خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: گیوم موسو، نویسنده جوان فرانسویِ ادبیات پلیسی است که از سال ۲۰۰۱ نگارش رمانهای پلیسی را آغاز کرد و کارنامه قابل توجهی هم در اینزمینه دارد. از موسو، پیشتر رمان «دست سرنوشت» را که سال ۲۰۱۱ منتشر شد، مورد بررسی قرار دادهایم: «کارآگاهان جدیدی که از میان مردم برمیآیند و گرهگشایی میکنند » و اینبار قصد داریم رمانی دیگر از ایننویسنده را با نام «دختر بروکلین» نقد و بررسی کنیم که سال ۲۰۱۶ منتشر شد.
رمانهای گیوم موسو از ایننظر که شخصیتهای اصلی و پیشبرندهشان، پلیس نیستند، در گونه رمانهای پلیسی نوین جا دارند. اما از حیث طبقهبندی و قرارگیری در زیرژانرهای ادبیات پلیسی، تریلر هستند. بین «دست سرنوشت» و «دختر بروکلینِ» ایننویسنده هم، مشابهتهای جالبی وجود دارد که گواه شیوه نگارش و نوع قلم او در تریلرنویسی هستند. یکی از اینموارد مشابهت، رفتوآمد قصه از آمریکا به فرانسه و اروپاست. مشابهت دیگر، نوع تعلیق و کلکزدن شخصیتها به یکدیگر و در کنار آن، وجود عوامل اتصال قطعات پازل داستان در حکم نخ تسبیح است. عامل دیگری هم که دو رمان نامبرده را به یکدیگر شبیه میکند، پیشبردن داستان و گرهگشاییها توسط دو نفر و به واسطه همکاری آنهاست که از نظر شخصیت و موقعیت اجتماعی هم در هر دو رمان، شبیه به هم هستند. در «دختر بروکلین» شخصیت اصلی نویسندهای است که چندسال است یکسطر داستان ننوشته و از افسردگی ناشی از مفقودشدن زنی که قرار بوده همسرش شود، رنج میبرد. فردی هم که بناست یار و یاورش باشد، یک افسر پلیس بازنشسته است. در «دست سرنوشت» هم بههمینترتیب، همکاری و مشارکت پیشبرنده قصه، توسط یک افسر سابق اداره پلیس و انسانی افسرده انجام میشد.
«دختر بروکلین» از نظر مکان رخدادن اتفاقات، مخاطب را به یاد دیگر تریلر پلیسی از نویسندگان متاخر فرانسوی یعنی «اگر فرصت دوبارهای بود» نوشته مارک لوی میاندازد؛ نویسندهای که مقیم شهر نیویورک است و اتفاقات رمان مورد اشارهمان از او هم در اینشهر رخ میدهند. در «دختر بروکلین» هم شخصیت اصلی داستان (یکفرانسوی) میگوید: «من نیویورک را میشناختم، حتی یک سال در منهتن زندگی کرده و برای تأمین مخارجم به کارهای کوچک پرداخته بودم.» (صفحه ۱۰۷) یا همینشخصیت هنگام حضور در محله هارلم نیویورک میگوید: «تفاوت زیادی با حال و هوای حومه پاریس، که دوران نوجوانیام را در آن سپری کرده بودم، نمیدیدم.» (صفحه ۱۵۰)
اما ویژگی بارز و مهم رمان «دختر بروکلین» نشاندادن قدرتطلبی و فساد سیاستمداران آمریکایی است. بهاینترتیب با تعقیب شواهد و اتفاقاتی که در طول اینتریلر رخ میدهند، مخاطب از ابتدای داستان، با حرکت به سمت صفحات پایانی با اینمساله روبروست که ریشه اتفاقات و سرچشمه همه حوادث اینداستان از فرانسه تا آمریکا، تشکیلات سیاسی مردی است که بناست رئیسجمهور آمریکا شود.
در ادامه، رمان «دختر بروکلین» را از چهار منظر ساختار، شخصیت اصلی، شخصیت فرعی و قطب منفی قصه مورد بررسی قرار میدهیم.
* ۱- ساختار داستان؛ کندوکاوِ گذشته
اینرمان، راویان اولشخص متعددی دارد که هرکدام گزارش خود را دارند. اما راوی اول قصه و شخصیت اصلی، رافائل بارتلمی است که در مرکز دایره روایتها قرار دارد. اما داستان، پیشمقدمهای هم دارد که در آن، رافائل با لحن راوی دومشخص، آنا بکرْ زنی را که بناست همسرش شود و در مقطع ابتدایی قصه مفقود شده، خطاب قرار میدهد. گمشدن آنا هم بهدلیل مجادله او با رافائل است و بهانه مجادله و جر و بحث هم عکسی است مربوط به گذشته که تا صفحه ۳۶ کتاب، مشخص نمیشود محتوای چه تصویری است. اما در صفحه ۳۶ مشخص میشود عکسی از سهجسد سوخته و مرتبط با گذشته آنا است. به اینترتیب اینمعما و خوره روحی برای شخصیت اصلی به وجود میآید که زن مورد علاقهاش، کسی که وانمود میکند، نیست و بدنه اصلی داستان از ابتدا تا نیمه کتاب، تلاش برای کشف هویت زن و سپس کوشش برای نجات اوست.
