به گزارش خبرنگار مهر، رمان «مرداد دیوانه» نوشته محمدحسن شهسواری به تازگی توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب یکی از عناوین مجموعه «رمان ژانر» است که با هدف احیای ژانرهای فراموش شده رمان فارسی با دبیری شهسواری توسط این ناشر چاپ شوند.
هدف اصلی مجموعه «رمان ژانر» آن گونه که شهسواری می گوید، نوشتن و انتشار رمان هایی متناسب با فرهنگ ایرانی و احترام به احساس، شعور و سلیقه فرهیخته نسل جدید مخاطبان است. در ایران نویسندگان از دیرباز، در ژانر رمانس (عاشقانه) می نوشته و بازار و مخاطبان خود را داشته اند.
شهسواری به عنوان دبیر مجموعه مذکور، در معرفی اش برای مجموعه رمان ژانر نوشته است: رمان نویسان فارسی چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کیفی، در ژانرهایی مانند جنایی، تریلر (مهیج)، وحشت، علمی_ تخیلی و فانتزی چندان فعال نبوده اند و چون آثار درخوری در این ژانرها نوشته یا منتشر نشده، هنوز مشخص نیست که در صورت انتشار چنین آثاری از این دست، با اقبال مواجه می شوند یا خیر.
رمان «مرداد دیوانه» شهسواری در مجموعه پیش رو، یک تریلر جنایی است و او می نویسد که در این رمان سعی کرده تمام قواعد و ظرایف ژانر تریلر را با توجه به واقعیات و فرهنگ امروز ایران به تصویر بکشد تا نتیجه اش یک رمان پرکشش شود. همان طور که این نویسنده اشاره می کند، برخی تریلر را ژانر نمی دانند. برخی هم آن را مگاژانر می دانند که ژانرهایی مانند جاسوسی، گنگستری، حقوقی، جنگی و ... زیرمجموعه آن هستند.
در یک رمان تریلر، بیشتر جنبه پلات اثر مد نظر است. در پلات چنین رمان هایی، باید برای ایجاد بیشترین کشش تا جایی که منطق داستان اجازه می دهد، از طریق پیچ های ناگهانی داستان، تنش، افزودن به ریتم حوادث، رازگشایی گذشته شخصیت ها، دیالوگ های زهردار و تند و جذاب، داستان را پیش برد. این کاری است که شهسواری سعی کرده در این رمان انجام دهد.
در قسمتی از رمان «مرداد دیوانه» می خوانیم:
بدتر از همه این که آقای نژندی خودش مدام در حال عزاداری بود. واقعا نمی توانستم حالت های مردی به آن قَدَرقدرتی را ببینم و تحمل کنم. بعد رفتن منیژه و امیرعلی، انگار همه امیدش به بیژن بود. تا آن موقع خوب توانسته بود خودش را نگه دارد، اما بعدش ناگهان فرو ریخت. بعد آن روز هشدار، یکی دو باری به خانه خیابان دکتر حسابی سر زده بودم. دیده بودم آقای نژندی تک تک لباس های بیژن را از توی کمد در می آورد، بو می کند و باهاشان حرف می زند و گریه می کند. کوه هم اگر بودم، دیدن این صحنه ها من را می ترکاند. و من هیچ وقت در زندگی ام کوه نبودم.
آن روز به این امید آمدم بهشت زهرا تا حداقل بالای قبر یک کدام از این سه نفر بتوانم گریه کنم. نتوانستم. نمی شد. هوا داشت تاریک می شد. دیگر باید ذهن خراب و خالی ام را جمع می کردم و بر می گشتم به دل شهر خائن تهران.
کلی از قبر بیژن دور شده بودم. وسط هفته بود و تک و توکی آدم و ماشین بودند که آن ها هم داشتند بهشت زهرا را ترک می کردند. گرمای مرداد داشت به آتش درونم می پیوست. بر می گشتم سمت ماشینم که صدای جیغ کوتاهی شنیدم. سرم را بالا آوردم. خانمی که مانتوی سورمه ای کمابیش گشاد و روسری بلند به همان رنگ سرش بود، خیلی محجوبانه داشت به پسر جوانی که از ماشینش پیاده شده بود و با لبخندی روی لب ها تعارفش می کرد سوار شود، فحش هایی مثل بی شعور و کثافت می داد.
این کتاب با ۳۰۳ صفحه، شمارگان ۹۹۰ نسخه و قیمت ۱۸ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما