۱۱ دی ۱۴۰۳، ۱۴:۰۱

گفتگوی مهر با امیر خلبان نریمان شاداب؛۱

حماسه سرپل ذهاب و کبرای موشک‌اندازی که ۱۴۰ تانک زد؛ یکی بودیم ولی فکر کردند ۳۰ تا هستیم!

حماسه سرپل ذهاب و کبرای موشک‌اندازی که ۱۴۰ تانک زد؛ یکی بودیم ولی فکر کردند ۳۰ تا هستیم!

خلبان خوب،‌ بعد از اولین‌شلیک، دیگر از همان‌نقطه شلیک نمی‌کند. این‌قدر جایمان را عوض کردیم که وقتی چندروز بعد از عراقی‌ها اسیر گرفتیم، گفتند ۳۰ فروند هلی‌کوپتر شما پدر ما را درآوردند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: تا به حال در قالب پرونده گفتگو با خلبانان هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران با دو خلبان مصاحبه شده است؛ صفرعلی ناطقی خلبان هلی‌کوپتر ترابری Bell 214 و یدالله واعظی خلبان هلی‌کوپتر تهاجمی Bell AH-1 Cobra که ویژگی مشترک هر دو این است که تا مرگ رفته و برگشته‌اند؛ ناطقی ۷۰ روز در کما بوده و واعظی پس از جداشدن روح از بدن، دوباره به زندگی دنیایی برگشته است.

سومین‌خلبانی که در قالب این‌پرونده با او گفتگو کردیم، امیرْ نریمان شاداب است که یکی از مهره‌های اصلی حماسه سرپل ذهاب است. وقتی نیروهای ارتش بعث عراق در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به‌طور رسمی به خاک ایران تجاوز کردند، از قصر شیرین عبور کرده و به سرپل ذهاب رسیدند. تانک‌ها و نیروهای زرهی دشمن طی سه‌روز با هجوم سه فروند هلی‌کوپتر کبرا مواجه شده و در دشت ذهاب زمین‌گیر و مهندم شدند. در این‌ماموریت سه‌روزه، کبراهای پایگاه کرمانشاه ۱۴۰ تانک و نفربر دشمن را منهدم کردند. انهدام این‌دستگاه‌های زرهی به‌عهده امیران خلبان نریمان شاداب و غلامرضا شهپرست در کبرای موشک‌انداز تاو بود و دو کبرای دیگر با خلبانی شهیدان علی‌اکبر شیرودی و حمیدرضا سهیلیان هم کبرای تاو را در این‌ماموریت همراهی کردند.

در فرصتی که دست داد با امیرْ شاداب به گفتگو نشستیم و حماسه سرپل‌ذهاب و دیگر خاطرات جنگی او را مرور کردیم.

گفتگوهای پیشین‌مان با خلبانان هوانیروز که تا به حال منتشر شده‌اند، در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند؛

گفتگو با امیر جانباز خلبان صفرعلی ناطقی:

* «روایت قایم‌باشک خلبانان هوانیروز با تانک‌های عراقی/کارهایی کردیم که خلبانان آمریکایی‌ باور نمی‌کنند»

* «کوچک‌ترین سنگ و آخرین نوع فشنگ برایمان تهدید بود/همسرانمان در جنگ امنیت و پشت‌گرمی بودند»

گفتگو با امیر جانباز خلبان یدالله واعظی:

* «شیرودی پس از تماس با بنی‌صدر گفت قرار نیست کسی به دادمان برسد / پایمردی ارتش باعث شد کردستان جدا نشود»

* «قرار بود کمک‌خلبان پرواز آخر شهید کشوری باشم / نامه نوشتیم «اِماما! دارند ارتش را از بین می‌برند!»»

* «روایت ماموریت آخر با یحیی/بدنم می‌سوخت ولی توان حرکت نداشتم»

در ادامه مشروح قسمت اول گفتگو با امیر جانباز خلبان نریمان شاداب را می‌خوانیم؛

* جناب شاداب، اجازه بدهید برای شروع، از حماسه سرپل ذهاب شروع کنیم که شما در خط مقدم آن بودید و جلوتر از بقیه به دل دشمن زدید.

پیش از رخ‌دادن ماجرا، نمی‌دانستیم قرار است چه اتفاقی بیافتد. من هم سانحه داده و دوسه‌ماه پرواز نکرده بودم. منزل بودم که یک‌شب حوالی ساعت ۹ یک‌جیپ آمد و گفت فرماندهی شما را کار دارد. جناب سرهنگ روحی‌پور و جناب سرهنگ سعدی‌نام احضارم کرده بودند. این‌دوستان خلبان (هلی‌کوپتر) 205 بودند. وقتی نزدشان رفتم، چون استاد خلبان کبرای معمولی و کبرای تاو بودم، گفتند شنیده‌ایم موشک‌اندازهای تاو را آمریکایی‌ها دستکاری‌ کرده‌اند و دستگاه‌ها کار نمی‌کنند. ماجرا چیست؟ گفتم نه. این‌طور نیست. باید کارهای تخصصی انجام شود و سیستم‌ها بورساید نشده‌اند. موشک تاو وقتی شلیک می‌شود نور قرمزی در پشت سر دارد که آی آر سورس نام دارد و ما هم در دوربین‌مان که هدایتش می‌کنیم دستگاهی به نام آی آر تِرَکر داریم که این‌ها باید همدیگر را پوشش بدهند. به همین دلیل اگر یک صدم ثانیه آی آر ترکر، سورس را نبیند، موشک میس می‌شود و به سمت آخرین هدفی می‌رود که اطلاعاتش را دارد.

* سیستم تاو قبلا درست بود و آن‌موقع خراب شده بود؟ یا اصلا راه‌اندازی نشده بود؟

راه‌اندازی شده بود. ولی وقتی راکد می‌ماند از حالت بورساید خارج می‌شود. تمام سلاح‌ها همین‌طور هستند. دستگاهی هست که به سیستم نرم‌افزاری سلاح می‌بندند و همه عناصر را هم‌خط یا بورساید می‌کنند. جناب روحی‌پور و جناب سعدی‌نام از من خواستند این‌کار را بکنم. آن‌شب که این‌اتفاق افتاد، هیچ‌کداممان نمی‌دانستیم جنگ کی شروع می‌شود. این را داشته باشید. ما با دوستان فنی‌مان که بچه‌های درجه‌یکی بودند، شروع کردیم به کار روی دو فروند کبرای تاو و این‌دو فروند آماده شدند.

* قبل از شروع جنگ.

و اعلام کردم دو دستگاه آماده هستند و بچه‌های خلبان می‌توانند آن‌ها را تست کنند. چون خودم سه‌ماه پرواز نکرده بودم، باید می‌رفتم چک‌راید و برای پرواز چک می‌شدم. به چند نفر از دوستان گفتند پرواز تست را به عهده بگیرند ولی دوستان توجیهاتی داشتند و گفتند کسی که خودش آماده کرده، تست را هم قبول کند. البته حرفشان منطق هم داشت چون اگر کسی موشک را شلیک می‌کرد و به هدف نمی‌زد، مورد مواخذه قرار می‌گرفت. تاو هم موشک گرانی بود.

وقتی حمله شد، خانواده را رها کردم و گفتم به هر صورتی که می‌توانید از پایگاه بیرون بروید و دویدم به سمت پایگاه. در قوانین پرواز، قانونی داریم به‌نام اسکرامبل؛ یعنی نجات‌دادن وسایل پرنده در شرایط ویژه مثل سیل، زلزله، آتش‌سوزی و جنگ. هرکه رسید باید هر وسیله را هرچقدر هم ایراد دارد، روشن‌کرده و از محله حادثه دور کند. دوستان دیگر هم آمدند و وسایل را از پادگان تخلیه کردیم. شب به ما گفته شد برگردید پادگاندر هر صورت فرمانده به من گفت خودت با دستور من پرواز کن! من هم قبول کردم. رفتم میدان تیر و هدف را با موشک زدم. ایشان گفت هدف دوم را هم بزن! گفتم می‌بینید که کار می‌کند! گفت نه بزن خیالمان راحت شود. هدف دوم را هم زدم و همه خوشحال برگشتیم. این نهمین یا دهمین روز بود.

* ۹ روز قبل از جنگ؟

نه. نهمین روزی که روی هلی‌کوپترها کار کردیم. فردایش قرار شد نگهداری‌های فنی دیگری انجام دهند که هلی‌کوپترها برای ساعت بیشتری پرواز کنند. حدود ظهر آن‌روز بود که آمدم خانه ناهار بخورم. نزدیک ساعت ۲ هواپیماهای عراقی حمله کردند.

* شما در پادگان ابوذر بودید؟

نه. پادگان کرمانشاه. این‌ها با هم فرق می‌کنند.

* بله. ابوذر همان شاهین‌دژ سابق است.

بله. ابوذر، پادگان زرهی است. ما پادگان هوانیروز در کرمانشاه بودیم. وقتی حمله شد، خانواده را رها کردم و گفتم به هر صورتی که می‌توانید از پایگاه بیرون بروید و دویدم به سمت پایگاه. در قوانین پرواز، قانونی داریم به‌نام اسکرامبل؛ یعنی نجات‌دادن وسایل پرنده در شرایط ویژه مثل سیل، زلزله، آتش‌سوزی و جنگ. هرکه رسید باید هر وسیله را هرچقدر هم ایراد دارد، روشن‌کرده و از محله حادثه دور کند. دوستان دیگر هم آمدند و وسایل را از پادگان تخلیه کردیم. شب به ما گفته شد برگردید پادگان.

صبح هم گفته شد با وسایل به سمت سر پل ذهاب بروید.

* پس باید یک‌اصلاحیه داشته باشیم؛ روی این‌روایت که روز اول جنگ هلی‌کوپترهای تاو کار نمی‌کردند و شما و آقای شهپرست و شهید شیرودی آن‌ها را درست کردید و از روز دوم، زدن تانک‌ها شروع شد.

نه. ما از ۱۰ روز قبل شروع کردیم و دو هلی‌کوپتر را آماده کردیم که درست یک‌روز قبل از جنگ آماده شدند. این‌کاری که ما کردیم در یگان‌های دیگر نشد.

* یعنی در کرمانشاه چند هلی‌کوپتر تاو آماده داشتیم.

تاو داشتیم و پرواز می‌کرد اما سیستم‌اش لاین‌آپ و بورساید نبود. یا لانچرهایش نصب نبود و یا در اثر زمان زیاد از بورسایدینگ خارج شده بودند.

* پس ماجرای کار نکردن تاو ها، توطئه و خراب‌کاری نبود که سیم‌ها را قطع کرده باشند و ...

نه.

* آپ‌دیت نشده بودند.

بله. فردا صبح که وسایل را استارت زدیم، برج اعلام وضعیت قرمز کرد که عراقی‌ها حمله کرده‌اند.

* یعنی روز اول مهر ۵۹.

بله. هواپیماها آمدند پایگاه را بمباران کردند که یکی‌شان را پدافند پایگاه زد. خلبان هم کنترلش را از دست داد و با سینه خورد به سقف مدرسه پایگاه. بعد کمانه کرد و خورد به طبقه چهارم یکی از ساختمان‌های مسکونی؛ درست همان‌طبقه‌ای که خانه شیرودی بود.

* کسی در ساختمان بود؟

خوشبختانه نه. تخلیه کرده بودند. و هواپیما با خوردن به این‌نقطه منفجر و متوقف شد. ما هم که (هلی‌کوپترها را) خاموش کرده بودیم، رفتیم محل حادثه را ببینیم که یکی از بچه‌ها انگشت شصت خلبان کشته‌شده را پیدا کرد. فکر کنم شصت پایش بود. بعد به ما گفتند باید بروید و راه افتادیم. من و آقای شهپرست که دوست قدیمی و از اقبالمان هر دو استاد خلبان بودیم، در یک وسیله نشستیم. رفتیم سرپل ذهاب. دوسه‌فروند کبرای دیگر هم که نان‌تاو بودند و یکی‌دو تا هم 214 و یک جت‌رنجر هم همراه شدند که جت‌رنجر کارهای شناسایی را انجام می‌داد.

* پس شما و آقای شهپرست در یک‌کبرا نشستید.

بله.

* شما کابین عقب و ایشان جلو؟

نه. من جلو نشستم چون موشک از کابین جلو شلیک می‌شود و کابین‌عقب پرواز را انجام می‌دهد. رسیدیم به سرپل ذهاب. وضعیت خوب نبود چون پادگانی که زمان صلح وقتی تمرین مانور می‌کرد و عراق به چند لشکرش آماده‌باش می‌داد، هیچ نداشت. بحث این را که چه شده بود نمی‌کنم. یک‌جناب سرهنگ آن‌جا بود...

* آقای (فرامرز) اتحادیه.

بله که فرمانده پادگان بود و به ما گفت بچه‌ها به شما هم دستور داده‌اند برگردید. چون سه لشکر تانک عراقی آمده و بعضی‌هایشان وارد شهر شده‌اند و با این‌وسایلی که شما دارید نمی‌شود کاری کرد. ظاهرا یک‌پِلَن دیگر دارند. ما خیلی جوان بودیم.

* چندسالتان بود؟

شاید ۲۵ یا ۲۶. آن‌احساس جوانی بر عقل غلبه کرد. گفتیم ما آمده‌ایم برای کشورمان بجنگیم. تماس‌هایی هم گرفته شد که ما برنمی‌گردیم و می‌خواهیم بجنگیم. ولی گفتند دستور نظامی است و باید بلافاصله بیایید عقب. اما جوانی بر عقل چربید و ما ماندیم. دو فروند نان‌تاو بود که یکی‌اش آقای شیرودی بود و کمکش که اسمش یادم نیست و دیگری، سهیلیان و کمکش آقای داورزاده. داورزاده ۱۰ روز بود ازدواج کرده بود. من و آقای شهپرست هم در موشک‌انداز (تاو) بودیم.

وقتی تانک حرکت می‌کند، نان‌تاوها خیلی کارساز نیستند. چون راکت بُرد و دقت موشک را ندارد.

حماسه سرپل ذهاب و کبرای موشک‌اندازی که ۱۴۰ تانک زد؛ یکی بودیم ولی فکر کردند ۳۰ تا هستیم!

امیرْ شاداب در جمع سربازان پادگان سرپل ذهاب

* نمی‌شد آن‌دو کبرا از راکت ضدتانک استفاده کنند؟

باید خیلی نزدیک می‌شدی. وقتی حجم تانک‌های در حال حرکت زیاد است، نمی‌توانی با دقت شلیک کنی. به همین دلیل برنامه‌ریزی کردیم و با هم تصمیم گرفتیم بجنگیم و گفتیم نان‌تاوها در یک‌فاصله بیشتر از ما مانور کنند. از این‌طرف به آن‌طرف بروند و حواس تانک‌ها را پرت کنند.

* به‌نوعی تاپ‌کاور شما باشند...

نه؛ تاپ‌کاور نه. با این‌عنوان که در ارتفاع پایین، پشت تپه‌ها با تانک‌ها، گرگم به هوا بازی کنند. ما هم تانک‌ها را بزنیم. هلی‌کوپتر وسیله‌ای است که می‌تواند در یک‌نقطه بایستد و از پشت یک‌تپه یا درخت، بیاید بالا و هدف را بزند و بعد فرار کند. کبرا از پشت، مثل ماهی نازک است و از جلو هم چیز خاصی برای دیدن به دشمن نمی‌دهد. برد موشک تاو ۳۷۵۰ متر است و اگر در این‌فاصله، پشت یک‌مانع بایستی، خوب دیده نمی‌شوی.

یک‌خلبان خوب،‌ بعد از اولین‌شلیک، دیگر از همان‌نقطه شلیک نمی‌کند. بلافاصله جایش را عوض می‌کند. مخصوصا ما که یک‌فروند بیشتر نبودیم، باید این‌کار را می‌کردیم. این‌قدر جایمان را عوض کردیم که وقتی چندروز بعد از عراقی‌ها اسیر گرفتیم، گفتند ۳۰ فروند هلی‌کوپتر شما پدر ما را درآوردندشروع به زدن تانک‌ها کردیم. وقتی یک‌جا می‌ایستی، هدایت موشک ۲۱ ثانیه طول می‌کشد. باید در این‌مدت، با هدف چشم‌درچشم و در یک‌خط باشی. اگر خلبانِ خیلی زرنگی باشی ۱۰ ثانیه طول می‌کشد هدف را پیدا کنی، ۱۰ ثانیه طول می‌کشد کارهای شلیک را انجام بدهی و ۱۰ ثانیه هم طول می‌کشد بعد از زدن فرار کنی. در مجموع، یک‌دقیقه با هدفت در یک‌خط هستی. یک‌خلبان خوب،‌ بعد از اولین‌شلیک، دیگر از همان‌نقطه شلیک نمی‌کند. بلافاصله جایش را عوض می‌کند. مخصوصا ما که یک‌فروند بیشتر نبودیم، باید این‌کار را می‌کردیم. این‌قدر جایمان را عوض کردیم که وقتی چندروز بعد از عراقی‌ها اسیر گرفتیم، گفتند ۳۰ فروند هلی‌کوپتر شما پدر ما را درآوردند. در حالی‌که ما یک‌کبرای تاو بودیم و از نقاط مختلف تانک‌ها را می‌زدیم.

طولانی‌اش نکنم. در سه روز اول، ۱۴۰ تانک را در حال حرکت زدیم.

* هلی کوپتر تاومان دیگر!

بله.

* نان‌تاو ها چه می‌کردند؟ پیاده‌ها را می‌زدند؟

نه. نیروی پیاده نبود؛ فقط زرهی. زرهی‌ها هم به داخل شهر نفوذ کرده بودند که در محورهای مختلف آن‌ها را می‌زدیم.

سرپل ذهاب یک‌پادگان است که از نظر استراتژیک درست ساخته شده است. چون مقابلش یک‌کوه است که توپخانه دشمن با هر زاویه‌ای بزند، گلوله‌اش درون پادگان پایین نمی‌آید. ما دیدیم توپخانه دشمن ول نمی‌کند و به‌سمت پادگان شلیک می‌کند، این بود که صبح خیلی زود رفتیم محل توپخانه را پیدا و به‌طور کامل منهدمش کردیم.

* در عمق خاک خودشان بود یا ...

نه. عمق چیه؟ داخل خاک ما بودند. از قصر شیرین رد شده و به سرپل ذهاب رسیده بودند. کیلومترها جلو آمده بودند.

بعد از این‌ماجرا، از کرمانشاه خبر دادند به‌علت وضعیت اضطرای در اهواز تو و شهپرست به کرمانشاه بیایید که با هواپیما به اهواز بروید. این شد که روز سوم با جایگزین‌شدن هفت‌هشت نفر از بچه‌ها، ما به کرمانشاه برگشتیم. وقتی می‌خواستیم برویم گفتند عراق حمله کرده. حساب کنید روز اول که می‌خواستیم از کرمانشاه به سرپل ذهاب برویم، در وسیله‌ نشسته‌ایم و می‌خواهیم استارت بزنیم. همه هم، مقابل ما در حال دویدن هستند. یکی در جوب مخفی می‌شد، یکی پشت سنگ و هر عارضه‌ای که بود. روز سوم هم که می‌خواستیم برگردیم همه در حال دویدن بودند. گفتیم چه شده؟ حمله هوایی است؟ چرا برج نگفته! نگو این‌افراد از حضورمان خوشحال بودند و به استقبالمان آمده‌اند.

* در اهواز؟

نه. کرمانشاه. نشستیم و جای شما خالی در بخش عملیات پایگاه به‌عنوان ناهار اُملت خوردیم و بعد هواپیما را برد اهواز.

* یک‌سوال درباره تاو. وقتی می‌گویید باید یک‌دقیقه با هدف چشم در چشم باشید، اگر جایش را عوض کند...

تانک جایش را عوض کند؟

* بله. اگر حرکت کند و به نقطه دیگری برود چه؟

اگر ۶۰ کیلومتر در ساعت سرعت هم داشته باشد، موشک را هدایت می‌کنم و می‌زنمش. هرجا برود موشک را هدایت می‌کنیم.

* با این‌حساسیتی که موشک دارد ...

خیلی ظریف است.

* خب اگر یک‌فشنگ به سیم پشت تاو بخورد که تمام است.

نه. این‌قضیه این‌قدر سریع اتفاق می‌افتد که فرصت این‌جور حوادث پیش نمی‌آید. وقتی با هدف به‌طور مستقیم قرار می‌گیری، ۲۰ ثانیه بعد کارش تمام است.

* شما حداکثر ۸ موشک با خود می‌بردید.

بله. ۸ تا می‌زدیم و ۱۵ دقیقه بعد برمی‌گشتیم. وقتی در پایگاه می‌نشستیم، برای این‌که سریع‌تر بتوانیم به منطقه برگردیم، (هلی‌کوپتر را) خاموش نمی‌کردیم. دوستانمان و حتی خودمان پیاده می‌شدیم و در بار زدن موشک کمک می‌کردیم. حتی بنزین را هم در حال چرخش ملخ می‌زدیم.

* این‌کار درست است؟

بله. اسمش هات‌ریفیولینگ است که تمرینش را از قبل کرده بودیم. در شرایط خاص می‌شود انجامش داد.

حماسه سرپل ذهاب و کبرای موشک‌اندازی که ۱۴۰ تانک زد؛ یکی بودیم ولی فکر کردند ۳۰ تا هستیم!

امیر شاداب و شهید علی‌اکبر شیرودی در پادگان سرپل ذهاب

* وقتی شما سوخت‌گیری می‌کردید و مهمات می‌زدید دو کبرای دیگر در منطقه حضور داشتند؟

نه آن‌ها هم با ما برمی‌گشتند. سوخت می‌زدند و دوباره آماده می‌شدند.

* پس در مجموع در ماجرای سرپل ذهاب که ۱۴۰ تانک دشمن زده شد ...

در سه‌روز اول جنگ ...

* شما و آقای شهپرست با تاو می‌زدید و دو کبرای دیگر راکت و توپ ۲۰ میلی‌متری داشتند.

بله. حالا که تا کرمانشاه آمده‌ایم، یک‌خاطره دیگر از سرپل ذهاب بگویم. اطراف سرپل ذهاب عشایر زیادی در سیاه‌چادر زندگی می‌کنند که گاو و گوسفند دارند. وقتی به منطقه می‌رفتیم، این‌ها را می‌دیدیم. این‌ها هم می‌دانستند ما ایرونی هستیم و برای آن‌ها می‌جنگیم. گاهی به سمت ما به حالت سجده می‌افتادند. [متاثر می‌شود ... مکث] و این‌قدر احساسات نشان می‌دادند که نمی‌توانستیم برای این‌ها نجنگیم. نکته دیگر این است که پیرهای این‌ها جابه‌جا نمی‌شدند و جوان‌ترها و کسانی که می‌توانستند ازجمله زن‌ها و بچه‌ها، از ترس دشمن، به سمت پادگان آمده و داخل شده بودند.

من و شیرودی و سهیلیان سه فروندی با دوستمان آقای شهپرست که با من بود، تصمیم گرفتیم از مسیر پشت بازی‌دراز برویم به قصر شیرین سری بزنیم. در طول مسیر رفت، هیچ‌گلوله‌ای به‌سمت‌مان شلیک نشد و شرایط، خیلی آرام بود. اما برایمان برنامه داشتند. دیدیم دور تا دور رادیو تلویزیون را تانک‌های عراقی گرفته‌اند. گفتیم یکی‌دوتاشان را بزنیم. اولی را که زدیم، از هرکجا که فکرش را بکنید به‌سمت‌مان شلیک کردنددر ۲۴ ساعت اول غذایی که ما خوردیم، سیب‌زمینی‌های پخته‌ای بود که همین‌عشایر برایمان درست کرده بودند. وقتی هات‌ریفیولینگ می‌کردیم، سریع یک‌سیب‌زمینی را با تکه‌ای نان با یک‌پارچ آب برایمان لقمه می‌گرفتند و حین سوخت‌گیری و بارزدن مهمات این‌غذا را خوردیم که لذیذترین غذایی است که در عمرم خورده‌ام. این‌احساسی که آن‌ها نسبت به ما نشان می‌دادند و فکر می‌کردند حضور ما برایشان امنیت است، برایم مهم است.

* حین زدن‌ تانک‌ها سانحه‌ای برای شما و آقای شهپرست رخ نداد؟ گلوله‌ای به هلی‌کوپتر نخورد یا از کنارتان عبور نکرد؟

پیش می‌آمد تیر بخوریم. آن‌ها که مرتب شلیک می‌کردند اما این‌که بگوییم چون سراستاد و خلبانی خوبی بودم و به من تیر نخورد، خودستایی است. مثل این بود که یک‌بادکنک را از بین آتش فشفشه‌ها عبور بدهی و بگویی من زیرک هستم. شرایطمان طوری بود که انگار یک‌سوارکار مشغول سواری است و از روبرو گلوله می‌آید. او جهتش را عکس می‌کند اما می‌بیند از پشت سرش هم گلوله می‌آمده است. نکته این است که ما هرچه را آموزش دیده بودیم به کار بستیم و خدا کمک‌مان کرد. این است که نمی‌توانم بگویم ما خلبان خیلی بودیم. خلبان خوب در حالت عادی، ۶۰ درصد خلبان است. ولی در چنین‌شرایطی درصد خوب‌بودنش پایین‌تر می‌آید. کسی که ما را نگه داشت، کمک کرد و یک‌گلوله هم نخوردیم خدا بود.

البته، روز آخر تیر خوردیم. با این‌که گفته بودند برگردید کرمانشاه تا بروید اهواز، رفتیم سمت قصرشیرین. چون آن‌جا را گرفته بودند. این‌شهر یک‌رادیوتلویزیون دارد که روی تپه قرار دارد. من و شیرودی و سهیلیان سه فروندی با دوستمان آقای شهپرست که با من بود، تصمیم گرفتیم از مسیر پشت بازی‌دراز برویم به قصر شیرین سری بزنیم. در طول مسیر رفت، هیچ‌گلوله‌ای به‌سمت‌مان شلیک نشد و شرایط، خیلی آرام بود. اما برایمان برنامه داشتند. دیدیم دور تا دور رادیو تلویزیون را تانک‌های عراقی گرفته‌اند. گفتیم یکی‌دوتاشان را بزنیم. اولی را که زدیم، از هرکجا که فکرش را بکنید به‌سمت‌مان شلیک کردند. تا به یک لبه کوه برسیم، چندتا تیر خوردیم. دوستان دیگر چون پشت سر ما بودند سریع‌تر عبور کردند اما ما تیر خوردیم. از دوستان خواستیم ما را چک کنند که گفتند باک‌مان تیر خورده و سوراخ است.

* گلوله کالیبر سبک بوده دیگر!

کالیبرهای مختلف بود. فکر کنم سی‌چهل‌تا تیر خوردیم. از باک‌مان بنزین می‌ریخت.

* ولی مشکل پروازی نداشتید. نه؟

نه. فقط به باکمان خورده بود. باک‌های ما هم جنس‌شان مثل گوشت است. وقتی تیر می‌خورد بسته می‌شود. ولی خیلی زیاد خورده بود.

* این‌ماجرای اصابت گلوله به باک ظاهرا برای سهیلیان هم پیش آمده است.

شاید جای دیگری بوده است.

* بله در این‌حادثه نبوده است. چون تا جایی‌که می‌دانم شما لقب‌هایی داشته‌اید. سهیلیان چون تیر به باکش خورده و پرواز را ادامه داده، به خلبان بی‌باک معروف بوده است. یا مثلا کینگ‌کنگ، آقا شیره ...

این‌ها اسم‌هایی بود که در پرواز داشتیم. نه به خاطر چنین‌حوادثی که شما گفتید. مثلا به من می‌گفتند شاد. به (شهید منصور) وطن‌پور می‌گفتیم وطن. در بی‌سیم که صحبت می‌کردیم می‌گفتیم «شاد وطن!» به یکی از بچه‌ها که از دنیا رفته می‌گفتیم آقا شیره که به‌خاطر سبیل‌های ویژه و پهنش بود. خلبان‌ها خیلی بچه‌های با روحیه‌ای بودند و اگر این‌روحیه را نداشتند، آن‌حماسه‌ها را رقم نمی‌زدند. این‌لقب‌ها حال بچه‌ها را خوب می‌کرد. در سخت‌ترین شرایط با هم شوخی می‌کردیم. مثلا یکی از شلغم بدش می‌آمد. در آسمان به او می‌گفتند شلغم و او هم در رادیو داد و بیداد می‌کرد ولی این‌گونه نبود که به من بگویند بی‌باک، چون باکم تیر خورده است.

ادامه دارد...

کد خبر 6332000

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • حسین نصری IR ۱۹:۵۸ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
      33 0
      سلام ودرود بر تمام شما خلبانان هوانیروز ارتش که هرچه در وصفتان بگوییم کم است خدا حفظتان کند دوستتان داریم ای ارتش ایران اسلامی
    • علی IR ۲۰:۰۱ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
      19 0
      خدایا به جوانای امروزی وطن کمی بصیرت و غیرت و ایمان عطا کن تا قدر این فدا کاریها را بدانیم و به خانواده محترم شهدای عزیز و جانبازان عزّتمدن و دلیر مردان رزمنده قدر دان و وفادار باشیم خدایا جبهه مقاومت را یاری فرما .
    • IR ۲۰:۲۴ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
      28 0
      هزاران درود بر تیمسار شاداب و همرزمان گرامیشان
    • IR ۲۰:۵۰ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
      28 0
      یا آن مردان مرد بخیر ... بی ریا و بدون هیچ چشمداشتی به مال دنیا
    • ماندانا سلطانی،کارشناس آموزش و پرورش IR ۲۱:۱۱ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
      25 0
      سلام و ارادت وتعظیم بادیدگان اشکبار🌹🙏🌹
    • میهن پرست IR ۲۲:۱۱ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
      23 0
      خدا همیشه پشت پناهتان باشد ای دلیرمردان بی ادعا،ملت درطول تاریخ به شما خلبانان افتخار خواهد کرد
    • میلاد IR ۲۳:۱۶ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
      22 0
      ایران مهد دلیران بیشه شیران
    • محمدعلی بادپروا IR ۰۰:۴۱ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
      11 0
      سلام تمام این حرفها راتایئد میکنم چون آن زمان بنده خودم درعملیات شرکت کردیم ورانند نفر بر ام113موشک انداز تاو بودم وآقای یعقوبی خدمه نفر بر باموشک حدود36عدد تانک ونفربر دشمن را منهدم کردیم درود بر تمام رزمندگان دفاع مقدس به ویژه ارتشیان عزیز
    • حسین IR ۰۱:۲۴ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
      11 0
      روح شهدای هوانیروز شاد،،قهرمانان واقعی،،خداوند به شماهم سلامتی بدهد
    • mirmal IR ۰۷:۱۹ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
      12 0
      درود خدا وملائکه الله برعظمتتان تاابدمدیون شما هستیم ودرقلب این ملت جاویدانید
    • او IR ۰۸:۰۶ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
      13 0
      زنده باد شیر مرد ایران
    • علیرضا IR ۱۳:۵۳ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
      11 0
      درود به شرفشون واقعا برای ما در زمین دلگرمی بودید
    • علیرضا IR ۱۴:۰۰ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
      8 0
      وقتی تو یه منطقه می اومدن تانکهای عراقی زمین گیر میشدن ،عراقی ها از تانک‌ها خارج میشدن و فرار می کردن و جیغ می‌کشیدن در حالی که هنوز به اونا شلیک نشده بود ،درود به شرف خلبانان هوانیروز و نیروی هوایی
    • همتی NL ۱۶:۳۱ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
      11 0
      من با شنیدن این مصاحبه لحظه لحظه های جنگ و بمباران شهرما(کرمانشاه) رو مجسم کردم و اشک ریختم،خدا پشت و پناه ارتش و جوانان با غیرت ایرانی باشه.
    • IR ۲۰:۲۲ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
      6 0
      در جهان بی سابقه بوده که در ۴۸ ساعت ۱۴۰ تانک شکار شود
    • محمد IR ۲۰:۳۴ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
      1 0
      درود بر خلبانان که همیشه دفاع از کشور آماده وبا تمام توان از کشور عزیزمان ایران پاسداری میکنید خدانگهدار تان باشد باعث افتخار هستید .
    • پیمان IR ۲۱:۵۹ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۲
      1 0
      دادیم ازمرحومان یحیی شمشادیان،وفرهادگرجی،کنیم فرهاد گرجی بارهادرحماسه پاوه رشادت‌ها داشتند،،
    • محمد IR ۰۰:۲۱ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۳
      5 0
      گجایید ای مردان بی ادعا .کجایید ای عاشقان وطن ..امیدوارم عزیزان مسعول همانند این بزرگ مردان بی ادعا .ادامه دهنده راهشان باشند و بفکر آبادانی ایران عزیزمان باشند .و به فکر مردم غیور ایران .یا حق
    • Mehrzad_nd IR ۰۵:۳۴ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۳
      2 0
      ایراان اگه هنوز هست بخاطر رشادت و استعدادهای فراوانی که هستند و بودند ایران مانده وتا ابد ایران میماند باوجود تحریم هایی که اگر نبود الان باید ابرقدرتی بودیم درحمایت از همه مظلومان جهان نه فقط منطقه
    • IR ۰۸:۳۶ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۳
      2 0
      سلام بنده خاطرات جنگ را زیاد مطالعه کردم، و توفیق حضوری اندک در جبهه ها جنوب و میانی و غرب را داشتم، اما این خاطره و این حماسه به شدت مرا به وجد اورد و چنان متاثر شدم که چندین جا اشکم سرازیر شد. با تمام وجود به چنین انسان های بزرگی افتخار می کنم و مراتب ارادتم را به انان ابراز می کنم. (یک بسیجی)
    • IR ۱۲:۰۶ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۳
      2 0
      درود بر شرفت ولی عده‌ای حالا دارن سود می‌برند
    • فرشاد IR ۱۷:۰۱ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۳
      2 0
      درود خدا بر تمام کسانی که در راه این مرز و بوم ایثار و جانفشانی کردن
    • جواد رضایی IR ۱۷:۰۳ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۳
      3 1
      یعنی ما اینهمه قهرمان واقعی توی کشورمون داریم و رسانه های ما (صدا سیما،سینما) تا به حال هیچی اسمی از اونها نیاوردن؟ اونوقت غربی ها از هیچی برای خودشون قهرمان میسازن و بهش بال و پر میدن الان جناب شاداب توی ۳روز ۱۴۰ تا تانک و نفربر زده میدونید این یعنی چی؟ توی دنیا لنگه اش نیست
    • IR ۲۱:۴۸ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۳
      0 0
      کجایندشورافرینان عشق علمدارمردان میدان عشق
    • دانیال IR ۲۲:۳۴ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۳
      0 0
      خلبانان قهرمانان ای امید خلق ایران
    • میثم تهرانی IR ۰۱:۴۲ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۴
      0 0
      الهی دورت بگردم پدر شجاع من شما آبروی ملت ایران هستید ، شما افتخار ایران هستید . عقاب آسمانم خیلی دوستت دارم .
    • IR ۰۴:۰۷ - ۱۴۰۳/۱۰/۱۴
      0 0
      بعد چند وقت مطلب خوبی توی این سایت ها از ایران و ایرانی نخونده بودیم ،کاممان را با خاطرات مردان غیور بی نشان شاد کرد