خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: فردریک دار یکی از نویسندگان شناخته شده و مطرح ادبیات پلیسی در فرانسه و جهان است. تعدادی از کتابهای این نویسنده، با ترجمه عباس آگاهی و به مدد انتشارات جهان کتاب، در قالب عناوین مجموعه پلیسی نقاب منتشر شده و به دست مخاطبان ایرانی رسیده است.
یکی از آثاری که چندی پیش به این ترتیب به چاپ رسید، «قیافه نکبت من» بود که علاوه بر عناصر پلیسی، یک دغدغه اجتماعی مهم در آن به چشم می خورد. دار در این رمان به دنبال مساله دموکراسی و آزادی های رسانه ای رفته است. البته این مسائل، زیر متن و زمینه داستان را تشکیل می دهند و طرح اصلی داستان درباره زیاده خواهی آدم هاست که به پستی و جنایت می انجامد.
طرح کلی این رمان را در این مقدمه و این بخش از مطلب، لو نمی دهیم اما نمونه هایی از رمان را با اشاره به موقعیت آن می آوریم تا ذهنیت خواننده این مطلب، آماده تر شود. در بخشی از رمان که شخصیت بد رمان، به نویسنده مقالات (شخصیت اصلی) سفارش مطلب برای روزنامه می دهد، می گوید:
«چیزی که لازمه، یه مقاله کوتاه ولی بی ترحم در خصوص موضوعات کلی یا علیه شخصیت های دست دوم ئه... چیزهایی رو قتل عام کنید که قابل قتل عام کردن هستند! ضمن این که وانمود به اتخاذ موضع می کنید، از مسیرهای شناخته شده خارج نشید! جوری بنویسید که احتیاط کاری، شهامت ورزی تلقی بشه! ژی یف، این چیزها از قلم شما ساخته ست! درگیر بشید، ولی نه اون جوری که متاسفانه قبل و در جریان جنگ با سپر کردن سینه جلوی آماج مخالفان رفتار کردید... باید اول قربانی هاتون رو خوب انتخاب کنید و بعد درگیر بشید. به جنگ آسیاب های بادی برید، چون اون ها از غول ها خطر کمتری دارند... مثلا با مالیات در بیفتید. مالیات چهره نداره، نام مشخصی نداره... از حملات شما هم وحشتی نداره، ولی مردم عادی این جور چیزها رو دوست دارند... اگه مالیات نبود، توی این بیست سال گذشته، ما در کشور فرانسه تصنیف ساز فکاهی نداشتیم... به ستارگان معروف سینما و تئاتر حمله کنید ولی اول مطمئن بشید که نه رفیق رئیس شورا باشند، نه دوست صمیمی مدیر روزنامه مون! تصمیمات و کارهای ابلهانه ای که می شه آشکار کرد بی حد و حصرند! رسوایی ها رو کشف کنید: چرا عید فصح همیشه روز یکشنبه است؟ به چه حقی؟ یا مثلا چطوری است که مقامات دولتی اجازه می دهند زباله دان ها روی پیاده رو قرار بگیرد؟ منظورم رو می فهمید؟ عید فصح، مقامات دولتی، این ها مفاهیمی مجردند، معنی خاصی ندارند! یک فرانسوی دوست داره از چیزی که وجود خارجی نداره انتقاد کنه. وقتی یکی از معاصران رو قلقلک می دی، کمی ناراحت می شه، چون در واقع آدم خوش قلبی یه...»
در ادامه این مطلب، درباره رمان «قیافه نکبت من» به گفتگو با عباس آگاهی مترجم بسیاری از آثار پلیسی نویسندگان فرانسوی زبان چون ژرژ سیمنون، پی یر بوالو، توماس نارسژاک و البته فردریک دار پرداخته ایم.
* در این رمان، فردریک دار، خواننده را فریب داده و خلاف تصوری که در طول رمان وجود دارد، شخصیت زن داستان، شخصیت منفی و فریبنده نیست. هرچند که به خاطر شخصیت مرد مرتکب قتل می شود اما، اثر یک لایه روانشناختی (مانند دیگر آثار دار) دارد که تنفر مرد از خودش، به خواننده هم تسری پیدا می کند. تحلیل شما درباره دو شخصیت اصلی کار چیست؟
انتخاب «قیافه نکبت من» برای ترجمه، تصادفی نبود. بعد از قرائت متن اصلی متوجه شدم که این رمان می تواند نمونه خوبی از شیوه کار این نویسنده باشد؛ نمونه ای البته در چارچوب آثاری که فردریک دار با نام و امضای خودش منتشر کرده است. زیرا یقینا اطلاع دارید که دار، در طول قریب به ۶۰ سال نویسندگی، از نام های مستعار متعددی برای آثارش استفاده کرده است. و ظاهرا پس از درگذشت او، مشاجره ای در گرفت که یک سر آن، بازماندگان دار بودند و سر دیگرش، ناشر آثار این نویسنده. موضوع مشاجره هم صحت تعلق پاره ای از نوشته های دار به او بود. جالب این جاست که ورثه دار مدعی بودند بعضی از این آثار، از قلم او متولد نشده اند و ناشر با اصرار، صحت تعلق آن ها را به دار، تائید می کرد.
همان طور که اشاره کردم، «قیافه نکبت من» نمونه خوبی از شیوه داستان پردازی این نویسنده است. ببینید، دار یک قصه نویس است؛ قصه نویسی که البته سبک خودش را دارد و از بعضی لحاظ سبکی نمونه است و تقلیدکنندگان از وی، تاکنون نتوانسته اند با او برابری کنند. در وهله اول، قصه دار از قواعدی پیروی می کند که صاحبنظران، دو قرن بیش از او، تعریف کرده اند. یعنی: ۱- اشخاص قصه معدود اند. ۲- زمان و مکان قصه مشخص و محدود است. ۳- قصه از وحدت انتریگ اصلی و کاربردی که تا پایان کار به خط مستقیم ادامه پیدا می کند، برخوردار است.
حالا این سه اصل را در زمینه «قیافه نکبت من» بررسی کنیم. ما در این داستان ۳ پرسوناژ اصلی داریم. یک نویسنده سرشناس که قلمی آتشین دارد و در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی، عضو هیئت تحریریه روزنامه معتبری بوده است؛ یک جوان بی استعداد و جاه طلب که در همان روزنامه، پیشتر پادویی می کرده است و یک زن جوان و زیبا که همسر این جوان جاه طلب است.
نویسنده توانای ما، در ایام اشغال کشورش، از رژیمی که با دشمن کنار آمده، طرفداری کرده و برای این کار دلایلی دارد که اختصارا به آن ها اشاره می کند. با شکست نازی ها و رهایی فرانسه، نویسنده مذکور، ناگزیر پا به فرار می گذارد و به اسپانیا پناه می برد. ۲۰ سال بعد که محکومیت قضایی نویسنده در گذشت زمان، کم رنگ شده و پس اندازش هم ته کشید به فکر برگشتن به کشورش می افتد و برای خاطرجمعی بیشتر _ چون دشمنان خصوصی اش او را از یاد نبرده اند _ با عمل جراحی صورت، شکل و قیافه اش را عوض می کند و به پاریس برمی گردد.
جوان بی استعداد که در زمان شهرت قهرمان اصلی، کار مختصری در گروه عکاسی روزنامه داشته و البته در این ۲۰ سال پیشرفت هایی نیز داشته، تصادفا در کافه ای، فراری بازگشته به وطن را می شناسد و به فکر می افتد با حیله ای، از او برای پیشرفت خودش استفاده کند چون او یک روزنامه نگار گمنام و کوچک است. این مرد جوان می خواهد از قلم نویسنده مذکور استفاده کند و مشهور شود ولی در عوض پناهگاه او را تامین کند. سومین شخصیت کار هم زن جوان است که از نامردی های همسر جوان جاه طلبش خبر دارد و او را می شناسد. این شخصیت، مرد جاه طلب را دوست ندارد و رفتارش را از ته دل، تقبیح می کند.
بودن این سه نفر زیر یک سقف، با سابقه ای که نویسنده از آن ها به دست می هد، تمام ابزار درام را در اختیارمان می گذارد و دار، در این فضای محدود مکانی و زمانی، قصه اش را به دلخواه خود و با شیوه استادانه ای که تحسین منتقدان را برانگیخته، تا لحظه فاجعه ادامه می دهد. به عبارتی، ویروس فاجعه، از آن لحظه که این سه نفر با هم روبرو می شوند، فعال شده و کارش را شروع می کند و الزاما باید به نقطه بحرانی برسد؛ «دلهره» یا Suspense یعنی انتظار فاجعه. خواننده می داند که اتفاق ناگواری در راه است ولی نمی داند چگونه، کی و کجا به وقوع خواهد پیوست. و این حالت، همان عرصه هنرنمایی نویسنده است: ایجاد دلهره ای که نمی دانیم عاملش کی از راه می رسد!
* با توجه به گفتگوهایی که پیش تر داشتیم، این سوال را هم بپرسم. شخصیت اصلی در فرازی از رمان، خطاب به شخصیت زن مقابلش می گوید: «باور نکردنی یه! همیشه بهم گفته بودند که زن های بافراست موجودات خطرناکی هستند!» نمی خواهم درباره ضد زن بودن دار صحبت کنیم چون پیش تر این کار را در یک گفتگو و یکی از یادداشت های شما انجام دادیم، اما بالاخره تکلیف مخاطب باید مشخص شود. باید صریح بپرسم که دار نسبت به شخصیت زنان چه دید و نظرگاهی دارد؟
ببینید در آفرینش یک قصه، الزاما باید اشخاص آن به اصطلاح، «مشکلی» داشته باشند. در قصه پیش رویمان، «مشکل» دو پرسوناژ اصلی را دیدیم: یکی فراری و بی خانمان، در وحشت لو رفتن و دیگری جاه طلب ولی بی استعداد که حاضر است برای درخشش خود، به خیلی از پستی ها تن بدهد. اما مشکل شخصیت زن جوان چیست؟ چرا باید پای او به این ماجرا باز شود و حتی دست به آدم کشی بزند؟
این زن خوشبخت نیست؛ نتوانسته با شوهرش یک کانون خانوادگی بسازد. زن در داستان ها منبع و منشا حیات و زندگی است و وجودش وقتی تکامل پیدا می کند که بتواند این نقش اصلی را با عشق و امنیت ایفا کند. آیا دقت کرده اید که در اغلب قصه هایی که ما به آن ها می پردازیم، زنان درگیر در داستان، زنانی هستند که به هر دلیلی (می تواند فرهنگی، اجتماعی یا خانوادگی باشد) در تشکیل یک زندگی خانوادگی ناکام و ناموفق مانده اند؟ می خواهم بگویم به طور کلی انسان های خوشبخت قصه ندارند. یا دست کم قصه ای ندارند که بتواند در این نوع ادبی یعنی ژانر پلیسی جا بگیرد.
* از این جهت، دار را می توان با کدام نویسنده پلیسی نویس، مقایسه کرد؟ او به چه نویسنده ای در این زمینه شباهت دارد؟
جای دیگر هم گفته ام که در دنیای غرب، طبقه روشنفکر و به ویژه نویسنده، علاوه بر آشنایی با آثار تمدن های یونانی و رومی، یعنی پایه و اساس تمدن خودشان، از آثار بزرگان و مشاهیر ادبی و فرهنگی کشورهای همجوار و هم کیش، شناخت کامل دارند. وقتی اثری از یک نویسنده نامی، در کشوری چاپ می شود، به طور همزمان، ترجمه این اثر به تمام زبان های کشورهای همجوار در اختیار علاقه مندان قرار می گیرد. از این رو، تاثیرگذاری و تاثیرپذیری، به آن معنی که ما در ذهن داریم، مطرح نیست. یعنی همه در یک قایق نشسته اند و هر یک با تکیه به فرهنگ مردم خود، به خلق آثار می پردازند.
* یک نکته مهم درباره این رمان، دیدگاهی است که فرنان درباره روزنامه نگاری در فرانسه می گوید. «... مثلا با مالیات در بیافتید. مالیات چهره نداره، نام مشخصی نداره... از حملات شما هم وحشتی نداره، ولی مردم عادی این جور چیزا رو دوست دارند... به ستارگان معروف سینما و تئاتر حمله کنید ولی اول مطمئن بشید که نه رفیق رئیس شورا باشند، نه دوست صمیمی مدیر روزنامه مون!» با توجه به این که سال ها ساکن فرانسه و پاریس هستید، کمی هم درباره این مساله و آزادی رسانه ها در فرانسه صحبت کنیم.
البته میان آثار دار، در قصه مورد نظر ما، این بحث مورد توجه است. درست است که بر سبیل طنز نویسنده اشاره ای به کار مقاله نویس های بی مایه دارد و راهنمایی شان می کند چگونه بی خطر مواجهه با تبعات فحاشی شان، برای خود حامی درست کنند. و الحق که اشاره اش در چارچوب فرهنگ کشور خودش، دلچسب است.
اما آزادی قلم و رسانه همیشه در گرو تغییرات متعددی بوده است. مثلا در کشور فرانسه که من بیشتر با آن آشنایی دارم، آستانه تحمل جامعه و دولتمردان در مقاطع مختلف متفاوت بوده است. آن چیزی که ما تساهل و تسامح مینامیم، در همه کشورها متاثر از جو موجود است. امروز در کشورهایی که این تساهل و تسامح تا حد زیادی وجود داشته و دارد، وقتی پای برخی از «تهدیدها» پیش می آید، آستانه تحمل پائین می آید و به حداقل سطح ممکن می رسد. شما بهتر می دانید که آزادی مطبوعات یکی از ارکان های حکومت های دموکراتیک است. ولی این آزادی در قید یک Deontologie یعنی مجموعه ای از قواعد اخلاقی قرار دارد.
از این که بگذریم، در وجدان ناخودآگاه فرانسوی ها که خود را وارث انقلاب کبیر می دانند، همیشه نوعی واکنش و گردن کشی در برابر صاحبان قدرت، خواه سیاسی، اجتماعی یا مالی، وجود دارد و جامعه آن را می پذیرد و هضم می کند. ولی همین آزادی رسانه ای که برای انتقاد از خودی ها و به نقد کشیدن کارهای دلتمردان تا حدودی زیادی وجود دارد، وقتی پای نفوذ و زیاده خواهی قدرت های بیگانه به میان بیاید، معنی دیگری پیدا می کند و می بینیم که آستانه تحمل تا حد زیادی سقوط می کند.
گفتگو از: صادق وفایی
نظر شما