به گزارش خبرگزاری مهر، مسعود معینی پور، دانش آموخته حوزه علمیه قم و دارای تالیفات و مقالات فراوانی در حوزه جامعه شناسی انقلاب و مسائل دینی است. در ادامه مقاله ای از او با عنوان «لزوم بازخوانی ترابط فقه و علوم انسانی» می آید؛
اول:
تأسیس و تطور و تحول فقه و اجتهاد برای استنباط احکام به معنای خاص تا امروز برمدار کشف حکم الله در حوزه رفتار مکلفین بیشتر در ساحات فردی بوده است. فقه عنصر غالب هویت دانشی حوزههای علمیه به مثابه تولیدکنندگان نرمافزار تحقق تمدن اسلامی است. اما با نگاهی وسیعتر میبینیم که فقه به معنای خاص آن در یک نگاه کلان و در فرآیند پاسخگویی به نیازهای انسان و جامعه، دانشی در کنار سایر دانشهاست که عظمت و اهمیت آن به مرور زمان بر دیگر حوزههای دانشی حوزههای علمیه که اهمیت آنها کمتر از فقه نیست سایه افکنده است. به مرور زمان این حوزه دانشی با علوم روز مواجه شد که فقه میبایست نسبت خود را با آنها مشخص کند که چگونه با حوزههای دانشی جدید میتواند ارتباط برقرار کند.
در فرآیند مدیریت تحول علوم انسانی و تلاش برای تولید علم بومی با توجه به جایگاه و اهمیت فقه در زیستبوم دانشی ما این سؤال بسیار مهم است؛ در برخی موارد با نگاههای بسیار بسیط و محدود به این رابطه مواجهیم و به این ترتیب بسیاری از فرصتهای تعامل و رابط بین شاخههای مختلف علوم انسانی با علوم انسانی اجتماعی را از دست میدهیم؛ از اینرو بایستی از زاویهای متفاوت به رابطه این دو حوزه دانشی پرداخت .کار ویژه بخش اعظم این شماره فصلنامه همین است.
دوم:
وقتی از فقه سخن می گوییم گاهی به تعبیر قرآنی تفقه به معنای عام در منابع دینی دین مدنظر است و از این نظرگاه برای فقه، عرصهای گستردهتر از احکام مکلفین قائل میشویم. گاهی فقه در معنای خاص یعنی دریافتی که ما نسبت به احکام و دستورات شارع داریم مدنظر ماست؛ و آن را به احکام وضعی و تکلیفی تقسیم میکنیم ؛ احکام تکلیفی را نیز پنج قسم میکنیم و گاهی فقه را بهعنوان دانشی برای مدیریت عرصه حکومتی و اجتماعی نگاه میکنیم .
در بیان اول فقه به معنای عام مدنظر است و شاخههای مختلف علوم اسلامی را شامل میشود و کار ویژه آن استخراج آموزههای دینی از منابع دینی با روششناسی مورد تائید دین است .در بیان دوم فقه دانشی است که مسلمانها به وجود آوردند تا بتوانند بهوسیله آن، به احکام الهی دست پیدا کنند. این علم درواقع همان علم الشریعه است؛ دانشی که به وجود آمده است تا احکام شریعت را از منابع دینی استخراج کند. در رویکرد سوم فقه را بهمثابه نقشه راه و دستورالعمل تأسیس و راهبری نظام مدیریتی و اجتماع انسانی بررسی میکنیم همانکه حضرت امام آن را تئوری واقعی و کامل اداره انسان از گهواره تاگور میداند.
فقه با این بیان و در یک رویکرد حداکثری دانشی توصیفی و تجویزی است که در حوزه بینشها، ارزشها و رفتارهای انسان و جامعه گزارههایی را از منابع دینی، با بهرهگیری از روششناسی اجتهاد استخراج میکند.
سوم :
در باب علوم انسانی حداقل سه تلقی مطرح میشود: اول دانشهایی که به بیان گزارههای توصیفی، تجویزی و توصیه ـ ارزشی در باب رفتارهای انسان و مناسبات میان آنها میپردازد؛ این تلقی، علوم انسانی را به علوم رفتاری محدود میداند. دوم علومی که به بیان مناسبات بینشی، گرایشی و کنشی فردی و اجتماعی انسان میپردازد در این تلقی علوم انسانی اعم از علوم رفتاری است و شامل حوزه اندیشه نیز میشود و وضعیت او در ظروف زمانی و مکانی مختلف بررسی میشود. سوم علومی که شامل طیف وسیعی از علوم بهجز علوم طبیعی است.
پس میتوان گفت علوم انسانی مجموعه دانشهایی است که به تولید گزارههایی در حوزه بینشها، گرایشها و رفتارهای انسان میپردازد وتلاش میکند تا نیاز انسان در ساحات زندگی فردی و اجتماعی را برطرف کند .
مهمترین دغدغه این شماره بررسی نسبت فقه با علوم انسانی در فرآیند تحول علوم انسانی است. فقه و علوم انسانی هردو دغدغه پاسخگویی به نیازهای انسان رادارند و در بستر نیازهای فردی و اجتماعی تکون مییابند.(به این نکته توجه داریم که فقه دارای موضوعات اختراعیه و اعتباریه هست) هردو از منابعی برای پاسخ به موضوعات و مسائل پیش روی خود بهره میبرند و هردو روشهایی را برای پاسخ به مسائل در دست دارند و از آنها بهره میبرند. مطالعات گسترده در ترابط و نسبت بین فقه با علوم انسانی باعث میشود از سویی فقیه در عرصه نیازهای اجتماعی ورود بیشتر و جامعتری داشته باشد و کار ویژههای فقه در عصر جدید را بهتر دنبال کند.
در بررسی کار ویژههای دانش فقه باید گفت فقه در ابتدا صرفاً به دنبال فهم و بیان تکلیف مکلف در مسائل زندگی بوده است و بهمرور و توسط برخی فقها تلاشهایی برای توسعه مرزهای آن شده است اما در مواجهه انسان و جامعه مسلمان با موضوعات نوپدید و تمدن جدید و دستاوردهای آن پیامدهایی را برای جامعه اسلامی به دنبال داشت و دانش فقه به عنوان متولی بیان احکام مکلفین بایستی دراینباره اظهارنظر میکردو
از اینرو دانش فقه گسترده شد از سویی فقه در مواجهه با پدیدههای اجتماعی و شکلگیری حکومت اسلامی از لایه فردی به لایه اجتماعی توسعه یافت؛ فقه با این بیان بایستی برخلاف گذشته از انفعال بیرون میآمد و به طور فعال در سرپرستی جامعه و پیشبرد حکومت اسلامی ایفای نقش میکرد و ازاینجا شاخههای مختلف علوم از جمله علوم انسانی در فرآیند اجتهاد و کشف حکم الله اهمیت دوچندان یافت.
چهارم:
بررسی نسبت علوم انسانی و علم فقه حداقل از سه رویکرد ممکن است:
الف: رویکرد تاریخی یعنی بررسی بسترهای تاریخی شکلگیری هر یک از این دو و نسبتها تداخلها و افتراقاتشان.
ب : بسترهای اجتماعی شکلگیری هریک از این دو و بررسی تطبیقی وضعیت موجود فقه آنچنانکه هست و علوم انسانی آن چنانکه هست.
ج: بررسی تطبیقی این دو از حیث بایستههای آنها؛ فقه آن چنان که باید و بایسته است و علوم انسانی آنچنانکه باید و بایسته است.
در رویکرد اول و دوم بحث از نسبت بین علوم انسانی و فقه باهدف بهرهبرداری در بیان بایستهها هرچند فوایدی را به همراه دارد؛ اما در رویکرد سوم بحث از نسبت بین این دو خصوصاً زمانی که سخن از تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی به میان میآید بسیار مهم است. وقتی از علوم انسانی در جامعهای که قواعد و قوانینش بر اساس حکم خدا طراحی شده است سخن می گوییم قطعاً دانش فقه و نسبت آن با علوم انسانی یکی از مهمترین عرصههای گفتگو در گفتمان تحول علوم انسانی و بهرهگیری از علوم انسانی اجتماعی است. چرا که در این جامعه علم فقه متولی کشف حکم الله است.
این بررسی در چند حوزه کلان میتواند شکل بگیرید از حیث اشتراکات و افتراقات مبانی هستی شناختی،معرفتشناختی و انسانشناختی حاکم بر فقه و علوم انسانی؛ از منظر اشتراک در منابع فقه با علوم انسانی ، از جهت نسبت روششناسی اجتهاد با روششناسی تولید علوم انسانی ، ازنظر مناط شناخت موضوعات در فقه و علوم انسانی و ازنظر مسائل مطرح در فقه و علوم انسانی .
این بررسی باعث میشود منابع مورداستفاده فقه و علوم انسانی در یک فرآیند رفتوبرگشتی و با توجه به اقتضائات جدید توسعه یابد همچنین روششناسی اجتهاد و روششناسیهای تولید شاخههای مختلف علوم انسانی در ترابط باهم توسعه یابند؛ برای مثال گفتمانی را که اصول فقه تولید کرده است، یک نوع نگاه جدید به فهم متن و اکتشاف دین است و این دستاورد، بسیار به کار تولید علوم انسانی اسلامی میآید .دایره مسائل در هر دو حوزه توسعه یابند و انضمامیتر شوند.
در این میانه برخی معتقدند از آنجا که تفقه و عملیات اجتهاد اساساً تلاشی است برای دریافت احکام الهی نسبت به موضوعات ، پس موضوع شناسی فصل مهمی از فرآیند اجتهاد است ،در موضوع شناسی تلاش میشود تا فقیه دقیقه موردی را که میخواهد حکم را برای آن یا درباره آن استنباط کند بشناسد و سپس فرآیند استنباط حکم را برای آن طی کند. فقیه در دستگاه اجتهادی خود برای شناخت موضوعات به منابع مختلف ازجمله به علوم انسانی نیاز دارد اما به نظر میرسد مسئله بسیار پیچیدهتر از اینهاست و باید محققان واکاوی این ترابط را در دستور کار جدی خود قرار دهند.
با توجه به نکات پیشین به نظر میرسد بررسی رابطه بین فقه و علوم انسانی در فرآیند تحول علوم انسانی و بحث از تأثیر و تاثر هر یک بر دیگری پراهمیت و ضروری است که کمتر به آن توجه شده است. ما نیاز به مرور و بازخوانی فلسفه علم فقه به مثابه بررسی تعاریف، اهداف، غایات، روششناسی و پیوند آن با سایر علوم داریم. از همین زاویه فلسفه علوم انسانی اجتماعی نیز باید مورد واکاوی و بازخوانی قرار گیرد.
نظر شما