به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب «آبنبات دارچینی» جلد بعدی کتاب «آبنبات هلدار» محسوب میشود. ماجراهای کتاب آبنبات دارچینی بین سالهای ۷۲ تا ۷۴ میگذرد و در این کتاب، محسن درگیر ماجراهای پیشبینی نشدهای میشود که ناخواسته بر روی زندگی خود و اطرافیانش تاثیر میگذارد و همین امر موقعیتهای طنزآمیزی ایجاد میکند.
مهرداد صدقی، نویسنده طنزپرداز کشور درباره این کتاب گفت: کتاب «آبنبات دارچینی» و قسمتهای پیشین آن را صرفاً برای خنداندن مخاطب ننوشتهام؛ بلکه نخست این مسئله در ذهنم شکل گرفته که اثرم، شاخصههای داستانی را داشته باشد و خواننده با داستان همراه شود. مرحله بعدی این بوده که به سمت لودگی نرود و طنز باشد و البته به خنداندن مخاطب هم فکر کردهام.
این نویسنده همچنین گفت: هیچگاه مخاطب خود را دستکم نگرفتهام. مخاطب تیزهوش است و اگر در چند صفحه نخست از کتاب لذت نبرد، آن را کنار میگذارد. قصد نداشتم کتابی کمک آموزشی یا طنز بنویسم، بلکه همه موضوعات در خلال داستان شکل میگیرد. سعی میکردم فضای داستانی طوری باشد که مخاطب از تصور خود در آن فضا لذت ببرد.
در بخشی از این کتاب آمده است:«کمی جلوتر، چشمم افتاد به مردی که یک ترازو روی زمین گذاشته بود. فکرِ کار کردن با ترازو هم بد نبود. دستکم از همین آقاجان، که هر روز خودش را وزن میکرد، کلی پول درمیآوردم. زندایی هم گزینة خوبی بود. فقط حیف که ممکن بود در آخرین ماههای بارداریاش فنرها و عقربههای ترازویم را از جا درآورد. حدس زدم آقاجان به خاطر همین ترازو است که هر روز وزنش را به بقیه اعلام میکند. محض کنجکاوی رفتم روی ترازو. به صاحب ترازو گفتم: «پدرِ من هر روز میآد اینجا خودشِ وزن مُکنه. مشتری ثابت شمایه.»
ـ تو پسرِ علی آقایی؟
ـ بله.
ـ هیچ مِدانی پدرت پدرِ منِ درآورده؟
ـ برای چی؟ برای شما که بهتره. بیشتر کاسبی مُکنین که!
صاحب ترازو لبخند تلخی زد و گفت: «ها ... ولی خا دستم خالی بود؛ پدرت چند کلیو برنج به من نسیه داد. گفت به جاش میآد خودشِ وزن مُکنه. اولش خیلی دعاش کردم. هنوزم خیلی دعاش مُکنم. ولی، خا رد مشه، مره روی ترازو. برمگرده، مره روی ترازو. از این بشکة آبِ جلوی مسجد آب مخوره، میره روی ترازو. مخواد بره مسجد، مره روی ترازو. از مسجد برمگرده، مره روی ترازو. هی مخواد ببینه وزنش چقدر کم و زیاد مشه ... خا این چی وضعیته خا؟»
نظر شما