یادداشت؛

رابطه جریان نفاق با حکومت پیامبر اکرم(ص) در مدینه

رابطه جریان نفاق با حکومت پیامبر اکرم(ص) در مدینه

به شهادت قرآن و ادله تاریخی، اهل مدینه و اطراف آن را منافقان تشکیل داده بودند؛ به گونه­ ای که در نبرد اُحُد بیش از سیصد نفر (یک سوم سپاه مسلمانان) اهل نفاق بودند و از نیمه راه بازگشتند.

به گزارش خبرنگار مهر، در بخش قبلی این یادداشت حسن رهبری، آورده بود: «نفاق» در قرآن، هم‌ردیف «کفر» آمده است و صفت کافرانی است كه بدون اعتقاد به خدا و پيامبر (ص) و روز رستاخيز، در میان مسلمانان، تظاهر به اسلام و ایمان می ­کنند.

اکنون بخش دوم این مقاله را با هم می خوانیم:

برخی از دانشوران علوم قرآنی و اهل کلام را اعتقاد بر این است که ظهور و پیدایش منافقان، به دوران پس از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه منوره و پس از تشکیل حکومت اسلامی ارتباط پیدا می ­کند؛ و قبل از آن ـ یعنی در دوران مکه ـ خبری از آنان مشاهده نمی­ شود (نک: سبحانی، ۱۳۵۳، ۱۶)؛ [۱] زیرا نفاق، پدیده­ای است که با وجود قدرت و حاکمیت اسلام، قابلیت ظهور می­یابد نه در خارج از آن. جایی که قدرتی نیست، تسلیم ناخواسته و از روی ترس هم مفهومی نخواهد داشت.

چنین دیدگاهی هنگامی که با آیه ­ای درباره منافقان در سوره عنکبوت ـ که از سوره­ های مکی است ـ روبرو می ­شود، ناگزیر آن آیه را مدنی می ­داند که در داخل سوره مکی واقع شده است. آن آیه ـ که در قبل هم آمده است ـ چنین است: «وَ مِنَ النّاسِ مَن یَقُولُ آمَنّا بِالله فَإذا اُوذِیَ فی الله ... وَ لَیَعَلمَنَّ المُنافقینَ» (عنکبوت/۲۹، ۱۰) – از مردم کسانی هستند که می­گویند: «به خدا ایمان آورده­ایم!» اما هنگامی که در راه خدا شکنجه و آزار می­بینند، آزار مردم را همچون عذاب الهی می­شمارند؛ ولی هنگامی که پیروزی از سوی پروردگارت بیاید، می­گویند: «ما با شما بودیم»!! مسلماً خداوند منافقان را می­ شناسد.

علامه طباطبایی در تفسیر این آیه به دیدگاه فوق اشاره کرده و در پاسخ آن چنین می‌نویسد: «بعضی از مفسران استدلال کرده­اند این سوره يا اين چند آیه در مدینه نازل شده است؛ چون آیات، پیرامون نفاق و منافقین بحث می­کند؛ و ظهور و پیدایش منافقین مربوط به مدينه و بعد از هجرت مي‌باشد که اسلام توانست شوکت و نیرویی به خود بگيرد. در حالي اسلام در مکه، گرفتار شدت و ضعف و ذلت بوده، و مؤمنان همواره در معرض اهانت قرار داشتند و در تنور فتنه­ها و گرفتاری­ها می­سوختند. در آن روز رسول خدا (ص) و جامعه اسلامی نیرویی نداشت. مخصوصاً در مقابل قریش عزتی و شوکتی نداشت، تا کسی از ترس شوکتش تظاهر به اسلام کند و کفر باطنی خود را پنهان بدارد.

علاوه بر این آیه شریفه «وَ لَئِن جاءَ نَصرٌ مِن رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ إنّا کُنّا مَعَکُم» (عنكبوت۲۹، ۱۰) از نصرت و فتح و غنیمت خبر می­ دهد و معلوم است که همه این­ها در مدینه اتفاق افتاده، نه در مکه و مانند اين دو آیه، آیه: «وَ مَن جاهَدَ فَإنَّما یُجاهِدُ لِنَفسِهِ» (همان، ۶) است که گفتگو از جهاد می‌کند و معلوم است که جهاد و جنگ همه در مدینه و بعد از هجرت اتفاق افتاده است. ولیکن این نظریه سخیف و باطل است، و ادله­ای که آورده هیچ دلالت به مدّعایش ندارد.

اما داستان منافقان، اتفاقاً دلیل بر این است که آیه شریفه در مکه نازل شده است. برای این‌که در آن گفتگو از آزار و اذیّت مي‌باشد. مسلمانان در مدینه از کسی آزار و اذیت ندیدند؛ بلكه هر چه ديدند مربوط به مکه بوده است. اما آن ملاکی که در آیه برای نفاق ذکر کرد، که منافقان می­گویند: «آمنّا بِاللهِ فإذا أوذی فی الله» يعني: ایمان آوردیم و بر این دعوی ادامه می­دهند، تا آنجا که به خاطر ایمان به خدا اذیّت شوند، آن وقت از حرف خود بر می­گردند، این ملاک، ملاکی است که هم ممکن است در مکه تحقق پیدا بکند و هم در مدینه.

اما داستان نصرت آنان نیز مستلزم فتح و غنیمت نیست، بلکه مصادیق دیگری نیز دارد، که خداوند با آن گشایش به کار بندگانش بدهد. علاوه بر این، آیه شریفه نمی‌خواهد بفرماید كه نصرت خدا به ایشان رسید، بلکه می ­فرماید: اهل نفاق مادام که اذیّتی ندیده­اند دم از اسلام می­زنند، همین‌که آزار دیدند به عقب برمی­گردند؛ و اگر نصرتی از خدا به مؤمنان برسد، آنان نیز خود را جزو مسلمانان قلمداد مي‌كنند، و برای این‌که از آن پیروزی سهمی ببرند می­گویند: ما هم مسلمانیم، و با شماییم. این عبارت «آزار دیدن»، دلالت بر وقوع آن دارد، چون می­­فرماید: و «همین که اذیت دیدند»؛ ولی درباره نصرت، این دلالت ندارد؛ چون فرموده: «و اگر نصرتی از خدا به مؤمنان برسد». معلوم است که کلمه «اگر» تنها امکان تحقق را می­رساند، نه وقوع آن را؛ ساده­تر بگوییم: کلمه «اگر» تنها دلالت دارد که چنین چیزی ممکن است واقع شود، و اما این‌که واقع هم شده، دلالت ندارد.

اما این‌که استدلال کرده به جمله «و من جاهد ...» این نیز دلالت ندارد. برای این‌که در پيش توضیح دادیم که مراد از این جهاد، جهاد با نفس است نه قتال با کفار؛ پس حق مطلب این است که: آیات شریفه هیچ دلالتی ندارد بر این‌که سوره و یا بعضی از آن در مدینه نازل شده است.»[۲]

با توجه به دو رویکردی که  مطرح شد، رویکرد نخست، سرآغاز نفاق را تشکیل حکومت اسلامی عنوان می­کند، و رویکرد دوم، وجود جامعه اسلامی را. پس در رویکرد نخست، نفاق، محدود و منوط به وجود حکومت اسلامی و چه بسا در حاکمیت شخص معصوم است که در خارج از آن معنا و مفهوم چندانی نخواهد داشت؛ اما در رویکرد دوم، نفاق در مقابل اسلام است و تا اسلام است، نفاق هم زمینه ظهور و بروز خواهد داشت.

همچنین در دیدگاه نخست، نفاق، تنها در رعیّت، قابل تعریف و تصور است، اما در دیدگاه دوم، موضوع فراتر از آن است؛ هم رعیّت را در بر می­گیرد و هم حاکمیت را. تاریخ گویای حکومت حاکمانی در عالم اسلام است که بدون داشتن کمترین اعتقادی به مبانی اسلام، به دلیل ترس از ملّت یا به منظور فریب جامعه اسلامی و بقای حکومتش تظاهر به اسلام نموده است. مسجد و محراب بنا کرده، صحن و رواق پیشوایان دینی را بازسازی، طلاکاری و آذین‌بندی کرده، پای پیاده تا کربلا و مشهد را پیموده، به زیارت خانه خدا رفته، قرآن­های نفیس چاپ و اهدا کرده، خود را امیرالمؤمنین، خادم­الحرمین و خادم­الحسین نامیده و منافقانه ده­ها القاب مقدس را یدک کشیده است!

در مقابل، جوامع اسلامی بدون برخورداری از حاکمیت اسلامی همواره با افراد بی‌ایمانی روبرو بوده و خواهند بود که از ترس پدر و مادر، جوّ خانواده و منطقه و یا برای رسیدن به موقعیت­های اجتماعی و سیاسی، ماسک اسلامیّت را بر چهره انداخته و در تظاهر به اسلام هیچگاه کم نیاورده است. و چه بسا که در افراط به مسجدروی و مسجدنشینی، «کبوتر مسجد» لقب یافته است؛ اما آن گاه که موقعیت اقتضا نموده یا برای ادامه تحصیل و کار و غیره، پای به ديار غير اسلامي گذاشته، قرآن و جانمازی را که مادرش در جامه­دان او نهاده است هتاكانه به سویی پرتاب نموده و ماسک از چهره برانداخته، و با دنیای کفر هم‌آغوش گردیده است.

در گروه فراماسونری ـ که از هر صنفی در آن عضویت داشتند ـ گاه چهره­های مقدس‌نمایی بودند که با حمایت دست­های بیگانه، جز اسلام­زدایی از کشور ایران نقشی را ایفا نمی­کردند؛ اما آن گاه که صدای انقلاب اسلامی مردم ایران بر علیه رژیم ستمشاهی پهلوی در فضای کشور طنین­انداز شد، یکی از سناتورها که از اعضای فراماسونری بود، در مجلس سنا چنین خطاب کرد:

«ما به سلسله پهلوی وفادار هستیم و می­خواهیم شاهنشاه ۱۲۰ سال عمر بکنند ... اما دولت خوبی باید بیاید که ناراضی به وجود نیاورد ... این مملکت باید باشد تا از گلدسته­های مساجد آن الله­اکبر بلند شود ... دولت باید با جامعه روحانیت تماس حاصل کند ... تا إن­شاء­الله وحدت ملت محفوظ بماند ...»[۳]

احمد کسروی نیز از آن قماش بود که بعد از سال­ها تحصیل در حوزه و ارتزاق از سفره اسلام، عاقبت نقاب برافکنده و زبان و قلم بر نابودی اسلام و تشیع برمی­افرازد؛ و چون خود را در کمربند امن دولتی احساس می­کند، تا انکار نبوت و وحی هم پیشروی می­کند. [۴]

اعضای اصلی سازمان مجاهدین! که تحت تبلیغات افکار مارکسیستی در دام آن مکتب ضد الهی افتاده بودند در سال­های اول پیروزی انقلاب اسلامی ایران با توجه به فضای اسلام‌خواهی مردم ایران، چند صباحی در پوشش قرآن و نهج­البلاغه تظاهر کردند و چون تبلیغات فرهنگی و فرنگی آنان مؤثر نیفتاد، دست به اسلحه برده و چهره نفاق را بیش از پیش آشکار نمودند.

این نمونه­ها حاکی است که نفاق، همواره در تقابل با اسلام و مسلمانان است؛ چه اسلام حاکمیت داشته باشد و چه نداشته باشد. البته بدیهی است که نفاق در حاکمیت واقعی اسلام، دارای شدت و عمق بیشتری بوده و علاوه بر اهداف فرهنگی و اجتماعی، اهداف خاص سیاسی را هم بر علیه اسلام پشتیبانی می­نماید.

وضعیت منافقان، پس از پیامبر خدا (ص)

به شهادت قرآن و ادله تاریخی،  اهل مدینه و اطراف آن را منافقان تشکیل داده بودند[۵]؛ «به گونه­ ای که در نبرد اُحُد بیش از سیصد نفر (یک سوم سپاه مسلمانان) اهل نفاق بودند و از نیمه راه بازگشتند و رزمندگان راهیِ جبهه را نیز از حضور در صحنه دفاع باز می­داشتند. آنان از هیچ کارشکنی در برابر پیامبر اکرم (ص) و مسلمانان دریغ نداشتند و سنگین­ترین تهمت‌ها را که تهمت فحشا بود به خانواده پیامبر زدند (جریان إفک)؛ اما بعد از رحلت پیامبر اکرم و خانه­نشین شدن امیرمؤمنان - سلام الله علیه -  یک باره اوضاع آرام شد؛ با این که نه آن منافقان همه مُردند و نه همه توبه­کار و پرهیزکار شدند» [۶]

