تقریرِ دینی از منطقِ «تکلیف‌اندیشی»؛

دوگانۀ «تکلیف» و «نتیجه» در نگاه الهیِ امام خمینی

دوگانۀ «تکلیف» و «نتیجه» در نگاه الهیِ امام خمینی

تکلیف‌اندیشی موجب می‌گردد که تحمّل کردنِ دشواری‌ها و سختی‌ها را برای انسانِ مؤمن، هموار شود و او در برابرِ موانع و تنگناها، عقب‌نشینی نکند.

به گزارش خبرگزاری مهر، مطلب زیر یادداشت مهدی جمشیدی،  عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با موضوع «دوگانۀ «تکلیف» و «نتیجه» در نگاه الهیِ امام خمینی» است که در ادامه می آید؛

[یکم]. انسانِ مؤمن، تکلیف‌اندیش است، نه نتیجه‌گرا

انسانِ مؤمن در برخی فعالیّت‌هایش باید محاسبه کند که آیا به نتیجة مطلوب دست می‌یابد یا خیر، اما در برخی دیگر از فعالیّت‌هایش، انجامِ چنین محاسبه‌ای ضرورت ندارد و باید به صِرفِ انجامِ عمل، بسنده کند. دستة دوّم از فعالیّت‌ها که بی‌نیاز از محاسبه‌گری هستند، «تکالیفِ شرعی» را در بر می‌گیرند؛ یعنی اعمالی که خدای متعال از انسان خواسته، آن‌ها را انجام دهد. در این قلمرو، چون تحصیلِ علم به «نتیجه» لازم نیست، انسان چه احتمال بدهد که به «نتیجه» دست می‌یابد و چه احتمال بدهد که به آن نرسد، در هر حال، باید به «تکلیفِ الهیِ» خود عمل کند:

«یک قِسم از مسائل این طور است که، انسان باید ملاحظه کند که در این عملی که می‌کند، نتیجه حاصل می‌شود، [یا] نمی‌شود؟ [به بیان دیگر، باید محاسبه کند که] آیا می‌رسد به این مقصدی که دارد، [یا] نمی‌رسد؟ [حال] اگر مطمئن شد که به آن مقصد می‌رسد، اقدام می‌کند، [و] اگر مطمئن نشد، اقدام نمی‌کند. [...] یک قِسم از مسائل هم هست که انسان، تکلیف دارد از طرفِ خدا [که آنها را انجام دهد،] و نتایجی هم احتمال می‌رود حاصل بشود، و احتمال هم می‌رود حاصل نشود. در این مسائلی که آدم تکلیف دارد که اقدام بکند، دیگر [... کسبِ] علم به این که نتیجه‌ای [...] حاصل می‌شود [یا نه ...] لازم نیست، [... بلکه باید به] آن تکلیفی که به او شده [است ...] عمل بکند.»(روح‌الله موسوی‌خمینی، صحیفة امام، جلد پنجم، ص ۱۸، ۲۷ آبان ۱۳۵۷).

تفکیکِ دیگر، تفکیکِ میانِ «امورِ شخصی» و «امورِ شرعی» است. در امورِ شخصی، محاسبه و طلبِ «نتیجه»، موجه است، اما در امورِ شرعی، پرسش از این که «نتیجه» چه شد، بی‌جا و ناموجه است، چون خودِ «اقدام» که در ادبیات اسلامی، «تکلیف» خوانده می‌شود، مستقل از نتیجه، ارزش دارد و عدم دستیابی به نتیجه، آن را نامعقول نمی‌سازد:

«[پرسش از این که نتیجۀ یک اقدام] چه شد، مالِ این [قلمرو] است که یک مسئله‌ای [در میان] باشد که [از نوعِ] تکلیفِ شرعی نباشد، و یک مسئلة خودمانی [و شخصی] باشد، [نه الهی و دینی. در این صورت، ...]، وقتی [آنچه که به عنوانِ نتیجه در نظر گرفته شده بود،] نشد، می‌گوییم [نتیجۀ اقدام] چه شد؟!»(همان، جلد پنجم، ص ۲۴-۲۵، ۲۷ آبان ۱۳۵۷).

از این رو، «همۀ ما، مأمور به ادای تکلیف و وظیفه‌ایم، نه مأمور به نتیجه.»(همان، جلد بیست‌ویکم، ص ۲۸۴، ۳ اسفند ۱۳۶۷)؛ به این معنی که آنچه متعلَّق امرِ الهی نسبت به انسان قرار گرفته، «تحقُقِ تکلیف» است، نه «تحقُقِ نتیجه»، چراکه «تحقُقِ تکلیف»، وابسته به ارادۀ خودِ انسان است و این انسان است که باید به «انجامِ تکلیف»، همّت گُمارد، اما «تحقُقِ نتیجه»، خارج از اراده و اختیارِ او، و متوقف بر تدبیر و حکمتِ الهی است، به گونه‌ای که اگر مصلحت اقتضاء کند، نتیجه نیز حاصل می‌شود، و اگر مصلحت اقتضاء نکند، با وجودِ انجامِ تکلیف، نتیجه بر آن مُترتّب نخواهد شد. پس معنای این که انسانِ مؤمن، مأمور به «نتیجه» نیست این است که خدای متعال از او نخواسته که به «نتیجه» دست یابد، بلکه او را امر به انجامِ «تکلیف» کرده است.

«اصالت» از آنِ تکلیف است، نه نتیجه. انسانِ مؤمن، در پیِ انجامِ تکلیف است و هدفِ اصلی‌اش، انجامِ تکلیف است، نه وصول به نتیجه: «ما برای ادای تکلیف جنگیده‌ایم و نتیجه، فرع آن بوده است.»(همان، جلد بیست‌ویکم، ص ۲۸۴، ۳ اسفند ۱۳۶۷). نسبت به خودِ انسان، تکلیف، «اصل» است و نتیجه، «فرع»، و معنای اصل و فرع در اینجا این است که تکلیف، «مهم» است، نه نتیجه.

[دوم]. تحققِ نتیجه، وابسته به حکمتِ خداست

ما باید به «تکلیفِ» خود عمل کنیم، به این دلیل که حاصل شدن یا نشدنِ «نتیجه»، به «حکمتِ الهی» وابسته است، نه خواست و ارادۀ ما. آنچه که در قلمرو اختیار و ارادۀ ما است، عمل به «وظیفه»هایی‌ست که خدای متعال، تعیین کرده است، و سایر امور، ربطی به ما ندارند:
«ما باید به تکلیفِ خود عمل کنیم؛ [این که] نتیجه حاصل شود یا نشود، به ما مربوط نیست، [بلکه] با خود او است. آنچه به ماها مربوط است، حفظِ حیثیّتِ علم و اسلام و عمل به وظایفِ الهیّه [است].»(همان، جلد دوم، ص ۱۶۷، ۱۴ بهمن ۱۳۴۶).

[سوم]. نتیجۀ شکست‌آمیز، تکلیف‌اندیشی را بی‌اعتبار نمی‌کند

جنگِ امام علی- علیه السلام - با معاویه و جنگ امام حسین - علیه السلام - با یزید، اگرچه هر دو به شکستِ ظاهری آن حضرات انجامید، اما آنها بر اساسِ شرعِ مقدس و امرِ الهی، مکلَّف بودند که بر ضدّ حکومتِ جائر و فاسق، قیام کنند. پس آنچه که در منطقِ الهی و معنوی مهم است، این است که آن بزرگواران، «تکلیفِ شرعی» خود را اَدا نمودند، نه این که «نتیجه» حاصل شد یا خیر:

«حضرت امیر - سلام الله علیه - که قیام کردند بر ضدّ معاویه، البته می‌خواستند [...] معاویه را از مقامِ خودش کنار بزنند، [...] لکن جلوگیری از ظلمِ معاویه، یک تکلیفِ شرعی بود [...]، و [از این رو،] ایشان قیام کردند و [قیامِ ایشان] منتهی به این شد که موفق نشدند [...] او را از مقامی که داشت، منعزلش‌ کنند. حضرتِ سیدالشهداء [نیز] قیام کردند بر ضدّ یزید؛ [... در حالی که] اطمینان به این بود که موفق به این که یزید را از سلطنت بیندازند، نشوند؛ [... اما] در عینِ حال، برای همین معنی که بر ضدّ یک رژیمِ ظالم قیام کنند - ولو این که کشته بشوند - قیام کردند.[... حکومتِ معاویه،] یک حکومتِ جائر بود که برخلافِ موازینِ الهی، مَسْنَدی را گرفته بود و در آن مَسْنَد هم، به طورِ ظالمانه عمل می‌کرد. از این جهت [بود که] حضرتِ امیر، قیام کرد، ولو نرسید به نتیجه، لکن تکلیف را ادا کرد؛ [و] تکلیف این بود که با یک همچو آدمی باید معارضه و مبارزه بکند.»(همان، جلد پنجم، ص ۱۸-۱۹، ۲۷ آبان ۱۳۵۷).

پس آنچه که مهم و معیارِ قضاوت است، این است که امام علی- علیه السلام - تکلیفی که بر عهده داشت را به خوبی انجام داد، هر چند حاصلِ انجام این تکلیف، پیروزی در جنگ با دشمن نبود:
«حضرتِ امیر هم نتوانست [در جنگِ صفین، بر معاویه غالب شود، اما در هر حال،] تکلیف [خودش] را عمل کرد.»(همان، جلد هشتم، ص ۱۰، ۸ خرداد ۱۳۵۸).

در کارهایی که از نوعِ «تکلیفِ الهی» است و انسانِ مؤمن باید به سببِ اطاعتِ امر خدای متعال، آنها را انجام دهد، مسأله این نیست که باید به «نتیجه» نیز دست یابیم، بلکه نسبت به انسان، این خودِ «انجامِ تکلیف» است که موضوعیّت دارد. پس نباید «تکلیف» را در مقایسه با «نتیجه»‌ای که بر آن مترتّب می‌شود بسنجیم و چنانچه نتیجۀ مورد نظر مُحقَق نگردید، انجامِ تکلیف را غلط بشماریم و بگوییم نباید چنین می‌کردیم. نه این گونه است که همواره «انجامِ تکلیف»، منجر به «تحققِ نتیجه» شود، و نه باید در صورتِ «عدمِ تحققِ نتیجه»، «انجامِ تکلیف» را ناصواب و نابجا شمرد:

«[برخلافِ کارهای غیردینی،] تکلیف عمل کردن که دیگر نتیجه‌اش این نیست که [به طورِ قطعی،] من باید برسم به آن [چیزی که به عنوانِ هدف و نتیجه، در نظر گرفته بودم، بلکه ممکن است به نتیجه برسم و ممکن است نرسم]. اگر [به نتیجه] رسیدیم و توانستیم [غالب شویم، هم به تکلیفِ خود عمل کردیم و ...] کارمان را هم [از لحاظِ وصول به نتیجه،] انجام دادیم. و [اما] اگر نتوانستیم [به نتیجه دست پیدا کنیم] و شکست خوردیم، [...] در حالِ ادای وظیفه، شکست خوردیم [و به این ترتیب، به تکلیفِ خود عمل کرده‌ایم].»(همان، جلد یازدهم، ص ۷۱، ۲۶ آبان ۱۳۵۸).
همچنین این طور نیست که انسان، فقط در زمان و مکانی که در آن قرار گرفته، مکلَّف به نتیجه باشد، و به این ترتیب، باید از آرمان‌هایی که هر چند تکلیفِ او شمرده می‌شوند، اما چون در آینده‌ها و پهنه‌های دور، امکانِ تحقق دارند، دست بکِشد و تنها به نتایجِ قابلِ حصول در دورۀ تاریخی و گسترۀ جغرافیاییِ خود بیندیشد:

«تأخیر در رسیدن به همة اهداف، دلیل نمی‌شود که ما از اصولِ خود، عدول کنیم. [...] اگر همة انبیاء و معصومین - علیهم ‌السلام - در زمان و مکانِ خود، مکلَّف به نتیجه بودند، هرگز نمی‌بایست از فضای‌ بیشتر از تواناییِ عملِ خود، فراتر بروند و سخن بگویند و از اهدافِ کلّی و بلندمدّتی که هرگز در حیاتِ ظاهری آنان، جامة عمل نپوشیده است، ذکری به میان آورند.»(همان، جلد بیست‌ویکم، ص ۲۸۴- ۲۸۵، ۳ اسفند ۱۳۶۷).

[چهارم]. در صورتِ عمل به تکلیف‌، شکست معنا ندارد

عملی که از سرِ ادای «تکلیفِ الهی» انجام گیرد، چه به «نتیجه» برسد و چه نرسد، در هر دو حال، دربردارندۀ «پیروزیِ حقیقی» است؛ زیرا انجامِ تکلیفی که خدای متعال بر عهدۀ انسان نهاده است، خود به خود، موفقیت و کامیابی‌ست، و کمالِ روحی و معنویِ انسان را به دنبال دارد. در «نگاه الهی و دینی»، ملاکِ شکست و پیروزی، متفاوت با «نگاه مادّی و دنیایی» است؛ به طوری که صِرفِ «غلبۀ ظاهری» را نباید به معنیِ «پیروزی» تفسیر کرد، بلکه فراتر از این پیروزی‌های زودگذر و ناپایدارِ مادّی، حقایقی وجود دارند که چنانچه انسان خود را با آنها هماهنگ و همخوان سازد، در مسیرِ اعتلا و کمال قرار خواهد کرد و این همان پیروزی واقعی و متعالی است. بر این اساس، در منطقِ انسانِ مؤمن، امری به عنوانِ شکست، معنا ندارد، چون همواره در پیِ انجامِ تکلیف است:

«شکست [در نتیجه،] برای ما [مطرح] نیست، برای این که [امر،] از دو حال خارج نیست؛ یا [کارمان را] پیش می‌بریم [و به نتیجه دست می‌یابیم]، که [در این صورت، افزون بر این که تکلیفِ شرعی خود را انجام دادیم،] پیروز هم شدیم، یا [کارمان را] پیش نمی‌بریم [و شکست می‌خوریم]، که [در این صورت،] پیشِ خدا آبرومندیم؛ [... چون] تکلیف را عمل کردیم، و [برخلافِ ظاهر،] به حَسَبِ واقع هم، پیروزی با ما خواهد شد.»(همان، جلد نهم، ص ۴۱۰، ۱۳ شهریور ۱۳۵۸).

در منطقِ تکلیف‌اندیشی، آنچه که ملاکِ شکست و پیروزی‌ست، انگیزه و نیّت ِ انسان است؛ این که غایت و غرضِ انسان از انجامِ کار، کسبِ رضایت الهی است، یا این که در طلبِ قدرت و منفعت است:
«آن چیزی [از افعالِ انسان] که برای خدا هست، اگر در صورت [و ظاهر] هم خیال بشود که [چون به نتیجه نرسیده،] شکست خورد[ه]، به حَسَبِ واقع، شکست نخورده است؛ [چنان که] حضرتِ امیر - سلام الله علیه - با معاویه جنگ کردند و [در نهایت،] شکست خوردند، لکن [...] این شکستِ صوری، شکستِ حقیقی نبود، چون قیام [آن حضرت،] لِلَّه بود.»(همان، جلد هشتم، ص ۸-۹، ۸ خرداد ۱۳۵۸).

بنابراین، به کار بردنِ لفظِ «شکست» دربارۀ آن دسته از فعالیت‌های انسانی که از سنخِ تکلیفِ الهی‌ست، مجازی و بر حَسَبِ ظاهرِ امر است:
«حضرت امیر در جنگ [با] معاویه، شکست خورد[...]. امام حسین - سلام الله علیه - هم در جنگ با یزید، شکست خورد و [حتّی] کشته شد؛ اما به حَسَبِ واقع، پیروز شدند آنها؛ [یعنی] شکست[شان] ظاهری، و پیروزی[شان] واقعی بود.(همان، جلد نهم، ص ۴۱۰، ۱۳ شهریور ۱۳۵۸).

از جمله مقولاتی که معنا و مفهومِ پیروزیِ حقیقی را روشن می‌کند، «شهادت» است. کسانی که به واسطۀ انجامِ تکلیف، به شهادت می‌رسند، به آنچنان مقامات و مراتبِ عالی دست می‌یابند که در وصف نگنجد و این امر، سخت با محاسباتِ مادّی و ظاهری، بیگانه است. عالَمِ شهادت، عالَمی‌ست که از افقِ منطقِ نتیجه‌گرایان، بسیار دور است و آنان نمی‌توانند بفهمند که معادلات و سنجش‌های دنیوی، در مقایسه با درجاتی که شهیدان به دست آورده‌اند، هیچ است:

«شهادت در راه خدا، مسئله‌ای نیست که بشود [آن را] با پیروزی یا شکست در صحنه‌های نبرد، مقایسه شود. مقامِ شهادت، خود اوجِ بندگی و سیر و سلوک در عالَمِ معنویت است. نباید شهادت را تا این اندازه به سقوط بکشانیم که بگوییم در عوضِ شهادتِ فرزندانِ اسلام، تنها خرمشهر و یا شهرهای دیگر آزاد شد.»(همان، جلد بیست‌ویکم، ص ۸۸، ۲۹ تیر ۱۳۶۷).

پس از شهادتِ شهید، هر چه که رخ بدهد و هر نتیجه‌ای که به دست آید، خللی در مرتبۀ او ایجاد نخواهد شد و از ارزش و فضیلتِ کار او، کاسته نخواهد شد. بنابراین، هرگز نباید شهادت را با نتایج دنیوی و مادّی مترتّب با آن سنجید:
«در آینده ممکن است افرادی، آگاهانه یا از روی ناآگاهی؛ در میانِ مردم این مسئله را مطرح نمایند که ثمرۀ خون‌ها و شهادت‌ها و ایثارها چه شد؟! اینها یقیناً از عوالِمِ غیب و از فلسفۀ شهادت، بی‌خبرند و نمی‌دانند کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفته است و سَر در طَبَقِ اخلاص و بندگی نهاده است، حوادثِ زمان به جاودانگی و بقاء و جایگاه رفیع آن لطمه‌ای وارد نمی‌سازد. و ما برای درکِ کاملِ ارزش و راه شهیدان‌مان، فاصلۀ طولانی را باید بپیماییم و در گذرِ زمان و تاریخِ انقلاب و آیندگان، آن را جستجو نماییم.»(همان، جلد بیست‌ویکم، ص ۹۲، ۲۹ تیر ۱۳۶۷).

[پنجم]. تقیّه با تکلیف، تزاحم ندارد

حُکمِ تقیّه نیز با این نظر، تزاحم ندارد؛ زیرا حُکمِ تقیّه در فروعِ اسلام، جاری است و نه در اصول. تقیّه برای حفظِ دین است، پس در جایی که دین در خطر است، تقیّه حرام است و هر چه که بشود، انسانِ مؤمن باید تنها به وظیفة خود عمل کند به سبب وجود خطر، از انجام تکلیفِ خویشف صرف‌نظر نکند: 
«گاهی وقت‌ها، تقیّه حرام است؛ آن وقتی که انسان دید که دینِ خدا در خطر است، نمی‌تواند تقیّه بکند. آن وقت باید هر چه [که] بشود، [باز به میدانِ مبارزه] برود. تقیّه در فروعِ [دین، مجاز] است، در اصول نیست. تقیّه برای حفظِ دین است؛ [پس] جایی که دین در خطر بود، جای تقیّه نیست.»(همان، جلد هشتم، ص ۱۱، ۸ خرداد ۱۳۵۸).

[ششم]. تکلیف‌اندیشی، دلِ انسان را مطمئن می‌سازد

تکلیف‌اندیشی موجب می‌گردد که تحمّل کردنِ دشواری‌ها و سختی‌ها را برای انسانِ مؤمن، هموار شود و او در برابرِ موانع و تنگناها، عقب‌نشینی نکند. در راه انجامِ «تکلیف»، وارد آمدنِ «رنج» و «زحمت» بر انسان مهم نیست؛ چراکه به هر حال، زندگیِ محدود و اندکِ انسان در  دنیا، به هر صورت که باشد، خواهد گذشت و قرار نیست انسان در دنیا، ماندگار باشد و تا ابد، وضعِ ثابتی را تحمّل کند:
«آنچه [تحمّلِ] مطالبِ [دشوار و تلخ] را [برای انسان،] سهل می‌کند، آن است که در راه ایفای وظیفه و ادای تکلیف، [دچارِ] رنج و زحمت [شدن،] مهم نیست، و این چند روز [زندگی،] به هر نحو که هست، خواهد گذشت. والیه المرجع و المآب »(همان، جلد دوم، ص ۱۵۸، ۱۰ آذر ۱۳۴۶).

افزون بر این، انسانِ مؤمن از آنجا که  به حقانیّتِ راهی که در پیش گرفته و این ‌که رضایتِ الهی را تحصیل خواهد کرد، باور و یقین دارد، از هیچ تهدید و مخاطره‌ای، بیم و نگرانی به دل راه نمی‌دهد و قاطع و مصمّم، می‌ایستد؛ زیرا به روشنی می‌داند «نگرانی، وقتی [بجا] است که انسان به تکلیفِ الهی [که بر عهده دارد]، عمل نکند»(همان، ص ۱۵۹، ۲۶ آذر ۱۳۴۶).
 
[هفتم]. تکلیف‌اندیشی، دربردارندۀ عقلانیّت است

انسانِ مؤمن نباید نتیجه‌گرا باشد و تصوّر کند که انجام یا ترکِ «تکلیف»، وابسته به محاسبه و سنجشِ «نتیجه»‌ای است که بر آن مترتّب می‌شود، اما این نظر بدان معنا نیست که در تکلیف‌اندیشی، «عقلانیّت» راه ندارد و تنها «تعبّد»، حاکم است، بلکه در منطقِ تکلیف‌اندیشی باید حکیمانه‌ترین راه و روش برای انجامِ تکلیف انتخاب شود و به گونه‌ای تکلیف انجام گردد که ضعف و نقصی متوجه آن نباشد: «برای ادای تکلیف، همة ما موظفیم که کارها و مسائلِ مربوط به خودمان را به بهترین وجه و با درایت و دقت انجام دهیم.»(همان، جلد بیست و یکم، ص ۸۹، ۲۹ تیر ۱۳۶۷).

کد خبر 3996423

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • طاهره IR ۱۰:۵۸ - ۱۴۰۲/۱۲/۱۰
      0 0
      با نظر دکتر جمشیدی موافقم کاملا طبق معیار شرع و آموزه های مکتبی است. احسنت به این نگاه تکلیف ندار که وابستگی به هیچ جناح و گروهی ایشان را محدو نکرده و آزادانه معیار ارزشی خویش را دنبال می کند.