قصه «دختر بروکلین» بین گذشته و حال در رفت و آمد است اما ساختار کلیاش مربوط یکبازه زمانی سهروزه است که از گمشدن آنا شروع و به پیداشدنش ختم میشود. عناوین فصلهای داستان هم به اینترتیباند: «و او از دستم گریخت (پیشمقدمه)»، «روز نخست (آموزش ناپدید شدن)»، «روز دوم (قضیه کلر کارلیل)»، «روز سوم صبح (قضیه جویس کارلیل)» و «روز سوم بعدازظهر (نگهبانان ظلمت)». علاوه بر اینفصول که روایتهای راویان مختلف را در بر میگیرند، یک فصل موخره هم با عنوان «دنیا به دو قسمت میشود» در کتاب وجود دارد که مربوط به عواطف والدین و فرزندان و افسوس از جنایتهای بزهکاران روانپریش جرایم جنسی (در این داستان مردی آلمانی) است. بنابراین اگر بخواهیم بهطور خلاصه ساختار داستان «دختر بروکلین» را با یککلیدواژه بیان کنیم، بدون درنظر گرفتن بهانه و انگیزههای شخصیتهای قصه، اینداستان کندو کاو در گذشته شخصیت مرموز ماجرا یعنی آنا بکر است: «دستکم حالا روشن شد باید چه کار کنیم. ما گزینهای جز این نداریم که مسیر زندگی گذشته آنا بکر را مشخص کنیم.» (صفحه ۴۸) نمونههای اینچنینی تزریق قطرهچکانی اطلاعات و تعلیق در اینتریلر زیادند که به همیننمونه و چند نمونه دیگر که در ادامه میآیند، بسنده میکنیم.
از نظر تاریخی، داستان «دختر بروکلین» مربوط به زمان ریاستجمهوری فرانسوا اولاند در فرانسه است که همزمان با آن، در آمریکا حزب جمهوریخواه برای معرفی نامزد خود در انتخابات سال ۲۰۱۶ آماده میشد. اینمیان در فرازهایی صحبت از انتخاب سارکوزی در سال ۲۰۰۷ و همچنین اشارهای به مبارزات انتخاباتی تاد کوپلاند (سیاستمدار آمریکا و شخصیت منفی داستان) و پیروزیاش در مناظره ابتدایی با دونالد ترامپ میشود یکنکته مهم درباره ساختار «دختر بروکلین» به هوشمندی نویسندهاش برمیگردد، که با استقبالی که سینماگران طی دهههای گذشته نسبت به اقتباس از چنینرمانهایی نشان دادهاند، داستان و فصلبندیهایش را طوری نوشته که تبدیلش به فیلمنامه کار چندان دشواری نیست. تعویض راویها هم کمک زیادی به اینساختار و راحتی تبدیلش کرده است. بهعنوان مثال در صفحه ۲۵۰ که راوی داستان تعویض میشود و شخصیت تاد کوپلاند (سیاستمدار آمریکایی) در جایگاه روایت مینشیند، شروع به نریشنگویی و حدیث نفس با مخاطبی میکند که داستان را میخواند یا احیاناً قرار است فیلم آن را تماشا کند: «این را میدانستم. دست کم از آن میترسیدم. ولی راستش را بخواهید، حتی با اطلاع از فاجعهای که بعد از آن پیش آمد، اگر بگویم از انتخاب خود متأسف هستم، دروغ گفتهام.» در صفحه ۲۵۵ هم که بحثی بر سر فایل صوتی رسواکننده و مبادله آن برای نجات آنا پیش میآید، نثر گیوم موسو، کاملاً ویژگیهای یکفیلمنامه اکشن و معمایی هالیوودی را پیدا میکند. حتی پایانبندی کتاب هم مانند فیلمنامه فیلمهایِ سینماییِ معماییِ امروزی است و فرازی از دفترچه خاطرات دختری (لوئیز) را شامل میشود که در گذشته، بهعنوان یکی از قربانیان جنسی و خشونت علیه زنان کشته شده و حضور فعالی در قصه ندارد.
