خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-عباس بنشاسته: رهبری معظم انقلاب امسال را به عنوان سال «حمایت از کالای ایرانی» معرفی کردند و این شعار در ادامه شعارهای سال های گذشته تکمیل کننده پازلی است که تصویر تکیه بر ظرفیت های داخلی را در خود دارد. باید گفت با پیروزی انقلاب اسلامی اگرچه گام بزرگی در رسیدن به استقلال و تکیه بر توان داخلی برداشته شد اما کماکان کشور ما با چالش هایی در این خصوص مواجه است. از یک سو مصرف کالای خارجی به یک عادت فرهنگی در طول تاریخ ما تبدیل شده است و در ادوار مختلف برخی پیشرفت را در غربی شدن از فرق سر تا ناخن پا تلقی می کردند، از طرف دیگر برخی نئولیبرال های وطنی بر طبل جهانی سازی می کوبند و مسئله لزوم استقلال را به طور کلی انکار می کنند. در گفتگو با ناصر فکوهی استاد انسان شناسی دانشگاه تهران و مدیر موسسه انسان شناسی و فرهنگ، شعار امسال را از منظر فرهنگی مورد ارزیابی قرار دادیم. متن زیر مشروح گفتگوی ما با این استاد دانشگاه است.
*به لحاظ تاریخی به نظر می رسد در کشور ما مصرف کالای خارجی و موضوع وابستگی به یک تعلق فرهنگی و عادت تبدیل شده است و کسانی در طول تاریخ به دنبال فراگیر کردن آن بوده اند و براندازی این شرایط دشوار به نظر می رسد، مثلا تقی زاده پیشرفت را در غربی شدن از فرق سر تا ناخن پا می دانست، ضمن ارزیابی وضعیت تاریخی که ما در این خصوص داشتیم، برای تغییر این نگاه چه پیشنهادی دارید؟
اصولا اینکه مصرف را در رابطه ای خودکار با انتقال فرهنگی ببینیم، زیر سئوال است. به عبارت دیگر با چند مصداق میتوانم موضوع را باز کنم. اینکه ما کتاب بخریم، یک مصرف فرهنگی است، یا اینکه به سینما برویم یا یک آلبوم موسیقی بخریم یا حتی در یک رشته دانشگاهی ثبت نام کنیم، اینکه به یک دوره موسیقی برویم و یا اینکه برای آموزش یک ساز ثبت نام کنیم و با شرکت در یک کلاس موسیقی آن را یاد بگیریم و سپس آن ساز را بخریم، همه اینها مصرف فرهنگی هستند که میتوان صدها هزار مثال دیگر هم آورد. اما هیچ کدام از این مصرفها به معنای «انتقال فرهنگ» ، «ارتقا فرهنگ» ، «رشد فرهنگی»، و «توسعه فرهنگی» و ... در یک جامعه نیست.
در حال حاضر برای نمونه، در کشور ما هر سال میلیون ها جلد کتاب تولید می شود یا به فروش می رسد، همین طور که میلیون ها بلیط سینما به فروش می رسد یا صدها هزار دوره دانشگاهی و غیر دانشگاهی مصرف میشوند: آیا اینها بدان معنا است که ما «کتابخوان» ، «تحصیلکرده» ، «با فرهنگ» ، «موسیقیدان» یا ... شده ایم؟ ابدا. اینها شاید وسایلی باشند برای رسیدن به آن هدف، اما وسایلی صرفا لازم و نه کافی. هزاران شرط دیگر لازم است که توسعه و رشد و انتقال فرهنگی اتفاق بیافتد.
از ابتدای قرن کسانی تصور میکردند مدرنیته و تجدد را میتوان همچون یک محصول از خارج وارد کرد و با مصرف آن، مدرن شد، مثلا با خرید و پوشیدن لباس غربیها، شبیه غربیها شد، این عدم درک تا امروز باقی مانده است
این نکته ای است که از ابتدای قرن کسانی تصور میکردند مدرنیته و تجدد را میتوان همچون یک محصول از خارج وارد کرد و با مصرف آن، مدرن شد، مثلا با خرید و پوشیدن لباس غربیها، شبیه غربیها شد، درک نمیکردند و این عدم درک تا امروز باقی مانده است. با خرید و نشستن و رانندگی با یک خودروی آخرین مدل، ما راننده با فرهنگی نمیشویم و اصولا راننده نمیشویم؛ با گرفتن انواع و اقسام مدارک دانشگاهی و هزینههای سرسامآوری که برای تحصیل خود یا فرزندانمان میکنیم، آدمهای بافرهنگ و باسواد نمیشویم. اینها صرفا توهم فرهنگ است.
اما اینکه چه باید کرد، بحثی بسیار طولانی است که با این قدم نخستین آغاز میشود که ما سازوکارهای پیچیده فرهنگ، چگونگی به وجود آمدن فرهنگ، انتقال و آموزش فرهنگ و روابط درون و برون فرهنگ را درک کنیم و بتوانیم بفهمیم چطور پدیدهای فرهنگی با محیط پیرامون خود رابطه برقرار میکنند؛ چگونه بر آنها تاثیر میگذارند یا تاثیر میپذیرند؛ چگونه برای رشد فرهنگی باید برنامهریزی کرد و از تاکتیکها و استراتژیهای خاصی استفاده کرد.
رویکرد ما به مساله رشد فرهنگی عمدتا رویکردی مادی بوده است که با به دست آمدن درآمد نفتی از دهه ۱۳۴۰ یک توهم بزرگ نیز به آن اضافه شد: اینکه میتوان «فرهنگ را خرید». همین امر پس از انقلاب نیز ادامه پیدا کرد و امروز به حادترین شکل خود درآمده و با ظهور نوکیسگی در همه زمینهها از جمله در زمینه فرهنگ سبب شده است که افراد تصور کنند فرهنگ را نیز می توان مثل گوشت و میوه و برنج و نان خرید و مصرف کرد و بافرهنگ شد.
برای هرگونه پیشرفت فرهنگی، ابتدا باید این اشتباه بزرگ را تصحیح کرد و سپس با استفاده از الگوهای بسیار پیچیده ای که برای رشد و توسعه فرهنگی و برنامه ریزی برای آنها وجود دارد، اقدام کرد. این الگوها شناخته شده هستند و دسترسی و استفاده از آنها ناممکن نیست، اما نیاز به تخصص و مدیریت دارد. بدون شک برخورداری از منابع مالی، شرطی بسیار مهم برای این کار است، اما این تنها یک شرط است، در بین صدها شرط دیگر.
*انقلاب اسلامی را می توان جهش بزرگی برای دستیابی به استقلال دانست اما با گذشت اندک زمانی از پیروزی انقلاب و با روی کارآمدن تکنوکرات ها باز هم وابستگی به نوعی فضیلت شمرده شد، ارزیابی شما از این اتفاق چیست و چرا به این سمت رفتیم؟
انقلابها به خودی خود راهحلی برای مشکلات نیستند. انقلاب، عموما زمانی اتفاق میافتد که جامعه با یک موقعیت بنبست روبرو شده باشد و جز با به کار بردن یک ضربه بزرگ نمیتواند آن مانع یا موانع را از سر راه خود بردارد. بنابراین انقلاب را نباید در لحظه وقوع انفجار انقلابی، خلاصه کرد. یا به عبارت دیگر انقلاب اساسی، پس از انقلاب ِاولیه آغاز میشود. انقلاب اسلامی نیز چنین بوده است. مانع بزرگی به نام استبداد پهلوی در برابر رشد جامعه ایرانی قرار داشت که همین جامعه را به موقعیتی رساند که چارهای جز انقلاب نبود.
اما پس از آن شرایط باید برای رسیدن به اهداف انقلاب یعنی آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی فراهم میشد. ما نیز تلاش خود را کردیم و همچون همه انقلابها فراز و فرودهای بسیار داشتیم. ساختن تصویر سیاه و سفید و روایتهای خالص و بیچون و چرا از انقلاب کاری عبث است و عموما تا صدها سال پس از وقوع یک انقلاب نمیتوان درک کرد دقیقا چه اتفاقاتی افتاده و چه فرایندهایی در آن رخ داده است.
مساله این نیست؛ مساله ما همیشه باید این باشد که اگر بر سر اهداف انقلاب توافق داریم که به نظر میرسد داریم، یعنی آزادی و استقلال و عدالت؛ باید ببینیم از آنها دور شدهایم یا به آنها نزدیکتر؟ و پاسخمان هر چه باشد باید آن را مستدل و علتیابی کنیم و چاره اندیشی.
متاسفانه بوروکراتیزه شدن فرایند انقلاب، انعطاف ناپذیر شدن و ایدئولوژیک شدن آن و از همه بدتر سلطه نولیبرالیسم بر آن همه مواردی بودهاند که دستیابی به اهداف مشترکی که چهل سال پیش مردم ما را متحد کرده بود را هر روز سخت تر کرده است
به نظر من نیز انقلاب در بسیاری موارد نتوانسته یا نگذاشتهاند به این اهداف تا اندازهای که ممکن بوده، دست بیابد. این موارد باید مشخص شود و برایشان راهحل بیابیم. راهحلهای رادیکال و خشونت آمیزچاره کار نیست بلکه باید فکر شده و دارای دلیل و استدلال باشند. در این صورت، امروز همچون هر زمان دیگری، میتوان بار دیگر به اهداف انقلاب نزدیک شد.
مشکل ما زمانی از راه خواهد رسید که دیگر توافقی بر سر اهداف انقلاب نداشته باشیم و یا روایتهایی از گذشته برای خود ساخته باشیم و چنان درون اسطورههای خودساخته مان فرو رفته باشیم که اصولا خود را به دست سراب های جدید بسپاریم و راه را همچون صد سال گذشته اشتباه برویم و دور خودمان بچرخیم و گمان کنیم داریم پیشرفت میکنیم. متاسفانه بوروکراتیزه شدن فرایند انقلاب، انعطاف ناپذیر شدن و ایدئولوژیک شدن آن و از همه بدتر سلطه نولیبرالیسم بر آن همه مواردی بودهاند که دستیابی به اهداف مشترکی که چهل سال پیش مردم ما را متحد کرده بود را هر روز سخت تر کرده است.
*بومی گزینی کالایی و بازگشت به عالم خودی در عرصه اقتصاد چه ملزوماتی دارد؟
بومی گزینی در مورد کالا اگر بر اساس اصل اولویت نسبی باشد، در جهان امروز امکان پذیر است، یعنی در هر مورد ما ببینیم که چه کالاهایی را بهتر می توانیم تولید کنیم و به دلیل دغدغه ای که نسبت به رشد و توسعه کشورمان داریم آن کالاها را بیشتر از کالاهای مشابه خارجی مصرف کنیم. اما باید به چند نکته توجه داشته باشیم. اولا هیچ کشوری نمی تواند امروز در جهانی با میلیون ها کالا و مصرف مختلف همه چیز را خودش تولید کند و بنابراین باید همواره دقت کنیم که بومی گزینی یک فرایند یک سویه نیست یعنی نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که در مبادلاتمان با سایر کشورها ما همواره خواسته باشیم داخلی مصرف کنیم و از آنها انتظار داشته باشیم صرفا خارجی مصرف کنند.
باید بین کشورها و حتی مناطق مختلف یک کشور نوعی تعادل و توزیع و تقسیم کار وجود داشته باشد که همه در آن برنده باشند و نه یکی برنده و دیگری بازنده. در عین حال باید دقت داشته باشیم که این امر را نباید عمومی کنیم. برخی از کالاها برای هر کشوری جنبه استراتژیک دارد و باید مورد محافظت قرار بگیرد. ما نباید مثلا از لحاظ غذایی یا از لحاظ انرژی وابسته به خارج باشیم. همین طور از لحاظ سطح شناخت و دانش در جهانی که هر چه بیشتر فناورانه است. البته این امر نسبی است و باز باید به صورت حساب شده و در تقسیم کاری بین المللی مشارکت کنیم.
در یک برنامهریزی اقتصادی – سیاسی و فرهنگی باید هم بتوان مساله حفط یک تراز تجاری و رابطه متقابل با سایر کشورها را در نظر گرفت هم حفظ استقلال را از طریق داشتن مارژ مانور بالا در کالاهای استراتژیک. مثلا کالاهای انرژی، غذا و بسیاری کالاهای فرهنگی را نیز در همین زمینه جای میدهند
اما برنامه ریزی در این زمینه ها کاری مشکلتر است. زیرا با حیات و آینده یک کشور پیوند میخورند. بنابراین در یک برنامهریزی اقتصادی – سیاسی و فرهنگی باید هم بتوان مساله حفظ یک تراز تجاری و رابطه متقابل با سایر کشورها را در نظر گرفت هم حفظ استقلال را از طریق داشتن مارژ مانور بالا در کالاهای استراتژیک مثل کالاهای انرژی، غذا و بسیاری کالاهای فرهنگی را نیز در همین زمینه جای میدهند. فنارویهای پیشرفته نیز امروز به یکی از این حوزههای استراتژیک تبدیل شده است.
اما باید بدانیم که پیشبرد خودکفایی نسبی و داشتن مارژ مانور در هر یک از این حوزهها نیز به معنای سیاست مرزهای کاملا بسته نمیتواند باشد، زیرا تمام کشورها بر اساس اصل تقابل عمل میکنند، بنابراین به عنوان مثال اگر ما اجازه ورود به کالاهای فرهنگی دیگر فرهنگها را به کشور خود ندهیم، مسلما مارژ مانور خود را از لحاظ نفوذ فرهنگی در آن فرهنگ نیز محدود میکنیم.
در اینجا شناخت بالایی از بازار جهانی مورد نیاز است و برای این شناخت و تاثیر گزاری باید لزوما در این بازار حضور داشت و نه آنکه با اقدامات نابخردانه خود را نسبت به آن حاشیهای کرد، زیرا در صورت اخیر لزوما وارد یک بازی باخت و به زیان خود خواهیم شد. برای نمونه کشور ما با این برنامه که از ارزشها و فرهنگ خود محافظت کند بیش از چهل سال است، بسیاری از کالاهای فرهنگی نظیر فیلمهای سینمایی، موسیقی و بسیاری از کتابها را از بازار خود حذف کرده است.
این امر از دلایل اصلی است که ما نیز تقریبا از بازار محصولات فرهنگی جهان حذف شده ایم (توجه کنیم که با چند فیلم جشنوارهای، نباید تصورحضور در بازار جهانی داشته باشیم) اما آیا توانستهایم مانع از حضور این کالاها در بازار و نفوذ آنها در کشور خود بشویم؟ پاسخ روشن است: این محصولات از بازار رسمی ما حذف شدهاند اما برعکس وارد بازار غیررسمی و زیرزمینی ما شدهاند که کنترلی بر آن وجود ندارد و امروز بسیاری از خانههای ما پر است از امکانات ماهوارهای و شبکه های رایانهای، سی دی فیلمهای خارجی و غیره. همانگونه که سایتهایی چون یوتیوب و فیسبوک تمام محصولات فرهنگی را که دولت ممنوع کرده، بدون کمترین کنترل و حتی شناختی از میزان نفوذ دقیق آنها، به صورت غیر رسمی در اختیار مصرف کنندگان میگذارند و بنابراین ما به نتیجهای دقیقا عکس هدفی که داشته ایم، رسیده ایم.
*تاکید بر هویت ملی می تواند بر تشویق مردم بر توجه به داخل در عرصه اقتصاد داشته باشد؟ ارزیابی شما از وضعیت حال حاضر هویتی کشور چیست؟
بدون شک چنین است. اما همه ظرافت قضیه در این است که چگونه باید هویت ملی را تقویت کرد و افراد را نسبت به زندگی در یک کشور و بالا بردن حس تعلق به آن تشویق کرد؟ متاسفانه اگر خواسته باشیم این کار را با ابزارهای آمرانه انجام بدهیم، کاری که اغلب کرده ایم همیشه به نتیجه معکوس میرسیم. بنابراین بهتر است متوجه باشیم که برای این کار الگوهای بسیار مناسب و کاربردی وجود دارد.
نخستین عاملی که ایجاد رضایتمندی و بالا رفتن تعلق ملی میکند وجود «رفاه» است. تمام تجربهها در سراسر دنیا نشان میدهد که رفاه، عامل اول بالا بردن حس تعلق به یک مکان است: حال بپرسیم رفاه چیست؟ رفاه یعنی برخورداری یا بهتر بگوییم امکان برخورداری نسبتا ساده و مناسب از نیازهای طبیعی هر انسانی. این نیازها عبارتند از نیازهای غذایی، نیاز به تشکیل خانواده، برخورداری از آزادی های فردی و مدنی، نیاز به بهداشت و درمان، نیاز به آموزش و برخورداری از امنیت.
اگر این نیازها را تامین کنیم رفاه ایجاد کرده ایم و حس تعلق به شدت افزایش مییابد. البته تامین این نیازها خود، داشتن منابع مالی و ثروت را ضروری میکند اما، ما در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان زندگی میکنیم. پس از این لحاظ مشکلی نداریم. اما داشتن ثروت به خودی خود هر چند لازم است، اما کافی نیست. جایی که ثروت هست، همیشه به صورت بالقوه امکان بروز اشکال آسیب زای بازتوزیع ثروت هم هست، یعنی فساد اداری و مالی.
اگر خواسته باشیم از امکان بالقوهای که با ثروت خود داریم، برای ایجاد رفاه استفاده کنیم، لزوما باید فساد را از میان برده یا محدود و حاشیه ای کنیم. در این صورت تعلق ملی افزایش مییابد
بنابراین اگر خواسته باشیم از امکان بالقوهای که با ثروت خود داریم، برای ایجاد رفاه استفاده کنیم، لزوما باید فساد را از میان برده یا محدود و حاشیه ای کنیم. در این صورت تعلق ملی افزایش مییابد. افرادی که در جایی احساس خوشبختی بکنند، نخستین رفتاری را که در خود تغییر میدهند، تمایل به جابه جایی یعنی مهاجرت است. پس هراندازه در کشوری تمایل برای مهاجرت به بیرون بیشتر باشد، این امرنشان دهنده وضعیت بحرانیتر در تعلق ملی است.
گروهی تصور می کنند که تعلق ملی را می توان برای مثال از طرق اسطوره سازی تامین کرد. مثلا اگر افراد به گذشتههای باستانی و تاریخ خود افتخار کنند، تعلق ملیشان افزایش مییابد. گروهی نیز بر این باورند که برخی از افتخارات مثل جوایز جهانی و در جشنوارها و تشویقها و تعریفها، حس تعلق ملی را بالا میبرد. البته اینها همه موثرند، اما واقعیت آن است که عاملی تعیین کننده نیستند.
تعلق ملی پیش از هر چیز با دو عامل آزادی در معنای آزادی انتخاب سبک زندگی و نبود روابط آمرانه و در عین حال وجود امنیت اجتماعی و رفاه بستگی دارد. اگر این شرایط فراهم باشد، افراد هر کاری خواهند کرد که آنها را حفظ کنند از جمله آنکه با بالا بردن مصرف درونی خود اقتصاد خود را تقویت کنند.
اما، ما دائما از مردم خود میخواهیم که مصرف داخلی را افزایش دهند بدون آنکه قدمی در شاخصهای اساسی که از آنها نام بردم، انجام بدهیم. اجازه بدهید مثالی بیاورم در سالهای اخیر ما با اقدامات نامناسب با سوء مدیریتهایی که داشتهایم سفرهای خارج از کشور را دائما گران تر و از دسترس گروههای بزرگتری از مردم خارج کردهایم. مثلا عوارض خروج را گران کردهایم یا روابطی با کشورهای مختلف داشتهایم که صدور ویزا را به سخت ترین شکل در آورده است و یا وضعیت اقتصادی خود را به موقعیتی رساندهایم که بهای پول ملی به شدت کاهش یابد.
حال پرسش این است آیا این اقدامات سوء مدیریتی باعث بهبود گردشگری داخلی شده است؟ پاسخ روشن است: ابدا. مصرف داخلی گردشگری در تضاد با مصرف بیرونی گردشگری نیست و منطق افرایش و کمک به آن وادار کردن مردم به مصرف داخلی نیست. حتی اگر موفق هم بشویم که چنین کنیم و نوعی رشد گلخانه ی ایجاد کنیم کاری که ظاهرا در حوزهای مثل سینما کردهایم، میتوانیم مطمئن باشیم این کار بهای سنگینی را در برداشته و در آینده در بر خواهد داشت که میتواند از جمله نابودی این سینما باشد. اگر مصرفکننده آزادی واقعی انتخاب نداشته باشد، هرگز نمیتوان مصرف داخلی را به صورت تصنعی بالا برد. البته گاه استفاده از ابزارهای محافظتی لازم بوده و همه کشورها چنین کردهاند، اما این باید واقعا در شرایط استثنایی انجام بگیرد وگرنه همیشه به نتیجه معکوس میرسیم.
*در حال حاضر برخی با نفی استقلال و با تاکید بر جهانی سازی تئوری بافی می کنند؛ چرا موضوع استقلال منافع نئولیبرال ها را به خطر می اندازد؟
جهانی شدن امروز به معنای بردن دولت های ملی زیر سلطه قدرتهای مافیایی، دیکتاتورهای میلیاردر و شرکتهای چند ملیتی و ایجاد بالاترین حد از فشار و تهدید برای محیط زیست، است
جهانی سازی یک مفهوم همگن و یکسان و یکدست نیست. آنچه در حال حاضر به مثابه جهانی شدن داریم سیاست های سرمایه داری متاخر مالی و پولی است که قربانیان آن شامل نه فقط کشورهای فقیر و کشورهای در حال توسعه بلکه بخش بزرگی از جمعیت کشورهای توسعه یافته نیز میشوند. جهانی شدن امروز به معنای بردن دولت های ملی زیر سلطه قدرتهای مافیایی، دیکتاتورهای میلیاردر و شرکتهای چند ملیتی و ایجاد بالاترین حد از فشار و تهدید برای محیط زیست، است؛ جهانی شدن امروز نه فقط در کوتاه مدت بلکه به خصوص در میان و دراز مدت زندگی کل بشریت را به خطر انداخته است.
اما واقعیت در آن است که روند تحولات به گونه ای بوده است که دیگر نمیتوان از بازگشت در روند جهانی شدن صحبت کرد و باید از دگرجهانی شدن سخن گفت یعنی بازگشت به یک سیستم اقتصادی که در آن بازار وجود داشته باشد اما دارای تنظیمات باشد و همچنین مبارزه ای گسترده با فساد و دیکتاتوریهای ناشی از آن و شرکتهای چند ملیتی انجام بگیرد.
جهان متاسفانه در حال حاضر، تجربه دردناکی را در قالب یک رجعت به ساختارهای پیش دموکراتیک تجربه می کند، اما این بازگشت، اجتنابناپذیر نیست؛ در سراسر جهان مردم در حال دست به دست هم دادن هستند تا با این فرایند مبارزه کنند. این کار با پیوندهای جدیدی ممکن می شود که مردم در برابر دولتهای زیر سلطه میلیادرهای فاسد و دیکتاتور ایجاد کردهاند.
نولیبرالیسم به قول چامسکی خطرناک ترین ابداع و بیرحمانه ترین ابداع بشریت بوده که همه جهان، طبیعت و انسانیت را به خطر انداخته است. خوشبختانه امروز آگاهی نسبت به این امر به سرعت در حال بالا گرفتن است و نشانه این امر سقوط احزاب سنتی در اغلب دموکراسیهای بزرگ هستند که هر چند در کوتاه مدت سود آن به احزاب و گرایش های پوپولیست می رسد اما این احتمالا خود مقدمه ای خواهد بود برای جنبشهای بزرگ مطالبهگرانهای که خواستار مشارکتهای هرچه بیشتر مردم در سیستمهای سیاسی و اقتصادی و گسترش آزادیهای رسانهای هستند.
امروز هرچه بیشتر شاهد آن هستیم که جوانان و از جمله جوانان متخصص در حوزه فناوری در حال کمک کردن به یافتن راههایی برای خلاصی از چنبرههای فناورانه شبکههای رسمی و دارای سلطه هستند تا بتوان جهانی شدن را به قالب های انسانی در آورد و پدیدههایی چون فساد و دیکتاتوری و سیاست حرفهای و پدیدههایی چون تبعیض را به خاطراتی تلخ در گذشته بشریت تبدیل کرد.
نباید امید را از دست داد، زیرا این دقیقا چیزی است که سرمایهداری متاخر پولی به دنبالش است: نوعی سرگذاشتن به موقعیت وپذیرفتن وضع موجود برای آنکه سیستمهای اقتصادی خود، به خصوص قرضسالاری را ساختاری کند و مردم را وادارد بار دیگر سلطه دولتهایی را که دیگر حتی نماینده صوری مردمشان نیز نیستند، را بپذیرند. انتخاب ما در چند سال آینده سرنوشت نسلهای آتی را و شاید سرنوشت نهایی بشریت را تعیین خواهد کرد.
نظر شما