۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ۱۳:۱۵

اشعار عاشورایی-۵؛

شب و روز پنجم؛ روضه عبدالله بن حسن(ع)

شب و روز پنجم؛ روضه عبدالله بن حسن(ع)

دهه محرم روزهای یکم تا دهم ماه محرم، ایام سوگواری شهادت امام حسین(ع) و شهدای دشت کربلاست و هر روز به صورت نمادین به بخشی از قیام عاشورا ونهضت حسینی اختصاص یافته است.

به گزارش خبرنگار مهر، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، ایام سوگواری سید و سالار شهیدان و شهدای دشت کربلا، هر روز اشعار عاشورایی را تقدیم می‌نمائیم. روضه عبدالله بن حسن (ع) از جمله روضه‌های مربوط به عزاداری برای امام حسین (ع) است که در شب و روز پنجم دهه اول محرم خوانده می‌شود. عبدالله بن حسن از فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام است که در واقعه کربلا به شهادت رسید. در روز عاشورا هنگامی که امام حسین (ع) در میدان بود، خود را به او رساند، عبدالله دست خود را جلوی ضربه شمشیر ابجر بن کعب که قصد کشتن عمویش را داشت، قرار داد. با این ضربه، دستش قطع و به پوست آویخته شد و در حالی که در آغوش عمویش بود حرمله بن کاهل اسدی او را با تیری هدف قرار داد و به شهادت رساند.

شب و روز پنجم؛ روضه عبدالله بن حسن (ع):

ماندن پروانه در حجم قفس‌ها مشکل است
مأمن موج خروشان گشته تنها ساحل است

در مرام عاشقی اول قدم سر دادن است
گر چه این تحفه به درگاه عمو ناقابل است

وقت جانبازی شده باید که جانبازش شوم
غفلت از دلدار کار مردمان کاهل است

زاده ی شیر جمل باید که شیدایی کند
عمه جان رنجه نشو، این حرف‌ها حرف دل است

عمه جان یک عده وحشی دور او حلقه زدند
وای عمه، گیسویش در مشت‌های قاتل است

می‌روم تا بیش از اینها حرمتش را نشکنند
چکمه پوش بی حیا از شأن قرآن غافل است

بی حیا، یابن الدّعی کم نیزه بر رویش بزن
صورتش بهر رسول الله ماه کامل است

فکر کرده می‌گذارم با سنان نهرش کند
دست‌های کوچکم بهر امامم حائل است

خوب شد رفتم نمی بی نم که دیگر بعد از این
قسمت ناموس حیدر ناقه ی بی محمل است

خوب شد رفتم نمی بی نم که دیگر بعد از این
کاروان عشق را در کنج ویران منزل است

مصطفی هاشمی نسب

هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند
باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند
کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند
قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش

کیست این طفل که تفسیر کند مردن را
سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را
غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را
یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش
واژه‌ای نیست به مداحی این آزاده

چه مقامی است خدا داده به آقازاده
از کجا آمد و راهش به کجا افتاده
دامن پاک عمو بود از اول وطنش
بی زِرِه آمد و جان را زِ ره قرآن کرد

بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد
بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد
بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش
از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت

جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت
ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت
مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش
بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد

خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد
بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد
بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش
چه پذیرایی نابی است در این مهمانی

خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی
عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی
پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش
همچو بابا همه اسرار نهان را می‌دید

بر تن پاک عمو تیر و سنان را می‌دید
او لگد خوردن دندان و دهان را می‌دید
دید در هلهله‌ها ضربه به پهلو زدنش
مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد

دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد
ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد
در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش

تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد
زودتر از همه کس رأس به دامانش داد
لب خندان پدر آمد و درمانش داد
مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش

محمود ژولیده‌

رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم
رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم

رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی
نشان حرمله و خولی و سنان بدهم

دلم قرار ندارد در این قفس باید
کبوتر دل خود را به آسمان بدهم

عمو سپاه حسن می‌رسد به یاری تو
من آمدم که حسن را نشانتان بدهم

عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است
خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم

سپر برای تو با سینه می‌شوم هیهات
اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم

مگر که زنده نباشم که در دل گودال
اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم

من آمدم که شوم حائل تو با عمه
مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم

عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان
جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم

کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم
عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم

صدای مرکب و نعل جدید می‌آید
عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم

فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر
که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم

عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش
بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم

برای آنکه جسارت به پیکرت نشود
خودم لباس تنت را به این و آن بدهم

مهدی مقیمی

گفت رنجور دلش از اثر فاصله‌هاست
آنکه دلتنگ رسیدن به همه یکدله‌هاست

از چه در خیمه بماند اگر او می‌داند
چشم در راه غزالان حرم آبله‌هاست؟

آفتاب است که از زین به زمین افتاده‌ست!
شیهۀ اسب یقیناً خبر از زلزله‌هاست

نه که هنگام نماز است، عمو در سجده‌ست
نکند وقت به پا داشتن نافله‌هاست؟

این طرف محفل پر اشک‌ترین زمزمه‌هاست
آن طرف مجلس پر شورترین هلهله‌هاست

به یتیمی ز نوک تیر، محبّت کردن
جلوۀ بارزی از خُلق خوش حرمله‌هاست!

خواستند آینۀ باغ شقایق باشد
سینه‌ای که پر آواز پر چلچله‌هاست

جواد محمدزمانی

روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟

کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر
یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود

یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت
که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود

یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او
چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود

باغبان در ورق چهرهٔ گرمازده‌اش
گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود

صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم
صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود

بی‌کلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت
بس که از تاب تجلّی به سرور آمده بود

قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی
به تماشای کلیم اللَّه و طور آمده بود

به طواف حرم عشق ز آغوش حرم
دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود

عجب از این همه مستی چو برادر را دید
که چه‌ها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود

طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان
آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود

بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ
نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود

دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد
طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود

گرچه لب‌تشنه به دامان امامت جان داد
بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود...

سید رضا موید

کشته‌ی دوست شدن در نظر مردان است
پس بلا بیشترش دور و بر مردان است

یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد
در دل کودک این‌ها جگر مردان است

همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند
این پسربچّه‌ی خیمه پدر مردان است

بست عمّامه همه یاد جمل افتادند
این پسر هرچه که باشد پسر مردان است

نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست
دست بر دست گرفتن هنر مردان است

بگذارید «حسن» بودن او جلوه کند
حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است

گرچه «ابنُ‌الحسنم»؛ پُر شدم از ثارالله
بنویسید مرا «یابنَ‌اباعبدالله»

علی اکبر لطیفیان

پرستوی حریم کبریایم
کبوتر بچه‌ی آل عبایم

نمی‌ترسم اگر بارد به من تیر
که من با تیر باران آشنایم

انا بن المجتبی، ابن المصائب
بلی مردم یتیم مجتبایم

غم بابا، غم عمه، غم طشت
خدا داند نمی‌سازد رهایم

اگر تیغی به دست آرم ببینند
که من نوباوه‌ی شیر خدایم

عمو فرمانده ی عشق است و من هم
بسیجی اش به دشت کربلایم

دگر رزمنده ای باقی نمانده
به غیر از من که یاری اش نمایم

به قرآن الهی کوثرم من
به قرآن حسینی هل اتایم

عمو بوی پدر دارد همیشه
عمو بوده پدر عمری برایم

عمو احساس من را درک می‌کرد
عمو می‌داد با رویش صفایم

عمو در قلب من عمری طپیده
عمو داده خودش درس وفایم

عموی مهربانم جای بابا
پسر می‌کرد همواره صدایم

خوشم رنگ عمو گیرم در این دشت
ز خون سرخ این دست جدایم

خوشم بر سینه‌ی او جان سپارم
الهی کن اجابت این دعایم

سید محمد میر هاشمی

خسته ام این روزها از سن کمتر داشتن
می‌خورد اینجا به درد من فقط سر داشتن

قصد من این بود از دستی که دادم رفته است
باری از روی دو کوه شانه‌ات برداشتن

هرکسی دور و بر قاسم نبوده، آمده
کار دستم داده است اینجا برادر داشتن

چند دسته چشم دارد می‌دود سمت حرم
یک پسر می‌ارزد این جاها به دختر داشتن

از توانی که ندارد دست تو فهمیده‌ام
سخت دارد می‌شود انگار معجر داشتن

آنقدر زخمی شدی که زجر دارم می کشم
کاش می‌آمد به کار پیکرت پر داشتن

قد و بالای من از آغوش تو کوچک‌تر است
تازه می بی نم چرا خوب است اکبر داشتن

بس که چشمان تو برگشت از حرم فهمیده‌ام
داغ سنگینی است روی سینه خواهر داشتن

یوسف دوش نبی در قعر چال افتاده‌ای
می‌شود واجب هراز گاهی پیمبر داشتن

رضا دین پرور

کد خبر 5277446

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha