خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ
«سعید پاسبانی»، «احمد افراسیابی» و «محمود تنها» سه تن از رزمندگان فعال دوران دفاع مقدس بودهاند که در سطوح مختلف نظامی و عملیاتی اعم از فرمانده دسته و گروهان و گردان و... مسئولیتهایی بر عهده داشتند. هر کدامشان زخمها و جراحات و ترکشهای متعددی از جنگ به یادگار دارند و آنچه اینها متمایز میسازد دلمشغولی و دردمندیشان در خصوص آرمانهایی است که از انقلاب اسلامی به جای مانده بود و اتفاقاً همان دغدغهها، آنها را راهی جبهههای جنگ کرده بود. در طول این سالها این همسنگران دیروز و همراهان امروز در هر جایگاهی تلاش کردهاند از این آرمانها دم بزنند و ارزشهای فراموششده آن دوران را به یاد امروزیها بیاورند. در لابه لای حرف زدنها بغض میکنند و از لابه بلای بغضها نشانه خون دلی که خورده و میخورند را بروز میدهند. گاهی صدایشان بلند میشود و از غفلتها و منفعتطلبیها فریاد میزنند؛ گاهی هم آرام آرام چشمانشان راه میگیرد و در خود فرو میروند. «محمود تنها» متنی را که با دوستان رزمندهاش تهیه کرده بودند، با خود آورده بود و میگفت میخواهیم این متن را در همه جا پخش کنیم و به دست مردم برسانیم. میگفت این حرف عموم «بچهرزمندهها» است کسانی که امروز دیگر به «کهنهسرباز» شناخته میشوند. قبل از آغاز بحثها متنش را گرفت و با صدایی لرزان تا انتها خواند و میخواست این متن به گوش مردم برسد. متن بچههای رزمنده برای نسل نسل آینده این بود:
از ما کهنهسربازها، به نسلهای آینده
«اگر دوباره جنگی آمد و تو را دعوت به نبرد کردند، میدانی چه بگویی؟ آری از قول ما کهنه سربازها بگو: به خدا ما دنبال جنگ نرفته بودیم. او آمد بیهیچ استدالی و منطقی. ما ابتدا میجنگیدیم که کشته نشویم، اما بعد جنگ یادمان داد بکشیم تا کشته نشویم. عدهای از ما رنگ رزمندگی گرفتند، و عدهای هم رنگ رزمندگی به خود پاشیدند. تعدادی جبهه نیامده راوی جنگ شدند! و عدهای شهید شدند تا آینده زنده بماند؛ اما نه آیندهای به این شکل!
راستی ما باید چه میکردیم؟ عدهای آمده بودند تا آدم حسابی شوند، عدهای آمدند تا بیپیکر شوند و عدهای نیز پیکرتراش!
در جبهه حس عاشقی و معشوقی جریان داشت و ما جز جنگیدن چارهای نداشتیم. آیا میتوانستیم دفاع از کشور و مردم را رها کنیم؟ و گورمان را گم میکردیم و برمیگشتیم شهرهایمان؟ و دزد غافلهی نفت میشدیم؟ یا دزد دکل ساخته نشده؟ اما «فایناس» شده با دلار نفت در عالم تحریمی آلوده؟ ما هم، آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم، اما جنگ ۸ سال نزدیکتر از آینده بود. جان عزیز بود، ولی پای عشق هم در کار بود، در جبههها رقص مستانهی شهدا غوغا میکرد و ما چه باید میکردیم؟ آیا نباید یوسف میشدیم؟ و بر روی مین میرقصیدیم؟ و میخانهی فکه را رونق میدادیم؟ و دروازهی خرمشهر را آذین نمیکردیم؟
باور کنید ای نسلهای بعد، ما جوانِ جوان رفتیم، پیرِ پیر برگشتیم! حال شما بگوئید ما چه باید میکردیم؟ میگریختیم که کوفیمسلک شویم؟ که اعتقاداتمان به نرخ دلار و سکه حراج شود؟ که نام لشکرمان را بر پیشانی بانکی رباخوار بنویسند؟ ما باید چه خاکی بر سرمان میکردیم که امروز سرکوفت نشنویم!؟ بله، نسلهای آینده قرارمان این نبود.
راستی اگر دوباره جنگی آمد و شما را دعوت به جنگ کردند! از قول ما بگوئید: «رزمندگان، به بعد از جنگ هم بیندیشید!» وقتی ارزشها را در خاکریزها جا گذاشتیم و ارزشها عوض شد، عوضیها ارزشمند شدند! امروز خوب بنگرید، چگونه ما را غریبه میپندارند!
باور کنید، آنروزها ما قطار قطار میرفتیم، واگن واگن برمیگشتیم. راستقامت میرفتیم، کمرخمیده برمیگشتیم، دسته دسته میرفتیم و تنهای تنها برمیگشتیم! بیهیچ استقبال و جشن و سروری؛ فقط آغوش گرم مادری چشم انتظارمان بود و دیگر هیچ...! اما ایستادیم. شاید بپرسید پس ما چه مرگمان بود؟ باور کنید ما هم دل داشتیم، فرزند و عیال و خانمان داشتیم، اما با دل رفتیم، بیدل برگشتیم. با یار رفتیم، با بار برگشتیم، با پا رفتیم، با عصا برگشتیم. با عزم رفتیم، با زخم برگشتیم. پر شور رفتیم، با شعور برگشتیم! ما اکنون پریشانیم، اما پشیمان نیستیم! ما همان کهنهسربازان پیادهایم که سواری نیاموختهایم! ما به وسوسهی قدرت نرفته بودیم.
راستی اگر دوباره جنگی آمد و شما را دعوت به جنگ کردند! از قول ما بگوئید: «رزمندگان، به بعد از جنگ هم بیندیشید!» وقتی ارزشها را در خاکریزها جا گذاشتیم و ارزشها عوض شد، عوضیها ارزشمند شدند! امروز خوب بنگرید، چگونه ما را غریبه میپندارند!
میدانید تعداد ما در ۸ سال جنگ چند نفر بود؟ ۵/۳ درصد از جمعیت ایران! اما مردانگی را تنها نگذاشتیم، ما غارت را آموزش ندیده بودیم، رفتیم و غیرت را تجربه کردیم. اکنون نیز فریاد میزنیم که اینان از ما نیستند! این حرامیان غافلهی اختلاس از ما نیستند! گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریدهاند. باورکنید این خرافات خوارجپسند، وصلهی مرام ما نیست، ما نه اسب امام زمان(عج) دیدیم، نه بی ذکر حسین(ع) جنگیدیم. لیکن ما استخوان در گلو، از امروز شرمندهایم، با صورتی سرخ و دستانی که در فکه جا مانده است!
اکنون شما بگوئید ما اگر نمیرفتیم، چه باید میکردیم؟ با دشمنی که به امتداد قادسیه آمده بود برای هلاک مردم و میهنمان ایران؟ ما را بهتر قضاوت کنید، جز اندکی از ما که آلوده شدند و شرافت خود را فروختند. درود به روان پاک شهیدان راه حق و آرمانهای والای انقلاب اسلامی.»
با این مقدمه گفتوگو با انقلابیون و ایثارگران دوران دفاع مقدس آغاز شد. این مشروح میزگرد با حضور سه ایثارگر و آرمانخواه آن دوران است:
شما جزو قشری هستید که با دلبستگی به آرمانهای انقلاب اسلامی، در مسیر ایثارگری برای آن آرمانها قدم گذاشتید؛ امروز وضعیت تفاوتهای بسیاری با آن دوران پیدا کرده و مثلا جوانان نسل ما که خبر ندارند چه بر این مملکت گذشته، نیازمند روایتی هستند که واقعگرایانه آن دوران را بازگو کند و در عین حال پیوند انسانها با آرمانهای انقلاب را نشان دهد. اگر موافقید از اینجا شروع کنیم که اساساً چه شد که سرنوشت شما با جنگ گره خورد؟ چه انگیزه و آرمانی شما را به آن وادی کشاند که بخشی از عمر و زندگی خود را برای جنگ بگذارید؟ و الآن بعد از سه دهه اگر بخواهید در مورد آن آرمانها صحبت کنید، چه میگویید؟
محمود تنها: من به شخصه احساسی به جبهه نرفتیم؛ نه اینکه بگویم تبلیغات هیچ اثری نداشته است، تبلیغات شور و شوق میدهد ولی قصه ما فراتر از این حرفها بود. برای من که در دوران جنگ ۲۱ سال داشتم این احساسات اهمیتی نداشت. من قبل از انقلاب به سربازی رفته بودم و کار در نظام را تجربه کرده بودم، آموزش دیده بودم و قصه من با بچههایی که تازه به جبهه آمده بودند، خیلی فرق داشت. من در جامعه زمان طاغوت زندگی کرده بود و آن را دیده بودم و بعد از طاغوت، قرارمان این بود که یاقوت شویم ولی متأسفانه این شدیم که میبینید.
من هر جا حرف میزنم اکثراً به من میگویند شما پنجاه و هفتی فکر میکنید! میگویم مگر خدای آن زمان با خدای این زمان تفاوت دارد؟ اگر تفاوت دارد، خدای الآن را به من معرفی کنید تا راجع به ارزشهایی که این خدا ترویج میکند صحبت کنم! من میگویم خدایی که من آن موقع شناختم با خدایی که الآن میشناسم فرقی ندارد. اگر نعوذ بالله خدای جدیدی آمده، بگویید ما هم آن را بشناسم!
قصه من با بچههایی که تازه به جبهه آمده بودند، خیلی فرق داشت. من در جامعه زمان طاغوت زندگی کرده بود و آن را دیده بودم و بعد از طاغوت، قرارمان این بود که یاقوت شویم ولی متأسفانه این شدیم که میبینید
بنابراین بر خلاف آنچه عدهای امروز میگویند، ما هیجانی به جنگ نرفتیم. اولاً یک احساس مسئولیت عمومی و ملی وجود داشت که مانند وظایف حقوقی بود؛ ما ایرانی هستم و غیرت داریم و اگر دشمن به خاک ما حمله کند، از کشورمان دفاع میکنیم. همه ایرانیها هم اینطور هستند. همین الآن اگر کسی به ایران چپ نگاه کند، حتی کسانی که صد در صد مخالف من هستند، بلند میشوند و از کشور و وطنشان دفاع میکنند. من در این باره یقین دارم، چون در بین همین مردم زندگی میکنم.
پس یکی از انگیزههای ما این بود. چون دشمن گفته بود ۳ روز دیگر به تهران میآیم و تا ۵ کیلومتری اهواز هم آمده بود. به همین خاطر ما نمیتوانستیم دست روی دست بگذاریم و بنشینیم و نگاه کنیم. تازه اوایل جنگ اینطور نبود که هر کسی بتواند برود جبهه. خود من ۳ بار به دانشگاه امام حسین(ع) رفتم و مرا بیرون کردند! یعنی اینطوری نبود که هر کسی میگفت بروم جبهه، بگویند بروید. با التماس میگذاشتند کسی برود، یعنی باید یقین میکردند که این باید آماده و مهیای جنگ است، تا بگذارند برود.
احساس عمومی در خصوص انقلاب اسلامی که تازه میخواست پا بگیرد و دشمن هم قصد تخریب یا تضعیف آن را داشت چه بود؟
تنها: آن روزها تفکر ما این نبود که آمریکا میخواهد بیاد و فلان و بهمان کند؛ اینها بیشتر حرفهای امروز است که عدهای هم الآن خودشان را پشت آنها پنهان کردهاند و با گفتن این حرفها نان میخورند! اصلاً بحث آن روزها این نبود. بحث این بود که دشمن حمله کرده و ما باید از انقلاب و کشورمان دفاع کنیم. چون قرار بود اوضاع کشور بعد از انقلاب خوب شود! همه ما هم چنین تصوری را داشتیم.
شرایط ما طوری نبود که بتوانیم دوران بعد از جنگ را ببینیم و پیشبینی کنیم. مثلاً شخصیتی مانند شهید حمید باکری که آن جمله معروف را دارد که بچهها دعا کنید شهید شویم زیرا بعد از جنگ ۳ دسته میشویم و الی آخر؛ ایشان آینده را میدید و میفهمید، اما ما باورمان نمیشد که یک روز به اینجا برسیم که مسئولانی روی کار بیایند که مردم را بازی دهند و کشور با این حجم از حقهبازی و دروغ و فساد و... مواجه شود و یکی بشود پوزیسیون و دیگری هم بشود اپوزیسیون و حرف از فلان ایسم و بهمان ایسم به میان بیاد و در نهایت این مردم باشند که همه هزینهها را بدهند.
ما باورمان نمیشد که یک روز به اینجا برسیم که مسئولانی روی کار بیایند که مردم را بازی دهند و کشور با این حجم از حقهبازی و دروغ و فساد و... مواجه شود و یکی بشود پوزیسیون و دیگری هم بشود اپوزیسیون و حرف از فلان ایسم و بهمان ایسم به میان بیاد و در نهایت این مردم باشند که همه هزینهها را بدهند
آن دوران احساس وظیفه کردیم و کاری جز آن هم نمیتوانستیم انجام دهیم. حالا حرف من این است که همین آقایان و مسئولان باید یک مقدار به این بچههای جنگ و کسانی که زندگی و سلامت خود را گذاشتند، به این جانبازان که دست و پا و چشم و ریه خودشان را گذاشتند و برگشتند، نگاه کنند و کمی خجالت بکشند.
همانطور که گفتم من در زمان شاه خدمت سربازی رفتم؛ آن زمان طاغوت بود که به گفته آقایان ضد دین و کافر بودند، اما یک «استوار» در ارتش آن زمان یک زندگی راحت با امکانات متوسط داشت، الآن من به شما تیمسار جنگ یعنی فرمانده تیپ و جانباز را معرفی میکنم که مستأجر بود و صاحبخانه اثاثاش را در خیابان ریخت! آن هم در کجا؟ در دولتآباد یکی از جنوبیترین مناطق تهران؛ نه مثل آقایانی که ممکن است آنها هم مستاجر باشند ولی در نیاوران! این فرمانده جنگ که یک پایش هم قطع شده است، اولین نفری بود که به یمن ورود امام خمینی(ره) به ایران از برج آزادی با چتر پایین پرید و پای مصنوعیاش را روی دست گرفت و گفت «جانم فدای خمینی(ره)»! اما همین آدم از شدت فشارهای عصبی روزی یک مشت قرص اعصاب میخورد تا بتواند به زندگی ادامه دهد. در زمان جنگ فرمانده تیپ ما بود و با اینکه یک پایش مصنوعی بود همیشه در عملیاتها دو کیلومتر از همه ما جلوتر میرفت و ما از او جا میماندیم.
اسباب و اثاثیه همین تیمسار که فرمانده تیپ بوده و معادل ژنرالهای جهانی است، از خانه به خیابان ریختند! این بیعدالتیها را چه کسی باید جواب بدهد؟ البته خدا جای حق نشسته و من مطمئنم که اینها تاوانش را خواهند داد. این نانها را کسی نمیتواند بخورد، بچهها با خون خودشان این نانها را در این مملکت آوردند؛ اینها باید جواب خون شهدا را بدهند. ما در جبههها چیزهایی دیدم که وقتی با وضعیت امروز روبرو میشویم آرزو میکردیم که مرده بودیم و این مسائل را نمیدیدیم. چه جنازههایی را در بغلم گرفتیم چه جوانهایی را در خاک و خون دیدم. خیلی از بچهها همان دوران هم که جانباز و اسیر شدهاند، هنوز هستند و دارند این وضعیت را میبینند. این آقایان باید از اینها خجالت بکشند.
البته در همان دوران هم آدمهای منفعتطلب و دنیاپرست مثل همین آقایان بودند، ولی تعدادشان خیلی کم بود. همانجا آدمی با ما بود که آمد الکی خودش را به عنوان جانباز جا زد و داشت میرفت انگلستان که جلویش را گرفتند! آدمهایی بودند که دنبال درصد جانبازی و سواستفاده بودند ولی بسیاری از بچهها از جمله خود من نمیدانیم درصد جانبازی چیست و دنبالش هم نرفتیم. خدا را شکر امروز حتی ۱% هم جانبازی به من تعلق نگرفته است.
من اطلاع دارم که چندین و چند ترکش در بدنتان هست و حتی تیر خوردهاید؛ چرا پیگیری نکردید؟
تنها: ما برای این چیزها نرفته بودیم. خدا نگذرد از کسانی که میگویند به جانبازها و رزمندهها یا بچههای مدافع حرم و... خانه دادهاند. البته کاری با شهدایی مانند شهید حججی و دیگران ندارم، آنها بحثشان جداست. ولی شما بروید ببینید به خانواده شهید عباس آبیاری خانه دادهاند؟ پدرش با من دوست است و سرهنگ بازنشسته سپاه است. بروید در شهریار ببینید در کجا زندگی میکنند! کدام خانه؟ بروید ببینید که در یک آپارتمان ۵۰ متری اجارهای زندگی میکنند یا خانه اهدایی؟ پسرش هم در خانطومان شهید شده و سرش را با ۲ تکه استخوان برای خانوادهاش آوردند.
چه کسی میخواهد جواب جانبازان و خانواده شهدا را بدهد؟ حرف ما با اینها همان حرف امام حسین(ع) است؛ دین که ندارید، لااقل آزاده باشید! تا کی و کجا میخواهید با مردم و خون شهدا بازی کنید؟
بروید ببینید مسئولان بیلیاقت برای اینها چه کاری کردهاند؟ آیا میآیند یک بار به خانهشان فقط سر بزنند؟ فقط چهرههای سیاسی عوامفریب برای اینکه حزب و نیرو جمع کنند به خانه او میآیند و فیلم میگیرند و میبرند، دریغ از کوچکترین دلجویی از خانواده شهدا! تا جایی که من میدانم فقط دو بار سردار حاج علی فضلی به ما گفت برویم خانه اصغر آبیاری و سری به آنها بزنیم و ایشان آمدند و دلجویی کردند، دیگر کسی نیامده است. حتی یکبار نمیروند حالشان را بپرسند، بعد بعضیها میگویند اینها میلیاردی پول میگیرند! البته شاید پول را به اسم اینها میگیرند ولی به آنها نمیرسانند و خود مسئولان در جیب خودشان میگذارند! چه کسی میخواهد جواب جانبازان و خانواده شهدا را بدهد؟ حرف ما با اینها همان حرف امام حسین(ع) است؛ دین که ندارید، لااقل آزاده باشید! تا کی و کجا میخواهید با مردم و خون شهدا بازی کنید؟
آقای افراسیابی، شما چطور به این وادی کشیده شدید و انگیزه شما از ورود به این مبارزه چه بود؟
احمد افراسیابی: من متولد ۱۳۴۲/۳/۱۴ هستم، یعنی روزی که من به دنیا آمدم حضرت امام(ره) را دستگیر کردند و قصه تبعید ایشان کلید خورد! در زمان انقلاب ۱۵ ساله بودم و یک آدم پانزده ساله در آن روزها خیلی چیزها را متوجه میشد و میفهمید. ضمن اینکه ما خیلی چیزها را هم به چشم دیده بودیم. حدود ۱۷ ساله بودم، یعنی در اوایل سال ۵۹ بود که بهعنوان نیروی رسمی وارد سپاه شدم. آنجا دوره دیدم و هنوز جنگ شروع نشده بود که ما را به سنندج اعزام کردند و از آنجا هم به مریوان رفتیم و بهعنوان نیروی رسمی سپاه پاسداران مریوان خدمت کردیم. در آن زمان در کنار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان، شهید حسین قوجهای، شهیدرضا چراغی در تپههای دزلی، روستای دزلی ارتفاعات گردنه تته، دالانی ملخور، تپه حسون و کل مناطق اورامانات عملیات انجام دادیم و مناطقی که به دست کومله افتاده بود را گرفتیم، تا اینکه جنگ آغاز شد.
جنگ که آغاز شد نیروها را به خرمشهر کشاندیم و دوباره کومله ها آمدند و تپهها را گرفتند که سال ۶۰ برای عملیات محمد رسولالله(ص) به فرماندهی جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان دوباره آن تپههای تته، دالانی و اورامانات را پس گرفتیم.
فرمودید انگیزه شما برای رفتن به جنگ چه بود؟ همانطور که حاج محمود فرمودند ما ایرانی هستیم، غیرت و شرف داریم و ناموسپرست هستیم. اگر الآن بخواهم عراقیها و بعثیهای آن زمان را برای جوانان توصیف کنم و مصداق بیاورم، به داعش اشاره میکنم. نمونه بارز دشمن در آن زمان، همین داعش است که در این سالها دیدید. مردم ما در رسانهها، کلیپ، تلویزیون و فضای مجازی دیدند که داعش چه بلایی سر عراق و سوریه و ناموس این دو کشور آورد، ما هم در چنین شرایطی بودیم و نمیتوانستیم بیتفاوت باشیم.
بگذارید کمی عینیتر بگویم؛ اوایل جنگ ما به خرمشهر آمدیم. بنده ۱۴ روز در خرمشهر بودم که بعد از ۱۸ روز، شهر سقوط کرد و خود من روی «پل نو» تیر خوردم و مرا به عقب آوردند. حدود ۱۰، ۱۵ روز تهران بودم، بعد مجدداً به منطقه برگشتم و رفتیم به سوسنگرد. وقتی عراق از چزابه وارد بستان شده و به سوسنگرد رسیده بود ۹۰ درصد از مردان بستان را کشتند. بسیاری را تیرباران کردند، و بسیاری را هم سر بریدند! بعد ناموس این شهر و خانمها را برداشتند و بردند و فقط یکسری از پیرزنها را باقی گذاشتند!
ما اصلاً فکرش را نمیکردیم زمانی برسد که کشور و مملکت ما به اینجا برسد که یکسری از خودیها بدتر از دشمن شوند و مال و اموال بیتالمال را غارت کنند و مردم را به بدبختی و بیچارگی بکشانند، چه در قالب اختلاس و چه کمکاری و خیانت به مردم و...
در این شرایط ما نمیتوانستیم بنشینیم و نگاه کنیم. اگر جوانان امروز هم با این موقعیت مواجه شوند همان کاری را میکنند که ما در آن زمان انجام دادیم. الان شرایط خیلی تغییر کرده است ولی جوانان امروز هم با جوانان آن دوره از نظر خصلت و منش، مردانگی و غیرت چیزی کم ندارند؛ منتهی یکسری از جوانان ما بهواسطه روزگار و شرایط کنونی الآن به این وضعیت و اعتقادات رسیدهاند. حرفم این است که ما به جنگ رفتیم برای دفاع از شرف و ناموسمان و شهدایمان اینقدر غیرت و شرف داشتند که تا آخرین زمان جنگ حتی یک وجب از خاک کشورمان را به دشمن تا بن دندان مسلح ندهند.
حالا از جنگ برگشتهاید و بعد از گذشت چند دهه با وضعیت کنونی مواجه شدید. چقدر در خصوص آرمانهایی که آن زمان برایش مبارزه میکردید، وضعیت کنونی را متصور بودید؟
افراسیابی: ما اصلاً فکرش را نمیکردیم زمانی برسد که کشور و مملکت ما به اینجا برسد که یکسری از خودیها بدتر از دشمن شوند و مال و اموال بیتالمال را غارت کنند و مردم را به بدبختی و بیچارگی بکشانند، چه در قالب اختلاس و چه کمکاری و خیانت به مردم و... . جالب این است که هر کسی هم میآید، یک گروهی درست کرده است و یکی میگوید حزب چپ و دیگری میگوید راست و... . آن زمان میگفتند «حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله»؛ یعنی چپ و راستی وجود نداشت، همه یکدست و حزب خدا بودند. جوانانی بودند که برای دفاع از میهن خودشان آمدند و تا آخرین نفس هم جنگیدند، یکسری شهید شدند و یکسری هم مثل همین آقا سعید پاسبانی جانباز شدند. اما وضعیت امروز را که میبینیم واقعاً نمیدانیم چه بگوییم. اصلا در آمپاس قرار گرفتهایم و نمیدانیم حرف بزنیم یا خیر!
اتفاقا باید حرف بزنید آقای افراسیابی!
افراسیابی: زمانی که به جنگ رفتم ۱۷ ساله بودم، زمانی که از جنگ برگشتم ۲۶ سال داشتم و با بدن پارهپاره از تیر و ترکش، با جانبازی، بدن شیمیاییشده و موجگرفته و... برگشتم. ۲ تا هم بچه کوچک داشتم، چون سال ۶۳ ازدواج کرده بودم. با اینکه ازدواج کرده بودم و بچه داشتم، وقتی حضرت امام(ره) فرمودند رفتن به جبهه واجب کفایی است، ما آن را برای خودمان واجب عینی میدانستیم. جنگ کلاسیک را یاد گرفته بودیم و در جبهه هم در سطح خودمان مسئولیت گرفته بودیم و میرفتیم و تنور جنگ را داغ نگه میداشتیم که خداینکرده دشمن وارد کشورمان نشود.
حالا سالها از آن دوران گذشته و پسرم دانشجوی دوره لیسانس و دخترم هم فوقلیسانس است؛ امروز وضعیت جامعه را میبینند و از من میپرسند «برای چه به جبهه رفتید؟!» نه تنها اینها بسیاری از جوانان دیگری هم که با من مواجه میشوند همین سوالات را از ما میپرسند. من میدانم که در آن دوران حق با ما بود و میدانم حق بودم که به جبهه بروم و به همین خاطر رفتم، ولی امروز نمیتوانم پاسخ اینها را بدهم! برخی از مسئولین ما بلایی به سر این جوانان آوردهاند که من امروز نمیتوانم حتی از عملکرد خود در آن دوران دفاع کنم! برخی از اینها جوانان را به خاک سیاه نشاندهاند. همین امروز جوان من بیکار در خانه افتاده است. مگر جوانان ما چه از این مسئولان میخواستند؟
میگویند عصر، عصر اطلاعات و اینترنت و... است؛ آن موقع چنین چیزهایی نبود و ما با تلفن دوزاری کارمان را راه میانداختیم. الآن اطلاعات و آگاهی جوانان بالاتر رفته و فرهنگ آنها نسبت به فرهنگی که در جوانی ما حاکم بود خیلی تفاوت پیدا کرده است. اینها خیلی چیزها را درک میکنند که ما آن زمان حتی به مخیلهمان هم خطور نمیکرد. ما آن موقع روی عقیده و ایمانمان بلند شدیم به جبهه رفتیم و جنگیدیم تا ناموسمان و شرف و اعتقادمان در خطر قرار نگیرد، ولی حالا وضعیتی را میبینیم که خودش در حال از بین بردن همان چیزهایی است که ما به خاطرشان میجنگیدیم.
سالها از آن دوران گذشته و پسرم دانشجوی دوره لیسانس و دخترم هم فوقلیسانس است؛ امروز وضعیت جامعه را میبینند و از من میپرسند «برای چه به جبهه رفتید؟!» نه تنها اینها بسیاری از جوانان دیگری هم که با من مواجه میشوند همین سوالات را از ما میپرسند. من میدانم که در آن دوران حق با ما بود و میدانم حق بودم که به جبهه بروم و به همین خاطر رفتم، ولی امروز نمیتوانم پاسخ اینها را بدهم!
ما در آن جنگ همان چیزهایی را دیدیم که بخشی از آن را داعشیها امروز بر سر مردان و زنان همسایه ما آوردند. در آن شرایط درستترین کار ممکن همین بود که ما به جبهه برویم و جلوی دشمن را بگیریم. ولی آیا باید نتیجه آن مجاهدتها این میشد که امروز میبینیم؟ مجاهدتهایی که حتی به زبان آوردن آنها دشوار است و خیلیها امروز حتی باورشان نمیشود. جلوی خود من، در یک شناسایی، پدر و پسر با هم در جبهه بودند، من و چند نفر دیگر هم بودیم؛ پسر پایش روی مین منور رفت و نمیتوانستیم او را بیاوریم، اگر حرکت میکرد ما لو میرفتیم و متوجه میشدند برای عملیات به شناسایی آمدهایم. اگر دشمن ما را میگرفت، آنقدر ما را شکنجه میدادند تاهمه چیز را لو بدهیم. مانده بودیم چه کنیم، پدر گفت «برویم، من پسر نمیخواهم!» ما را مجبور کرد برویم؛ پسر را گذاشتیم و رفتیم. رفتیم در یک تنگه مخفی شدیم و داشتیم نگاه میکردیم که سرنوشت این پسر چه میشود؛ پدر داشت نگاه میکرد و گریه میکرد و سر پسر را جلوی چشمان پدرش بریدند! مگر داعش امروز غیر از این است؟ هیچوقت این موارد از جنگ را نشان ندادند و نگفتند؛ هیچوقت نشان ندادند و نگفتند که در منطقه بستان چند نفر را سر بریدند!
زمانی که ما از سوسنگرد به هویزه آمدیم، درست همان زمانی بود که به ۲۰ دختر تجاوز کرده بودند، بعد آنها را تا گردن در خاک کرده و کشته بودند؛ در دهان بعضیهایشان مین گوشتکوبی فرو کرده بودند، در دهان برخی نارنجک گذاشته بودند و... ما مقابل چنین دشمنی ایستادیم. غیرت و عقیده و آرمانهای ما قبول نمیکرد بمانیم. اما الآن به جوانی بگویید آن موقع روی ایمان و عقیده بود، او حرف آدم را نمیفهمد! اصلا گور پدر شاه، گور پدر پهلوی و دار و دستهاش! اما آقایان باید بگویند چه شد که امروز جوانان ما به این مرحله رسیدهاند و چرا با همه خیانتهای شاه و پهلوی، اما جوانان عقیده و آرمان و ایمانشان را حفظ کرده بودند؟!
ما رفتیم جنگ و برگشتیم و حتی یک وجب خاک را هم به دشمن ندادیم. خاک کشور را تحویل آقایان دادیم، آقایان چه بلایی سر آن آوردند؟! احمد افراسیابی جانباز است؟ باشد؛ سعید پاسبانی جانباز است؟ باشد؛ محمود تنها جانباز است؟ باشد! اصلاً همه جانبازها و ایثارگران را ببرید و در دریا بریزید تا نه ما شما را اذیت کنیم، نه شما ما را اذیت کنید. ولی با جوان من و بچههای اینها میخواهید چه کنید؟ الآن جوان من میگوید برای چه به جنگ رفتی؟ اگر بخواهم به او بگویم که اگر ما نمیرفتیم ،عراق مثل داعش میآمد به ناموست تجاوز میکردند و خاک و مالت را میبرد و... قبول نمیکند! میگوید شما به جبهه رفتی و جنگیدی، سردار فلانی هم رفت و جنگید، چرا الآن او بهترین خانه و ماشین و پست و مقام و... را دارد ولی تو مستأجری؟!
ما رفتیم جنگ و برگشتیم و حتی یک وجب خاک را هم به دشمن ندادیم. خاک کشور را تحویل آقایان دادیم، آقایان چه بلایی سر آن آوردند؟! احمد افراسیابی جانباز است؟ باشد؛ سعید پاسبانی جانباز است؟ باشد؛ محمود تنها جانباز است؟ باشد! اصلاً همه جانبازها و ایثارگران را ببرید و در دریا بریزید تا نه ما شما را اذیت کنیم، نه شما ما را اذیت کنید. ولی با جوان من و بچههای اینها میخواهید چه کنید؟
من چه باید جواب بدهم؟ بگویم به او رسیدند، به ما نه؟ بگویم به او امتیاز دادند؟ یا بگویم دزدی و اختلاس کردند؟ چه بگویم؟! آقایان مسئولی که عمومشان در جبهه با ما بودند و الان وکیل و وزیر و رئیس جمهور شدند، چرا حالا انقدر اخلاقشان فرق کرد؟ آن آقای وزیر نفتی که فرمانده لشگر بود، چطور اخلاقش تا این حد تفاوت پیدا کرد؟ آقای فلان روحانی که قبلاً با ما جبهه بود و برگشت، چطور اخلاقش فرق کرده است؟ مگر بچههای این آب و خاک در بغل اینها شهید و پرپر نشدند؟ مگر بچهها جلوی اینها به طور داوطلب به میدان مین نرفتند و کشته نشدند؟ مگر خودتان ندیدید که داوطلبانه روی مین میخوابیدند تا دیگر بچهها از روی آنها رد شوند و عملیات کنند؟ پس چرا آمدید اینجا اخلاقتان بهکل عوض شد؟ پول و زندگی مرفه و پست و مقام را دیدهاید؟
آقای پاسبانی شما چه انگیزهای داشتید و چه شد که به جبهه رفتید؟
سعید پاسبانی: تقریباً ما انگیزههای مشابه و یکسانی داریم. من هم احساس تکلیف میکردم که به سهم خودم جلوی دشمن و ورودش به خاک کشورم را بگیرم. اما آنچه در اینجا باید روی آن تاکید داشت فراگیر بودن روحیه ایثار و فداکاری و آرمانخواهی در آن زمان بود که امروز به شدت از بین رفته است. البته در همان زمان هم سواستفاده و سودجویی و منفعتطلبی و... وجود داشت و حتی در جبههها هم آدمهایی بودند که برای منفعت و سودجویی آمده بودند و از موقعیت سواستفاده میکردند؛ ولی واقعا تعداد اینها خیلی کم بود و میتوانم بگویم که یک درصد از مردم و مسئولان اینطور بودند. ولی الان به نظر میرسد برعکس شده و تنها یک درصد از مردم و مسئولان انسانهای اخلاقی و آرمانخواه و ایثارگری هستند.
یعنی ما با یک چرخش مواجه شدهایم و ارزشهای اخلاقی و فرهنگی حاکم بر آن دوره جای خود را به ضدارزشها دادهاند و ما با فراگیری چیزی روبرو هستیم که در آن زمان کاملا ضدارزش بود؟
پاسبانی: یکی از عمدهترین چیزهایی که مرا آزار میدهد همین است. در محلهمان چندین نفر را سراغ دارم که اصلا سنشان به جنگرفتن نمیخورد، ولی کارت جانبازی دارند! جالب این است که آنها به راحتی میتوانند چنین کارتی را بگیرند! برای این آدمها هم عموما جانبازی شیمیایی رد میکنند. یعنی هم پرونده اعزام به جبهه و گزارش صورت سانحه، هم پرونده بستریشدن در بیمارستان و هم نامه کمیسیون و درصد جانبازی و... را به طور کامل میسازند و میشوند جانباز! با همه این مدرکسازیها هم اگر شما بخواهیم برویم ته این را دربیاوریم و اثبات کنید دروغ است، نمیتوانید! چون همه مدارک را به طور کامل دارند.
این سواستفادهها در همه عرصهها هم وجود دارد. بگذارید یک خاطره از برادر خودم برایتان بگویم؛ برادر من چها تا از انگشتان دستش زیر پرس مانده و قطع شده است؛ حدود ۱۵، ۱۶ سال پیش که برادرم عضو بسیج بود به او گفته بودند که ۸۵۰ هزار تومان به ما بده ما برایت ۳۵% جانبازی میزنیم با همه مدارکش! برادرم هم گفته بود نمیخواهم و برای همین موضوع هم دیگر بسیج نرفت.
یک نمونه دیگر هم برای شما بگویم؛ ۲ سال پیش در یکی از بانکهای اینجا، شخصی وام میخواست و کارش به هر دلیلی پیش نرفته بود، دادوبیداد کرد و شیشه باجه بانک را شکست و به رئیس و کارکنان بانک فحش داد. وقتی هم خواسته بودند با اون برخورد کنند، گفته بود من جانباز ۷۰% هستم و کارت قرمز دارم و... . بعد از کلی دادوبیداد و درگیری وقتی میآیند کارش را راه بیندازند، به سراغ مدارکش میروند میبینند متولد سال ۶۷ است!
وضع طوری شده که جانبازی برای مردم و مسئولانِ خلافکار و اختلاسگر و ... تبدیل به سپر شده است. مثل یک کارت شناسایی جعلی که با داشتن آن میتوانید خیلی کارها انجام دهید. همین چیزها باعث شده که خود من و بسیاری دیگر از جانبازان جانبازی خودمان را پنهان کنیم. مثلا اگر یکجا اگر بخواهند مرا تفتیش کنند و کارتم را ببینند، من کارت جانبازی را نشان نمیدهم، و وقتی میپرسند چشمت چه شده، میگویم در تصادف اینطوری شدهام!
خلاصه اینکه ما در شرایطی هستیم که خیلی سوءاستفادهها صورت میگیرد و همه اینها هم به عنوان زرنگبازی توجیه میشود و ارزش تلقی میگردد. مسئول و غیرمسئول هم ندارد. یکی از دوستان ما میگفت دزدی را گرفتیم و دنبالش کردیم و آمدیم او را بزنیم، در حال فرار میگفت «نزنید، نزنید، من از بالا تا پایین بدنم بخیه و ترکش است و جانباز هستم»! دوستم میگفت جرأت نکردیم بزنیمش، رهایش کردیم برود.
امروز وضع طوری شده که این جانبازی برای مردم و مسئولان خلافکار و اختلاسگر و ... تبدیل به سپر شده است. مثل یک کارت شناسایی جعلی که با داشتن آن میتوانید خیلی کارها انجام دهید. همین چیزها باعث شده که خود من و بسیاری دیگر از جانبازان جانبازی خودمان را پنهان کنیم. مثلا اگر یکجا اگر بخواهند مرا تفتیش کنند و کارتم را ببینند، من کارت جانبازی را نشان نمیدهم، و وقتی میپرسند چشمت چه شده، میگویم در تصادف اینطوری شدهام. امروز جانباز و خانواده شهید و ایثارگر بدنام شده است، چرا؟ چون با نام اینها خیلی سواستفادهها کردهاند و میکنند.
در زمان جنگ هم بچهها جراحتها و جانبازیشان را مخفی میکردند، اما نه به خاطر بدنام شدن نام جانباز، بلکه از روی اخلاص! در آن زمان هر کس کاری هم برای مردم و مملکت و دین انجام میداد میگفت من کاری نکردهام. همهاش کار خدا بوده! یعنی هیچکس منفعت شخصی خود را طلب نمیکرد.
تنها: به عبارت دیگر مسئله این نیست که در آن زمان کسی منفعتطلب نبود، مسئله این است که شکل منفعتطلبی و منافع در آن زمان با امروز خیلی فرق داشت. معامله آنها با خدا بود و با زمان حاضر فرق میکرد. الآن ۲ سال است که بچه من با من قهر است و میگوید تو که به خاطر سابقه جبهه میتوانستی من را از خدمت سربازی معارف کنی، چرا نکردی؟ من گفتم من جبهه نرفتم که تو را معاف کنم. البته قانونا و شرعا هم ایرادی نداشت اگر معافش میکردم، ولی هیچوقت این کار را نمیکنم. چون نمیخواهم معامله کنم و اگر برای خدا رفتم، خدا خودش بخواهد میدهد، بخواهد میگیرد. این قانونهای سهمیه و بده و بستانی با ایثارگران و جانبازان را هم قبول ندارم. در آن زمان منافع را اینگونه میدیدند، یعنی نگاه اخروی داشتند، نه منافع ۵۰ سال عمر و این دنیایشان را.
پاسبانی: بگذارید باز خاطرهای را برای شما بگویم. در بحبوبحه رقابتهای یکی از دورههای ریاستجمهوری که یکی از فرماندهان برجسته جنگ هم برای ریاست جمهوری کاندید شده بود، من از بیرون آمدم خانه و همسر و بچههایم در خانه نبودند. دیدم یک نامه شکیل و بلندبالا برایم آمدم است. نامهای بود مثل نامههای جبهه، هنوز هم آن را نگه داشتهام. ۴، ۵ صفحه سلام و صلوات نوشته بود و بعد هم قید کرده بود که این فلان کارها باید برای قشر فرهنگی جانباز انجام شود (چون من بعد از جنگ در آموزش و پرورش خدمت میکردم)؛ مواردی مانند ایجاد مسکن، تسهیل خرید خودرو، اشتغال و از این چیزها. در انتها هم نوشته بود که انشاءالله در رفراندوم شرکت خواهیم کرد و به اصلح رأی میدهیم! خود کلمه «رفراندوم» واژه لاتین است و الآن اگر ما چنین کلمهای را به کار میبردیم، ما را میکوبیدند! زیرش هم یک امضای اسکن شده داشت و نوشته بود «از اینکه وقت نکردم امضای زنده بزنم، پوزش میطلبم: فلانی!»
به شما بگویم که من فکر نمیکنم در زمان جنگ هیچ فرمانده لشگر یا مقام بالاتری بوده باشد که به خاطر مجاهدتهایش دو خط تقدیرنامه از این آقا داشته باشد، اما الآن چه شده است که این آقا برای من زرمنده آن زمان چنین نامه بلندبالایی میفرستد؟! چه شده است که ما تا این حد تغییر کردهایم؟! تازه این را در نظر بگیرید که بعد از اتمام جنگ، سالهای سال گذشته است و من از آن موقع تا آن زمانی که نامه به در خانه ما ارسال شده بود، ۳ تا خانه عوض کرده بودم! سوال اینجاست که این فرمانده جنگ که هیچ شناختی از من نداشته است، چطور مرا و آدرس خانهام را پیدا کرده و میداند من یک جانباز فرهنگی هستم؟
پایان بخش اول؛ ادامه دارد...
پرونده «علیه محافظه کاری در سال چهلم» -۱/ علیه «محافظهکاری» در سال چهلم/انقلاب زنده است، زنده باد انتقاد
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۲/ عماد افروغ در گفتوگو با مهر: چپ و راست ندارد، همه محافظهکار شدند!
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۳/ عماد افروغ در گفتوگو با مهر:پرشورتر و پرامیدتر از همیشه هستم/انقلابی بودن شیشه شکستن نیست
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۴/ سلیمی نمین در گفتوگو با مهر: انقلاب خواصگرا نبود/انحصار فرهنگی و رسانه ای،نتیجه انحصاراقتصادی
«علیه محافظه کاری در سال چهلم» ۵/ سلیمی نمین در گفتوگو با مهر: هاله تقدس هاشمی مانع نقدش شد/امروز روند نقد به دیگر قوا رسیده
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۶/ لاریجانی، مهر و نعلین، تتلو و داستان جوانان انقلابی خسته
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» - ۷/ موسی نجفی در گفتگو با مهر: نیروی حیاتی انقلاب ربطی به این رئیس جمهور و آن نماینده مجلس ندارد
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» - ۸/ موسی نجفی در گفتگو با مهر:محافظهکاری پذیرش سیطره تمدنی دیگر است/نهادها را انقلابی کنید
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۹/ چمران در گفتوگو با مهر: قرار بود خودمان را فدای انقلاب کنیم، نه انقلاب را فدای خودمان!
«علیه محافظه کاری در سال چهلم»-۱۰/ مدیران جوان انقلابی در معرض خطر تلفن، قدرت طلبی و محافظهکاری
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۱۱/ چمران در گفتگو با مهر: (۲)«سرگرم بودن همه»، هدف اصلی محافظهکاران/سازندگی از چپاول نمیگذرد
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۱۲/زائری در تلویزیون؛ مطالعه موردی محافظهکار شدن در ایران
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۱۳/ چرا صاحبان انقلاب هیچ وقت صاحب رسانه نشدند؟
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۱۴/ چالش «ریش و انگشتر» با «حفظ وضع موجود»/ راستیها انقلابی هستند؟
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۱۵/غلامی در گفتوگو با مهر:بزدلان سیاسی به بهانه حفظ نظام، ترمز جمهوری اسلامی شدهاند
«علیه محافظهکاری درسال چهلم» -۱۶/ سکوت و محافظهکاری حزباللهیها،از عوامل نابسامانیهای جامعه است
«علیه محافظهکاری درسال چهلم» -۱۷/حسین راغفر در گفتگو با مهر:انتقام محافظهکاران از انقلاب/کار به تحقیر آرمان انقلاب کشیده است
«علیه محافظهکاری درسال چهلم» -۱۸/ حدادعادل در گفتگوی تفصیلی با مهر:اتحاد ثروت و قدرت علیه آرمان/سیاسیون عدالت را به حاشیه بردند
«علیه محافظهکاری در سال چهلم»-۱۹/خروجی «معرفتشناسی محافظهکاری»: اضمحلال سوژه انقلابی
«علیه محافظهکاری در سال چهلم»-۲۰/«شرایط حساس کنونی»بهانه سرپوش فساد شده است/هتاکی عدالتخواهی نیست
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۲۱/امرودی در گفتگو با مهر مطرح کرد :تفکیک بین انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی/انقلاب با سرعت پیش میرود
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۲۲/ حجتالاسلام پیروزمند:انقلابیگری، پرخاشگری نیست/محافظهکاری، ضد واقعیت و عقل است
«علیه محافظهکاری در سال چهلم» -۲۳/ محمدحسن قدیری ابیانه:همه فقط مطالبه گر شده اند/ احساس بیعدالتی بیشتر از بیعدالتی است
نظر شما