۱-۱ فرهنگهای مختلف در داستان
بسترهای مکانی داستان «دختر بروکلین»، شهرهای پاریس، آنتیب و نیویورک هستند. اینمیان، مسائل فرهنگی مختلفی هم درباره کشورهای آلمان، فرانسه و آمریکا مطرح میشود و در کل، میتوان گفت نویسنده هنگام نوشتن داستان، نظری هم به تقابلهای فرهنگی اروپا و آمریکا داشته است. حتی در فرازی از داستان، یک رستوران ژاپنی هم وجود دارد: «با این شلوغی نتونستم صبحانه بخورم. کمی بالاتر یک رستوران ژاپنی هست، موافقید؟» (صفحه ۱۲۷) درباره دیدگاههای فرهنگی و جامعهشناسانه بین آمریکا و اروپا هم میتوان اینجمله را بهعنوان نمونه آورد که مربوط به صحنه گفتگوی شخصیت کارادک (یکفرانسوی) با یک زن پیشخدمت آمریکایی است: «کارادک وارد بحث نشد. هربار که این موضوع را مقابل او پیش میکشیدند، به یاد جمله همینگوی میافتد: "پاریس همیشه به زحمتش میارزد، همیشه در مقابل چیزی که بهش میدید، چیزی ازش دریافت میکنید."» (صفحه ۲۲۸)
در مجموع اگر دقت کنیم، در اینداستان انسانهای مختلفی از فرهنگها و ملیتهای مختلف حضور دارند؛ زنی انگلیسی که خشک و بیاحساس است و همسر و نوزادش را ترک میکند؛ مردی فرانسوی و عاشقپیشه که برای نجات عشقاش از فرانسه تا آمریکا سفر کرده و هر خطری را به جان میخرد، مردی آمریکایی که عاشق قدرت است و برای رئیسجمهور شدن آدمهای دیگر را زیر پا میگذارد، مردی آلمانی که بیمار روانی است که دخترهای جوان را حبس و از نظر جسمی و روحی آزار میدهد و همچنین مواردی دیگری از مردم آمریکا و فرانسه که در اینداستان نقشآفرینی دارند.
از نظر بستر تاریخی، داستان «دختر بروکلین» مربوط به زمان ریاستجمهوری فرانسوا اولاند در فرانسه است که همزمان با آن، در آمریکا حزب جمهوریخواه برای معرفی نامزد خود در انتخابات سال ۲۰۱۶ آماده میشد. اینمیان در فرازهایی صحبت از انتخاب سارکوزی در سال ۲۰۰۷ و همچنین اشارهای به مبارزات انتخاباتی تاد کوپلاند (سیاستمدار آمریکا و شخصیت منفی داستان) و پیروزیاش در مناظره ابتدایی با دونالد ترامپ میشود. همچنین داستانهای استیون کینگ، پل استر (تا صفحه ۲۴) و متن انجیل متی هم (در صفحه ۶۱) ازجمله متونی هستند که گیوم موسو در داستانش مخاطب را به آنها ارجاع داده است.
هیجانانگیزبودن و تزریق حال و هوای وحشت، یکی از ویژگیهای آثار تریلر است. در «دختر بروکلین» هم چنینویژگیای را میتوان در برخیفرازها ازجمله اینفراز از صفحه ۹۷ رمان مشاهده کرد: «من آنا را مجبور کرده بودم حقیقتی را که قرار نبود آشکار شود، برملا کند. ناخواسته در را به روی اشباح وحشتناک گذشته باز کرده بودم؛ اشباحی که حالا با هجومی قهرآمیز زنجیر میگسستند.»
گرهافکنی، ایجاد سوال و سردرگمکردن مخاطب هم ویژگی دیگر تریلرهاست که البته با احتساب گرهگشایی نویسنده، یکی از لذتهای مطالعه اینگونه رمانهاست. در «دختر بروکلین» هم مانند «دست سرنوشت» اینعامل چندینمرتبه به کار گرفته شده است که یکی از موارد بارزش در صفحه ۸۴، پیش از پایان فصل اول و شروع فصل دوم با عنوان «روز دوم؛ قضیه کلر کارلیل» است:
«اثر انگشت شناختهشده است. اسم آنا در فهرست پلیس آگاهی وجود داره»
مو بر اندامم راست شد.
«هویت اصلی اش چیه؟»
پلیس قدیمی سیگاری دیگر روشن کرد. «اسم آنا، در واقع کلر کارلیله.»
در اینداستان انسانهای مختلفی از فرهنگها و ملیتهای مختلف حضور دارند؛ زنی انگلیسی که خشک و بیاحساس است و همسر و نوزادش را ترک میکند؛ مردی فرانسوی و عاشقپیشه که برای نجات عشقاش از فرانسه تا آمریکا سفر کرده و هر خطری را به جان میخرد، مردی آمریکایی که عاشق قدرت است و برای رئیسجمهور شدن آدمهای دیگر را زیر پا میگذارد، مردی آلمانی که بیمار روانی است که دخترهای جوان را حبس و از نظر جسمی و روحی آزار میدهد و... چندسطر بعدتر هم مشخص میشود کلر کارلیل سالها پیش در پاریس، بهعنوان یکی از قربانیان معماری آلمانی و روانی به اسم هاینز کیفر، ربوده و کشته شده است. که اینمساله خود، یکی از گرههای داستان است و بناست در فرازهای بعدی مشخص شود که کلر علیرغم ظواهر پرونده، کشته نشده و از دست بزهکار آلمانی فرار کرده است. چرایی بایگانی سریع پرونده مرگ کلر و ایجاد شکوتردید درباره مرگ اتفاقی یا کشتهشدنش (که به طرف آمریکایی ماجرا برمیگردد) هم از دیگر گرههای داستان «دختر بروکلین» هستند. اینمساله هم در صفحات بعدی یعنی صفحه ۱۵۳، گرهگشایی میشود: «کوچکترین مدرکی نداشتم، ولی حالا یقین پیدا کرده بودم که جویس کارلیل به قتل رسیده است.» با همینرویکرد و روش نگارش، گذشته شخصیت کلر که در ابتدا آنا بکر نامیده میشود، تکمیل میشود: «کلر کارلیل دیگر وجود ندارد. از این پس، من کس دیگری هستم.» (صفحه ۱۶۷) و پس از آن قصه مادرش و چگونگی بهقتلرسیدنش، مساله داستان میشود که ایناتفاق بناست از دریچه دید شخصیت اصلی و یار و یاورش در قالب بررسی اسناد و مدارک قدیمی انجام شود.
