به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از مهرخانه، متن زیر یادداشت زینت سادات مطهری، دانشجوی دکترای علوم سیاسی به مناسبت روز مبارزه با استعمار است که در ادامه می آید؛
فمینیسم پسااستعماری نوع نسبتاً جدیدی از فمینیسم است که در واکنش به فمینیسم موجهای قبلی و نظریه پسااستعماری بهوجود آمد. این جریان در پی آن است تا به تأثیرات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی نامطلوب استعمار بر زنان نژادهای غیرغربی در کشورهای در حال توسعه و خصوصاً استعمارزده بپردازد؛ مسایلی که نوعاً با موضوعات فمینیسم جریان اصلی در تعارض جدی قرار دارد.
فمینیسم پسااستعماری از طریق دستگذاردن بر مسایل و تجربه زنان جوامع حاشیه، قصد دارد ادعای جهانشمول بودن نظریه فمینیسم غربی را زیر سؤال برده و تأکید کند که زنان سایر جوامع در این نظریه بهدرستی و بهطور کامل بازنمایی نشدهاند. اینها تأکید دارند که برخلاف فمینیسم سنتی، تنها دغدغهشان «زنبودگی» نیست؛ چراکه صرف این دغدغه باعث میشود مسایل پیچیدهتر و لایههای عمیقتری مانند طبقه، نژاد، قومیت و گرایشات جنسی فراموش شوند.
اصطلاح «فمینیسم جهان سوم» برای فمینیسم پسااستعماری قصد دارد تأکید کند که فمینیسم کشورهای جهان سوم یا زنان بومی ربطی به فمینیسم زنان سفیدپوست مرفه و تحصیلکرده غربی ندارد و ریشههای فکری- فرهنگی خود را داراست که منبعث از چند نوع تجربه اجتماعی متداخل همانند زن سیاه، زن شرقی، یا زن کارگر بودن است.
مرور تاریخی
فمینیسم نخستینبار در اواخر قرن ۱۹ پدیدار شد و سه شاخه اصلی یافت. فمینیسم ابتدایی در میان زنان طبقه متوسط و درسخوانده و سفیدپوست کشورهای شمال ایجاد شد که دسترسی قابل قبولی نیز به منابع داشتند. لذا، دغدغههای این موج فمینیسم طبعاً ناظر بر خواستهها و مطالبات این زنان بود؛ مسایلی چون حق رأی و مقابله با موانع برابری. طبیعی است که نمایندگان این فمینیسم، نمایندگان زنان رنگینپوست تحت سلطه نژادی و اقتصادی که به خواست فمینیستها ناچار بودند خانهها را ترک کرده و برای کسب درآمد بهاسم برباری، به کارگری بروند، نبودند.
موج دوم فمینیسم نیز به نزاع جنسیتی در زندگی شخصی، خانوادگی و محل کار و مسایلی چون حق سقط جنین نظر داشت؛ مسایلی که الزاماً دغدغه زنان کارگر یا جهان سوم را تشکیل نمیداد. بیش از 2 دهه است که فمینیسم پسااستعماری از دل موج سوم فمینیسم سر برآورده و بر آن است که بر تنوع و تکثر تجربهزیسته زنان از نژادها و طبقات و قومیتهای مختلف تأکید کند.
مرور نظری
هسته اصلی نظریه فمینیسم پسااستعماری در نظریه پسااستعماری است که به بررسی تأثیر استعمار بر بازنمایی هویتها و فرهنگها میپردازد تا برساختههای استعمار از هویت و فرهنگ شرقی/ غیرسفید را کنار زده و نسخه اصیل آن را معرفی کند. لذا، فمینیسم پسااستعماری سرگرم پرداختن به لایههای چندگانه و پیچیده هویت و تجربه در جوامع است. باوجود ریشه داشتن فمینیسم پسااستعماری در فمینیسم، بهلحاظ اینکه به موضوع زن میپردازد، و نظریه پسااستعماری، بهلحاظ اینکه به زنان جوامع استعمارزده میپردازد، اما در آنِ واحد شاهد نقد این هر دو نیز در فمینیسم پسااستعماری هستیم.
همانطور که گفته شد فمینیسم پسااستعماری از یکسو به تقلیلگرایی فمینیسم جریان اصلی در فروکاستن تجربه کل زنان به مدل زن غربی و سفید منتقد است، و از سوی دیگر، به این واقعیت که نظریه پسااستعماری موضوع جنسیت را بهطور جدی مدنظر قرار نداده است نیز نقد دارد و به این ترتیب، نقطهضعفهای هردو نظریه را برملا میسازد.
چاندرا تالپید موهانتی، از نظریهپردازان فمینیسم پسااستعماری، معتقد است که نگاه فمینیستهای سفید به زنان غیرسفید باعث ایجاد محدودیت و آشفتگی در ادراک مخاطبین از زن غیرسفید میشود. او بهطور جدی معتقد است باید کنشگری و صدای زن جهان سومی را بهرسمیت شناخت.
اثل کراولی نیز فمینیسم غربی را دچار تقلیلگرایی نظری میداند؛ بهاین معنا که این فمینیسم بیش از حد درگیر ظرافات ایدئولوژیک است؛ طوریکه از پرداختن به مشکلات واقعی زنان بازمیماند. از نظر او، برای عملگرا بودن در فمینیسم، نیازمند مردمنگاری هستیم. از دیگر مسایل مورد تأکید او این است که مفهوم آزادی برای زنان فرهنگهای مختلف میتواند معانی متفاوتی داشته باشد.
فمینیسم پسااستعماری از یک نگاه، تلاشی است برای تعبیه مسایل زنان شرقی و بومی و غیرسفید در جریان فمینیسم که خود خاستگاههای غربی دارد. برخی برآنند که این تلاش باتوجه به ماهیت انتقادی خود فمینیسم، غیرمنطقی نیست و میتوان امیدوار بود تا روزی تمامی دغدغههای زنانه، از گروهها و طیفهای مختلف، در قالب فمینیسم قابل بررسی باشند. برای مثال، علی سوکی بر آن است که حجم آثار فمینیستی زنان غیرسفید در مقایسه با نسبت جمعیت زنان غیرسفید به سفید، بسیار ناچیز است و دلیل این امر نه تولید کم محتوا توسط این دسته، بلکه مورد توجه قرار نگرفتن آن است.
با نگاه از این منظر شاید بتوان گفت فمینیسم پسااستعماری بهواسطه نقدهای خود بیشتر از آنکه عامل تضعیف فمینیسم جریان اصلی باشد، به تقویت آن یاری رسانده است. بااینحال، شاهد تناقضات مفهومی و نظری در این میان هستیم؛ برای مثال، فمینیستهای پسااستعماری اصرار بر از میان برداشتن مفهوم «دیگری» دارای اطلاق بر زن غیرسفید دارند؛ حالآنکه فمینیسم جریان اصلی در مسیر تکامل خود درصدد است به زن غیرسفید بهعنوان «دیگری» قربانی نگاه کند؛ امری که منجر به «منفعل» دانستن زن غیرسفید و انکار کنشگری او شده است.
فمینیسم پسااستعماری بهواسطه علقههای نظری با نظریه پسااستعماری، به رد نگاه تقلیلگرایانه سازمانهای بینالمللی در ارائه مدلهای غربی برای توسعه نیز پرداخته و تجربیات زن غیرسفید که از نظر زن سفید ممکن است ناپسند و نیازمند اصلاح بیاید را بهرسمیت میشناسد. از این دست است حجاب که از نظر فمینیسم جریان اصلی عامل سرکوب دانسته میشود، و یا عادات فرهنگی همچون ختنه دختران که بهعنوان بخشی از سنتهای فرهنگی جوامع محترم انگاشته میشود.
بهعبارت دیگر، فمینیسم پسااستعماری نیز همانند نظریه پسااستعماری درصدد است تا تجربیات شرقی و استعماری مانند بردگی، مهاجرت، سرکوب، مقاومت، بازنمایی، تفاوت، نژاد، جنسیت، مکانمندی، و امپریالیسم را به بحث بگذارد. به اینلحاظ، فمینیسم و نظریه پسااستعماری زمینههای بحث از مسایلی را در قالب فمینیسم پسااستعماری فراهم کردهاند که در گذشته جایی در میان مباحث جدی و آکادمیک نداشت.
نظر شما