البته مرگ «عبدالله بن ابی» ـ رهبر حزب منافقان ـ حدود یک سال و چهار ماه قبل از رحلت پیامبر اکرم و مرگ «ابو عامر» ـ مرد شماره دو منافقان[۷] ـ در شامات در همان ایام[۸]، زمینه را برای فروپاشی تشکیلات نفاق فراهم کرده و تعدادی را به توبه و بازگشت به دامن اسلام سوق داده بود[۹]. همچنان پراکندگی گروه نفاق، پیدایش مذاهب گوناگون و استبداد و تحکم حکومت­های پس از پیامبر، به برچیدگی تشکیلات آنان انجامیده بود[۱۰]، به گونه­ای، «آنان با زمامداران زمان خود ساختند و به کام دل خود رسیدند.»

امیرمؤمنان (ع) وضعیت آنان پس از پیامبر خدا (ص) را چنین ترسیم می ­کند: «... ثم بقوا بعده فتقرّبوا إلی أئمة الضلالة والدعاة إلی النار بالزور و البهتان فَوَلَّهم الاعمال و جعلوهم حکّاماً علی رقاب الناس فأکلوا بهم الدنیا و إنما الناس مع الملوک و الدنیا إلّا من عصم الله» [۱۱]

ـ منافقان، پس از پیامبر باقی ماندند وبا دروغ و بهتان، به پیشوایانِ گمراهی و دعوت‌کنندگان به آتش دوزخ، نزدیک شدند؛ پس به آنان ولایت و حکومت بخشیدند و و آنان را برگردن مردم سوار کردند. بدین وسیله به خوردن و چاپیدن دنیا پرداختند، زیرا مردم همواره تابع سلاطین و دنیایند، مگر کسی که خداوند او را از دنیاگرايی باز دارد.

پس بنا بر سخن امیرمؤمنان (ع)، دنیاگرایی و رسیدن به مطامع  دنیوی، از اهداف اصلی منافقان در جوامع اسلامی است. آنان برای رسیدن به این اهداف و نفوذ در صفوف مسلمانان، چند صباحی چاره­ای جز استفاده از نقاب اسلامیّت ندارند؛ و چون بدان دست یافتند دیگر برای ادامه شیوه­های قبلی نیازی نمی­بینند.

البته، مطالب بالا نه به مفهوم آن است که پس از پیامبر خدا (ص)، دیگر پرونده نفاق و منافقان برچیده شد و موضوع نفاق، منسوخ گردید؛ بلکه شکل­ها و فرایندهای گوناگونی یافت که به مقداری از آن در صفحات قبل اشاره کردیم.

باید توجه داشت که نفاق همزاد با اسلام است و تا اسلام هست، نفاق هم وجود خواهد داشت؛ هر چند که شیوه­ها، شکل­ها، و اندازه­های آن متناسب با زمان، دچار تغییر و تبدیل شده باشد؛ اما حقیقتی را هم نباید فراموش کرد که با توجه به موضوعیّت اصلی نفاق با خدا ناباوری و رسالت‌ستیزی، که سد راه پیشرفت اسلام و اهداف عالیه رسول خدا (ص) بوده است در حاکمیّت ایشان در مدینه، واقعیت جدّی­تری داشته و بدان لحاظ مورد عتاب بیشتر خداوند متعال در قرآن کریم واقع گردیده است.

نفاق در روایات

توجه به مسأله نفاق در سخنان امامان معصوم (ع) نشان می­دهد که آن، منحصر به زمان رسول خدا (ص) نبوده و طومار نفاق هیچ وقت پس از آن حضرت، در هم نپیچیده است؛ بلکه در شکل­های دیگری و گاه بسیار خطرناک­تری جلوه کرده است.

اگر نفاق در زمان رسول خدا (ص) در افراد تحت حاکمیت اسلامی و در محدوده شهروندان مدینه و اطراف آن وجود داشته است، در دوران بعد از آن حضرت، تردیدی نیست كه تاج و تخت نفاق، بر بلاد اسلامی چیره شده و اداره امور مسلمانان به دست اسلام نمایان و حاکمان منافق افتاده است.

معاویه، منافق زاده زبردستی که با همان شیوه نفاق وراثتی، با پوشیدن ردای پیامبری و گذاشتتن عمامه امیرالمؤمنیني، توانست از امامت، خلع ید نموده و بر گستره­­ای از جغرافیای جهان اسلام حکومت رانده و حاکمیت نفاق را در درازای تاریخ اسلامی پایه‌گذاری نماید.

حال اگر امیرمؤمنان علی (ع) در نهج­البلاغه از منافقان می­نالد و صفات آنان را بازگویی می­فرماید، ذکر مصیبت­های رفته از دست آنان به اسلام و پیامبر نیست؛ و نبش قبر منافقانِ خاموش و از هم پاشیده نیست؛ بلکه بازگویی خطر و تهدید بزرگی به نام معاویه است که نابودی اسلام و قرآن را هدف قرار داده است. او اذان نفاق می­گوید و در محراب نفاق، امامت جمعه و جماعت مسلمانان را به عنوان زعیم اسلامی بر دوش می‌کشد؛ و با شمشیر نفاق اموی، رسالت نبوی و امامت علوی را مورد هجوم همه جانبه قرار می­دهد.

اینجاست که علی (ع) فریاد بر می ­آورد. اُوصیکُم عبادَاللهِ بِتَقوَی اللهِ، وَ اُحَذِّرُکُم اَهلَ النّفاقِ، فإنَّهم الضّالّونَ المُضِلُّونَ، و الزالّونَ المُزِلُّونَ، یَتَلَوَّنُوَنَ الواناً ...»[۱۲]

ـ ای بندگان خدا! شما را به تقوا و پرهیزکاری سفارش می­کنم؛ و از منافقان پرهیز می­دهم؛ زیرا آنان گمراه کننده­اند؛ خطاکار و خطا اندازند، به رنگ­های گوناگون بیرون می­آیند؛ و به قیافه­ها و زبان‌های گوناگون، خودنمایی می­کنند، و در کمینگاهی به کمین شما می­نشینند؛ بد باطن و خوش ظاهرند؛ و در نهان برای فریب مردم گام برمی­دارند؛ از بیراهه­ها حرکت می­کنند؛ گفتارشان به ظاهر شفابخش، اما کردارشان دردی درمان نا­پذیر است؛ اگر چیزی بخواهند اصرار می­ورزند؛ و اگر ملامت کنند پرده­دری می­نمایند؛ و اگر حکومت یابند از حد تجاوز می­کنند؛ سخن باطل خود را شبیه حق جلوه می­دهند؛ راه ورود به خواسته خود را آسان و طریق خروج از دام خویش را تنگ و پر پیچ و خم جلوه می­دهند: آنان دار و دسته شیطانند و شراره­های آتش دوزخ.

آری! از کلام علی (ع) در نهج­البلاغه برمی­آید که بعد از رسول­الله (ص) نفاق واقعی به دربارها و خانه­های سیاسیونی خزید که از ترس مردم ناگزیر از حفظ برخی ظواهر اسلامی بودند تا آن­گاه که بتوانند اساس دین را تخریب و تحریف نمایند.

البته در خارج از دربارها هم، نفاق خودنمایی داشته است اما نه به وسعت و عمقی که در آن بوده است.

کلمه نفاق در خارج از دربارها تابلوی هشدار دهنده­ای به مسلمانان و چه بسا مؤمنانی بوده که گاه ضعف اعتقادی و ایمانی، پای آنان را لغزانده و راهی را که به پایانه نفاق منتهی می­شود، آنان را هول می­داده است. نمونه­هایی از روایات در این باره چنین است:

۱- عن أبی عبدالله (ع) عن آبائه (ع) قال: قال النبی (ص) : مَنْ‌ سَمِعَ‌ النِّدَاءَ فِي‌ الْمَسْجِدِ فَخَرَجَ مِنْهُ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ فَهُوَ مُنَافِقٌ إِلَّا أَنْ يُرِيدَ الرُّجُوعَ إِلَيْهِ. [۱۳]

ـ امام صادق (ع) از پیامبر خدا (ص) نقل می­کند که فرمود: هر کس اذان نماز را در مسجد بشنود و بدون عذر شرعی، مسجد را ترک کند، او منافق است مگر این‌که بدان برگردد.

بدیهی است که طبق موازین شرعی، در این جا تعریف و موضوعیت نفاق نه آن نفاقی است که با کفر برابری داشته و مورد خطاب آیات قرآنی می­باشد؛ بلکه تلنگاری است برای مسلمانی که صدای خدا را برای حضور در جماعات و مساجد می­شوند، اما نسبت بدان بی­اعتنایی و کم­توجهی نشان می­دهد، مبادا که این بی­اعتنایی زمینه­ساز بی‌اعتنایی‌های دیگری و بزرگتری باشد که انسان را تا ورطه کفر راه می­نماید.

۲- عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: صَلَاةُ الْجُمُعَةِ فَرِيضَةٌ وَ الِاجْتِمَاعُ إِلَيْهَا فَرِيضَةٌ مَعَ الْإِمَامِ فَإِنْ تَرَكَ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ ثَلَاثَ‌ جُمَعٍ‌ مُتَوَالِيَةً تَرَكَ ثَلَاثَ فَرَائِضَ وَ لَا يَدَعُ ثَلَاثَ فَرَائِضَ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ إِلَّا مُنَافِق. ‌[۱۴]

ـ حضرت امام باقر (ع) فرمود: نماز جمعه واجب است و حضور در آن با وجود امام (معصوم) نیز واجب است؛ پس هر مردی که بدون علت، سه جمعه (متوالی) آن را ترک کند همانا سه نماز واجب را ترک کرده است، و سه نماز را ترک نمی­کند مگر شخص منافق.

حضرت امام صادق (ع) فرمود: الرِّيَاءُ شَجَرَةٌ لَا تُثْمِرُ إِلَّا الشِّرْكَ الْخَفِيَّ وَ أَصْلُهَا النِّفَاق. ‌[۱۵]

ـ ریا و ظاهرسازی درختی است که میوه­ای جز شرک پنهانی ندارد و ریشه آن نفاق است.

و پیامبر خدا (ص) می­ فرماید: أكْثر مُنَافِقي‌ هذه‌ الأمَّة قُرَّاؤها. [۱۶]

ـ بیشترین منافقان این امّت قاریان قرآن است.

همه این روایات و روايات مشابه آن­ها حکایت از آن دارد که مسلمانان همگی در معرض بیماری نفاق می­باشند؛ و چه بسا عباداتی که با باختن رنگ خدایی و جلب توجه مردم، بویی از نفاق به خود گرفته و اعمال انسانی را در محضر الهی نادیده و ناکرده می‌نماید، و انسان را از راه تکامل خود که عمل با اخلاص است، باز می­دارد. بدیهی است که هر جا اخلاص رنگ ببازد، نفاق که ضد اخلاص است، جایگزین آن خواهد شد.

ادامه دارد ...

پی نوشتها:

[۱]- نک: دشمنان دوست نما، ۱۵؛ منشور جاوید، ۴، ۱۰ و ۲۶.

[۲] - الميزان، ۱۶، ۱۵۸.

[۳]- در این باره بنگرید به کتاب: نبرد با بی­دینی، نوشته حاج سراج انصاری. انصاری، سراج، نبرد با بی­دینی، چاپ دوم، کتاب‌فروشی بنی‌هاشمی، تبریز، ۱۳۴۵ ش.

[۴]- تاریخ سیاسی معاصر ایران، ۲، ۲۵۷. مدنی، سید جلال الدین، تاریخ سیاسی معاصر ایران (جلد دوم) دفتر انتشارات اسلامی، قم، ۱۳۶۱ ش.

[۵]- نک: المیزان، ۱۵، ۱۶۱.

[۶]- تسنیم، ۲، ۳۵۲.

[۷]- ابو عامر، به دلیل نپذیرفتن اسلام ـ هر چند به ظاهر ـ از منافقان بشمار نمی­رود؛ ولی با توجه به پشتیباني و هدایت گروه منافقان، در زمره رهبران آنان قرار دارد.

[۸]- تفسیر قرطبی، ۷، ۳۲۰.

[۹]- منشور جاوید، ۴، ۱۲۷.

[۱۰]- المیزان، ۳، ۳۷۵ و ۱۵، ۱۶۱.

[۱۱]- نهج البلاغه، خطبه ۲۱۰.

[۱۲]- نهج­البلاغه، خطبه ۱۸۵.

[۱۳]- تهذیب، ۳، ۲۶۲.

[۱۴] - محاسن برقی، ۱، ۸۵.

[۱۵] - مصباح الشريعه، ۳۲. 

[۱۶]- کنز العمال، ۱۰، ۸۱.

نویسنده: حسن رهبری

کد خبر 2935650

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha