خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ- حمیدرضا بوالی، حمید نورشمسی
حالا دیگر در میانه هر موضوع جنجالی اجتماعی از اعترافات مائده مشهور شده تا کمآبی در خوزستان و از پخش یا عدم پخش تصاویر زنان ایرانی در مسابقات جام جهانی تا مصادره آن ویلای معروفشده نام یک روحانی نهچندان جوان هم دیده میشود. حرفهای او در پیجهای مشهور اینستاگرامی کپشن زده میشود و دست به دست میچرخد و مواضع او که شباهت چندانی به هملباسانش ندارد با جار و جنجالهای زیادی پخش میشود.
حجتالاسلام محمدرضا زائری، نام پرحاشیه این سالهای جامعه ایران است. در میانه بطن حوادث اجتماعی پرتعداد جامعه ملتهب دهه ۹۰ ایران ایستاده است و بیآنکه ذرهای عقبنشینی کند؛ دست از نقد صریح، تند و بیپروای به سبک خاص خودش برنمیدارد. گلایههای او از وضعیت فرهنگ عمومی جامعه ایران حد و مرز نمیشناسد؛ بیتعارف است و پر است از ناله از زمین و زمان امروز ایران. شیوه سلوک خاص نامتعارف او و همچنین ورود او به برخی از حوزهها که به زعم منتقدان تخصصی در آن ندارد؛ منتقدان زیادی برای او به وجود آورده است و نقدهای موجه و ناموجه فراوانی را روانه او کرده است. اما او فعلا به فضاهایی که اطرافش به وجود آمده است بیاعتناست و ادامه میدهد.
زائری در حالی که عموم کانالها و شخصیتهای انقلابی تلگرام را ترک کردهاند همچنان در زیر پستهای اینستاگرامش، آدرس کانال تلگرامش را میدهد و هر روز حداقل یک پست داخل آن نشر میدهد. شاید نماد مناسبی برای جنگیدن تکنفره او.
زائری به تازگی مجموعه یادداشتهایش در روزنامه خراسان را تبدیل به کتابی به «گاف فرهنگ» کرده است. این گفتگو به بهانه انتشار این کتاب تنظیم شده است؛ اما شاید از معدود دفعاتی است که این بار خود زائری در مقام نقد شدن و نه نقد کردن نشسته است. بخش نخست از این گفتگو پیش از این در اینجا منتشر شد و در ادامه بخش دوم آن را میخوانیم:
نکاتی در کتاب «گاف فرهنگ» هست که احساس کردم جای آن در فضای گفتمانی ما بسیار خالی است مثل توجه به تأکیداتی که مقام معظم رهبری روی حرکتهای مردمی فرهنگی دارند، یعنی حرکتهایی که نهایتاً نتیجهاش به مردم بر میگردد بدون اینکه اجرایش نیازی به ساختارها و سیستمهای رسمی داشته باشد. ما یک تجربه موفق در این زمینه داریم که به اوایل انقلاب اسلامی باز میگردد و یک تجربه که متعلق به امروز ماست. به باور شما این حرکتهای خودجوش فرهنگی در شرایط امروز ما چه تفاوتی با آن زمان دارد؟ به ویژه اینکه برخی از حرکتهای خودجوش فرهنگی که الآن دارد صورت میگیرد، نتیجه نمیدهد و خیلی از دوستان در شهرستانها از انجامش ناامید شدهاند.
ما یک تجربه تاریخی از این کار در اوایل انقلاب داریم که نتیجه و ثمره آن مشخص است. الآن شوقوذوق و ثمره کار مستقل فرهنگی کردن زیاد است، به هر شکلی افراد سعی میکنند مثلاً کتابفروشی یا کافه کتاب یا کافیشاپ داشته باشند. ولی به نظر میرسد اینکه چه برونداد یا اتفاقی ماحصل آن باشد هنوز یک مقدار برای ما روشن نیست.
من ضرورت این موضوع را در این کتاب به شکل ضمنی، پراکنده و برخی کتابهای دیگر مثل سبک زندگی یا حجاب بیحجاب، یا سنگر اجتماعی بهطور مفصل توضیح دادم و مصادیقی برایش گفتم ومعضلات پیش رویش را بیان کردم. اما در پاسخ به شما باید بگویم علت اینکه اول انقلاب موفقیتها بیشتر به چشم میآمد، بستر اجتماعی مسئله بود یعنی زمینه اجتماعی برای رونق آن فعالیتها آن زمان بیشتر مهیا بود. هنوز نهادسازی در کشور صورت نپذیرفته بود، دولت رسمی هم نداشتیم. درگیریهای دوره دفاع مقدس و آغاز جنگ هم وجود داشت. در این فضا تجربه کارهای خودجوش تجربه موفق و البته پر انرژی بود. خیلی از نهادهای فعال خودجوش بعدها تبدیل به یک سازمان و یا مؤسسه و یا مراکز شدند مثل حوزه هنری و بهتدریج دو اتفاق برای آنها رخ داد. از یک طرف آنها نهادهایی رسمی شدند که دیگر به نوعی رقیب اصلی نهادهای مردمی به حساب میآمدند و مسئله دیگر تحولات اجتماعی بود که بستر اولیه کار را گرفت. با این همه و در همین حالا هم باز معتقدم نمونههای موفق فراوان از این دست داریم. چه در قالب استارتآپهایی که رونق گرفته و موفق بوده و چه در قالب همان حرکتهای خودجوش در کانون فرهنگی مسجد یا هیئت مذهبی خاص که به شکل پراکنده در کل کشور وجود دارند. وقتی درباره این حرکتها مطالعه میکنیم میبینیم علت موفقیت بیشتر افراد و اشخاص هستند. دقیقاً آنجایی که یک نفر کار را بلد بوده یا به ذکاوت و هوشمندی فردی و شخصی، یا با یک تجربه موفق و پیشین وارد میدان شده است نتیجه گرفته است. یعنی جایی که کار به قاعده، منطق و ضوابط حرفهای و تقویت مشارکت مردمی صورت گرفته، کار جواب داده است.
ولی در مقابل کارهای نهادی و سازمان یک جاهایی کارکردی داشته که ظرفیتهای موجود را از بین بردهاست. اتفاقاتی در جبهه انقلاب به نام انقلاب با شعار ارزشهای جمهوری اسلامی، آمدند در فعالیتهای موجود اختلال ایجاد کردند. مثلاً فرض کنید در شهرستانی ۴ کتابفروشی بوده است به جای اینکه این کتابفروشیها را تقویت و ظرفیت موجود آن را ارتقاء ببخشند، آمدند کنارشان مؤسساتی را راه انداختند که میگفتند این کتابفروشیها هیچکدام انقلابی و ارزشی نیستند و ما میخواهیم کتابفروشی ارزشی درست کنیم. بعد این کتابفروشی جدید ورشکست شد و ۴ نفر بچه مسلمان هم پشیمان و ناامید شدند. بعد هم گفتند کار کتابفروشی جواب نمیدهد و تعطیل کردند ولی در واقع به آن سه تای قبلی ضربه زدند.
ولی یک جاهایی هوشمندی هم بوده است طرف آمده فکر کرده من میخواهم کتابها و محصولات جبهه فکری انقلاب بهتر توزیع شود، کتابفروشی هم در شهر داریم، چه کار کنم این ۳ کتابفروشی آثار ما را عرضه کنند؟ آمده از این ظرفیت استفاده کرده اتفاقاً جواب گرفته در کارش هم موفق بوده، رونق هم پیدا کرده. ما الآن ناشر موفق و ناموفق داریم، روزنامهنگار موفق و ناموفق هم داریم، پس مسئله این نیست که بهطور مطلق بگوییم جواب نمیدهد. علت دقیقاً در این است. مثلاینکه معمولاً خیلی از این کارهایی که ناموفق بوده است کار دوم و سوم افراد بوده است. مثلاً مسئول فلان سازمان وزارتخانه یا معاون فلان دستگاه بودم کنارش هم آمدم کاری راه انداختم بچهها را فعال کردم ولی کار صاحب نداشته است یعنی شب خواب این کار را نمیدیدم! همه اینها را باید کنار هم دید.
بنده معتقدم علیرغم همه نمونههایی که ناموفق بوده و جواب نگرفته ما نمونههای موفق بسیار زیادی داریم اتفاقاً باید روی اینها تمرکز کنیم. برویم ببینیم چه شد که فلان کار جواب داد، چه شد که فلان مؤسسه درخشید. چه شد که فلان حرکت به نتیجه رسید. علت بسیاری از اینها تمرکز بر ظرفیتهای مردمی موجود بوده است؛ اما آنجایی که این بچه مسلمان انقلابی متعهد با حسن نیت آمده به جای اینکه روی ظرفیت موجود مردمی تمرکز کند، امید به فلان نهاد و دستگاه بسته است که حمایتش کنند معمولاً کاری بوده که جواب نگرفته است.
این امید بستن به ظرفیتهای مردمی و تبلیغ آن نوعی تشویق سیستمگریزی نیست و در نهایت در جامعه نوعی آنارشی ایجاد نمیکند؟
خیر. اتفاقاً استفاده هوشمند از ظرفیت و امکانات سیستمها برای سوار شدن روی ظرفیتهای موجودی که میتواند جواب دهد. این دو بحث است. بله این را قبول دارم که متأسفانه ظرفیت سیستم ما، ظرفیت بالایی نبوده، به دلایلی که الآن موضوع بحث ما نیست.اینکه نهادهای رسمی ما کارآمد نیستند. اینکه دستگاههای دولتی استعدادکش است. اینکه در نظامهای دولتی به اقتصاد موفق نمیشود رسید، اینها کاملاً معلوم است. در اینکه اتفاقاً خیلی از خلاقیتها و توانمندیها در سیستمهای دولتی جا نمیشود، شکی نیست. خیلی از استارتآپهای موفق ما، اول رفتند پیشنهاد به دستگاه موجود دادند؛ یعنی مثلاً فلان اپلیکیشن مسافربر اینترنتی، اول آمده به شرکت تاکسیرانی ما پیشنهاد داده است ولی چون در آن چارچوب جا نمیشد او را پشیمان کردند رفته خودش مستقل کار کرده است حالا نمیخواهم اسم ببرم و از این نمونهها در همه حوزهها فراوان داریم؛ یعنی الآن یک آدمی که خودش به خارج از کشور کالایش را صادر میکند، روز اول آمده به دستگاه دولتی یا شبهدولتی ما گفته من میتوانم معاونت بازرگانی شما را احیا کنم! گفتند نه قانون فلان، بخشنامه فلان، دستورالعمل فلان، از ساعت فلان تا فلان و طرف پشیمان شده است. آن کسی که الآن در شبکه خانگی دارد فیلم میسازد و جواب میگیرد روز اول آمده به فلان شبکه تلویزیونی ما گفته من میتوانم برای شما سریال بسازم اما اینقدر ممیزی و حساسیت و سختگیری برایش درست کردند رفته جای دیگر کار میکند، مطلق عرض نمیکنم ولی خیلی موارد اینطوری است.
بحث، بحث سیستم گریزی نیست. بحث این است که اصل کار آنجا باید رخ دهد. ما فهم غلطی از مدیریت، در حوزه فرهنگی اجتماعی داریم و آن فهم تمامیت خواهانه است. احساس میکنیم از صفر تا صد ، در تمام مراحل نظارت، سیاستگذاری، ارزشیابی، تولید، کنترل و همه چیز با ماست. درحالیکه اتفاقاً دستگاههای دولتی و شبهدولتی سهمیه و محدودهشان فقط سیاستگذاری و نظارت است. بارها عرض کردم گفتم وقتی دستگاه دولتی و شبهدولتی ما خودش میآید روزنامه تولید میکند در واقع دارد به بخش دیگر خصوصی میگوید تو باید با من رقابت کنی و این مقدور نیست.
برای من خبرگزاری ایرنا قابلفهم است. دستگاه رسمی حاکمیت باید یک خبرگزاری رسمی داشته باشد مثل همه جای دنیا، دومین، سومین، چهارمین و پنجمین خبرگزاری دیگر یعنی چه!؟ بانک مرکزی قبول ولی اینکه هر دستگاهی در کشور بانک داشته باشد یعنی چه؟ شهرداری، سپاه، وزارت فلان، هواپیمایی بگوید من خودم بانک میخواهم! این را نمیفهمم! اتفاقاً باید بیاییم اینجا و بقیه را تقویت کنیم. بنده بهعنوان وزارت ارشاد، خودم قرار نیست روزنامه و مجله منتشر کنم و انتشارات داشته باشم. معلوم است وقتی وزارت ارشاد خودش انتشارات داشت کنارش دیگر کسی نمیتواند رقابت کند. معلوم است وقتی دولت خودش روزنامه منتشر کرد کنارش کسی نمیتواند رقابت کند. اتفاقاً در حوزه فرهنگ، وظیفه من سیاستگذاری بوده است حالا بیایم سیاستگذاری کنم ببینم من برای ۵۰ سال آینده باید نیروی انسانی داشته باشم بیایم برای نیروی انسانی هزینه کنم. این آن سهمی است که بخش خصوصی نمیتواند بدهد چون بخش خصوصی نمیتواند برای تربیت نیروی انسانی هزینه کند. تربیت نیروی انسانی سرمایهگذاری است. من بهعنوان بخش دولتی ممکن است بیایم در سینما بگویم فلان تکنیک یا فلان تخصص سینمایی برای اینکه وارد کشور بشود این سرمایهگذاری را میخواهد من این کار را میکنم. آرامآرام تهیهکنندگان بیایند از آن استفاده کنند؛ اما اینکه من خودم را در معرض رقابت آنها قرار دهم کنار تهیهکننده سینما، من دولت به اسمها و شکلهای گوناگون خودم تهیهکننده فیلم سینمای شوم خب معلوم است نتیجهاش بهطور طبیعی این است که بخش خصوصی برای اینکه پول دربیاورد برود فیلم آبزرشکی بسازد. آنوقت ما چه کار میکنیم؟ شروع میکنیم به فحش دادن و بدوبیراه گفتن به آن تهیهکننده بخش خصوصی که ای فلان فلان شده ضد ارزش ضد اخلاق، تو آمدی فیلم کیلویی ساختی! ما خودمان یک جاهایی او را به این سمت سوق دادیم که مجبور شود برای کسب درآمد برود این فیلم را بسازد و از آنطرف کنترل و نظارت نکردیم.
عرضم این است در اینکه سیستم باید حفظ شود کاملاً اذعان دارم اما سهم این سیستم و نظام رسمی کجاست؟ اینجا حرف تازه شروع میشود. من این سهم را فقط در سیاستگذاریهای کلان میبینم. میگویم دستگاههای دولتی و شبهدولتی باید بیایند بگویند ما امروز آسیبهای اجتماعی را درک میکنیم. میزان طلاق را میبینیم، آمار را مشاهده میکنیم و معتقدیم خانواده در معرض تهدید است. باید به خانواده توجه و تمرکز کرد، باید فریاد زد که ای سینما ای حوزه نشر بیا به خانواده بپرداز. این سیاستگذاری میشود. آنوقت به من میگویند هر کتابی به موضوع خانواده موفقتر پرداخت، از آن حمایت میکنیم. حمایت نه به این معنا که به ناشر پول مستقیم دهند، بگویند ما برایتان ظرفیت ایجاد میکنیم که کتاب تو تبلیغ شود اینها سیاستگذاری میشود. اتفاقاً در این بخشها معتقدم دستگاههای رسمی و نهادهای حاکمیتی باید با تمام قوا وارد شوند. امام الآن که وارد میدان میشوید میبینید این حوزه بسیار مغفول است. بیلبورد در خیابان، تیزر و آنونس تلویزیون به این کتاب و فیلم اختصاص پیدا نمیکند، طبیعی است که آن فیلمساز دفعه دوم و سوم پشیمان شود. برای اینکه احساس میکند هر جا بر اساس مصالح کلان نظام رفت و وارد شد، مثلاً دید محیطزیست دچار مشکل است، رفت به آن پرداخت فروش و موفقیت آنچنانی ندارد، طبیعی است که سراغ عشق مثلث و مربع میرود! اینجا دستگاه حاکمیتی و رسمی باید وظیفه خود را درست انجام دهند اما نه اینکه در همه کارها دخالت کنند که تا حد جزئیات درگیر شوند.
در این موقعیتی که الآن هستیم با توجه به آن چیزی که از شمادر «گاف فرهنگ» خواندیم و الان نیز گفتید، الآن که داریم صحبت میکنیم امیدوار به اصلاح باشیم؟ اساساً به چه چیزی باید امیدوار باشیم، چه بارقهی امیدی را در بین اینهمه کشف آسیب و مشکل باید جستجو کرد؟ یکسری نشانههای امیدوارکننده مثل ورود بچههای حزباللهی به امور اجتماعی و فرهنگی می بینیم و همین طور ورود صریح و بدون تعارف بچههای مومن انقلابی به حوزه نقد سیستم، مثلاً جنبش عدالتخواه دارد این قضیه ویلا را پیگیری میکند، یکسری از اینجور نشانهها این چند وقت دارد پیدا میشود. این به نظر شما امیدوارکننده است و میتواند تبدیل به موج شود؟
همیشه به این سؤال اینطور جواب میدهم که باید ناامید باشیم اگر....، میتوانیم امیدوار باشیم اگر..... باید ناامید باشیم اگر با همین وضع پیش برویم، بدون تعارف وضعیت و آمار و اطلاعات و پیمایشهای موجود هیچکدام امیدوارکننده نیست. میتوانیم امیدوار باشیم اگر واقعنگر شویم تعارف را کنار بگذاریم به میدان بیاییم، قاطعانه برخورد کنیم، قانونگرا شویم، جنبش عدالتخواه با کسی تعارف نکند صریح باشد، قوه قضائیه نباید فردا او را دستگیر کند. اگر هر کسی کارش را درست انجام دهد بله میتوانیم امیدوار باشیم.
یکی از غفلتهای چند دهه گذشته این بود که ناخواسته فکر کردیم که فعالیتهای اجتماعی، کارهای خیلی ژیگول، جذاب و برای «ان جی او» هاست مثلاً نجات یک گربهای که زیر یک شیروانی گیر کرده است و فعالیتهای دینی و انقلابی این است که فقط چفیه گردنمان بیندازیم شعار دهیم و مراسم زیارت عاشورا برگزار کنیم. خوشبختانه از حدود ۱۰، ۱۵ سال قبل، با موجی که با اردوهای جهادی ایجاد شد و توجهی که در برخی از چهرههای مؤثر ما در جریان فرهنگ دینی و انقلابی شکل گرفت، این اتفاق دارد میافتد که بسیاری از اهداف دینی و انقلابی در بستر فعالیتهای اجتماعی دارد دنبال میشود. باید اعتراف کنیم و بیسروصدا و بین خودمان از باب دردودل باشد که این اتفاق دیر رخ داد و ما شاید مثلاً اگر در آغاز دهه هفتاد، این اتفاق افتاده بود، خیلی ثمرات بیشتری داشت. ولی خوشبختانه هم حضرت آقا در این قصه محکم وارد شدند و رویکردشان درباره توجه به مسائل و آسیبهای اجتماعی و افسران جنگ نرم یک فرصتی ایجاد کرد. از آنطرف هم یک عدهای از جریانات انقلابی و مذهبی خوب پایکار ایستادند، این اتفاق الآن دارد میافتد. شاید برخلاف ۱۵، ۲۰ سال قبل اگر الآن یک بچه حزباللهی اگر به پاکسازی محیطزیست کنار دریا وارد شود این حرکت، حرکت غیرطبیعی به نظر نمیآید. ولی اگر ۲۰ سال پیش یک عده بچههای بسیجی این کار را میکردند نامطلوب و لغو دیده میشد.
آقای زائری میگویند پروژه شما این است اتفاقی که در حزبالله لبنان و لبنان اتفاق افتاده است در ایران پیادهسازی شود و یکسری تفاوتهایی بین جامعه ایران و لبنان وجود دارد که دیده نمیشود، اساساً چنین هست؟ یعنی اعتقاد دارید همان تجربه قابل پیاده شدن در اینجاست؟
خیر، هیچوقت چنین حرفی نزدم. این تلقی شاید از اینجا به وجود آمده است که گاهی تجربههایی را نقل کردم و البته از این بابت، من از استفاده و بهره گرفتن از تجربهها همیشه دفاع میکنم نه در لبنان که در هر جای دیگر دنیا. البته با این ملاحظه که این تجربهها هیچوقت عیناً قابل پیادهسازی نیستند، طبیعتاً اقتضائات و شرایط هر محیطی باید در نظر گرفته شود، طبیعتاً هر تجربهای باید بر اساس خصوصیات بومی نقطه هدف بازخوانی شود؛ اما معنی این حرف این نیست که ما تجربهها را مطالعه نکنیم و بهصرف اینکه این تجربه برای لبنان، ماداگاسکار یا اسپانیا است بگوییم به ما ربطی ندارد، اشکال دو طرف این است. یک طرف بهصرف اینکه این تجربه یک جای دیگر دنیا جواب داده، میخواهند عیناً تکرارش کنند؛ اتفاقاً کسانی که این تهمت را به من میزند خودشان از منظر تاریخی دچار این اختلال هستند. میخواهند تجربهای که در ایران سال ۵۷ جواب داده را عیناً سال ۹۷ پیاده کنند. این ایراد اول به خود آنها وارد است. اصلاً فرض میگیریم که زائری دنبال لبنانیزه کردن ایران است از حیث جغرافیایی دارد این اشتباه را میکند، من میگویم شما از حیث تاریخی دارید این اشتباه را میکنید شما دنبال ۵۷ کردن ایران هستید، نمیشود؛ مخاطب فرق کرده است. همانطوری که باید بپذیرم که جغرافیا متفاوت است شما هم باید بپذیرید تاریخ متفاوت است، البته این قصه را در مورد خودم نمیپذیرم، من فقط دارم از تجربهها استفاده میکنم.
زمانی که به لبنان رفتم بین ۴ گزینه مردد بودم، مطالعه، ارزیابی و جمعبندی کردم دیدم جاهایی که نقطه هدفم است ترکیه، امارت متحده عربی، مالزی و لبنان است. به دلایلی که الآن جای بحث درباره آن نیست و شاید یک وقتی بنشینم صحبتش را بکنیم، به انتخاب لبنان رسیدم. میخواهم بگویم آن مطالعه من بر اساس یک نیاز و ضرورت بود که اگر جایی را بخواهم مطالعه، تجربه میدانی و بررسی کنم بروم در آن فضا زندگی کنم و دستاوردی داشته باشد میتواند یکی از این چهارتا باشد. ما در ترکیه، مالزی و امارات متحده عربی هم تجربههای موفقی داشتیم که همه اینها در کارآمدسازی دینداری در دنیای جدید قابلمطالعه است. یک جاهایی آنها جواب نگرفتند و شکست خوردند و به بنبست رسیدند ولی یک جاهایی جواب گرفتند همه اینها باید مطالعه شود.
در فضای لبنان ، هم خودم هم همسرم به دانشگاه رفت بچههایم به مدرسه آنجا رفتند با خانوادههای لبنانی در ارتباط بودیم، تلویزیون و شبکههای آنجا را میدیدیم. در عروسی و عزایشان و در تاکسی و اتوبوس و کوچه و خیابانشان بودیم، ۶، ۷ سال این تجربه در متن آن جامعه جریان داشت و با همین هدف بودم. چون نمیخواستم بهعنوان یک مسافر چند روزه یا یک توریست که به منطقه خاص بروم باشم، یا یک مسئول رسمی که در اتاق در بسته قرار دارد بروم و برگردم. البته از آن تجربههای موفق نقل میکنم با افتخار و قاطعیت معتقدم برخی از آن تجربهها را باید استفاده کرد و در نقطه پایانی همیشه از دوستان این سؤال را میپرسم که چه کسی گفت ایران لبنان نیست!؟ آیا خصوصیت لبنان غیر از این است که طوایف مختلف ناچار بودند همدیگر را بپذیرند با هم کنار آیند، آیا در ایران ما این وضعیت را امروز نداریم؟ آیا منی که چفیه گردنم میاندازم میتوانم آن کسی که کراواتی است را از ایران بیرون کنم، آن کسی که کرواتی است میتواند مرا در دریاچه نمک بریزد؟ تجربه لبنان این است که بیاییم با هم زندگی کنیم. امروز بیش از هر زمانی به این نیازمندیم که کنار هم قرار بگیریم، همدیگر را تحمل کنیم و بفهمیم و با همدیگر به یک مدل همزیستی مسالمتآمیز منطقی و عقلانی و درست بر اساس هویت دینی و ملی خود برسیم.
جناب زائری مجموع فعالیتهای شما کجا متمرکز است؟
بیشتر فعالیت فعلی من هیئت قرآنی احیاء است که مجله خیمه را منتشر میکند، انتشارات خیمه و احیاء در آن مجموعه است و فعالیتهای مشابه در تولیدات و اقدامات حوزه شعار دینی که هست. کنارش کار نوشتن و روزنامهنگاری دارم، تألیف و انتشار کتاب، مشاوره فرهنگی و هنری در حوزههای مختلف ادامه دارد.
خسته که نشدید؟
چرا شدهام
یعنی به فکر بازنشستگی افتادید؟
بازنشستگی به معنای ترک کار نه، ولی خستگی چرا، بهشدت خسته هستم. ناامیدی، افسردگی و آزردگی بهشدت هست؛ اما به این معنا که رها و ترک کنم، خیر. گفت: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست. اگر اینها نباشد دیگر من نیستم و هویت من همین دویدن است. وقتی کسی میدود عرق میکند وقتی عرق دارد میریزد شما نمیتوانید بگویید از دویدن پشیمان هستید؟ خیر، ولی دارد عرق میریزد و خسته و کلافه میشود. البته معتقد نیستم که شاخ غول شکستم و بهترین و پاکیزهترین آدم در عالم هستم و هیچ ایرادی ندارم، اتفاقاً خودم را پر از نقص و ایراد میبینم اما معتقدم سوءنیت نداشتم، وقتی پشت سرم را نگاه میکنم احساس میکنم میتوانم با صداقت و سربلندی و اطمینان این را ادعا کنم آن کاری که بلد بودم انجام دادم، ننشستم بیاعتنا نبودم عافیتطلبی نکردم دنبال تخریب و فتنهانگیزی نبودم. احساس کردم این کار درست است آن را انجام دادم یکجاهایی فهمیدم غلط رفتم سعی کردم تصحیح و جبران کنم. یکجاهایی درست رفتم ولی جواب نداده، سعی کردم یک راه درستی که جواب میدهد را پیدا کنم ولی ادعایی ندارم ایراد و نقص نداشتم، همه ما دچار نقص و کوتاهی و ایراد هستیم. طبیعتاً در تعامل، در همین گفتوگو و پرسوجوها باید راهش را پیدا کنیم؛ یعنی من به آقای نورشمسی برسم و بگویم این کتاب را بخوان نظرت را بگو، به جنابعالی برسم اگر نقدی دارید بگویید و در قدم بعدی درستش کنم. این را مطمئنم در کتاب «گاف فرهنگ» دنبال این بودم که به ۴ نفر جوان بعد از خودم راهی را نشان دهم، چون وقتی من جوان بودم کسی نبود چنین کتابی را به من دهد؛ اما این کتاب «گاف فرهنگ» ته فرهنگ است؟ خیر. حالا دوستان نشر آرما، از سر ذوق و سلیقه بسیار، برای اینکه ایهام داشته باشد گفتند «گاف فرهنگ»، من اگر باشم میگویم «فای فرهنگ» یعنی معتقدم قدم اول است. دیگرانی باید بیایند تکمیلش کنند کمک کنند دستبهدست هم دهند تا به نتیجه بهتری برسیم.
نظر شما