با کنار هم قراردادن قطعات پازلی که نویسنده داستان برای مخاطبش طراحی کرده، مشخص میشود عشقِ رافائل بارتلمی یعنی آنا بکر، دختری آمریکایی بهنام کلر کارلیل بوده که سال ۲۰۰۵ در پاریس مفقود میشود و پس از دوسال حبس در کلبه هاینز کیفر، با فرار، هویت جعلی آنا بکر را برگزیده و شروع به زندگی دوباره و سعی در فراموشی گذشته میکند. اینگذشته که از خلال روایت راویان مختلف ساخته میشود، در فرازی از صفحه ۹۱ کتاب با عنوان کتاب پیشین نویسنده یعنی «دست سرنوشت» همراه میشود: «قطعا از خود میپرسید که چگونه دست سرنوشت دخترش را، که چهارده سال در امن و امان در شرق هارلم زیسته بود، در استانی فرانسوی با مرگ روبرو کرده است.»
گیوم موسو در فرازهایی از کتاب «دختر بروکلین» برای جذابیتزایی، بیان اصول نوشتن رمان پلیسی را هم، با روایت داستانش ترکیب کرده و از زبان رافائل بارتلمی اینمساله را بیان کرده که اشخاص یکداستان، چگونه توسط نویسنده ساخته میشوند. مخاطب اینکتاب از صفحات ۸۰ و ۸۱ خود را با یک تریلر روبرو میبیند که قهرمانانش یا بهتر بگوییم کارآگاهانش، یکنویسنده رمانهای پلیسی و یکپلیس بازنشسته هستند. بینشان هم اینتفاوت رویکرد وجود دارد که نویسنده، به اتفاقات و حوادثی که پیش میآیند به چشم یکرماننویس نگاه میکند اما پلیس بازنشسته از دیدگاه یک پلیس آنها را تجزیهتحلیل میکند. در همینزمینه یعنی تقابل نویسندگی جرم و جنایت و پلیسبودن، فرازهایی در کتاب وجود دارد که به یکنمونه از آنها اشاره میکنیم: «"اما شما یک رماننویس هستید، کارآگاه نیستید." نخواستم به او بگویم که از نظر من تفاوت زیادی بین این دو وجود ندارد.» (صفحه ۱۳۹)
گیوم موسو نویسنده کتاب
* ۲- مرد پلیسینویس؛ شخصیت اصلی قصه و جهانش
شخصیت اصلی اینتریلر بهعنوان محور محرک داستان، رافائل بارتلمی نویسنده داستانهای پلیسی است که بهواسطه نویسندهبودنش در جهانی ذهنی، از جنایت زندگی میکند اما در مقطعی که داستان شروع میشود، سهسال است بهدلیل درگیری با مسائل عاطفی و زندگی روزمره، یکسطر داستان پلیسی هم ننوشته است. اینشخصیت در معرفی گذشته خود، یعنی همانزمانی که بهطور فعال رمان پلیسی مینوشته، بهندرت کاری بهتر از نوشتن سراغ داشته و عاشق حرفهاش بوده است. به تعبیر خود شخصیت هم در دنیای دلهره، قتل و خشونت، احساس راحتی بیشتری میکرده است. سهسالی از عمرش هم که به ننوشتن گذشته بهخاطر ازدواج با ناتالی کورتیس دانشمند انگلیسی بوده است؛ زنی که نقش زیادی در قصه ندارد و پس از بارداری و بهدنیا آوردن تئو، بهدلیل خشک و بیاحساسبودنش، رافائل و تئو را ترک میکند. شخصیت رافائل هم پس از اینماجرا قاطعانه تصمیم میگیرد بهتنهایی پسرش را بزرگ کند و از اینکه او را از دست بدهد، وحشت دارد.
اینمطالب، گذشته رافائل بارتلمی را بهعنوان شخصیت اصلی «دختر بروکلین» میسازند که محور اتحاد روایتهای مختلف قصه است. اما قصه اینتریلر از جایی شروع میشود که عشق جدید رافائل یعنی آنا بکر که در بیمارستان پرستار تئو بوده، پس از جر و بحث درباره گذشته از ویلای تعطیلات عاشقانه بیرون رفته و سپس مفقود شده است. گذشتهای هم که گفتیم به بهانه ساخت شخصیت اصلی و پیریزی برای شخصیتهای دیگر روایت میشود. یکی از نکات مهم داستان، مواجهه و مقابلهای است که رافائل با شخصیت آنا بکر یعنی عشق جدیدش دارد چون بناست در طول داستان مشخص شود آنا بکر، آنزنی نیست که رافائل فکر میکرده، بلکه هویت، زندگی و گذشته دیگری داشته است. بنابراین از صفحه ۲۵۴ کتاب، رافائل احساس میکند دو زن را مقابل خود میبیند؛ از سویی آنا بکر فرانسوی رزیدنت بیمارستان که عاشقش شده و از سوی دیگر، کلر کارلیل دختر دورگه آمریکایی که از دوزخ یکمردِ روانیِ آلمانی بهنام هاینز کیفر جان به در برده و با عواقب آندوزخ و فرار از آن زندگی میکند. مساله شخصیتپردازی نویسنده داستان در اینباره، معمای عدم تطابق دو شخصیت آنا و کلر در ذهن رافائل بارتلمیِ نویسنده است که بهانه اصلی پیشبرنده قصه «دختر بروکلین» است.
از صفحه ۲۵۴ کتاب، رافائل احساس میکند دو زن را مقابل خود میبیند؛ از سویی آنا بکر فرانسوی رزیدنت بیمارستان که عاشقش شده و از سوی دیگر، کلر کارلیل دختر دورگه آمریکایی که از دوزخ یکمردِ روانیِ آلمانی بهنام هاینز کیفر جان به در برده و با عواقب آندوزخ و فرار از آن زندگی میکند اما درباره معرفی شخصیت رافائل، هم گیوم موسو بهمرور و بهطور قطرهچکانی عمل میکند. به اینترتیب که از ابتدای کتاب تا صفحه ۷۴ اطلاعات جزئی چندانی از اینشخصیت ارائه نشده است. اما در اینصفحه پس از رسیدن قصه به مقطعی مشخص و طرح معمای اصلی درباره هویت آنا؛ کمی هم از گذشته رافائل گفته میشود؛ اینکه پس از جدایی والدیناش، با مادر خود از سواحل جنوبی و مدیترانهای به حومه پاریس نقل مکان کرده و تا بزرگسالی با مادرش در پاریس زندگی کرده است. یا مثلاً در صفحه ۲۹ وقتی ماجرای داستانننوشتناش را بهمدت سهسال بیان کرده، در توضیح اینمساله میگوید دیگر چیزی نمینوشته بلکه (در دنیای واقعی و نه قصهها) زندگی میکرده است. چون به اینمساله پی برده بوده که زیستاش برای مدتی طولانی در یک دنیای خیالی بوده و زندگیهای نیابتی (بهجای شخصیتهای داستانهایش) باعث شده بوده تنها زندگی واقعی یعنی زندگی خودش را فراموش کند. اما درباره مساله نوشتن رمانپلیسی و عدم درک نویسنده اینگونه آثار توسط مردم، گیوم موسو در فرازی از داستان با شخصیت اصلی داستانش، همدردی میکند. در صفحه ۱۴۱ گلادیس (خاله کلر) در آمریکا به رافائل میگوید «شما رماننویس هستید. قصههای قشنگ میفروشید.» و پاسخی که نویسنده کتاب در دهان شخصیت رافائل گذاشته، بیانگر تلقیاش از پلیسینویسی و همانهمدردی با شخصیت داستان است که گفتیم: «معلوم میشه که شما کتابهای من رو نخوندید.» که اینجمله بیانگر اینواقعیت است که رافائل نه در داستانهایش و نه در زندگی واقعیاش، با قصههای قشنگ روبرو نیست.
در صفحه ۱۸۹ رافائل بارتلمی باز هم بیشتر معرفی میشود. اینکار هم از خلال سطوری انجام شده که حدیث نفس اینشخصیت هستند. یعنی پس از فراز و فرود و اتفاقات هیجانانگیز، گیوم موسو هنگام استراحت به مخاطب و آرامکردن نبض داستان، اینجملات را برای شخصیت رافائل در نظر گرفته است: «باید قبول میکردم که به جز مارک و کلر هیچکس در زندگیام نبود. با خواهرم هیچ وجه مشترکی نداشتم. مادرم، که در اسپانیا زندگی میکرد، دوبار بعد از تولد پسرم به دیدنش آمده بود. پدرم کماکان در جنوب فرانسه ساکن بود. به زندگیاش، یکبار دیگر شکل بخشیده بود و با زنی بیست و پنج ساله زندگی میکرد. رسماً از هیچکدام کدورتی نداشتم، ولی رابطهمان سرد بود و حتی میشود گفت که رابطهای وجود نداشت. خانوادهای غمانگیز.» توجه داریم که گیوم موسو با اینکار، شرایطی را ترتیب داده که اگر هم فیلمنامهای با اقتباس از اینرمان نوشته شود، اینحقایق را، یا میتوان بیان نکرد و یا برای پرکردن زمانِ اثر، هرکجای فیلم که فیلمنامهنویس و کارگردان خواست، قرار داد.
* ۳-پ لیس بازنشسته؛ یکشخصیت فرعی مهم
یکی از شخصیتهای فرعی مهم داستان «دختر بروکلین»، مارک کارادک است که در حکم دستیار و کمکِ رافائل بارتلمی به کشف حقایق کمک میکند. رافائل در معرفی اینشخصیت میگوید پس از طلاق و روبروشدن با وظیفه بزرگکردن پسرش، تنها به دو نفر اجازه نگهداری از پسرش تئو را میداده؛ خانم سرایدار و مارک کارادک همسایهاش که یکپلیس قدیمی است. اینشخصیت در صفحه ۳۲ «یکی از قهرمانان واحد مبارزه با تبهکاری» خوانده شده و در صفحه ۳۵ بیشتر معرفی میشود: «او پلیسی غیرمعمول، شیفته ادبیات کلاسیک، موسیقی سنتی و سینما بود.»
یکی از جذابیتهایی که گیوم موسو سعی کرده بهواسطه حضور شخصیت مارک در داستانش به وجود بیاورد، تقابل دیدگاه و نظر رافائل و مارک درباره زندگی و جنایت است؛ اگر رافائل با اینگونه مسائل بهصورت نظری و ذهنی روبرو بوده، مارک بهطور ملموس با آنها روبرو، و بهاصطلاح در عمل دستبهگریبان بوده است. در جایی از داستان، رافائل به مارک میگوید: «همه ما چیزی برای پنهانکردن داریم، مگه نه؟» و پاسخ واقعگرایانه رافائل به اینترتیب است: «اینجوابهایی رو که در رمانهات به کار میبری کنار بذار!» (صفحه ۳۹)
شخصیت مارک مانند خیلی از پلیسهای داستانهای پلیسی، اگر لازم باشد خلاف قانون هم عمل میکند تا به نتیجه برسد. بزرگترین کار خلاف قانون او، تحقیقاتی است که به بهانه مفقودشدن آنا بکر یا همان کلر کارلیل و برای کمک به رافائل درگیرش میشود. چون او دیگر مأمور اداره پلیس نیست و پلیسبودنش مربوط به گذشته است. همچنین همانطور که اشاره شد، شخصیت مارک مانند بسیاری از کارآگاههای خصوصی داستانهای نوآر، باکی از زیرِ پا گذاشتن قوانین ازجمله قوانین شهروندی و راهنمایی و رانندگی ندارد.
یکی از جذابیتهایی که گیوم موسو سعی کرده بهواسطه حضور شخصیت مارک در داستانش به وجود بیاورد، تقابل دیدگاه رافائل و مارک درباره زندگی و جنایت است؛ اگر رافائل با اینگونه مسائل بهصورت نظری و ذهنی روبرو بوده، مارک بهطور ملموس با آنها روبرو بوده است. در جایی از داستان، رافائل به مارک میگوید: «همه ما چیزی برای پنهانکردن داریم، مگه نه؟» و پاسخ واقعگرایانه رافائل به اینترتیب است: «اینجوابهایی رو که در رمانهات به کار میبری کنار بذار!» (صفحه ۳۹) گیوم موسو با همان رویه قطرهچکانی اطلاعات که مربوط به تریلرنویسی است، تا صفحه ۱۲۳ و شروع بخش دهم رمان، اطلاعات چندانی از گذشته مارک کارادک ارائه نکرده، اما در اینمقطع از داستان مشخص میشود همسر پلیس قدیمی مرده و او تنهاست. اینمساله، یکی از موضوعاتی است که بناست در پایان داستان، نور بیشتری به آن تابانده شود و با روایتش از زاویه دیگر، باعث غافلگیری مخاطب شود. بههمینترتیب شخصیت مارک در پایان قصه، در فرازهای پایانبندی وقتی کلر در جایگاه راوی قصه نشسته، تبدیل به گِرِه میشود. یعنی پس از حل معمای دختر بروکلین، معمای مارک است که پیش روی مخاطب و البته شخصیت اصلی داستان قرار میگیرد. بخش بعدی داستان که در آن، دوباره نوبت روایت رافائل است، به کشف کامل گذشته مارک میانجامد و مشخص میشود مارک آنشخصیت دلسوز و همسایه مهربانی که رافائل میپنداشته نیست. چون از ۱۰ روز پیش از مفقودشدن آنا (کلر) میدانسته ایندختر کیست و اثر انگشتش را برداشته بوده است. در ادامه مشخص میشود لوئیز گوتیه یکی از قربانیهای هاینز کیفر (بیمار روانی آلمانی) دختر مارک بوده و علت مرگ همسر اینپلیس قدیمی نیز خودکشیْ بهخاطر افسردگی ناشی از سرنوشت دخترش بوده است. بههمیندلیل مارک در پی انتقام از کلر بوده و انگیزهاش هم اینسوال است که چرا دخترهای دیگر را که در بند هاینز کیفر بودهاند، نجات نداده و از کلبه مرد روانی بهتنهایی گریخته است؟
با رسیدن به اینمقطع داستان و اینحد از افشاگری درباره انگیزههای شخصیت مارک، به مولفهای رسیدهایم که ویژگی و در واقع یکی از عناصر مهم داستانهای پلیسی و تریلر است: «ندیدن و غفلت از چیزی پیش چشممان!» البته باید اینغفلت را به شخصیت اصلی داستان یعنی رافائل نسبت داد. بههرحل با همینرویکرد، گیوم موسو در صفحه ۲۸۴ چنینجملهای را برای شخصیت رافائل نوشته است: «از دست خودم عصبانی شدم، چون از همان ابتدا قسمتی از حقیقت پیش چشمم بود و من نمیدانستم.»
اما با وجود فرعیبودن شخصیت مارک نسبت به رافائل، یکی از مهمترین حرفهای نویسنده، از دهان اینشخصیت مطرح میشود؛ جایی که حقایق برملا شده و مارک انگیزه اصلیاش را برای انتقام از آنا (کلر) اینگونه با خود دختر جوان در میان میگذارد: «میدونم که تو حامله هستی. وقتی مادر شدی میفهمی که دنیا به دو قسمت تقسیم میشه: یکقسمت اونهایی که فرزند دارن و یکقسمت اونهایی که ندارن. مادرشدن خوشبختت میکنه، ولی بینهایت آسیبپذیر میشی. از دستدادن فرزند داغیه که هرگز التیام پیدا نمیکنه.» (صفحه ۲۸۷ به ۲۸۸)
* ۴- قطب منفی قصه؛ آمریکاییها و قدرتطلبیهایشان
استعمار اروپایی در رمان «دختر بروکلین» حضوری رقیق و زیرپوستی دارد؛ آن هم در صفحه ۷۵ بهواسطه حضور یک شخصیت کاملاً فرعی و عربتبار بهنام «پاتریک عیاش» که مسئول یک پارکینگ است و به گفته راوی قصه، لهجه غلیظ فرانسویان شمال آفریقا را دارد. اما در اینداستان، استعمار و قدرتطلبی آمریکایی، بروز و ظهوری بهمراتب پررنگتر از استعمار اروپایی دارد. خود شخصیت آنا بکر (کلر کارلیل) دورگهای است آمریکایی و حاصل ارتباط یکزن سیاهپوست و مردی سفیدپوست (شخصیت تاد کوپلاند) که قرار است رئیسجمهور آمریکا شود!
شخصیت آنا که اشاره کردیم نام واقعیاش کلر است، در جایی از داستان، درباره سرنوشت تلخ برخی از دختران نیویورکی که قربانی خشونتهای جنسی میشوند، میگوید کاندیس (دختر قربانی) سیاهپوست و فرد تجاوزکننده، سفیدپوست بوده است. (صفحه ۱۶۴) و ایناتفاقی است که روزانه بهکرّات در آمریکا و نیویورک رخ میدهد. آنطور که گیوم موسو اینمساله را دستاویز پیشبردن داستان و ساخت حالوهوای ذهنیت شخصیت کلر کرده، اصل آزادی اطلاعرسانی باعث میشود شخصیت کاندیس، توسط رسانهها محاصره در نهایت دست به خودکشی بزند. منظور از بیان اینقصه فرعی توسط شخصیت کلر، تاکید بر قصه دردناک تعویض جای قربانی و متجاوز است در کشوری مثل آمریکاست. گیوم موسو در همینزمینه و ادامه همینبحث، یکی از حرفهای مهم جامعهشناسانه خود را با ارجاع به نوشتههای فروید در کتاب «تمدن و ناخشنودیهای آن» اش بیان میکند؛ آن هم از زبان شخصیت کلر کارلیل: «انسان به هیچ وجه موجودی خوشقلب و تشنه عشقورزیدن نیست. آری انسان بدترین درنده خویش است.» (صفحه ۱۶۵) بههمیندلیل شخصیت کلر، با روایت بلاهایی که به سرش آمدهاند میگوید نمیخواهد به سرنوشت کاندیس مبتلا شود: «نمیخواهم سرنوشت کاندیس را داشته باشم، ولی از طرف دیگر میدانم که من هم هرگز نمیتوانم یک زندگی عادی داشته باشم. در نگاه دیگران همیشه آن دختری هستم که به مدت دو سال یک بیمار روانی او را به اسارت گرفته و به وی تجاوز کرده است.»
اصل آزادی اطلاعرسانی باعث میشود شخصیت کاندیس، توسط رسانهها محاصره در نهایت دست به خودکشی بزند. منظور از بیان اینقصه فرعی توسط شخصیت کلر، تاکید بر قصه دردناک تعویض جای قربانی و متجاوز است در کشوری مثل آمریکاست. گیوم موسو در همینزمینه و ادامه همینبحث، یکی از حرفهای مهم جامعهشناسانه خود را با ارجاع به نوشتههای فروید در کتاب «تمدن و ناخشنودیهای آن» اش بیان میکند قطب منفی داستان «دختر بروکلین» سیاستمداری آمریکایی بهنام تاد کوپلاند است که ریشه همه مسائل و بدبختیهای شخصیت کلر به او برمیگردد. گیوم موسو زندگی اینشخصیت را که آینهدار سیاستمداران و کاندیداهای ریاستجمهوری آمریکاست، در بخش ۱۹ از فصل چهارم کتاب، بهطور خلاصه مانند فرازهای یکفیلمنامه پیش روی مخاطب میگذارد. جالب است که عنوان اینبخش هم «فیلم زندگینامه» است. نمونه جملات کوتاه اینبخش به اینترتیباند: «تائوس داوید (تاد) کوپلاند متولد ۲۰ مارس ۱۹۶۰ در لنکستر، پنسیلوانیا، رجل سیاسی آمریکایی، عضو حزب جمهوریخواه است. او از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۴ شهردار فیلادلفیا بوده و از ژانویه ۲۰۰۵ فرماندار پنسیلوانیا است.» (صفحه ۲۲۲) پس، متجاوزان و بزهکاران در دو سوی جغرافیای اینقصه حضور دارند؛ هاینز کیفرِ معمار در آلمان و تاد کوپلاند سیاستمدار در آمریکا.
گیوم موسو در بخش «نگهبانان ظلمت» که عنوان گزنده و بامسمایی هم دارد، بیشتر به مسائل ریاستجمهوری و بازیهای قدرت در آمریکا میپردازد. به اینترتیب، اینگرهگشایی در اینفراز از رمان انجام میشود که زنی سیاهپوست بهنام جویس که مادرِ کلر کارلیل است، ابتدا بهصورت افتخاری و بعد بهعنوان حقوقبگیر برای تشکیلات سیاسی تاد کوپلاند کار میکرده است. در جملات بعدی، ارجاعاتی به داستان رسوایی بیل کلینتون و مونیکا لوینسکی داده شده و شخصیت تاد کوپلاند را میتوان بهواسطه رابطه با شخصیت جویس، در قامت افرادی مانند کلینتون دید؛ البته در نظر گرفتن ظلمها و بیعدالتیهایی که در حق سیاهان آمریکا میشود: «یعنی نمیبینید؟ آدم رو یاد عکسهای کلینتون و مونیکا لوینسکی میاندازه. از ده فرسخی ارتباط عاشقانهشون مشخصه.»
به اینترتیب مشخص میشود شخصیت آنا بکر یا کلر کارلیل، دختر تاد کوپلاند سیاستمدار آمریکایی است که برای سرپوش بر مسائلی، سر از فرانسه در آورده و سپس طعمه مرد روانی آلمانی شده است. همچنین مشخص میشود سرپوش موردنظر، برای مخفیکردن قتل جویس بوده است؛ یعنی تاد کوپلاند معشوقه سابق خود را به قتل رسانده و برای فرار از رسوایی ناشی از آن، دستوراتی صادر کرده که یکی از آنها، قتل زنی دیگر یعنی روزنامهنگاری بهنام فلورانس گالو است که از ماجرا اطلاع داشته است. بههرحال گیوم موسو جملات جالبی را از زبان شخصیتهای داستانش، درباره سیاستمداران آمریکاییِ (و البته غربیِ) خندان اما جنایتکار آورده است؛ بهعنوان مثال: «من به تصویر نزدیک شدم. کوپلاند اصلاً شبیه آدمی که زنی را کشته باشد نبود ولی این عجیب نیست. سیاستمداران بازیگران خوبی هستند.» (صفحه ۲۴۱) در جایی از داستان هم تاد کوپلاند را در بیان خودش، اینگونه معرفی کرده است: «من اعتقاد مذهبی ندارم. رای دهندگان آمریکایی از این جور نامزدهای انتخاباتی خوششون نمیآد.» (صفحه ۲۴۸)
اما یکی از شخصیتهای فرعیِ قطب منفی داستان «دختر بروکلین» زنی بهنام رزا زرکین است که در ابتدا دانشجوی تاد کوپلاند بوده و بهخاطر قدرتطلبی و جهانبینی ماکیاولیستی خود تبدیل به زنی وحشتناک میشود که برای رسیدن به قدرت از هیچجنایتی پروا ندارد. گیوم موسو در فرازی از داستان که صحنه معامله رافائل بارتلمی با رزا زرکین بر سر زندگی کلر کارلیل است، جملات جالبی را برای شخصیتهای داستانش در نظر گرفته که میتوان آنها را بیانگر اینمعنا دانست که ایننویسنده جهانبینی یکنویسنده فرانسوی را در تقابل با جهانبینی سیاستمداران آمریکایی قرار میدهد:
«_هیچ وقت تحمل آدمهایی مثل شما رو نداشتم.
با تمسخر در جوابم گفت: منظورتون آدمهاییاند که به سود کشورشون کار میکنن؟
_منظورم آدمهایی هستن که تصور میکنن در راس ملتی صغیر و ناتوان در انتخاب سرنوشت خود قرار گرفتهاند. در یک حکومت قانونی، حتی سیاست هم تابع قواعد و اصولیه.
او از قله تکبر نگاهی به من انداخت و گفت: «حکومت قانونی خواب و خیالی بیشتر نیست. از اول خلقت، تنها قانونی که وجود داره، قانونیه که قویترها مینویسن.» (صفحه ۲۶۲)
و اینجملات بهصراحت و روشنی، فهوای کلام و بهانه اصلی قصه «دختر بروکلین» هستند: واقعیت تمدن غرب در روزگار کنونی و گذشته که به پیادهسازی قانون جنگل در جهان انسانها انجامیده است!
نظر شما