شرح فقراتی از دعای ابوحمزه ثمالی به روایت علامه طهرانی/۱؛

تکیه‎گاه انسان در نجات از نفس اماره فقط خداوند است

تکیه‎گاه انسان در نجات از نفس اماره فقط خداوند است

هیچ چیز در این عالم بی‌سبب و بی‌حساب نیست. تمام مقدراتی که برای انسان پیش می‌آید، روی حساب است، درست است انسان اختیار دارد، و لیکن تا کمک او نباشد، کجا می‌تواند انسان این کار را بکند؟!

به گزارش خبرنگار مهر، علامه آيت الله سيد محمد حسين حسينى طهرانى در رمضان المبارک سال ۱۳۹۸ هجری قمری (۳۸ سال پیش) فقراتی از دعای شریف ابوحمزه ثمالی را شرح کرده که متن پیاده شده آن سخنرانی ذیلا می آید.

أعوذ باللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ و صَلَّی اللَهُ عَلَی محمَّد و آلِهِ الطّاهِرینَ وَ لَعنَةُ اللَهِ عَلَی أَعدَائِهِم أَجمَعینَ مِنَ الآنَ إِلَی قیامِ یومِ الدّین لَستُ أتَّکلُ فِی النَّجَاةِ مِن عِقَابِک عَلَی أعمَالِنَا بَل بِفَضلِک عَلَینَا لِأنَّک أهلُ التَّقوَی وَ أهلُ المَغفِرَه، تُبدِئُ بِالإحسَانِ نِعَمًا وَ تَعفُو عَنِ الذَّنبِ کرَمًا فَمَا نَدرِی مَا نَشکرُ أَجَمِیلَ مَا تَنشُرُ أم قَبِیحَ مَا تَستُر أم عَظِیم مَا أبلَیتَ وَ أَولَیتَ أم کثِیرَ مَا مِنهُ نَجَّیتَ وَ عَافَیتَ.

تکیه‌گاه انسان در نجات فقط خداوند است نه عمل صالحش

خدای من این‌طور نیستم من که اتّکال کنم، اعتماد کنم، تکیه کنم در نجات و رستگاری و رهائی از عذاب تو، بر اعمالی که می‌کنیم، بلکه اتّکال من در نجات، به فضل توست بر ما، چون تو اهل تقوی و اهل مغفرتی.

یک وقت انسان اتّکال می‌کند و اعتماد می‌کند برای رهائی خود به اعمالی که بجا آورده، در این صورت باید دید این اعتماد و اتّکال صحیح است یا نه!؟ اوّلاً اعمالی که انسان بجای آورده، اعمال سیئه که هیچ، اعمال صالحه‌ای که بجا آورده، تمام اینها از ناحیه خدا و توفیق خدا بوده و اگر او اراده نمی‌کرد، انسان موفّق به عمل خیر هم نمی‌شد، پس احسانی از ناحیه او شامل حال انسان شده و انسان موفّق به عمل خیر است، و از همه اینها گذشته حالا شما فرض کنید تمام اعمال خیر را هم انسان انجام داد، تازه آن مقداری که لیاقت پروردگار باشد انجام نداده، آن مقداری که سزاوار مقام ربوبیت اوست، این در مقام عبودیت عمل نکرده، و لذا تمام نفوس در وجدان خود شرمندگی دارند، و این دلالت می‌کند بر اینکه حقّ خدا آن‌طور که باید و شاید ادا نشده و مردم به آن حقّ نرسیده‌اند و الاّ شکستگی در بین آنها نبود.

از اینها گذشته در مقابل اعمال حسنه‌ای که انسان دارد اعمال سیئه هم دارد، اعمال بد هم دارد و اگر پروردگار علی اعلی بخواهد انسان را بر یکی از آن اعمال بد بگیرد و مؤاخذه کند، آن وقت با کدام برهان و دلیلی انسان می‌تواند خدا را محکوم کند که برای او چنین حقّی نیست بلکه: لَک الحُجَّةُ عَلَیّ فِی جَمِیعِ ذَلِک وَ لَا حُجَّةَ لِی فِی مَا جَرَی عَلَیّ فِیهِ قَضَائُک وَ ألزَمَنِی حُکمُک وَ بَلَائُک

حجّت با خداست که بر انسان اقامه می‌کند، که من خدا بودم و حاضر و عالم و ممیت و محیی؛ و امری هم به تو کردم و تو هم بنده من بودی، چرا مخالفت کردی؟ و این مخالفت تو هم از روی اضطرار و اجبار نبود، که سلب اختیار از تو بکند، نه! از روی اختیار مخالفت کردی؛ و اگر خدا تمام اعمال حسنه انسان را نادیده بگیرد و انسان را بخواهد بر یکی از آن اعمالی که انجام داده از سیئاتش عقوبت کند، این خلاف نکرده، بر روی عدل رفتار کرده چون تمام اعمال حسنه‌ای که انسان انجام داده تازه به مقام لیاقت او نرسیده؛ تازه اعمال حسنه‌اش کوتاه است، در عین حال سیئاتی انجام داده که از عهده حجّت یکی از آنها نمی‌تواند بربیاید، و در محکمه عدل و مؤاخذه الهی نمی‌تواند اقامه حجّت کند، بر یکی از آنها، آن وقت در این صورت، چه کسی می‌تواند بر عمل خودش اتّکال بکند.

گریه اهل بیت در مناجات به جهت عمق معرفت به خداوند بوده است

دعاهائی که می‌بینیم ائمّه علیهم السّلام می‌خواندند، گریه می‌کردند، زاری می‌کردند، مناجات داشتند، من چنینم و چنان ضعیفم و چنان گناه کرده‌ام، سزاوار عقوبتم، کرم توست که دست مرا گرفته و چه، اینها از روی تعلیم و تربیت نبوده که می‌خواستند امّت را این قسم تعلیم کنند و تصنّع نبوده، بلکه حالشان این‌طور بوده و حال واقع این‌طور است که هر چه علم و معرفت انسان بیشتر می‌شود، بیشتر به قدرت و عظمت پروردگار پی می‌برد و به نیستی و ناچیزی خود پی می‌برد.

 پس حال آنها بوده که اقتضاء این معنا را می‌کرده و این حال هم بر خلاف واقع نبوده، که یک حالی در آنها پدید بیاد بر خلاف واقع و متن امر، بلکه آن حال مطابق واقع بوده و در مقام عبودیت حتماً آنها خود را شرمنده می‌دیدند و اگر شرمنده نمی‌دیدند این از مقام عبودیت خارج بود. امیرالمؤمنین علیه السّلام در یکی از اعیاد (عید فطر بوده یا عید قربان، ظاهراً عید قربان بوده) در نمازشان خطبه‌ای می‌خوانند که مرحوم شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه نقل می‌کند و خطبه خیلی مفصّل است در کتاب جواهر هم در ظاهراً باب صلوات عیدین این خطبه را مرحوم صاحب جواهر نقل کرده:  فَوَ اللَّهِ لَو حَنَنتُم حَنِینَ الوَالِهِ العَجلَان‌ وَ دَعَوتُم بِمِثلِ دُعَاءِ الأَنَامِ وَ جَأَرتُم جُؤَارَ مُتَبَتِّلِ الرُّهبَان‌

خیلی مفصّل است، اگر قسم به خدا شما مانند آن آدم بیچاره دست‌کوتاه حسرت زده نعره بکشید و فریاد کنید، و مانند آن زن بچّه مرده ناله کنید، و آه جگر سوز از نهاد خود بیرون بیاورید، و در تمام مدّت عمر گریه کنید و بر روی خاکستر بنشینید و ...، و از خدا بخواهید که یکی از گناهان شما را بیامرزد، شما به این عمل استحقاق برای او پیدا نمی‌کنید وَ لَکن بِرَحمَتِه تُرحَمُون رحمت خدا می‌آید و همه را شامل می‌شود و می‌برد و گناه را نادیده می‌گیرد و می‌آمرزد.

حالا اگر واقعاً همین‌طور باشد، همین‌طور انسان در تمام مدّت عمر در گریه و ناله باشد برای محو سیئه‌ای از سیئات، به این وسیله می‌تواند خود را محقّ ببیند در ذات و قیمومت خود؟ خود را محقّ برای ثواب و آمرزش و بهشت و اینها ببیند!؟ این حقّ را چه کسی به او داده؟ این احقاق را که به او عنایت کرده؟ مگر خدا عنایت نکرده؟ خدا ربّ است و ملک الملک است و در مقام عبودیت، کسی جرأت مخالفت ندارد، ولکن رحمت او عامّ است می‌آید و می‌گیرد و همه را می‌آمرزد و می‌برد وَ لَکن بِرَحمَتِه تُرحَمُون.

اینجا هم حضرت سجّاد علیه السّلام بر همین اساس دعا می‌کنند که: لَستُ أتَّکلُ فِی النَّجَاةِ مِن عِقَابِک عَلَی أعمَالِنَا من این‌طور نیستم که در رهائی از عقاب تو و عذاب تو بر اعمالی که می‌کنیم اتّکال کنم، نه این‌طور نیست، چه عملی؟ مگر نفرمود: وَ مَا أنَا یا رَبِّ وَ مَا خَطَرِی اصلاً خدایا من که هستم؟ کار من چیست؟  بَل بِفَضلِک عَلَینَا، من اتّکال می‌کنم به فضل تو بر ما، که تو برما فضل می‌گذاری و منّت می‌گذاری و احسان داری، من به احسان تو اتّکال می‌کنم و این هم جای اتّکال است، چرا؟  لِأنَّک أهلُ التَّقوَی وَ أهلُ المَغفِرَه،  تو اهل تقوی هستی و اهل مغفرت، تو اهل انتقام، که بر اساس بخل و طمع و تشفّی قلب و آز و حرصی که در تو باشد، تو کسی را عذاب نمی‌کنی، اینها در تو نیست. اگر عذاب کنی برای تربیت است، و الاّ ذات تو اقتضاء تقوی و مغفرت می‌کند.

خداوند بدون استحقاق انعام می‌کند و از گناهان می‌گذرد

 تُبدِئُ بِالإحسَانِ نِعَمًا وَ تَعفُو عَنِ الذَّنبِ کرَمًا،  اصلاً کار تو این است، عادت تو این است که همیشه نعمت‌ها را به واسطۀ احسان ابتدائی خود می‌ریزی. احسان ابتدائی، نه احسان ثانوی که روی اصل مُزد و...باشد، یک وقت شما به یک حمّالی می‌گوئید یک باری بردار بیاور دکان ما، این هم مزدت و این هم انعامت، در مقابل کاری نکرده، امّا یک وقت یک حمّالی دارد می‌گذرد شما صدایش می‌کنید ده برابر آن مزدی که می‌خواهید به او بدهید برای بردن بار به او می‌دهید بدون اینکه بگوئید بار را ببر، بگیر و آقا برو به سلامت. این تُبدِئُ بِالإحسَانِ نِعَمًا می‌شود.

نعمت‌هائی را نه یک نعمت را، نعمت‌هائی را به احسان خود ابتدائاً دادی، چه نعمت‌هائی را خدا به تو داده است؟ اصل وجود، تمام حسناتی که از انسان تراوش می‌کند مال وجود انسان است، اگر وجود انسان نباشد از او کار خیری، علمی، قدرتی، حیاتی، چیزی پیدا می‌شود؟ پس اصل وجود که از عدم به وجود آورد این نعمت پروردگار است؛ بزرگترین نعمت. به دنبال او سایر نعمت‌هایش است و این نعمت ابتدائی است، تازه آن جاهائی که انسان به کار خیر موفّق می‌شود، تا احسانی از طرف او نباشد، انسان برانگیخته برای کار خیر نمی‌شود، تا توفیق نباشد، درست نمی‌شود.

انسان اختیار دارد ولی توفیق از جانب اوست

انسان اختیار دارد ولی توفیق از جانب اوست، کما اینکه خِذلان هم از جانب اوست. مثلاً فرض کنید شما یک وقتی می‌خواهید بروید در مسجد نماز بخوانید، به اختیار خود می‌روید، کسی مجبور نمی‌کند، و لیکن برای آمدن اسباب جور می‌شود، اوّلاً وقتی که اراده می‌کنید کسالت ندارید، خسته نیستید، سرتان درد نمی‌کند، بر می‌خیزید وضو بگیرید، فوراً آب خنکی در حوض است وضو می‌گیرید، چراغ‌ها روشن است کفش را پیدا می‌کنید، لباس را می‌پوشید، می‌آئید منزل، حالتان خوب است برای عبادت اختیار کردید شما ولی اسباب دائم پشت سر هم آمده و یکی دیگری را معاضدت کرده تا اینکه شما را آورده.

یک وقت میل عبادت در شما پیدا می‌شود، ولیکن دائم مانع و مانع می‌آید، سرتان گیج می‌رود، دل به هم می‌خورد، حال خستگی و فتور انسان را گرفته، بلند می‌شود انسان برود وضو بگیرد، چراغ خاموش می‌شود، می‌رود کلید برق را بزند، برق کنتاکت می‌کند، اصلاً خانه خاموش می‌شود، صدای همه بلند می‌شود. می‌رود کفشش را بپوشد در آن یک عقرب پیدا می‌شود! خلاصه مطلب، کتش را می‌آید بپوشد موش در آستینش می‌بیند و امثال اینها بعد می‌خواهد بیاید مسجد، در خانه را باز می‌کند، تا می‌آید ببندد دستش می‌رود لای در، دستش می‌شکند یا اینکه خون می‌آید باید برود پانسمان کند، فلان کند بعد اینقدر از این موانع پیش می‌آید، که اصلاً مسجد دیگر نمی‌تواند بیاید یا تازه هم بیاید آن گوشه می‌افتد خُر خُر می‌کند و دیگر حال برایش نمی‌ماند، این را می‌گویند چه؟ خِذلان، خذلان در مقابل توفیق است. یک وقتی اسباب برای انسان دائم پشت سر هم می‌آید، این دستگیری خداست، یک وقتی نه، خداوند انسان را توفیق نمی‌دهد، خذلان می‌کند، آن هم دست خداست، آن هم روی حساب است، بی حساب نیست.

هیچ چیز در این عالم بی‌سبب نیست

بزرگان درست این حساب‌ها را کرده‌اند و می‌گویند که هر وقتی که انسان در راه، راه می‌رود و یک وقتی سنگی زیر پای او گیر کرد و این لغزید و افتاد، برود و حساب کار خودش را بکند که چه کار کرده تا اینکه عقوبتش این بوده؟ هیچ چیز در این عالم بی‌سبب و بی‌حساب نیست. خیلی عجیب است، به اندازه‌ای عجیب است که عقل متحیر می‌ماند، تمام مقدّراتی که برای انسان پیش می‌آید، روی حساب است، درست است انسان اختیار دارد، و لیکن تا کمک او نباشد، کجا می‌تواند انسان این کار را بکند!؟

خب تُبدِئُ بِالإحسَانِ نِعَمًا،  تو ابتدا می‌کنی به احسان، نعمت داری می‌دهی، چند تا نعمت، هزاران هزار نعمت، همین‌طور، آن وقت در مقابل این احسانی که داری، ما گناه می‌کنیم وَ تَعفُو عَنِ الذَّنبِ کرَمًا،  تو به آن بزرگواری و آقائی و سعه خودت، نگاه به کوچکی ما و نگاه به گناه ما و نگاه به تمرّد ما و به تجرّی ما نسبت به مقام سلطنت و عظمت تو و تجاوز ما از دایره عبودیت توجّه نمی‌کنی، می‌آمرزی و می‌روی.

فَمَا نَدرِی مَا نَشکرُ أَجَمِیلَ مَا تَنشُرُ أم قَبِیحَ مَا تَستُر،  ما نمی‌دانیم کدام شکر تو را بجا بیاوریم؟ در همان مرحله اوّل در گیریم که کدام یک از آنها را بجا بیاوریم. آیا این جمیلی که از ناحیه تو انتشار پیدا کرده، این نعمت‌های بی‌پایان را که ابتدائاً می‌دهی، شکر اینها را بجا بیاوریم؟ یا نه، شکر آن قبائحی که بجا آوردیم و تو سَتر کردی و مخفی کردی و ما را به عقوبت نگرفتی، شکر او را بجای بیاوریم؟

أم عَظِیمَ مَا أبلَیتَ وَ أَولَیتَ أم کثِیرَ مَا مِنهُ نَجَّیتَ وَ عَافَیتَ،  آیا آن امتحانات بزرگی که برای ما پیش آورده‌ای و تو به ولایت خود که بر ما حکومت و سیطره داشتی ما را در تصرّفات مقام عبودیت گرداندی و از همه آن مراحل ما را عبور دادی، ما شکر او را بجا بیاوریم که از امتحانات ما را فارغ کردی و از آن ولایتی که بر ما داشتی و ما از عهده انجام اطاعت و انقیاد بر نیامده‌ایم شکر او را بجا بیاوریم که ما را عبور دادی؟ یا نه بسیاری از پیشامد‌هائی که مستحِقّ بودیم حقّاً و تو ما را نجات دادی و عافیت بخشیدی؟

 ادامه دارد ...

کد خبر 2786723

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha