۱۱ دی ۱۳۸۲، ۱۱:۱۹

امام خمينى و ميراث حكمت عرفانى اسلام (2)

امام خمينى و ميراث حكمت عرفانى اسلام (2)

نويسنده در بخش دوم جستار خود به تركيب و تلفيقي كه امام خميني از آثار عرفاني ابن عربي و برخي از شاگردان وي انجام داده پرداخته است .

تركيب و تلفيق

فهرست[اسامى] متفكران مسلمانى كه برخمينى تاثير گذارده ‏اند آموزنده است. چراكه لايه‏ هاى اصلى‏اى را كه گفتار امام خمينى را در مصباح الهداية مى‏سازند نشان مى‏دهد. اين فهرست ‏شاهدى است ‏بر شيفتگى و مجذوبيت او نسبت ‏به نظريات مابعدالطبيعى و جهان ‏شناختى كه ريشه در آراء و نظريات ابن‏عربى دارند و سپس در راستاى تفاسير و شروح عقلى و استدلالى قونوى توسعه و تكامل يافته و به توسط مكتب وجودى جاودانه گشته‏اند. اما خمينى جوان به خوبى دريافت كه جهان ‏نگرى اين متفكران بر پاره‏ اى از انگاره‏ هاى قديم‏ تر، از جمله انگاره‏ هايى كه پيش از ظهور اسلام پديد آمده‏ اند، مبتنى گشته است. بنابراين، وى به متونى روى آورد كه در آنها اين انگاره‏هاى قديم تر به صورتى تعبير مى‏شدند كه احساس مى‏كرد مناسب با اهدافش هستند. از اين‏رو، جاى تعجب نيست كه در برابر فريبندگى و زيبايى نظريات نوافلاطونيان در مورد آن ‏كه عالم تجلى‏اى از ذات حق است كه، با صرف ‏نظر از نكات فرعى و كم‏اهميت، با آراء و نظرات عارفان مسلمان موافق و سازگار بود، تسليم شد.

از لحاظ نظرى، خمينى آمادگى پذيرش نظريات غيراسلامى را داشت؛ البته به شرط آن‏ كه مورد تاييد سنت كه افكار او از چارچوب آن تراوش مى‏كرد مى‏بودند. در عين حال، وى نسبت ‏به محدوديتهاى آنچه، به زعم خود او، نگرشهاى كفرآميز و، در نتيجه، ناقص و نارس بودند و گويى مزين به وحى توحيدى نبودند، آگاه بود. بنابراين، وى هميشه در جستجوى راهى جهت تقويت ‏ساختار نظرى نوافلاطونيان به وسيله چارچوب سنت اسلامى برمى‏آمد تا بلكه ملغمه و تركيبى، آشكارا متزلزل، از صدورگرايى فلسفى و وحى دينى خلق كند. اين بعد دينى، دست ‏كم در كتاب مصباح الهدايه در سه رشته اصلى علوم اسلامى: مجموعه حكمت‏ سنتى ماثور يعنى قرآن و حديث ‏شيعى نظريه شيعى امامت، و ميراث عرفان اسلامى (يعنى مكتب عرفان ايرانى با يك نگرش وجودى شاخص) نشان داده شده است. مطمئنا، بعضى از منابع و مراجع ديگر ابن ‏سينا و صوفيان ايرانى پيشين همچون [خواجه عبدالله] انصارى و [ملاى] رومى به صورت مبهم در پس زمينه نمودار مى‏شوند، اما ظاهرا اينان فقط نقشهاى دست دوم را در طرح كلى ايفا مى‏نمايند.

علوم سنتى مسلمانان به علاوه تحقيقات نظرى مابعدالطبيعى و الهى طرفداران عرفان، كه هميشه استدلالهاى خويش را به زبان وحى اسلامى بيان داشته‏اند، خمينى را قادر ساخت كه بى‏شخصيت ‏بودن وحشتناك مفهوم نوافلاطونى « واحد» (علت اولى) را تعديل نموده، خداى توحيد اسلامى را جايگزين آن كند; ذات واجد صفات و خصوصيات شخصى‏اى كه در قرآن و حديث ‏به آن نسبت داده شده است.

خمينى، با به صحنه آوردن مفاهيم جا افتاده اى كه بسيارى از نسلهاى متفكران عرفانى و عالمان ربانى اسلام،ساخته و پرداخته بودند، همانند بسيارى از علماى سلف به دنبال غلبه بر مشكلات هميشگى ناشى از تعالى و ضرورت موجود مطلق و ظهور زمانى و مكانى آن در شالوده مادى كه به ظهور عالم شهادت منجر مى‏شود است. خمينى چنين استدلال مى‏كند:

گفته شده است وجود ممكن است از طريق ظهور احدى غيب كه در آن تمامى اسماء و صفات [الهى] محوند، ظاهر شود. اين چنين تجلى‏اى توسط (اسم‏ مستاثر) و هفتاد وسومين حرف اسم اعظم رخ مى‏دهد.

لذا اين مقام، مقام بشرط لائيه است. در اين مقام او اسمى دارد، هرچند در علم غيب اوست. و اين همان تجلى غيبى احدى است كه به واسطه فيض اقدس رخ مى‏دهد و اما ذات [الهى] من حيث هى در هيچ‏ كدام از مرائى [عالم] ظاهر نمى‏شود و هيچ ‏يك از سالكان در ميان اهل‏الله و صاحبدلان و اولياءالله را توان مشاهده آن نمى‏باشد. اين مقام غيب است، اما به معناى غيب احدى است كه نه اسم دارد و نه اشاره به او مى‏شود و نه كسى طمع آن مقام را دارد. [به گفته شاعر]: «عنقا شكار كس نشود دام بازگير» لكن خداوند ممكن است ‏به صورتى متجلى شود كه حقايق تمامى صفات و اسماء را در برگيرد. اين مقام اسم اعظم است، پروردگار انسان كامل و [مرتبه] تجلى علمى حق به طريق كثرات اسمائيه كه تمام ديگر تجليات اسمايى را شامل مى‏گردد و اين مقام واحديت است.

براى غلبه بر تقابل آشكارى كه خداوند را از ماسوا جدا مى‏كند، خمينى از نظريه اسماء و صفات خداوند كه ابن‏عربى و مكتب وجودى به‏ تفصيل ساخته و پرداخته‏اند، استفاده وافر مى‏نمايد. در مقام تفسير آيه « بسم‏الله الرحمن الرحيم‏» كه متن قرآن با آن آغاز مى‏شود و بعدا در صدر هر سوره قرآنى آمده، اين توضيح را براى دو عنوانى كه به خدا نسبت داده شده است ارائه مى‏كند:

بدان كه بسم الرحمن الرحيم يكى از اسامى جامع و شامل [خداوند] است. در واقع رحمن مقامى است كه در آن سعه [بالقوه] وجود خارجى به ظهور رسيده و بنابراين به محض ظهور از غيب [الهى] شهود مطلق قابل رؤيت است. و اين همان تجلى رحمت رحمانى است و صفت‏ رحيم از طرف ديگر، مقامى است كه در آن وجود، از طريق قبض واحد، جمع مى‏شود و لذا به قلمرو عالم غيب باز مى‏گردد. پس هرگاه وجود به مرحله بطون رسد و به پيشگاه خدا برسد، اين رحمت رحيمى است و اما اسم اعظم خدا مقامى است كه در آن قبض و بسط جمع مى‏شوند. اين مقام جمع‏الجمع است. و به همين جهت است كه در عبارت بسم‏الله الرحمن الرحيم اين دو صفت ‏بعد از اسم اعظم خداوند (الله) واقع شده‏اند.

تقريبا قطعى است كه خمينى، با پرداختن به دو نوع رحمت الهى، فكر مهمى را كه در فصوص الحكم ابن‏عربى مورد بحث قرار گرفته، در ذهن داشته است. در فصوص، ابن‏عربى رحمت الهى را بدين‏گونه ترسيم مى‏كند كه در دو جهت عمل مى‏نمايد: به لحاظ بيرونى با خلق متعلق ضرورى حب الهي (رحمن) و به لحاظ درونى در اعاده تركيب اصلى و اوليه عالم واقع (رحيم). هر دو نويسنده به نظر مى‏رسد كه به دنبال يك هدفند؛ از اين حيث كه هر دو سعى بليغى مى‏نمايند تا ضرورت مضاعف و اجتناب ‏ناپذير غيريت و هويت را در حب، خواه حب خدا باشد خواه حب انسان، كه كشاكش لازم براى تجربه و آگاهى از خودآگاهى پديد مى‏آورد ترسيم كنند.

خمينى، پس از نماياندن آگاهى عميق خود از مشكل ابن‏عربى، اقدام به آشتى دادن تنزيه و تشبيه مى‏نمايد؛ تنزيه يعنى تصور و تصويرى از خدا كه، بر طبق آن، خدا مطلقا غيرقابل مقايسه با جهان و مغاير با آن است، و تشبيه يعنى تصور و تصويرى از خدا كه، بر طبق آن، خدا كمابيش شبيه عالم خلقت و سارى و جاري در آن است، و اين تشبيه، نظرى است كه به نظر متون مقدس دينى و مذهبي نزديك ‏تر است. به اين قصد، خمينى به شيوه‏اى متوسل مى‏شود كه به تعبير يكى از دانشمندان معاصر، ديالكتيك عرفانى است؛ چنين ديالكتيكى حائز موقعيت مهمى در گفتار ابن‏عربى مى‏باشد و سپس توسط پيروان وى در به عقد هم درآوردن فلسفه و عرفان دنبال شده است. در بحث مساله تنزيه و تشبيه، خمينى خيلى صريح و روشن با حكماى متصوف هم ‏مرامى مى‏كند و راه‏ حلهاى مدرسى (مرسوم در گذشته) را كه  توسط الهى‏دانان نظرى مسلمان مورد دفاع واقع شده مردود مى‏داند.

خواهى ديد كه اين قوم [ الهى‏دانان نظرى و متفكران عقلى] ممكن است هرگونه رابطه‏اى [ميان جهان و خالقش] را انكار كنند و يك‏ نوع تمايز و تغاير [ميان اين دو] فرض نمايند و بنابراين حق را از خلق جدا كنند. اينها از اين حقيقت غفلت كرده‏اند كه اين (تمايز حق از خلق) به طور ناگزير منجر به « تعطيل‏» (خلع صفات از خداوند) و بستن دستهاى او با ريسمانهاى نظام علت و معلولى مى‏گردد. غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا. گاهى اوقات اينان تمايل دارند كه قائل به امتزاج [خدا و خلقت] شوند كه اين امر منجر به اين مى‏شود كه به نوعى شباهت ميان اين دو، قائل شوند و آنها به حقيقت تنزيه خدا جاهلند. برخلاف اينان، عارف، كه كاشف [اسرار الهى]، رجل الهى، و سالك سبيلى است كه او را به معارف عرفانى مى‏رساند، صاحب دو چشم است. با چشم راستش ارتباط و فنا، يا به عبارت ديگر، نفى غيريت و كثرت، را مشاهده مى‏كند، و در عين حال با چشم ديگرش نفى نفى [سابق] و ظهور آثار و خواص حال در كثرت را مى‏بيند. نيز مى‏بيند كه به هر موجودى به اندازه استحقاقش داده‏اند. به يمن اين امر، در آنچه به [فهم درست] توحيد مربوط مى‏شود هرگز پايش نمى‏لغزد، و آخرالامر به مقام كسانى نايل مى‏آيد كه به مشاهده وحدت دست‏يافته‏اند... .

به هنگام بحث درباره مابعدالطبيعه و جهان‏شناسى، خمينى اغلب مفهوم اعيان ثابته را به كار مى‏برد. اين مفهوم يكى از مهم‏ترين دستاوردهايى است كه ابن‏عربى براى الهيات و عرفان اسلامى داشته است. با پا درميانى اعيان ثابته ميان امر مطلق و عالم حس، پلى جهت پركردن خلا و فاصله عجيب و غريب ميان تعالى و بى‏نظير بودن ذاتى امر مطلق كثرات و قابل رؤيت و درك بودن عالم حس برقرار مى‏شود.

بدان كه اعيان ثابته چيزى نيستند جز تعين تجليات اسمائى و احديت. در اين حضرت، تجلى به واسطه فيض اقدس صورت مى‏گيرد؛ و آنچه متجلى مى‏شود ذات [الهى] است، عارى از اسمائى كه در غيبيت و بطون هويت الهى محصورند. موجودى كه اين تجلى براى او حاصل مى‏آيد اولا اسماء محيطه [الهى] و ثانيا، در حضرت واحديت و اعيان ثابته، تعينات تجلى، يا، به عبارت ديگر، اسماء [الهى]اند... تجلى (معطوف) به اسماء به واسطه خود ذات صورت مى‏گيرد، و حال آن‏كه اعيان [به نحو غيرمستقيم] از آن بهره‏ ور مى‏شوند، به واسطه اتكائشان بر اسماء و تبعيتشان از آنها.

چون مساله جايگاه اعيان ثابته و اين اعيان ثابته را اغلب متفكران مسلمان همان كليات مى‏دانستند تاريخى طولانى در آثار فلسفى و كلامى اسلامى دارد، خمينى احساس كرد كه ضرورى است تا موضع خويش را نسبت ‏به اين موضوع مشخص نمايد. وى نظرات آنان را كه تلقى‏شان از اعيان ثابته نحوه ‏اى خاص از وجودات است كه عارض وجود ذهنى يا خارجى مى‏شوند، رد كرد. او قائل بود به اين ‏كه اين موضع، منطقا اين پيش ‏فرض را دارد كه اعيان موجوده‏اى مستقل از وجود خدا وجود دارند و اين قول، معادل تخطى از اصل توحيد است. زيرا مگر خدا تنها موجودى نيست كه واجد وجود حقيقى و ضرورى‏اى است كه به مخلوقات عطا مى‏كند؟

خمينى نظريه‏اى را نيز كه اعيان ثابته را معدوم مطلق تلقى مى‏كند، نپذيرفت. زيرا لازمه اين نظريه آن بود كه عالم ماده، از اين حيث كه عالم ماده است، وجود نداشته باشد و در واقع، هيچ ‏گاه موجود نشده باشد.

در ارتباط بسيار نزديك با مفهوم اعيان ثابته چند مفهوم مهم ديگر توسط ابن‏عربى ارائه گرديده و به دست پيروانش بسط يافته است. خمينى نيز وامدار اين مفاهيم ارائه شده مى‏باشد و در آثار عرفانى وى اغلب اين مفاهيم ظاهر مى‏گردند. نقل ‏قولهايى كه شد بيانگر آن است كه وى به طور مكرر و متوالى از نظريه شيخ اكبر در مورد حضرات الهيه استفاده نموده است. اين حضرات مراتبى است كه در آن، مراتب خداوند متعال يكى پس از ديگرى ظهور مى‏كند و به تدريج از كنه غيب‏الغيوب به عالم شهود ظاهر مى‏شود. خمينى نظام دوبعدى ابن‏عربى را قبول مى‏كند كه طبق آن وحدت غيرقابل اكتناه اصلى امر مطلق در حضرت احديت اولين گام را جهت تفرق و تعين خارجى برداشته و به قلمرو حضرت واحديت نزول مى‏نمايد و حضرت واحديت، در واقع نيست مگر همان نخستين تكانه خلاقه كه مستلزم ظهور كثرات تجسم ‏يافته در اعيان و پديده‏هاى جهان مرئى است. خمينى همچون ابن‏عربى معمولا اين دو حضرت را با دو نحوه فيض الهى، يعنى به ترتيب فيض اقدس و فيض مقدس، مرتبط مى‏داند.

در ديدگاه خمينى، حضرت واحديت و فيض مقدس، بزرگ ‏ترين معماى هستى‏اند. زيرا در اينجاست كه بطون و وحدانيت وجود مطلق، در رشته‏اى از تجليات بعدى، كه در مراتب مختلف وجود خارجى تحقق مى‏يابند، شروع به تعين خارجى و كثرت يافتن مى‏كنند.

هركسى كه آشنا با نوشته‏هاى ابن‏عربى و پيروان او باشد پى مى‏برد كه تاثير ابن‏عربى بر استدلال خمينى غيرقابل انكار است. قسمتهاى بسيارى از كتاب مصباح الهدايه و آثار بعدى خمينى، ظاهرا بازسازى اندكى از مضامين مطبوع طبع ابن‏عربى است. با خلاصه كردن و جمع‏ كردن نظريه جهان ‏شناختى خمينى ممكن است كسى بگويد كه وى همچون بسيارى از اسلاف خود در مكتب شيخ اكبر جهان مادى را فرافكنى تصور خدا از خود و علم خدا به خود به خلا نخستين تصور مى‏كرده است كه در پى آن، تحقق خارجى و تدريجى آنها در اعيان و پديده‏هايى كه انسانها در جهان پيرامون خود ادراك مى‏كنند حاصل مى‏آيد.

خمينى درباره مبحث لوازم عملى دينى و نجات شناختى اصول مابعدالطبيعى‏اش همچنان به انديشه ابن‏عربى وفادار است: بحث او درباره شئون و تكاليف انسانى، ريشه در آموزه انسان كامل ابن‏عربى دارد و همچنين در مفاهيم خلافت و ولايتى مربوط به آنند و در هر عصر و دوره‏ اى به يك انسان كامل نسبت داده مى‏شوند. خمينى در مصباح الهدايه و شروح خود، در پرتو نظريه شيعى در مورد امامان، اين مباحث را مطرح مى‏كند، و اين كارى است كه سابقه‏اش به دورانى مى‏رسد كه در آن، تعاليم ابن‏عربى به صورتى گسترده در ميان متفكران شيعه ايران رواج يافته بود يعنى از قرن چهاردهم به بعد.

لازمه اين كار، اغلب اين بود كه انسان كامل شيخ اكبر با امام غايب شيعه [عج] يكى دانسته شود. على‏القاعده، امام غايب شيعيان به جاى خاتم ولايت محمديه ابن‏عربى نشست، و خاتم ولايت كليه كه مقامى است كه ابن‏عربى به عيسايى كه در قرآن آمده است اختصاص مى‏دهد در محيط شيعى، هميشه به قهرمان شيعيان على بن [ابى] طالب نسبت داده شد.

در مصباح الهدايه و ديگر نوشته‏هاى عرفانى خمينى يك چنين گرايش شيعى‏اى قدرى ملايم، لكن يقينا قابل درك است. با وجود اين، به نظر مى‏رسد كه او ميل نداشته است تا روى اختلافات عقيدتى شيعه و سنى انگشت ‏بگذارد و در بافت نظريات كلى و مابعدالطبيعى‏اى كه در آثار اوليه او مورد بحث است، اين اختلافات از اهميت چندانى برخوردار نيست. آنچه براى گفتار او اهميت دارد، جايگاه انسان در طرح خداوند براى جهان خلقت و بخصوص جايگاه پيامبر يا ولى در ميان بشريت است. با دنباله‏روى دقيق نظريه انسان كامل به صورتى كه توسط ابن‏عربى ارائه شد و توسط قونوى و اخلاف او به صورت نهايى خود رسيد، خمينى به مفهوم آشناى سرنوشت ‏بشر مى‏رسد كه مارشال هاجسن، به حق، از آن به اسطوره رجعت عالم اصغرز تعبير نموده است. اين اسطوره اين امكان را ميسر مى‏سازد كه يافته‏هاى راجع به ضمير ناخودآگاه را كل جهان اطلاق كنيم و برعكس از آنچه مى‏توان از جهان فهم كرد خود را ايضاح كنيم. تعريف هاجسن كاملا مرتبط با انديشه خمينى در مورد خلافت و ولايت است كه متكى بر تركيب لاينحلى از تجارب شخصى على‏الادعا تفكر عينى و وجودشناختى مى‏باشد. اين همان موضوع اصلى بحث در دو كتاب شرح دعاى ‏سحر و مصباح الهدايه است. خمينى به طور يكنواخت در آثار عرفانى بعدى خويش، در مقام كوشش براى جادادن انسان كامل در متن روندهاى جهانى، به اين موضوع رجوع مى‏كند، و اين جادادن به نحوى شاخص به شيوه شيخ اكبر صورت مى‏گيرد.

هرچه تجلى حق در آيينه ذات خودش كامل‏تر باشد، با وضوح بيشترى به آنچه در جهان غيب پنهان و مختفى است دلالت دارد. اين جهان، كه شامل عقول محض و نفوس مدبره مى‏باشد كه از ظلمت هيولى آزاد و از آلودگيهاى ماده به ‏دورند و با غبار تعين متعلق به ماهيت آميخته نيستند، چيزى نيست جز كامل‏ترين كلمات خدا. لكن  بدين حقيقت كه هر كدام از آن اعيان فقط بازتاب يكى از صفات اسماء بى شمار خداست، هريك از اين كلمات به خودى خود ناتمام مى‏باشند... انسان كامل چون موجود جامع و آيينه كامل و تمام ‏نمايى است كه تمام اسماء و صفات الهى را نشان مى‏دهد، كامل ‏ترين كلمه الهى است. به علاوه، او كتاب خداست كه حاوى كل كتابهاى الهى مى‏باشد. شعرى كه به مولاى ما مولى‏الموحدين اميرالمؤمنين(ع) نسبت داده شده مشعر به اين معناست كه :

                 ا تزعم انك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر                  و انت الكتاب المبين الذى باحرفه يظهر المضمر

تقريبا به يقين مى‏توان گفت كه تصويرى كه امام خمينى از انسان كامل به عنوان كلمة‏الله ارائه مى‏كند تحت تاثير و الهام نظرات ابن‏عربى است. انسان بى‏درنگ به ياد اين نظريه ابن‏عربى مى‏افتد كه كلمات الهى در شخصيت انبيايى كه در كتاب آسمانى مسلمين ذكر شده‏اند تجسم و تمثل مى‏يابند.

اين نظريه مضمون اصلى فصوص الحكم مى‏باشد؛ كتابى كه امام مشتاقانه و با جديت آن را مطالعه نموده و بدان تعليقه نوشته و بدون هيچ ترديدى نقشى بارز در شكل‏گيرى معنوى و تحصيلات مابعدالطبيعى او داشته است. با اين وصف، طرز تعبير اين مطلب لزوما به شيوه شيخ اكبر نيست.

منشا پاره ‏اى از اصطلاحات، همچون كلمات تامه ممكن است در آثار ملاصدرا كه يكى ديگر از منابع اصلى شكل‏گيرى نظرات خمينى است ‏يافت‏ شود. لكن اين واقعيت در اصل اين نتيجه‏گيرى كلى كه خمينى تا حدود زيادى وامدار نظرات ابن‏عربى است، تغييرى ايجاد نمى‏كند. چراكه خود ملاصدرا در بسيارى از جنبه‏ها شاگرد و مريد غيرمستقيم ابن‏عربى محسوب مى‏تواند شد.

موضوع انسان كامل، كه خطوط اصلى آن در قطعه‏اى از كتاب شرح دعاى سحر نقل شد، در كتاب مصباح الهدايه بيشتر شكافته شده است. چراكه موضوع اصلى كتاب مصباح، انسان كامل است. در اين رساله شئون مابعدالطبيعى و جهانى انسان كامل، مدام به ماموريت نجات ‏بخشى و آمرانه‏اى كه به عهده وى مى‏باشد ارتباط داده شده است. اين دو جهت (ماموريت نجات‏بخشى و آمرانه در نقش انسان كامل به عنوان خليفه يا نايب خداوند به تركيب هماهنگى دست مى‏يابند. اين خليفه يا نايب مظهر و نماينده خدا در جهان خلقت مى‏باشد و هدايت و حفظ اين عالم به او واگذار شده است. به اعتقاد خمينى، اين خلافت ‏بلازمان و مثالى الگويى است كه تمامى ماموريتهاى فردى و تاريخي انبيا (و اولياء) بر آن مبتنى مى‏گردد.

بدان اى دوست روحانى كه خدا توفيق كسب رضايتش را به تو عطا كند و تو و ما را از كسانى مقرر فرمايد كه اسماء و صفاتش را شهود مى‏كنند كه اين خلافت از بزرگ‏ترين شئون الهى و والاترين مقامات ربوبى است كه خدا به كسى عطا مى‏فرمايد. باب اصلى ظهور و وجود الهى و كليد اصلى [عالم] غيب و [عالم] شهود است. مقام تقرب [به خدا]ست كه در آن كليدهاى غيب، كه جز او كسى از آنها باخبر نيست، قرار دارند.

به وسيله اين كليدها، اسماء الهى از پنهان بودن به آشكار شدن رسيده‏اند: و صفات الهى از نهانگاه خود بيرون آمده‏اند... اين خلافت روح جانشينى محمد[ص]، پروردگار، ريشه آن، و خاستگاه آن است. ريشه‏اى است كه از آن خلافت در همه عوالم موجود پديدار شد. در آن واحد، هم خلافت، هم خليفه، و هم كسى است كه خليفه را به خلافت عالم گماشته است... و اين خلافت در حضرت اسم اعظم الهى تمام ظهور يافته است، و اين اسم اعظم پروردگار حقيقت مطلقه محمديه است و ريشه حقايق كليه الهيه. بنابراين، اين خلافت ريشه خود خلافت، و خلافت فقط ظهور [خارجى] آن است... .

بنابراين، طبق ديدگاه خمينى هر نبوت خارجى و هر ولايت جزئى، مى‏تواند مصداقى از خارجيت‏ يافتن و عمومى شدن همان مقام خلافت مثالى تلقى شود كه اگر تجسم و ظهور پيدا نمى‏كرد همچنان در خفا مانده و مشهود نمى‏گشت.

در واقع، نبوت حقيقى و مطلق همان اظهار اسرارى است كه در غيب‏الغيوب واقعند. اين اظهار اسرار در مرتبه واحديت و برحسب استعدادهاى موجود در مظهرها حاصل مى‏شود. خود اين استعداد، به نوبه خود، مطابق با تعليم حقيقى [الهى] و آشكارسازيهاى [ناشى] از ذات الهى تحقق مى‏يابد. پس، نبوت مقامى است كه در آن خلافت و ولايت ظهور مى‏يابند و حال آن‏كه در عين حال، مقام بطون آنها نيز هست.

خمينى به خصوص مايل بود بر اين حقيقت تاكيد نمايد كه تعليم و آشكارسازى، بسته به طبيعت ذاتى معطىاليه، فرق مى‏كند. لكن از طرف ديگر، وى قائل به اين است كه از يك ديدگاه مشخص، تعليم و انبا درواقع همان ظهور تدريجى ذات الهى است كه از الگوى پنج مرحله‏اى معهود پيروى مى‏كند. اين الگو وقتى كه در كشف و شهودهاى انسان انعكاس مى‏يابد نظم و ترتيب معكوسى مى‏يابد: طالب و سالك از مراحل پايين ‏ترى كه با وجود مادى مخلوق متحد است ‏شروع كرده، آنگاه بتدريج ‏به اسرار بالاترى از وجود كه به خداى اكتناه ‏ناپذير، از اين حيث كه اكتناه‏ ناپذير است، تعلق دارد. بنابراين، پيشرفت احوال انسان به سوى ادراك خداوند به واسطه مطابقت ميان انسان با تكيه بر ساختار نفس و فكر خود، به كليد حياتى معماهاى جهان و خلقت پى‏مى‏برد. زيرا انسان تصوير فشرده ‏اى از جهان است كه چيزى نيست جز حكمت‏خدا كه به وجود خارجى فرافكنده شده است. هستى همانا تدبير و نقشه حكيمانه خداوند است كه در جهان بيرونى رخ نموده است.

در بخش پايانى مصباح الهدايه خمينى مسيرى را ترسيم مى‏كند كه انسانهايى كه مى‏خواهند نقش جهانى مقدر خويش را ايفا كنند بايد آن را بپيمايند. اگرچه اين نيز يكى از مضامين شاخص مكتوبات شيخ اكبر است، خمينى در اين مورد به خصوص از شاكله دوبعدى ابن‏عربى عدول كرده و آن را با شاكله مفصل ‏ترى كه شامل چهار مرحله خودسازى انسان است جايگزين مى‏نمايد. به ‏نظر مى‏رسد كه خمينى از الگويى پيروى مى‏كند كه ملاصدرا در الاسفار الاربعه‏اش پديد آورده است.

ابن‏عربى هدف عارف را همان فانى از خود شدن تلقى مى‏كرد كه حد اعلاى آن درك كاملى از وحدانيت‏ حق و رد هرگونه تصور غيريت است و اين درك و بينش نتيجه‏اش اين است كه انسان كاملا از كثرات وجود ظواهر فاصله بگيرد و وقتى كه سالك از عالم وحدت به عالم كثرت باز مى‏گردد از مقام فنا به مقام بقا رسيده است. از اين سفر معنوى، عارف عالم تازه كسب ‏شده‏اى به ارمغان مى‏آورد كه موظف است آن را به ديگران انتقال دهد.

به احتمال زياد سفر پرمخاطره چهار مرحله‏اى خمينى درواقع تفصيل بيشتر ديدگاه ابن‏عربى در مورد يك خودسازى و سرنوشت انسانى نمونه است. سفر مخاطره‏آميز عرفانى‏اى كه توسط انسان كامل صورت مى‏گيرد اگر در پرتو اسطوره بازگشت انسان ديده شود، بازتاب شهود حقيقت مطلق است: يعنى تصوير انتزاعى و كمرنگى از خود خدا كه به عدم فرافكنده شده است، در شكل رنگين و ملون وجود مادى به سوى خودش باز مى‏گردد.

بر همين قياس، ديدگاه غيرعرفانى و در نتيجه نامنظم انسان در مورد تفرق و كثرت كلى، به محض اين ‏كه وى به فهم عميق ‏ترى از وضع خلاقانه و جامعيت مقام اطلاق الهى و وجود الهى نايل آيد به تدريج نظام‏يافته و به سامان مى‏شود. شباهت ميان مشاهدات خدا و انسان، لوازم درازآهنگ كلامى و فلسفى دارد كه به خاطر پيچيدگى‏اش، نيازمند تحقيق و تتبع جداگانه‏اى است.

کد خبر 46875

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha