به گزارش خبرنگار مهر، کتاب ـ «چرا عاشق می شویم؟» (ماهیت و فرایند عشق رمانتیک) نوشته هلن فیشر به تازگی با ترجمه سهیل سُمی توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی این کتاب در سال ۲۰۰۴ منتشر شده است.
نویسنده این کتاب می نویسد: به عقیده من، عشق رمانتیک یکی از سه شبکه نخستین مغز است که برای راهنمایی ما در امر جفت یابی و تولید مثل تکامل یافته اند. شهوت کور باعث شده پیشینیان ما برای ارضای نیاز غریزی خود در پی ارتباط با هر جفتی باشند. عشق رمانتیک به انسان فرصت داد که فقط یک جفت خاص را برگزیند و از این طریق در زمان و انرژی ارزشمند خود صرفه جویی کند. احساس آرامش و امنیت ناشی از ازدواج نیز به زن و مرد امکان داد کنار هم بمانند و به هم کمک همدیگر فرزندشان را بزرگ کنند. خلاصه این که عشق رمانتیک در ساختار و فرایند مغز انسان نقشی نازدودنی دارد.
هلن فیشر انسانشناسی است که در این کتاب، طرح معنایی جدیدی از پدیده عشق ارائه کرده است. او در این کتاب، نتایج تحقیقی از ریشههای عشق در مغز تا تپش هیجان انگیز آن در جسم و رفتار انسان را ارائه کرده است. فیشر با همکاری تیمی از دانشمندان همکارش از مغز افکاری که اخیرا عاشق شدهاند، اسکن مغزی گرفته و نتیجه ای را که روان شناسان با حدس و گمان درباره اش صحبت کرده بودند، اثبات کرده است؛ این که وقتی عاشق می شوید، بخش هایی خاص از مغز به واسطه افزایش جریان خون، به اصطلاح نورانی می شوند.
این کتاب ۹ بخش اصلی دارد که به ترتیب عبارت اند از: «چه شور افسارگسیخته ای» : عاشق بودن، جذبه حیوانی: عشق میان حیوانات، ماهیت شیمیایی عشق: اسکن مغز هنگام «عاشقی»، تور عشق: شهوت، شور عشق و دلبستگی، «نخستین شور خوش و سبکبالانه عشق» : همسر منتخب ما، چرا عاشق می شویم: تکامل عشق رمانتیک، عشق از دست رفته: طرد شدن، یاس و خشم، مهار کردن شور عشق: دوام بخشیدن به عشق، «جنون بتان» : پیروزی عشق.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
من تمام مردها و زن هایی را که از مغزشان اسکن گرفته شد به وضوح به یاد دارم، و هرکدام را به دلیلی خاص.
یکی از آن ها بیورن بود، مردی جوان از کشوری اسکاندیناویایی که در نیویورک مشغول تحصیل بود. او عاشق ایزابل بود، زنی برزیلی که در آن زمان در لندن کار می کرد. بیورن به من گفت که آن ها هر روز تلفنی با هم حرف می زنند و در تعطیلات همدیگر را ملاقات می کنند. آن ها حدودا یک سال بود که با همدیگر «قرار ملاقات» می گذاشتند و قصد ازدواج داشتند. از این رو از بیورن نام بردم که از او درسی ارزشمند آموختم. بیورن مردی بود با موهای بلوند پرپشت، متکی به نفس با لبخندی گرم و صمیمانه، جذاب و کاملا باهوش و دارای روحیه چشمگیر طنز. بلافاصله از او خوشم آمد. اما نخستین بار وقتی از او خواستم که محبوبش را توصیف کند، ناگهان ساکت شد، کاملا خاموش. یک لحظه فکر کردم تماس تلفنیمان قطع شده است. یادم هست که با سراسیمگی به او گفتم: «خوب، حتما یه چیزی در ایزابل هست که دوستش داشته باشی.» و او در جواب فقط گفت: «بعله.»
مجبور شدم با هزار ترفند از زبان بیورن در مورد محبوبش حرف بکشم! سرانجام اعتراف کرد که در طول روز مدام در مورد ایزابل خیال پردازی می کند، با تمام وجود عاشق اوست، و ۹۵ درصد شب و روز را به او فکر می کند. اما بیورن هرگز آن هیجان اضطراری را که شاخص افراد عاشق است بروز نداد. بنابراین، بعدا از دیدن نتایج اسکن مغزی اش مبهوت شدم. وقتی این مرد جوان کم حرف به عکس محبوبش نگاه کرد، مغزش درست مانند صحنه آتش بازی «نورانی» شد.
این کتاب با ۳۴۷ صفحه، شمارگان هزار و ۵۰۰ نسخه و قیمت ۲۱۰ هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما