به گزارش گروه دين و انديشه "مهر" بهاء الدين خرمشاهي در ابتداي سخنان خود حوزه معرفتي دين را از علم و فلسفه و حوزه هاي معرفتي ديگر مستقل خواند و اين انديشه را انديشه كانتي ناميد.
وي افزود: از ديرباز و بويژه در قرون جديد اين برداشت در اذهان بسياري از صاحبنظران و اهل معرفت وجود داشته كه معرفت علمي، مؤثق ترين معرفت در ميان معارف بشري است و ساير شاخه ها يا حوزههاي معرفتي مثل فلسفه و دين به كلي ذهني هستند. اين نگرش علم مداري يا اصالت علم، با فحواي منفي علم زدگي است. منظور ما از علم همه علوم دقيقه و طبيعي و اجتماعي و انساني است. اما علم مداري به چند جهت اتقان نهايي ندارد: نخست آنكه علم به شيوه آزمون و خطا تكيه دارد؛ دوم اينكه در همه جاي آن يقين و قطعيت تام و تمام وجود ندارد؛ سوم، علم مجموعه سيال معارف در حال افزايش و ويرايش است؛ روندي كه به انتقاد از خود نياز دارد؛ چهارم، علم به حقيقت محض يا مجموعه اي از حقايق مدام نزديك ميشود؛ و بالاخره پنجم اينكه صدها پارادوكس در دقيقترين حوزه هايش، يعني رياضيات و منطق حل ناشده و حل ناشدني مانده اند. به اين ترتيب علم كه درباره پديدهها و جهان حقيقت يابي مي كند، درباره خودش نياز به گزاف انديشي ندارد.
خرمشاهي سپس با اشاره به رده بندي علم در گذشته گفت : رده بندي دانستههاي بشر كه از عهد ارسطو سابقه داشته است، امروز وجود ندارد؛ با اين تبصره كه برخي از دانشها ميان رشته اي هستند و از تركيب و تلفيق دو يا چند رشته پديد آمده اند.
اين مترجم متون ديني سپس با نظر به تفاوت معرفت شناسيها، دانشها و بينشهاي موجود در فرهنگ و تمدن جهاني بشر را به پنج دسته علم، فلسفه، دين، هنر و اخلاق دسته بندي كرد و افزود: قائل به اين امر نيستم كه عنصر ششم و حتي هفتمي نمي توان به اين رده بندي پنجگانه افزود. اينها حوزههاي مسقلي هستند كه با هم تعامل دو سويه دارند.
وي تصريح كرد: براي نمونه فلسفه با هر چهار حوزه ديگر ميل تركيبي دارد و بدين سان در اعصار قديم و يا بيشتر در عصر جديد فلسفه هاي مضاف پديد آمده اند: فلسفه علم، فلسفه دين، فلسفه هنر، فلسفه اخلاق و حتي اخيرا فلاسفه و فلسفه پژوهان از فلسفه فلسفه سخن به ميان مي آورند. اگر چه اين تركيبها دوسويه اند و ثمره تلفيق صرفاً يگانه نيستند؛ چنان كه اصحاب حلقه وين و پيروان پوزيتيويسم منطقي اين ادعا را داشتند كه فلسفه شان علمي است يا بسياري از متفكران ماركسيت هم فلسفه مادي و ديالكتيكي خود را علمي مي دانستند، اما اين پيوند عقيم است. شق ديگر قابل تصور علم فلسفي است كه اگر مفهوم داشته باشد، مصداق ندارد و شق آخر علم كلام است كه دينپژوهي به مدد روشها و نگرشهاي فلسفي است.
از سوي ديگر و برعكس تركيب و تلفيق اين پنج حوزه، تعارض و برخورد هم از ديرباز بين آنها وجود داشته است تا جايي كه تاريخ منازعات وخيم بين علم و دين، فلسفه و دين، و هنر و دين در فرهنگ و تمدنهاي شرق و غرب معروف است. اما اينشتين ميگويد "في حد ذاته بين علم و دين نبايد تعارضي باشد. برخوردها از رفتار و نگرش نادرست اصحاب علم و دين برميخيزد."
خرمشاهي در ادامه گفت : حوزههاي معرفتي پنجگانه در هم و بر هم اثر دارند، اما از نظر معرفتي - معرفت شناختي هر يك پايگاه يا پايه هايي دارند كه استقلال آنها را تامين مي كند. اما همه اين حوزه ها بر عقل استوارند. در فلسفه عقل نظري و در اخلاق و دين عقل عملي يا عرفي دخيل است. همچنين هر يك به نحوي با تجربه سروكار دارند. تجربه در علم بيشترين نقش و در فلسفه كمترين نقش را دارد. اخلاق علاوه بر عقل عملي بر سرشت اخلاقي انسانها نيز استوار است.
وي در پايان تأكيد كرد: اما دين بر عقل عملي عرفي - عقل سليم و اجتماع يا اجماع آنها و گواهي دل و تجربه قدسيت كه نوع اعلا و شديد و كامل آن وحي نام دارد، استوار است. هر چه بين اين حوزه هاي پنجگانه تفاهم و تعامل بيشتر باشد، فرهنگ بشري بيشتر و بهتر شكوفا ميشود.
نظر شما