خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: دوازدهمین روز از ماه محرم و سالروز شهادت امام اباالحسن، علی بن الحسین(ع) و تقارن زمانی آن با ایام عاشورای حسینی، شاعران آئینی را به سرودن اشعاری درباره مظلومیت آن امام هُمام بویژه درباره حضور آن حضرت در واقعه عاشورا فرا خوانده است.
یکی از این شاعران قاسم نعمتی است که در بخشی از شعر خود و از زبان امام زین العابدین (ع) چنین سروده است:
دیدم به چشم خویش غمی ناشنیده را
در یک غروب سرخ بلای عدیده را
با ناله ام زمین و زمان گریه می کند
از مادر ارث برده ام این اشک دیده را
من با همین لبان خودم نیمه های شب
بوسه زدم گلوی بریده بریده را
یعقوبم و به دست خودم بین بوریا
چیدم به گریه یوسف پیکردریده را
یادم نمی رود که چگونه مقابلم
بستند دست عمه ی قامت خمیده را
یادم نمی رود سر شب لحظه فرار
فریادهای دختر گیسوکشیده را
هنگام جا به جایی سر روی نیزه ها
دیدم شکاف حنجر و خون چکیده را
لعنت به آنکه مرکب خود نعل تازه زد
دیدم سپاه روی بدنها دویده را
یک تار موی عمه ما را کسی ندید
پوشانده بود نور حسین این حمیده را
شعر دیگر در این باره از سید پوریا هاشمی و خطاب به امام سید الساجدین (ع) است:
آقا چه شد که روی تو در آفتاب سوخت؟
هر وقت خورد بر لب خشک تو، آب؛ سوخت
آقا چه شد که خیمه ات آتش گرفته بود؟
در بین شعله های جهنم کتاب سوخت
پای تو را به ناقه ی رَم کرده بست شمر
از کربلا به کوفه تن ات زین عذاب سوخت
در گیر و دار رد شدن همسرت ز شام
آتش سراغ معجرش آمد نقاب سوخت
رَجّالهها به صورتتان سنگ می زدند
از طعنه های شهر، دلت بی حساب سوخت
بر روی زخم گردن تو مرهمی نبود
وقتی که از حرارت سُرب مُذاب سوخت
دیدی چگونه چوب به لبهای عشق خورد؟
دیدی چگونه از غم این سر، رباب سوخت؟
یعقوب دل شکسته، چهل سال آزگار
چشم ات به یاد روضه بزم شراب سوخت
گفتم رباب و روز و شبم رنگ غم گرفت
بس کن رباب، عمه سادات دم گرفت
اینک نوبت به بخشی از شعری محمود ژولیده می رسد که باز هم از زبان آن امام هُمام و روایتگر مصائب آن ایام است:
من یادگار دشت کربلایم
آزاده ی صحرای نینوایم
من عُروه الوُثقای شیعیانم
من چارمین مولای شیعیانم
من حُجّت اللهِ پس از حسینم
من شاهد اَسرار عالَمینم
بیماریِ من حکمت الهی است
بر کربلا چشمان من گواهی است
یک نیم روزه صد بلا که دیده؟
هفتاد و دو کرب و بلا که دیده؟
من دیده ام گودال قتلگه را
چشمانِ بارانیِ خیمه گه را
من دیده ام شمشیرهای بریان
زیر گلو و نعشهای عریان
چون اسبِ بی صاحب به خیمه آمد
تکثیر شد فریاد "وا محمد"
دیدم به خیمه غارت حرم را
در شعله آل بیت محترم را
وقتی هجوم کوفیان شد آغاز
پس اولین فرمان من شد ابراز
آغاز شد با غم امامت من
تصویر شد روز قیامت من
حُکم فرار از خیمه را که دادم
با یک تهاجم بر زمین فتادم
سجاده از پایم چه بَد کشیدند
سیلی به طفلان بی عدد کشیدند
آن دم که من آهی ز دل کشیدم
رأس پدر را روی نیزه دیدم
چون بردگان دستان ما که بستند
سرهای ما را از جفا شکستند
باید به خون می دیدم آسمان را
بر گردنم زنجیر و ریسمان را
حرمت چو از آل علی دریدند
تا می توانستند سر بریدند
روز مرا شام سیاه دادند
ما را عبور از قتلگاه دادند
وقتی همه از کربلا گذشتیم
با خون به روی قبرها نوشتیم
این کُشته های آل مصطفایند
پرپر شده گلهای مرتضایند
من دیده ام بر عمه ام جسارت
با عمه هایم رفته ام اسارت
با تازیانه همسفر شدم من
از کعب نی خونین جگر شدم من
ما را میان شعله های کینه
از کربلا بردند تا مدینه
من دیده ام شامِ غم و بلا را
کردم اقامه هر کجا عزا را
صد جا دلم شد شعله ور و لیکن
شام بلا گردید قاتل من
از مجلس نامحرمان چه گویم
از تهمت بیگانگان چه گویم
آرام جانم گریه بر حسین است
این جان خسته هدیه بر حسین است
اشاره به گریه های مداوم امام علی بن الحسین (ع) و یادکرد همیشگی عاشورا و کربلا هم نکته ای است که محمد رسولی در شعر خود به آن اشاره کرده است:
با سوز قلب پاره پاره گریه می کردی
با چشمهای پر ستاره گریه می کردی
دلهای نزدیکانتان که جای خود دارد
که آب می شد سنگ خاره، گریه می کردی
در وقت تجدید وضو تا آخر عمرت
تا آب می دیدی دوباره گریه می کردی
با یاد اکبر، تا که می آمد به گوش تو
بانگ اذان از هر مناره گریه می کردی
در خواب اگر می رفت پیشات طفل سیرابی
با هر تکان گاهواره گریه می کردی
و این هم شعری از مسعود یوسف پور که شاعر در آن به موضوع بیماری آن حضرت در روز عاشورا برای در امان ماندن از هجوم دشمنان و تداوم سلسله امامت هم می پردازد:
روزی که بسته در غل و زنجیر می شدی
زخمی ترین تراوش تقدیر می شدی
هفت آسمان کنار تو در حال گریه بود
وقتی درون خیمه زمین گیر می شدی
مأمور صبر بودی و در ظهر کربلا
انگار از وجود خودت سیر می شدی
دشمن خیال کرد که تنها شدی ولی
در چشم خیس قافله تکثیر می شدی
حالا سوار ناقه ی عریان، قدم، قدم
با هر نگاه سمت حرم پیر می شدی
نجمه پور ملکی هم شعر پایانی این روضه منظوم را سروده است؛ آنجا که در بخشی از آن، سخنان حضرت زینب (س) خطاب به فرزند زمزم و صفا، امام زین العابدین (ع) هم مرور می شود:
حالا که تو جزء بُکائین عالَمی
من هم شدم ز اهل بُکاء با اجازه ات
گفتم کمی حال و هوایم عوض شود
رفتم سراغ تشت طلا با اجازه ات
رفتم میان خیمه ارباب و با سلام
گفتم که ای خون خدا، با اجازه ات
دست تو هم بسته به زنجیر و خوانده ام
امشب تو را شیر خدا با اجازه ات
در خیمه دیده بود که اکبر شهید شد
با گریه سر به زانوی حسرت گرفته بود
می خواست تا یاری خون خدا کند
بیماری اش دو مرتبه قوت گرفته بود
آمد کشان کشان ز حرم، سمتِ قتلگاه
آخر دلش هوای تلاوت گرفته بود
بر روی نیزه ها سر ببریده را که دید
روح از تن اش، اراده رحلت گرفته بود
زینب رسید و جان دوباره به سینه داد
با آیه های صبر، دلش را سکینه داد
باید شما بمانی و راویِ غم شوی
از غُربت امام زمان، تو خم شوی
باید شما بمانی و در کوچه های شام
با خواهران کوچکتان، همقدم شوی
باید شما بعد اباالفضلِ این حرم
یک اربعین صاحب مَشک و عَلَم شوی
وقت هجوم خیمه، تو سینه سپر کنی
اذنِ فرار داده و یاور اهل حرم شوی
با خطبه های شام خودت، همچو فاطمه
طوفانِ ویرانگرِ کاخِ ستم شوی
در قالب دعا، امامت به پا کنی
با روضه های آب، قیامت به پا کنی
کارم به شعر شام تو افتاده وای من
از جمله ام سلام تو افتاده وای من
رفتی رکاب عمه بگیری ولی نشد
از ناقه اش، زمام تو افتاده وای من
ماندم چگونه چشم تو بیرون خیمه گاه
بر پیکر امام تو افتاده وای من
در بین خطبه های تو با خنده ی یزید
گر وقفه در کلام تو افتاده وای من
چیزی ز انقلاب عظیم تو کم نکرد
جز خیزران، قامت سرو تو خم نکرد
وقتش شده که خطبه بخوانی برای ما
آقا بگو منم پسر زمزم و صفا
بر منبر رسول خدا بین اهل شام
روضه بخوان ز کُشته ی عطشانِ کربلا
یک اربعین شانه و بازوی خسته ات
خاکم به سر بسته به بازوی عمه ها
قلبم اگر گرفت؛ فقط کار امشب است
امشب دوباره گریه ی من مال زینب است
نظر شما