۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۹:۱۶

دهه محرم در شعر آئینی؛

خوب شد مثل پدر، مثل عمو عباسم ... سر من در بغل حضرت آقا افتاد

خوب شد مثل پدر، مثل عمو عباسم ... سر من در بغل حضرت آقا افتاد

نامگذاری شبهای دهه نخست ماه محرم به نام شهدای قیام حضرت اباالأحرار (ع)، اقدام نمادینی است که در شعر شاعران آئینی ایران زمین و روضه های منظوم مداحان اهل بیت (ع) جلوه گر است.

خبرگزاری مهر گروه فرهنگ:شب و روز پنجم ماه محرم الحرام، به نام اصحاب بزرگ و کوچک امام حسین (ع) نامگذاری شده است که یکی از آنان، حضرت عبدالله بن حسن (ع)، یادگار نوجوان امام حسن مجتبی (ع) در کربلاست؛ شخصیتی که شاعران آئینی در وصف او شعرها سروده اند.
وصال شیرازی یکی از این شاعران است:

دردم، ز کودکی ست که با روی همچو ماه
آمد برون، به یاری آن شاه بی سپاه

بی تاب چون دل از بر زینب فرار کرد
آمد چو طفل اشک روان، در کنار شاه

کای عمّ تاجدار، به خاک از چه خفته ‌ای؟
برخیز از آفتاب بیا تا به خیمه گاه

نشنیده ‌ای مگر سخن عمه را چو من؟
تنها ز خیمه آمده‌ ای نزد این سپاه

هر کس که آب خواست دهندش به تیغ، آب
بازگرد سوی خیمه و آب از کسی مخواه

می‌گفت و می‌گریست، که دژخیمی از ستیز
تیغی حواله کرد به آن ماه دین پناه

آن طفل، دست خویش سپر کرد پیش تیغ
دست اوفتاد از تن معصوم بی گناه

شعر دیگر در این باره از مصطفی هاشمی نسب و از زبان حضرت عبدالله بن حسن (ع) است:
 ماندن پروانه در حجم قفسها مشکل است
مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است
در مرام عاشقی اول قدم سر دادن است
گرچه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است
وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم
غفلت از دلدار، کار مردمان کاهل است
زاده ی شیر جمل باید که شیدایی کند
عمه جان رنجه نشو، این حرفها حرف دل است
عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند
وای عمه، گیسویش در مشتهای قاتل است
می روم تا بیش از اینها حرمتش را نشکنند 
چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است
بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن
صورتش بهر رسول الله ماه کامل است
فکر کرده می گذارم با سنان، نحرش کند
دستهای کوچکم بهر امامم، حائل است
خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
قسمت ناموس حیدر، ناقه ی بی محمل است
خوب شد رفتم نمی بینم که دیگر بعد از این
کاروان عشق را در کنج ویران منزل است
و این نیز شعری است از مسعود اصلانی که آن جناب را مانند قاب عکس کوچکی از پدر بزرگوارش، امام مجتبی (ع) می بیند:
 سر می نهد تمام فلک زیر پای او
دل می برد ز اهل حرم جلوه های او
عبداللَه است و ایل و تباری کریم داشت
با این حساب، عالم و آدم گدای او
انگار قاب کوچکی از عکس مجتبی
هر لحظه می تپد دل زینب برای او
او حس نمی کند که یتیم است و خون جگر
تا با حسین می گذرد لحظه های او
بالاتر از تمامی افلاک می نشست
وقتی که بود شانه ی عباس جای او
نیمش حسن و نیمه دیگر حسین بود
بوی مدینه می رسد از کربلای او
مثل رقیه روح و روان حسین بود
او همچو عمه دل نگران حسین بود
و اما علی اکبر لطیفیان از شاعرانی است که در شأن این نازدانه امام حسن (ع) چندین شعر دارد.

او در یکی از این اشعار با آوردن مصراع «یازده ساله و شوق بزرگان دارد»، در ادامه این شعر، چنین سروده است:
همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند
این پسربچّه‌ ی خیمه، پدر مردان است
بست عمّامه همه یاد جمل افتادند
این پسر هرچه که باشد پسر مردان است
نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست
دست بر دست گرفتن هنر مردان است
بگذارید "حسن" بودن او جلوه کند
حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است
گرچه "ابنُ ‌الحسنم"؛ پُر شدم از ثارالله

بنویسید مرا "یابن اباعبدالله"

و این نیز شعر دیگری از او درباره این مصیبت جانکاه است:
طفلی اگر بزرگ شود با کریمها
یک روز می شود خودش از کریمها
عبداللَه حسین شدم از قدیمها
دل می دهند دست عموها، یتیمها
طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا
تو هم عمو شدی، گِرِهی وا کنی مرا
آهی که می کِشد جگر من، مرا بس است
شوقی که سر زده به سر من، مرا بس است
وقتی تو می شوی پدر من، مرا بس است
یک بار گفتن پسر من، مرا بس است
از هیچ کس کنار تو بیمی نداشتم
از عمر خویش، حس یتیمی نداشتم
دستی کریم هست که نذر خدا شود
وقتی نیاز بود، به وقتش جدا شود
از عمه ام بخواه که دستم رها شود
هرکس که کوچک است، نباید فدا شود؟
باید برای خود جگری دست و پا کنم
با دست کوچکم سپری دست و پا کنم
دیگر بس است گرم دلِ خویشتن شدن
آماده ام کنید برای کفن شدن
حالا رسیده است زمان حسن شدن
آماده ی مبارزه ی تن به تن شدن
آماده ام که دست دهم پای حنجرت
تیر سه شعبه ای بخورم جای حنجرت
شاید که نیزه ای نرود لای حنجرت
دشمن نشسته مستِ تماشای حنجرت
سوگند ای عمو به دلِ خونِ خواهرت
تا زنده ام جدا نشود سر ز پیکرت
عبداللَهت نمُرده ذبیح از قفا شوی
بر روی نیزه های شکسته، فدا شوی
و اکنون علیرضا شریف با این شعر، روضه ای منظوم برای حضرت عبدالله بن حسن (ع) سر می دهد:
گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت
بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت
بُغض می کرد یتیمانه به خود می پیچید
در عسل خواستن آری به برادر می رفت
تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد
با گلِ اشک به پابوسیِ مـعجر می رفـت
دیـد از دور که سرنیزه عمـو را انداخت
مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت
دیـد از دور که یـوسف ز نـفس افتاد و
پنجه­ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت
رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله
دید یـک دشت پِـیِ کُشتـنِ او آمـاده
تیر و سرنیزه و سنگ از همه سو آمـاده
دید راضی ست به معراجِ شهادت برسد
مطمئن است و به خون کرده وضو آماده
آه، با کُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست
چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده
هیچکس نیست که پایش به سویِ قبله کِشد
ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده
ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند
خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده
بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه
یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله
زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت
درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت
استخوان خُورد ترک، دست شد آویز به پوست
آه از این صحنه­ی جانسوز دلِ سنگ گرفت
گوهـرش را وسـطِ معـرکه­ی تاخت و تاز
به رویِ سینه­ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت
با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو
مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت
بـاز تیر و گلـو و طفل به یـک پلک زدن
باز هم چهره­ی خورشید ز خون رنگ گرفت.
و اما محسن حنیفی هم در این باره شعری سروده است:
صبر کن پای گلوی تو ذبیحت باشم
صورتم غرقه ی خون شد که شبیهت باشم
ذکر الغوث بریده ز لبت می آید
سعی کن تشنۀ اذکار صریحت باشم
آمدم باز بخندی و بگویی پسرم
کشته و مرده ی لبخند ملیحت باشم
دست من رفت نشد سینه زنت باشم حیف
دم دهم تا دم گودال مسیحت باشم
بدنم خوب قلم خورده به سرنیزه و نعل
تن پر زخم رسیدم که ضریحت باشم
مانده ام مات که با سنگ تو را زد چه کنم
خون زخم سر تو بند نیامد چه کنم
خرمن موی تو در پنجه ی دشمن دیدم
عمه این صحنه ندیده ست ولی من دیدم
دور تا دور تو از بغض حرامی پر بود
پیکرت را هدف نیزه و آهن دیدم
سر تقسیم غنائم چقَدَر دعوا بود
دزدی و غارت عمامه و جوشن دیدم
شمر بی خیر تو را از بغلم کرد جدا
پشت و رو کرد تو را لحظه ی مردن دیدم
زیر لب آه کشیدی و پر از درد شدم
سهم از درد تنت برده ام و مرد شدم
سعید توفیقی نیز در بخشی از شعر خود، دست بریده آن حضرت را در دفاع از امام حسین (ع) مورد توجه قرار داده است:
مقصد شعر و غزل دست من است
عضو بی مثل و بدل دست من است
سیزده شیشه اگر قاسم داشت
یازده جام عسل دست من است
بر زمین بودی و من "حیّ علی ..."
فاعل "خیرالعمل" دست من است
آنکه بر تیزی شمشیر عدو
ندهد هیچ محل دست من است
ضرب شمشیر پدر قاسم شد
سپر جنگ جمل دست من است

و اکنون این گفتار را با شعری از علیرضا لک به پایان می آوریم:
لب گودال زمین خورد و به دریا افتاد
آنقدر نیزه تنش دید که از پا افتاد
سنگها از همه سو سمت عمو آمده اند
یک نفر در وسط معرکه تنها افتاد
بر روی خاک که با صورت خونین آمد
تیرها در همه جای بدنش جا افتاد
در دهانی که پر از خون شده ... بی هیچ خبر
نیزه ای آمده و ذکر خدایا افتاد
عرق مرگ نشسته ست به پیشانی او
بر سر سینه کسی آمده با پا افتاد
"زیر شمشیر غمش رقص کنان آمده ام"
قرعه ی کار به نام من شیدا افتاد
"بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند"
که چنین پای، دَم آخرش از پا افتاد
بازویم ارثیه ی فاطمه باشد که کبود
پیش چشمان پُر از گریه ی بابا افتاد
خوب شد مثل پدر مثل عمو عباسم
سر ِمن در بغل حضرت آقا افتاد
خوب شد کشته شدم، اهل حسد ننوشتند
پسر مرد جمل از شهدا جا افتاد
 

کد خبر 3788745

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha