يكي از نيروهاي صليب سرخ سازمان ملل كه نسبت به انقلاب ايران بدبين بود گفته بود: اگر همه رهبران ايران شبيه اين شخص باشند ما كاملا انقلاب ايران را قبول داريم. نذر كرده بود اگر از اسارت آزاد شود، از حرم امام (ره) تا حرم حضرت ثامن اللحجج را پياده بپيمايد. گرچه بعد از اسارت هم هيچگاه سنگر را خالي نكرد و در رسيدگي به امور آزادگان و پيگيري مشكلات آنان تا آخرين لحظات عمرش تلاش كرد.
حجه الاسلام والمسلمين حاج سيد علي اكبر ابوترابي در سال 1318 هجري شمسي در شهرستان قم متولد شد. در سال 42 به جريانات سياسي وارد شد و در تظاهرات مردم قم در 15 خرداد حضوري فعال داشت و در هجوم عوامل حكومت پهلوي به مدرسه فيضيه مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
در پي تبعيد حضرت امام به نجف، به نجف مشرف شد و در محضر امام راحل (ره) از درس خارج فقه و اصول معظم له بهره برد. در نجف اطلاعيه هاي امام را منتشر و پخش و به داخل ايران نيز منتقل مي كرد. وي هنگام بازگشت به ايران در مرز خسروي بازداشت و به زندان اوين منتقل شد.
پس از آزادي از زندان فصل جديدي در فعاليتهاي سياسي ايشان و به صورت عميق تر شروع شد و به همراه شهيد سيدعلي اندرزگو، علاوه بر مبارزات سياسي به سازماندهي مبارزات مسلحانه همت گماشتند.
با شروع جنگ عراق عليه ايران، با لباس رزم درجبهه ها حاضر شد و در كنار شهيد چمران به سازماندهي نيروهاي مردمي پرداخت. وي شخصا در ماموريت ها و عمليات نظامي حضور مي يافت و در يكي از همين ماموريت ها به اسارت نيروهاي عراقي درآمد.
ماجراي اسارت او بدينگونه است كه در يكي از ماموريت ها براي عمليات شب بعد به همراه يك سرباز به عمليات شناسايي مي روند كه به طرف آن ها تيراندازي مي شود. از زبان مرحوم ابوترابي نقل مي كنند كه گفت آن سرباز مجروح شد و من فرار كردم. به اندازه يك كيلومتر آمده بودم كه پشيمان شدم. برگشتم كه سرباز را كول كنم و با خود بياورم كه ما را محاصره كردند...
آزاده علي اكبر هاشمي كه دو سال با ايشان در يك اردوگاه دوران اسارت خود را طي كرده است مهمترين ويژگي ابوترابي را راه و روش ايشان در برخورد با اسارت مي داند. وي مي گويد: با توجه به روش زندگي كه ايشان در اسارت پياده كرد، اسرا با به كار بردن اين روش توانستند زندگي بهتري در اسارت داشته باشند، ابوترابي به بچه ها توصيه مي كرد شما بايد طوري با اسارت برخورد كنيد كه انگار سالها مي خواهيد اينجا زندگي كنيد.
وي مي افزايد: در زمان اسارت چون اسراي ما سردر گمي خاصي داشتند و راه و روش برخورد با مسائل اسارت را نمي دانستند، حضور ايشان باعث شد اسرا از سردرگمي و ندانم كاري نجات پيدا كنند. رهنمودهاي ايشان در برخورد با عراقي ها طوري بود كه عراقي ها از نظر اخلاقي متنبه مي شدند و ما با توجه به توصيه هاي ايشان سعي مي كرديم باعث ناراحتي عراقي ها نشويم، ضمن اين كه پايبندي خود به اعتقاداتمان را حفظ مي كرديم.
هاشمي مي گويد: شعار وي در اسارت اين بود: حفظ سلامتي خودتان از نظر جسمي و روحي، ضمن حفظ اعتقادات. لذا ما بدور از چشم عراقي ها برنامه ريزي كرده بوديم براي ورزش و برنامه هاي آموزشي و پس از آن بچه ها با اسارت عجين شدند.
وي علت برجسته شدن شخصيتي چون ابوترابي را در اسارت اين گونه شرح مي دهد: جمعي كه در اسارت قرار مي گيرد به دنبال منبعي است كه اطلاعاتش را در اسارت از طريق آن به دست بياورد. اين منبع بايد مطمئن باشد، اسرا هم چون همه نسبت به هم شناخت نداشتند، لذا ايشان با توجه به جايگاه روحاني كه داشتند و به خاطر اعتقاد و عملكرد شان كه حتي دشمن هم شيفته اخلاق وي شده بود مورد اعتماد و باعث دلگرمي اسرا قرار گرفتند.
آزاده عبدالمجيد رحمانيان در مورد ابوترابي مي گويد:عراقي ها او را به عنوان يك روحاني سرشناس ايراني مي شناختند، بنا براين هميشه او را زير نظر داشتند و برايش محدوديت ايجاد مي كردند.سيد، شيوه زندگي را بخوبي فرا گرفته بود و تغيير اوضاع و مكانها او را خسته نمي كرد. عراقي ها هر از چند ماه ، او را از اين اردوگاه به آن اردوگاه و يا به بغداد مي فرستادند. تلاش مي كردند تا در آرامش قرار نگيرد، اما همه اين در به دري ها و فشارهاي جسمي و تنگناهاي به وجود آمده ، روح او را بي تاب نمي كرد و كسالت و اندوه بر وي غالب نمي شد و هيچ گاه او را از انجام رسالت و مسووليتش باز نمي داشت.
وقتي كه مي خواستند سيد را از اردوگاه تكريت شماره 5 به اردوگاه 17 منتقل كنند ، همه بچه ها گريه كردند و من با چشمان خودم ديدم كه جلو در خروجي اردوگاه، هنگامي كه با يكي از سربازان به نام " احسان" خداحافظي مي كرد، آن سرباز هم به گريه افتاد و اشك ريخت. هنگامي كه سيد از اردوگاه خارج شد و اسراي مظلوم پشت در پوشيده از سيم خاردار قرار گرفتند، او به احترام بچه ها دست بر زمين زد و خاك آن را بر چهره كشيد و در اردوگاه را بوسه زد.
محبت و جاذبه او به حدي بود كه برخي از عراقيها مخفيانه نزد او مي آمدند و با او درد دل مي كردند وآن انسان وارسته و با مهر و محبت از آنها هم غمزدايي مي كرد، بنا براين شيفته اش مي شدند.
بخشي از خاطرات ابوترابي در زمان اسارت از زبان خود وي چنين است: در اسارت براي اعتراف گرفتن چندين بار مرا به پاي چوبه دار بردند و شماره 1 و 2 را گفتند و دوباره برگرداندند. در طول روز چندين بار مرا بردند و آوردند. بالاخره شب مرا به مدرسه العماره بردند و يك تيمسار عراقي به افرادي كه آنجا بود گفت او حق خوابيدن ندارد. ما نيمه شب براي اعتراف گرفتن مي آييم. نيمه شب هم آمدند و سرم را با ميخ سوراخ كردند. آن شب تيمسار عراقي مرا تحويل افسري داد و گفت شب نبايد بخوابد و بايد اطلاعات را به ما بدهد. پس از رفتن او افسري كه آنجا بود گفت: مثل اين كه اهل نمازي، برو وضو بگير و نمازت را بخوان، من هم نمازم را خواندم و ديدم كه ماهي پلو زيادي كه اگر دو نفر هم مي خوردند سير مي شدند برايم آورد. پشت سرش هم يك ليوان چاي شيرين. صبح زود هم بيدارم كرد و پذيرايي نمود، وقتي كه تيمسار آمد يك احترام نظامي به او گذاشت و گفت از نيمه شب تا حالا از او بازجويي مي كنم، جز اين كه مي گويد من يك شاگرد هستم چيز ديگري نگفته است، در نتيجه مرا با يك نگهبان به بغداد آوردند و تحويل دادند كه ده سال در آنجا ماندم.
پس از آزادي كه مقام معظم رهبري ايشان را به سمت نماينده خويش در ستاد امور آزادگان منصوب كردند، همراهي آزادگان و رسيدگي به مشكلات آنان را وظيفه خود مي دانست و در اين راستا هيچ سختي و مشكلي مانع او نشد، ابوترابي در دوره بعد از اسارت نيز هرگز به زندگي شخصي فكر نكرد و به آن اولويت نداد.
سيد ياسر ابوترابي پسر وي در اين باره مي گويد: از من مي پرسند از پد ربگو، پسري كه پدر را در حالات متفاوت ديده است، روزي مفقود الاثر، زماني به عنوان شهيد و بعد اسير و آزاده، پدري كه بعد از آزادي و قبل از آن داراي مناصبي بود چه مي تواند بگويد. پدر خود در جواب اين سوال چنين مي گفت: پدر، خورشيدي است كه مي شود از سايه اش بهره برد، به شرط آن كه پدر تبلوري از انديشه و اعتبار باشد و شانه هايي از مردانگي و جوانمردي و ايمان و راست قامتي داشته باشد. آن گاه اگر پدر در كنارت بود خورشيدي است تابان و اگر از منظرت دور شد، سايه اش مستدام خواهد بود بر سر و دل و جانت، از چنين پدري مي شود بهره ها برد، چه در كنارت باشد و چه دور از ديدار.
وي مي افزايد: از ديد خانواده ما پدرمان در اسارت جايي راحت تر از بعد از اسارتش داشت، چرا كه مثل روز براي ما روشن بود كه پس از بازگشت فضايي سخت تر از اسارت براي او ايجاد خواهد شد، لذا مادر ما مي گفت: پدر اگر بيايد، مطمئن باشيد او را كمتر خواهيد ديد و چنين نيز شد.
ابوترابي در دو دوره نمايندگي مجلس شوراي اسلامي(مجلس چهارم و پنجم) نيز در نطق هاي خود، مسوولان و كارگزاران نظام را دعوت به رعايت عدالت، توجه به توده مردم و حفظ ارزشهاي ديني نمود. تقويت و دفاع از نظام اسلامي و ولايت فقيه را واجب و ضروري مي دانست و نسبت به شخص مقام معظم رهبري ارادت و اعتقاد ويژه اي داشت و اطاعت از ايشان و تقويت معظم له را در هر مجلس و محفلي متذكر مي شد و پيوسته يادآوري مي كرد كه مبادا براي چرب و شيرين دنيا و بر اثر غفلت، به ارزشهاي انقلاب اسلامي و دستاوردهاي دفاع مقدس پشت نماييم.
عشق به خداي متعال و معصومين (ع) در لحظه لحظه حيات و در سراسر وجود او نمايان بود و در دهه اخير در دوره تعطيلات تابستاني مجلس شوراي اسلامي، با پاي پياده هر ساله از حرم امام خميني به زيارت بارگاه ملكوتي حضرت علي بن موسي الرضا مي رفت و در اين مسير جمعي از آزادگان و دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت او را همراهي مي نمودند.
و سرانجام نيز آن مجاهد خستگي ناپذير در دوازدهم خرداد سال 79 در حالي كه به همراه پدر بزرگوارشان حضرت آيت الله حاج سيد عباس ابوترابي عازم مشهد مقدس بودند، در كنار يكديگر به لقا الله پيوستند. روحشان شاد وراهشان پر رهرو باد.
هم رزمانش معتقدند آنچه او را به عنوان شخصيتي برجسته از ساير اسرا ممتاز كرد و لقب سيد الاسرا گرفت، راه و روش او در برخورد با اسارت و دادن روحيه به ساير اسرا براي ايجاد سازگاري با شرايط اسارت بود. ويژگيهاي اخلاقي او چنان همه را تحت تاثير قرار داده بود كه گاهي عراقي ها هم مخفيانه براي درد دل پيش او مي آمدند.
کد خبر 3252
نظر شما