به گزارش خبرنگار مهر، دو رمان «ذبیح» و «اندکی سایه» نوشته احمد بیگدلی طی روزهای اخیر توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده اند.
دو کتاب یادشده در قالب عناوین مجموعه «کتابهای قفسه آبی» چاپ شدهاند که نشر چشمه تحت نام آن، آثار داستانی نویسندگان ایرانی را چاپ میکند. حق انتشار برخی از کتاب های بیگدلی توسط خانواده این نویسنده از نشر خجسته پس گرفته شده و قرار است توسط نشر چشمه منتشر شوند.
«اندکی سایه» رمانی است که باعث شد بیگدلی تبدیل به نویسندهای شناخته شده شود. بیگدلی این رمان را در سال ۱۳۶۷ نوشت و اوایل سال های دهه ۸۰ آن را چاپ کرد که باعث شد از یک نویسنده گوشه نشین تبدیل به یک نویسنده شناخته شده شود.
این رمان طرحی شاعرانه دارد؛ داستانِ دو دوست قدیمی که بههم برمیخورند و شروع میکنند به مرورِ خاطراتِ سالهایی دور. سالهای اعتصابِ کارکنانِ شرکتِ نفت در دهه ۳۰ خورشیدی. آنها در این روایتِ چندتکه که با زبانی توصیفی و شاعرانه همراه است در حالِ بازیافتنِ بخشهایی از هویتِ گمشده خود هستند.
بیگدلی در این رمان چند شخصیت خاص را به تصویر میکشد که گویی در کودکیِ قهرمانها به شکلی اسرارآمیز گم شدهاند. رمان زبانی آهنگین و وجوهی مستند دارد و برای همین روایتی از فقدان میسازد که در کلِ رمان طنین انداخته است. این رمان، نود و یکمین عنوان «کتابهای قفسه آبی» است.
«اندکی سایه» در ۱۵ فصل نوشته شده است. بیگدلی این رمان را برای اولین بار در سال ۶۷ نوشت. در سال ۷۲ آن را بازنویسی کرد و آخرین بازنویسی آن را در سال ۸۳ انجام داد و کتاب در سال ۸۵ به عنوان برنده جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران معرفی شد. چاپ نشر چشمه از این کتاب، در واقع چهارمین چاپی است که از آن منتشر میشود.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
اکنون ذوالجناح مابین شان بود. آقای ایثاری در آن تنگی وقت و آن هول غالب، سعی میکند به هر زبانی که هست، هادی را راضی کند تا دسته را بسپارد به میرزا حبیب و جان خودش را از مهلکه در ببرد، اما موفق نمیشود. آقای ایثاری می دانسته که حادثهای در شرف وقوع است، اما نمی توانسته آن را با انگشت به هادی نشان بدهد. هادی چند بار تکرار می کند: خدا خودش بهتر میداند.
و آقای ایثاری در جواب میگوید: البته هرچه خدا خواست. اما باید تقدیر را با تدبیر همراه کرد. این مردم خیال میکنند اخراج و خانه نشینی تو هم ترفند انگلیسی هاست.
من خودم بارها شنیده ام، این و آن جا. صحبت یکی دو نفر نیست. باور کن بهانه ای به دست شان بیفتد، مثل سیل، بنیان کن می شوند.
_ چه جور بهانهای؟
_ فرقی نمیکند. به تلافی آتش زدن کپرهاشان، تعقیب دست فروشها، جمع کردن قماره ها، بالاخره بهانه ای پیدا میشود.
این کتاب با ۹۹ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۷۵ هزار ریال منتشر شده است.
«ذبیح» هم تنها کتاب منتشرنشده بیگدلی است که حالا به عنوان نود و سومین عنوان «کتابهای قفسه آبی» چاپ شده است. این رمان ساختاری مجموعه داستانی دارد. بیگدلی درباره این رمان نوشته بود: هیچ خیال نداشتم رمانی به نام ذبیح بنویسم. نام ذبیح هم با داستان پری ناز خانم آمد. بعد داستانهایی، هر کدام در فرصت هایی میان نوشتن هایم، پیداشان شد و ذبیح هم با آن ها همراه شد. به این فکر افتادم مجموعه داستانی از آنها بسازم که به هم پیوسته باشند. نه تنها ذبیح که بعضی از آدم های اصلی و حتا اشیا هم در پیوستگی شان سهم داشته باشند.
این اثر، رمانی بهغایت تکنیکی درباره دو دوست؛ موضوعی تکرارشونده و همیشگی در جهان بیگدلی است. دوستی که راوی روزگارِ دوستی دیگر میشود و سالهای فراوانی، از جنگ تا سالهای اصلاحات. از روزگاران قدیم تا همین زمانِ معاصر. رمان قصه دیگری است؛ دیگریای که «ذبیح» نام دارد و قرار است با جهانش مخاطب را دچار بازخوانی یک تاریخِ متلاطم کند. «ذبیح» قصه یک نسل رنجخورده است.
بیگدلی در این رمان از تکنیکهای مختلفی استفاده کرده تا قهرمانهایش فضاها و اتفاقهای غافلگیرکنندهای را تجربه کنند، همراهِ شاعرانگیای که همیشه در زبانِ این نویسنده حضور داشته است.
این رمان ۳ بخش دارد که بخش اولش شامل این فصل هاست: بوی سدر زیر باران، بی بی دل، نقطه صفر مرزی، مه لقا، فصل اول، فصل دوم، نازبانو. بخش دوم هم شامل این فصول می شود: خنجی بر آب، فصل اول، فصل دوم، فصل سوم، روز دوشنبه ای از آخرین ماه پاییز ۶۵ سال پیش. بخش سوم هم دربرگیرنده این فصل است: «... و ناتوانی این دست های سیمانی».
در قسمتی از رمان «ذبیح» می خوانیم:
ذبیح در ادامه نوشته است: از آن همه آدم، برخلاف تصور ژوان یک نفر جرئت نمی کند قدم جلو بگذارد، او را بغل بزند و بیندازد توی حوض، آن چنان که زن جوان انتظارش را داشته. یا حداقل سطل را پر از آب کند و بریزد روی آتش که دامنه اش وسیع تر نشود. حالا کِی و چه طور کیا از راه می رسد و از میان جمعیت خودش را به اتاقش می رساند و با چاقوی ضامن دار گلوی خودش را می برد، کسی نمی داند. حتا سایه اش را هم ندیده اند. بنابراین هیچ کس به اورژانس تلفن نمی کند، و نه حتا برای نجات ژوان که فکر همه چیز را کرده بود الا این که سیماخانم از طویله گاوها بیرون بیاید، یک دم بایستد و صحنه را نگاه کند و سپس جمعیت را بشکافد، با خونسردی و قدم های کوتاه به سوی زن جوان پیش برود، شکمش را از پهنا پاره کند و بچه را از زهدان بیرون بکشد _ مثل گوساله _ سر و ته نگهش بدارد، دستی به پشتش بزند تا صدای گریه بچه را بشنود و شادمانه از ته دل کِل بکشد.
بازنویسی این داستان را، چنان که خواسته بود، با صدای بلند برای ذبیح خواندم. ایستاده بود کنار پنجره و به شدآمد مردم روی پل کارون نگاه می کرد و آرام می گریست.
این رمان هم با ۱۲۵ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۰۰ هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما