به گزارش خبرنگار مهر، رمان «گلهای ویرانی» نوشته پاتریک مودیانو با ترجمه محبوبه فهیمکلام بهتازگی توسط نشر چشمه به چاپ دوم رسیده است. این کتاب دویست و نودمین عنوان کتاب داستان غیرفارسی مجموعه «جهان نو» است که این ناشر چاپ میکند.
پاتریک مودیانو نویسنده فرانسوی برنده جایزه نوبل ادبیات متولد سال ۱۹۴۵ است. او در سال ۲۰۱۴ برنده نوبل شد و رمان کوتاه «گلهای ویرانی» را در سال ۱۹۹۱ منتشر کرد. نشر چشمه تا به حال از این نویسنده کتابهای «ویلای دلگیر»، «علف شبانه»، «فراتر از فراموشی»، «ماهعسل»، «ناشناختهماندگان»، «افق»، «تا در محله گم نشوی»، «تصادف شبانه»، «سیرکی که میگذرد»، «جوانی» و «گلهای ویرانی» را با ترجمه مترجمان مختلف چاپ کرده است.
مودیانو در «گلهای ویرانی»، برخی وقایع تاریخی، داستان و خاطره را با هم مخلوط کرده و روزگار مربوط به اشغال پاریس توسط نازیها را به تصویر کشیده است. از خلال قصهای که او طراحی کرده، میتوان تاملات و اندیشههایش درباره جایگاه انسان در قرن بیستم را هم مشاهده کرد.
کتاب پیشرو، جملات کوتاه و سادهای دارد. در برخی فرازهایش هم از زبان محاوره بهجایش گویشهای فاخر فرانسوی استفاده شده است. تمام اتفاقاتش در پاریس رخ داده و رویدادها و محل وقوعشان هم به دقت ذکر شدهاند. در این کتاب مودیانو هم میتوان مانند دیگر آثارش، به پرسهزنی در پاریس پرداخت. نام این کتاب، تعریضی به کتاب «گلهای بد» اثر شارل بودلر دارد و قصهاش درباره زوجی است که در یک هتل خودکشی کردهاند و کسی اطلاعی از آنها ندارد. بهاینترتیب مرگ هم حضور مهمی در «گلهای ویرانی» دارد.
چاپ اول این ترجمه بهار امسال به بازار آمد و حالا نسخههای چاپ دومش در کتابفروشیها عرضه شدهاند.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
یادم میآید پنجسال بعد از آن از پیگال تا شانزهلیزه را با اتومبیل رفتم.
به خیابان کلیشی رفته بودم تا کلود برنارد را در کتابخانهاش ببینم. او میخواست من را به سینما ببرد تا فیلم لولا یا خداحافظ فیلیپین را ببینم که البته این فیلمها برایم خاطره خوبی بر جای گذاشتند… این دو فیلم معجزهآسا، ابر، خورشید و سایههای بیستسالگیام را برایم تداعی میکردند. همیشه فقط از کتاب و فیلم حرف میزدیم، اما آن شب من با پدرم درباره وقایع و خاطراتش در دوران اشغال صحبت کردم؛ انبار کنار ایستگاه، پانیون، گروه خیابان لوریستن… او رو به من کرد و گفت «یکی از نگهبانهای خیابان لوریستن، الان دربانِ باره.»
از کجا میدانست؟ حضور ذهن نداشتم این سوال را از او بپرسم.
«میخواهید ببینیدش؟!»
بولوار کلیشی را طی کردیم و در میدان پیگال کنار یک حوض ایستادیم. ساعت حدوداً نُه شب بود.
«اوناهاش، خودشه…»
مردی با کت آبی به عنوان نگهبان جلوِ بار ناتوریست ایستاده بود.
حدود ساعت دوازده شب تا محل پارک ماشین کلود برنارد، بالای خیابان شانزهلیزه، خیابان آرسن هوسای پیاده رفتیم. دوباره آن نگهبان را دیدیم. باز هم همان کت آبیاش را پوشیده بود و عینکآفتابی به چشم داشت. در پیادهرو بین دو بار ایستاده بود طوری که کسی نمیفهمید دقیقاً برای کدامبار کار میکند.
چاپ دوم این کتاب با ۸۸ صفحه، شمارگان ۷۰۰ نسخه و قیمت ۱۴ هزار تومان عرضه شده است.
نظر شما