به گزارش خبرنگار "مهر"، قبل از پرداختن به رابطه اخلاق و سياست در فلسفه و انديشه فارابي بزرگترين فيلسوف سياسي جهان اسلام لازم است مختصرا به مفهوم اخلاق و سابقه آن در ديدگاه متفكران اشاره شود .
به طور كلي اخلاق با طرز رفتار انسان سرو كار دارد و آنچه را كه مردم بايد انجام دهند يا نبايد انجام دهند ، مشخص مي كند .اخلاق قواعدي را كه بايد بر رفتار انسان در زندگي اجتماعي تاثير گذارد ، تنظيم و تدوين مي كند.و كمال و مطلوب هايي را توضيح مي دهد كه انسان بايد در راه آنها بكوشد.
ارتباطات تنگاتنگ علم سياست و اخلاق در رابطه قانون با اخلاق بخوبي نشان مي دهد .هر دوي اين مفاهيم در زندگي گروهي اوليه به صورت عرف يا آداب و رسوم اجتماع متداول است .با پيشرفت تمدن و با تضاد بين منافع فردي و گروهي از يكسو شاهد پيدايش اخلاق فردي و از سويي ديگر پيدايش اخلاق عمومي يا قانوني بوديم .البته اخلاق و نيز قانون در تحليل نهايي ، ايستا نيستند و در ارتباط متقابل باجامعه رشد مي يابند. از نظر سابقه تاريخي نيز متفكران سياسي اروپاي عهد باستان و سده هاي ميانه ، اخلاق را پيش در آمد جدايي ناپذير مطالعات سياسي دانستند. افلاطون سياست را جزيي از اخلاقيات مي دانست. از نظر ارسطو هدف سياست عملي كردن زندگي خوب است .
در سراسر دوره هاي ميانه در اروپا دين و الهيات بر مطالعه سياست مسلط بود .پس از اين دوره ، همه متفكران مكتب ايده آليستي نظريه سياسي جديد ، مانند روسو ، كانت و هگل دولت را نهادي اخلاقي مي دانستند كه از رشد اخلاقي انسانها جدايي ناپذير است .اغلب فيلسوفان جهان اسلام نيز بر پيوند اخلاق وسياست تاكيد داشته اند از جمله اين متفكران : ابونصر فارابي بزرگترين فيلسوف سياسي جهان اسلام است .فارابي بين سالهاي 257 تا 339 ه ق زيست يعني در عصر زرين تمدن اسلامي .همانطور كه مي دانيم فارابي علاوه بر فرهنگ اسلامي تحت تاثير فيلسوفان بزرگ يونان افلاطون و ارسطو بوده است .
پرداختن به تفكر ابونصر فارابي بدون توجه به فلسفه او ممكن نيست. در مورد رابطه اخلاق و سياست نيز مي توان گفت در انديشه فارابي به هيچ وجه تصويري از جدايي اين دو وجود ندارد به اين معنا كه پرداختن به سياست، اخلاق را نيز در بر مي گيرد و پرداختن به اخلاق بدون توجه به سياست ممكن نيست.
فارابي در ابتداي بحث خودش در تقسيم نبوي علوم ، سياست را ذيل علم مدني قرار مي دهد .او در باب علم مدني مي نويسد : " علم مدني از انواع رفتار و افعال ارادي و از آن ملكات و اخلاق و سجايا و عاداتي كه افعال و رفتار ارادي از آنها سرچشمه مي گيرند بحث مي كند ." سپس درباره سعادت و راه نيل به آن مي پردازد كه مبحث مهم فلسفه سياسي فارابي است .بنابراين فارابي علم مدني را هم متامل اخلاق و هم متامل حكومت و سياست مي داند .ضمنا علم مدني را به دو جزء نظري وعملي تقسيم مي كند : در قسمت نظري به شناسايي سعادت و در قسمت عملي به نحوه تحقق اين سعادت كه در جامعه امكان پذير است ، مي پردازد.
مدينه فاضله اي كه فارابي ترسيم مي كند و قراراست در آن انسان به هدف غايي خود كه سعادت است بپردازد ، مطابق نظام فلسفي است كه قبلا تشريح كرده است .فارابي پس از تشريح نظام خلفت و پيدايش اجسام آسماني و شكل گيري افلاك به پيدايش انسان و به تبع آن جامعه مي پردازد و بر اين اساس درباره مدينه فاضله خود توضيح داده و مدينه هاي مخالف آن را نيز توضيح مي دهد .
در راس مدينه فاضله ، رئيس اول است كه آگاه به خير و مصلحت افراد جامعه مي باشد. وظيفه اوست كه افراد جامعه را به سعادت كه عبارت از خير مطلق مي باشد رهنمون كند .رئيس اول كه قرار است انسانها را به سوي سعادت رهبري نمايد ، خود لازم است كه از فضايل اخلاقي ، نظري و عملي برخوردار بوده تا شايستگي اين جايگاه را داشته باشد .
در نتيجه اين بحث مي توان گفت كه از ديد فارابي و با پيش فرض عدم انفكاك سياست و اخلاق ، غرض انسان رسيدن به سعادت است .اما اين سعادت جز در جامعه يا مدينه محقق نمي شود .انسان در جامعه امكان رسيدن به كمال را مي يابد . البته منظور فارابي اين نيست كه انسان بايد مطيع جامعه باشد .بلكه مي خواهد بگويد جامعه هدفي جز كمال آدمي ندارد و آدمي نيز جز از طريق جامعه به اين كمال كه همان سعادت وي است ، دسترسي پيدا نمي كند. بنابراين همانطور كه قبلا نيز گفته شد، در دستگاه فلسفي فارابي اصلا تصوري از جدايي سياست و اخلاق نيز ديده نمي شود. هدف انسان سعادت است و رسيدن به كمالات .اين امر نيز تنها در جامعه و از طريق سياست و حكومت ميسر است .
نظر شما