۹ اسفند ۱۳۹۴، ۸:۳۶

در گفتگو با مهر عنوان شد؛

بایرامی «لم یزرع» را نوشت/ روایتی داستانی از فاجعه دجیل

بایرامی «لم یزرع» را نوشت/ روایتی داستانی از فاجعه دجیل

محمدرضا بایرامی رمان تازه‌ای را با عنوان «لم یزرع» با نگاهی به فاجعه شهر دجیل عراق منتشر می‌کند.

به گزارش خبرنگار مهر، محمدرضا بایرامی تازه‌ترین رمان خود را با عنوان «لم یزرع» تالیف و برای انتشار در اختیار موسسه انتشارات کتاب نیستان قرار داده است.

این رمان بایرامی نیز مانند بسیاری از دیگر آثار او درباره دفاع مقدس و حواشی آن نوشته شده و ماجرایی را در کشور عراق روایت می‌کند.

این نویسنده در گفتگو با خبرنگار مهر درباره این رمان اظهار داشت: لم یزرع سیری است در وحشت. یعنی مهم‌‌ترین ویژگی دوران دیکتاتوری صدام حسین در عراق است. خشونتی که نه تنها عشق که حتی عاطفه خانوادگی را هم می‌کشد، در کنار تعصبات کور مذهبی و فرقه‌ای و ترس از واکنش تندروهای دایمی.

وی در ادامه با اشاره به ماجرای فاجعه‌دجیل که روایت اصلی این رمان را شکل می‌دهد، گفت: فاجعه دجیل تکیه‌گاه تاریخی داستان است با محوریت پسری شیعه و دختری سنی و پدری که ناچاری همه چیز را از او می‌گیرد.

متن زیر بخشی از این رمان است که بایرامی برای انتشار در اختیار مهر قرار داده است: 

«و البته می‌دانیم که هیچ پدری پسرش را نمی‌کشد. پسر کشی یعنی بی‌آیندگی. و هرگز کسی نمی‌خواهد بی‌آینده بشود و تیشه بزند به ریشه‌اش. آن هم به دست خودش، اما باید کاری می‌کردند، چون کارهایی از کار گذشته بود. برای همین هم، تکلیف تقصیر را واگذار کردند به دست با کفایت تقدیر! و امیدوار شدند که خوب رقم بزند آن را، اگر که بشود و اگر که بتوان. و این جوری بود که سعدون برگشت به جایی که با آن همه زحمت، از آن گریخته بود. و گویی سرنوشت هر سفری همین است که تمام بشود، اما با بازگشت به نقطه‌ آغاز. طوری که انگار رفتنی در کار نبوده و راهی هم طی نشده است. و همین است که هست و کاری‌ش هم نمی‌شود کرد.

سعدون برگشت، اما در سیاهه فرار قرار گرفته بود و نه نهست اگر زودتر از هفت روز برمی‌گشت، نهستی حساب می‌شد و شاید جان به در می‌برد، هرچند که باز برش می‌گردانند به زندان و یا جایی بدتر از آن. اسمش را که جلوی پادگان گفت، از همان جا دستبندش زدند و فرستادندش به سلول انفرادی نمور زیر پله. محاکمه‌‌ای در کار نبود. فقط چند سؤال و جواب کوتاه در دادگاهی که پسوند صحرایی را دنبال خودش یدک می‌کشید، هرچند که بهتر بود کوهستانی را بکشد تا صحرایی. آخر آنجا که صحرا نبود!

کوهستان بود و کوه‌ها همه بلند بودند و برخی‌شان برف‌گیر و پر از پرتگاه و دره‌های عمیق و باریک و تاریک. شاید اولین سرباز جنگ را توی صحرا اعدام کرده و به صورت سانحه نویس یا واقعه نویس گفته بودند بنویس محاکمه‌ صحرایی. و شاید هم صحرایی در کار نبود و گفته بودند بنویس سرپایی و او اشتباه شنیده بود و یا اشتباه نشینده، اما اشتباه نوشته بود صحرایی و از آنجا که نظام نظام است و بی‌ در و پیکر نیست و نمی‌شود هی در آن با واژه‌ها بازی کرد، صحرایی تثبیت شده و مانده بود بی آنکه کسی جرئت تغییر و یا اصلاحش را داشته باشد. عین کلمه‌ در که گویی همه‌ غیر عرب‌ها هم، وظیفه‌ ملی و میهنی‌شان می‌دانند آن را درببگویند و بنویسند. فرقی هم نمی‌کند که با سواد باشند یا بی‌سواد. و این جوری است که ممکن است گروهبان واحدی که دست برقضا و در این فضا، شده است مداومت‌کار یک روزه، رو به سربازان داد بزند: اگر دربتان را نگذارید، می‌دانم که چطوری خودم بگذارم!

و همین است که هست و کاری‌ش هم نمی‌شود کرد.

صبح خیلی سعدون را چشم بسته بردند پای تپه. سوار همان کامیونی کرده بودندش که سربازان جوخه اعدام هم در آن حضور داشتند. به او اجازه داده بودند فقط یک نامه بنویسد. او نامه‌ای به احلی نوشت: شیرین من! ...»

این رمان در حال حاضر مراحل نهایی ویرایش و کسب مجوز را طی کرده و به زودی از سوی انتشارات کتاب نیستان روانه بازار کتاب خواهد شد.

کد خبر 3567265

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha