۲ بهمن ۱۳۹۸، ۱۳:۴۸

قاتل سردار سلیمانی را بهتر بشناسیم-۵؛

چرایی انحراف آمریکا از راه دموکراسی/مردمِ امروز چگونه مسخ می‌شوند

چرایی انحراف آمریکا از راه دموکراسی/مردمِ امروز چگونه مسخ می‌شوند

انحراف از مسیر حقیقی دموکراسی روشنگری و تخدیر توده‌های مردم به‌وسیله رسانه از جمله موارد منفی و مهمی است که نوام چامسکی در فلسفه سیاسی خود برای حاکمیت آمریکا برمی‌شمارد.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: مسخ رسانه‌ای یا به قول برخی اندیشمندان معاصر مانند نوام چامسکی، تخدیر به واسطه رسانه‌ها، یکی از پدیده‌های امروز زندگی مردم دنیا به‌ویژه ممالکت پیشرفته و مترقی است که از آن به‌عنوان یکی از ابزارهای کارآمد حکومت سرمایه‌داری جهانی نام می‌برند. همان‌طور که در قسمت‌های پیشین پرونده «قاتل سردار سلیمانی را بهتر بشناسیم»، به سلطه سرمایه‌داری جهانی در فلسفه آلن بدیو و نوام چامسکی پرداختیم، در پنجمین قسمت این ‌پرونده قصد داریم، این ‌ابزار مهم حکومت سرمایه‌داری آمریکا و متحدانش را بررسی کنیم و ببینیم رسانه با مردم آمریکا و مردم جهان چه می‌کند!

با توجه به گسترش و عمومی‌تر شدن نفرت از پدیده دونالد ترامپ در آمریکا و جهان، سوال مهمی که پس از ترور دولتی سردار سلیمانی به‌وجود آمد، این بود که ترامپ با وجود همه اطلاعات و شواهدی که درباره سالم‌نبودن شخصیت حقیقی و حقوقی‌اش منتشر شده و می‌شود، چه‌طور می‌تواند یک مقام نظامی عالی‌رتبه کشوری را در کشور ثالث ترور کند و پس از اقدام تروریستی، شخص ترور شده را هم تروریست بخواند؟ بنابراین حتماً باید پشتش به جایی گرم باشد و آن‌جا، ظاهراً جایی نیست جز رسانه. به‌عبارت ساده‌تر، حذف فیزیکی سردار سلیمانی تنها بخشی از طرح و نقشه جدید آمریکا علیه ایران بود. به‌این‌ترتیب که از پیش، مقدمات رسانه‌ای این ‌کار فراهم شده و بنا بود پس از انجام ترور هم توپخانه مجازی و بلندگوهای رسانه‌های غربی به‌طور شبانه‌روزی غرش کنند. متأسفانه این ‌جنگ رسانه‌ای در برخی کشورهای همسایه و مسلمان ایران به ثمر نشست و باعث حیرت فعالان عرصه رسانه و خبر شد. به‌عنوان نمونه می‌توان به تأثیر سم‌پاشی‌های رسانه‌های جریان سرمایه‌داری در ترکیه اشاره کرد که باعث شد برخی شبکه‌های خبری مسلمان این ‌کشور سردار سلیمانی را یک نظامی سُنّی‌کش خطاب کنند و ترکیه هم در جدال ایران و آمریکا که پس از این ‌ترور حالت رادیکال‌تری به خود گرفت، پشت ایران را خالی کند. اما این، تازه گوشه کوچکی از جنگ رسانه‌ای آمریکا علیه سردار سلیمانی و ایران بود.

چنین شبکه‌هایی احتمالاً توجهی به ناآرامی‌های فرانسه، خورد شدن صورت جوان معترض فرانسوی زیر مشت پلیس آن ‌کشور، نمونه‌های متعدد خشونت در آمریکا یا آتش‌سوزی گسترده در استرالیا و کشتار گسترده شترهای این ‌کشور ندارند؛ اگر هم توجهی داشته باشند در حد بیان خبر و تیتر است نه برگزاری میزگرد یا پخش برنامه‌های بحث‌وگفتگو برای کالبدشکافیِ موضوع و رسیدن به پاسخ سوالاتی مثل این‌که دولت استرالیا لایق است یا نالایق؟ یا مثلاً دولت فرانسه چرا نمی‌تواند به اعتراض معترضان پایان دهد؟ در مطلبی که در ادامه می‌آید، دوباره سری به فلسفه سیاسی نوام چامسکی می‌زنیم و نقشی را که برای رسانه‌های جریان سرمایه‌داری جهانی قائل است، بررسی می‌کنیم. این ‌بخش از فلسفه سیاسی چامسکی با توجه به جنگ رسانه‌ای که در آن قرار داریم و تاثیرگذاری‌ها و شست‌وشوهای مغزی مخاطبان توسط رسانه‌های بیرون از ایران، بسیار به کار می‌آید. فرانتس کافکا که یکی از نویسندگان تأثیرگذار غرب محسوب می‌شود، داستان معروف و مهم «مسخ» خود را در سال‌های ابتدایی قرن بیستم نوشته بود. آن ‌موقع انسان‌ها به‌گونه دیگری مسخ می‌شدند اما پدیده مسخ، در شرایط کنونی، زوایا و جوانب مختلفی پیدا کرده که یکی از وجوهش، مسخ رسانه‌ای است. یکی از نمودهای ظاهری این ‌پدیده را می‌توانیم در جامعه خودمان شاهد باشیم:

«اگر یک پلیس راهنمایی و رانندگی یا یک سرباز نیروی انتظامی، در یکی از دورافتاده‌ترین و مرزی‌ترین نقاط کشور به گوش یک جوان سیلی بزند یا حقی را ناحق کند، با فیلم‌برداری سریع از این ‌صحنه یا رسیدن خبرش به گوش شبکه‌هایی مانند بی‌بی‌سی یا ایران اینترنشنال یا من‌وتو، غوغایی به راه می‌افتد؛ میزگردهای تحلیلی و گزارش‌های خبری از نمونه‌های متعدد نقض حقوق بشر در ایران منتشر می‌شود و مخاطبان این ‌شبکه‌ها هم با گوش جان، تحلیل‌ها و اطلاعات درست و نادرستِ درهم را از منتقدان می‌شنوند. مدام هم، بیشتر در احساس ناامیدی و افسوسِ زندگی در مملکتی که حقوق انسان در آن رعایت نمی‌شود، فرو می‌روند. نمونه نازل این ‌قضیه استفاده از تیتر درشت برای نشان‌دادن بحران در ایران، به‌خاطر برف و سرمای چند روز پیش بود. در همین‌راستا اگر هم حادثه‌ای مانند سقوط هواپیمای مسافربری اوکراینی به‌خاطر اشتباه انسانی یا هر دلیل دیگر رخ داده باشد، چه‌بهتر! برای مدت‌های مدید خوراک محتوایی برای تولید برنامه وجود دارد.» اما چنین شبکه‌هایی [که وظیفه‌شان رصد و تمرکز مستقیم و شبانه‌روزی بر اتفاقات داخل ایران است که از کوچک‌ترین اتفاق، پیراهن عثمان بسازند]، احتمالاً توجهی به ناآرامی‌های فرانسه، خورد شدن صورت جوان معترض فرانسوی زیر مشت پلیس آن ‌کشور، نمونه‌های متعدد خشونت در آمریکا یا آتش‌سوزی گسترده در استرالیا و کشتار گسترده شترهای این ‌کشور ندارند؛ اگر هم توجهی داشته باشند در حد بیان خبر و تیتر است نه برگزاری میزگرد یا پخش برنامه‌های بحث‌وگفتگو برای کالبدشکافیِ موضوع و رسیدن به پاسخ سوالاتی مثل این‌که دولت استرالیا لایق است یا نالایق؟ یا مثلاً دولت فرانسه چرا نمی‌تواند به اعتراض معترضان پایان دهد؟ نکته مهم و البته مغفول این‌جاست که وظیفه این رسانه‌ها از پیش تعریف شده اما مخاطبان ناآگاه توجهی به این ‌وظیفه ندارند. چون فضای رسانه‌ای داخل را (به‌حق یا ناحق) بسته می‌بینند، به دامن رسانه‌های خارجی پناه برده و از آن‌ها حرف‌شنوی دارند. کارآمدی یا ناکارآمدی رسانه‌های داخلی هم بحث دیگری است که مجال پرداختن به آن، در این ‌مطلب نیست.

پدیده‌ای که نامش را مسخ رسانه‌ای گذاشته‌ایم، یکی از مسائل مهمی است که در فلسفه سیاسی نوام چامسکی به آن پرداخته شده است. بنابراین با ذکر یک‌مقدمه درباره ساختار داخلی حکومت آمریکا و روایت چامسکی از چگونگی به‌انحراف‌کشیده‌شدنش از مسیر دموکراسی حقیقی، سعی می‌کنیم پنجمین قسمت از پرونده «قاتل سردار سلیمانی را بهتر بشناسیم» را به شناخت بهتر جنگ رسانه‌ای و کاربرد بلندگوهای جریان سلطه و سرمایه‌داری جهانی اختصاص دهیم. جنگ رسانه‌ای باعث می‌شود عده‌ای از ایرانیان (چه در داخل و چه خارج)، واقعیت تاریخی سندروم ویتنام را فراموش کرده و مبتلا به سندروم استکهلم شوند. درباره این ‌پدیده در قسمت سوم همین‌پرونده: «دروغ درلباس حقیقت / بررسی سندروم استکهلم و ویتنام در ایران وآمریکا» توضیح دادیم.

مورتون وینستون در کتاب «فلسفه چامسکی» فصلی به نام «فلسفه سیاسی چامسکی» دارد که در این بخش از کتابش در واقع اندیشه‌ها و مواضع چامسکی درباره سیاست داخلی آمریکا را بررسی کرده است. آرای چامسکی درباره سیاست داخلی آمریکا، طبیعتاً روی مسائل و موضوعاتی تمرکز دارد که روی سیاست خارجی این ‌کشور و رویکرد استعماری‌اش هم تاثیرگذارند و بخش مهمی از مواضع فلسفه سیاسی چامسکی درباره کاربرد رسانه‌ها در آمریکاست که به آن خواهیم پرداخت. اما نکته مهم این است که به قول مورتون وینستون، رسانه‌های وابسته به شرکت‌های بزرگ، [با رویکردی که به آن اشاره کردیم] در بیشتر مواقع تصاویر نادرستی از چامسکی ارائه می‌دهند و او را، یا لیبرال افراطی می‌خوانند، یا یک مارکسیست، یا یهودی از خودبیزار (چون از اسرائیل انتقاد می‌کند) و یا یک آمریکایی خائن. در حالی‌که به قول وینستون چامسکی هیچ‌کدام از این‌ها نیست. چیزی که چامسکی درباره خودش می‌گوید این است که یک سوسیالیست اختیارگرایانه یا یک سندیکالیست آنارشیست است. اما شاید راحت باشد او را یک آرمان‌گرای دموکراتیک خواند. عاملی که باعث شکل‌گیری فلسفه سیاسی چامسکی شده، اعتقاد او به دورشدن آمریکا از آرمان‌های اصیل روشنگری است. او معتقد است آمریکا باهدف دستیابی به قدرت و سود، از آرمان‌های اصیل روشنگری دور شده است. بخش اعظم نوشته‌های سیاسی این ‌فیلسوف هم به قول نویسنده کتاب «فلسفه چامسکی» بر ۲ محور قرار دارند: افشای حاشیه‌های نظام قدرت غیرپاسخگو [که تحت کنترل شرکت‌هاست و متعلق به اغنیای دنیاست] و تشویق مقاومت مردمی دربرابر تداوم استیلای قدرتِ مذکور.

نوام چامسکی

در نوشتاری که در ادامه می‌آید، انتقادات و موارد اشکال چامسکی نسبت به ساختار داخلی حکومت آمریکا را مرور می‌کنیم و سپس به نظریات مهمش درباره کاربرد رسانه‌ها در مسخ مردم می‌پردازیم.

* ۱- مقدمه

به این ‌مساله اشاره کردیم که چامسکی به قول مورتون وینستون، یک منتقد اجتماعی است که به آرمان‌گرایی دموکراتیک، تعهد عمیقی دارد. چامسکی از جمله متفکرانی است که بر این باورند که اگر مردم عادی از چنبره ایدئولوژی‌های سیاسی کاذبی که نظام‌های مسلط قدرت مثل آمریکا بر آن‌ها تحمیل می‌کنند، رهایی پیدا کنند، می‌توانند بر خود حکومت کنند. خب چنین موضعی که مورتون وینستون آن را خیلی رادیکال می‌داند، ایده‌آل‌گرایانه و در واقع درباره یک مدینه فاضله است. به‌هرحال با شرایطی که آمریکای امروز دارد، از نزدیک‌شدن مردم به این‌مدینه‌فاضله جلوگیری می‌کند. مایکل والزر از دیگر متفکران آمریکایی می‌گوید قدرتِ ثروت به‌طور مسلم، مشخصه آمریکای امروز است. حالا که در حال مرور فلسفه سیاسی چامسکی هستیم بد نیست به این تذکر مورتون وینستون هم اشاره کنیم که فلسفه سیاسی چامسکی را ضدایدئولوژیک می‌خواند چون به قول او، چامسکی هیچ نظام فکری یا نظریه سیاسی خاصی ندارد که مدعی باشد برپایه نظریه‌ای عمیق درباره سرشت انسان بنا شده باشد و به‌طور مکرر هم درباره این‌نوع‌نگاه‌ها هشدار می‌دهد.

چامسکی از جمله متفکرانی است که بر این باورند که اگر مردم عادی از چنبره ایدئولوژی‌های سیاسی کاذبی که نظام‌های مسلط قدرت مثل آمریکا بر آن‌ها تحمیل می‌کنند، رهایی پیدا کنند، می‌توانند بر خود حکومت کنند. خب چنین موضعی در واقع درباره یک مدینه فاضله است. به‌هرحال با شرایطی که آمریکای امروز دارد، از نزدیک‌شدن مردم به این‌مدینه‌فاضله جلوگیری می‌کند. مایکل والزر از دیگر متفکران آمریکایی می‌گوید قدرتِ ثروت به‌طور مسلم، مشخصه آمریکای امروز است. حالا که هنوز در مقدمه بحث هستیم، بد نیست به دو مورد مهم در اندیشه سیاسی چامسکی اشاره کنیم؛ اول تاکیدش بر «رهاسازی حرکت‌های خلاق؛ نه برقراری صورت‌های جدید اقتدار!» و دیگری شرح تمایز سوسیالیسم اختیارگرایانه و سوسیالیسم اقتدارگرایانه. بنابراین متوجه‌ایم که جامعه ایده‌آل چامسکی، یک جامعه سوسیالیستی است اما نه به آن معنای سابق و قدیمی‌اش. او طرفدار سوسیالیسم اختیارگرایانه است یعنی همان مدل ایده‌آل و مدینه‌فاضله‌ای که در آن، مردم بتوانند بر خود حکومت کنند. مورتون وینستون هم در فرازی از کتاب «فلسفه چامسکی»، نمونه‌های سوسیالیسم اقتدارگرایانه را، لنینیسم و مائویسم عنوان کرده که مورد تائید چامسکی نیستند. چامسکی در فلسفه‌اش، همه نمودهای اقتدارگرایی غیردموکراتیک مانند کمونیسم دولتی یا سرمایه‌داری دولتی را مردود می‌داند؛ یعنی نه طرفدار کمونیسم است نه کاپیتالیسم آمریکایی. نمونه ایده‌آل او به قول مورتون وینستون نوعی کنترل دموکراتیک در محل کار و اجتماع است که خودش آن را سندیکالیسم آنارشیستی یا سوسیالیسم اختیاگرایانه نامگذاری کرده است. یکی از جملات مهم چامسکی هم در همین‌بحث این است که سوسیالیسم اختیارگرایانه را باید میراث به‌حق آرمان‌های لیبرالی عصر روشنگری محسوب کرد.

«عصر روشنگری»، کلیدواژه‌ای است که چامسکی از آن، برای ورود به بحث انتقاد از ساختار حکومت آمریکا استفاده می‌کند. او آرمان اولیه روشنگری را تحسین می‌کند اما معتقد است این ‌آرمان از مسیر اولیه خود منحرف شده و باید به جاده اصلی برگردد. آرمان ایده‌آل او در زمینه عصر روشنگری، به قول مورتون وینستون، آرمانِ متفکران پیشاسرمایه‌داری قرن نوزدهم است؛ یعنی متفکری مثل آدام اسمیت که با این‌که خود انگلیسی بود، بر این باور بود که انگلستان معاصرش، با استعماری که مثلاً در هند دارد، کمترین نشانی از آزادی ندارد. در اشاراتی که پیش‌تر به نظریات آلن بدیو درباره ترامپ و آمریکا داشتیم، به انتقادات او درباره نظام سرمایه‌داری جهانی یعنی همان ساختار حکومت آمریکا (البته در مواجهه با جهانِ بیرون از آمریکا) پرداختیم. چامسکی هم در تکمیل همان‌بحث، معتقد است پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، سرمایه‌داری دولتی (به رهبری آمریکا و همراهی اعضای گروه هفت)، به‌مراتب قوی‌تر از گذشته شد. چامسکی در این‌باره جملاتی دارد که به تز کلی تشکیل جمهوری اسلامی توسط امام خمینی (ره) نزدیک است. او می‌گوید «حکومت‌ها باید ساخته مردم، برای مردم و از مردم باشند، نه ساخته شرکت‌ها، برای شرکت‌ها و از شرکت‌ها!» همین‌گونه اظهارنظرهای چامسکی است که باعث می‌شود مورتون وینستون در کتاب «فلسفه چامسکی» او را یک آرمان‌گرای دموکراتیک رادیکال ارزیابی کند.

* ۲- چرا در آمریکا، دموکراسی واقعی وجود ندارد؟

برای شروع و ورود به بدنه اصلی بحث، باید همین سوال را مطرح کنیم و پاسخ را با اتکا به فلسفه سیاسی چامسکی پیدا کنیم. بیان ساده صورت‌مساله چنین است: چرا در آمریکا دموکراسی واقعی وجود ندارد؟ پاسخ ساده و مختصرومفید هم این است: «چون حکومتش، سرمایه‌داری دولتی است.» حالا به تشریح همین پاسخ در فلسفه چامسکی می‌پردازیم. از نظر چامسکی، آرمان‌های دموکراتیک روشنگری، در نیمه دوم قرن نوزدهم، با ظهور شرکت‌های مدرن به‌شکلی نظام‌مند از مسیر اصلی خارج شدند. همین‌امر هم باعث دگرگونی نظام سیاسی آمریکا و تبدیلش به سرمایه‌داری دولتی شد. البته او می‌گوید برخی، نام این ‌نوع حکومت را «توانگرسالاری» می‌گذارند. به‌هرحال چامسکی در ریشه‌یابی مشکل موردنظر یعنی انحراف از آرمان اصلی دموکراسی روشنگری، علت اصلی را در افکار و آثار بنیان‌گذاران آمریکا به‌ویژه فدرالیست‌ها جستجو می‌کند؛ آن‌هایی که خواستار تضمین حاکمیت باکفایت‌ترین‌ها بر جمهوری آمریکا بودند و کاری کردند که قانون اساسی این ‌کشور به‌گونه‌ای نوشته شود که حافظ منافع یک اقلیت ثروتمند دربرابر اکثریت باشد. این ‌گروه اقلیت، زمین‌داران بزرگ و طبقه نوظهور صاحب‌صنعتان ثروتمند بودند.

آرمان‌های دموکراتیک روشنگری، در نیمه دوم قرن نوزدهم، با ظهور شرکت‌های مدرن به‌شکلی نظام‌مند از مسیر اصلی خارج شدند. همین‌امر هم باعث دگرگونی نظام سیاسی آمریکا و تبدیلش به سرمایه‌داری دولتی شد. البته او می‌گوید برخی، نام این ‌نوع حکومت را «توانگرسالاری» می‌گذارند. به‌هرحال چامسکی در ریشه‌یابی مشکل موردنظر یعنی انحراف از آرمان اصلی دموکراسی روشنگری، علت اصلی را در افکار و آثار بنیان‌گذاران آمریکا به‌ویژه فدرالیست‌ها جستجو می‌کند در همین بحث است که چامسکی مانند تمایز بین سوسیالیسم اختیارگرا و سوسیالیسم اقتدارگرا، به یک تمایز دیگر هم اشاره می‌کند: تمایز بین آریستوکرات‌ها و دموکرات‌ها. دموکرات‌ها به زعم چامسکی، با مردم احساس همدردی می‌کنند و به آن‌ها اعتماد دارند اما آریستوکرات‌ها از مردم می‌ترسند و به آن‌ها اعتماد ندارد. او معتقد است طی قرن نوزدهم، قدرت شرکت‌ها و رویکرد آریستوکراتی در آمریکا، به‌طور مداوم افزایش پیدا کرد و به‌دلیل اختصاص یارانه‌های دولتی زیاد به شرکت‌های مشارکتیِ بین دولت و صاحبانِ سرمایه خصوصی، حکومتی به وجود آمده که چامسکی آن را «سرمایه‌داری دولتی» نامگذاری می‌کند. نظام حقوقی این ‌نوع حکومت هم از همان سال‌های قرن نوزدهم که آمریکا از مسیر اصلی آرمان روشنگری منحرف می‌شد، به نفع صاحبان تجارت و صنعت متمایل؛ و از منافع کشاورزان، کارگران، مصرف‌کنندگان و اقشار ضعیف جامعه دور شد. آن ‌گروه اقلیت که اشاره کردیم (یعنی زمین‌داران بزرگ و صاحب‌صنعتان ثروتمند) به قول مورتون وینستون همان گروهی هستند که دو توکویل لفظ «اشراف‌سالاری تولیدکنندگان» را برای آن‌ها استفاده کرد.

یکی از تحلیل‌های مورتون وینستون از آرا و اندیشه‌های چامسکی، مربوط به متمم ۱۴ قانون اساسی آمریکاست که در نتیجه آن، تجربه دموکراسی آمریکایی، به‌همان مسیری رفت که مارکس پیش‌بینی کرده بود: «حکومت وانمود می‌کرد بی‌طرف و نماینده مردم است اما در حقیقت، روزبه‌روز بیشتر حالت کمیته اجرایی بورژوازی را به خود می‌گرفت؛ کمیته‌ای که وظیفه‌اش حصول اطمینان از این ‌مساله بود که صرف‌نظر از این‌که چه‌کسی قدرت سیاسی را در دست دارد، منافع سرمایه، مورد حمایت باشد.» چامسکی می‌گوید همین نظام حکومت‌های مطلقه خصوصی، است که مورد حمایت رسمی دولت بوده و تا امروز در آمریکا تداوم داشته است. امروز هم ثروتمندتر و قدرتمندتر شده است. اما داستان متمم ۱۴ قانون اساسی آمریکا از این ‌قرار بود که در نیمه دوم قرن ۱۹، دیوان عالی آمریکا حکم داد شرکت‌ها، اشخاص حقوقی محسوب می‌شوند و مانند اشخاص حقیقی (یعنی انسان‌ها) می‌توانند مدعی حمایت قانونی شوند. پس بدون سیر مراحل قانونی، نمی‌توان آن‌ها را از دارایی‌شان محروم کرد.

با گذر از مقطع زمانی قرن نوزدهم، آمریکا وارد قرن بیستم شد؛ قرنی که به‌قول خیلی‌ها، «قرن آمریکا» بود و فعالیت‌های فراملیتی این ‌کشور در آن هر روز گسترده‌تر می‌شد. به قول چامسکی، «آمریکا در این ‌برهه، حوزه نفوذ خود را تا آن‌سوی آب‌ها گسترش داد تا جهان را به مکانی امن برای سرمایه‌داری شرکت‌های خودش تبدیل کند.» چامسکی در این ‌بحث، از کلیدواژه دموکراسی آمریکایی در کنار کلیدواژه مهم حاکمیت شرکت‌ها استفاده می‌کند و یک آموزه و تذکر مهم را در نوشته‌هایش می‌آورد: «ایالات متحده، مادام که فضای فعالیت برای شرکت‌ها فراهم باشد، هیچ مخالفت اصولی‌ای با جلوه‌های دموکراسی ندارد؛ تنها زمانی‌که آنچه معمولاً کمونیسم نامیده می‌شود، این فضا را تهدید کند، اقدام در جهت اعاده دموکراسی صورت می‌گیرد.» پیش‌تر در مطالب دیگر پرونده «قاتل سردار سلیمانی را بهتر بشناسیم» (قسمت چهارم) به مساله و مفهوم قانون، نزد قدرت‌های غربی اشاره کردیم. قانونی که غربی‌ها سنگش را به سینه می‌زنند، تنها عاملی برای توجیه‌گری است. چامسکی هم موارد افشاگرانه‌ای در این‌باره دارد که یک نمونه‌اش همین پایبندی به دموکراسی است. او در همان بحثی که مربوط به رشد آمریکا در قرن بیستم است، وودراو ویلسون یکی از رئیس‌جمهورهای این ‌کشور را مثال می‌زند که دستور تجاوز به هاییتی و جمهوری دومینیکن را صادر کرد و با این ‌اقدام باعث کشته‌شدن هزاران انسان، احیای نظام برده‌داری در هاییتی و برچیده‌شدن نظام پارلمانی این ‌کشور شد. دلیل حمله و تجاوز آمریکا هم به کشور مذکور چنین بود: «خودداری قانون‌گذاران هاییتی از پذیرش قانون اساسی مترقی نوشته‌شده در واشنگتن که هاییتی را به ملک مطلق سرمایه‌گذاران آمریکایی تبدیل می‌کرد.»

* ۳- چرا آمریکا با ایران دشمنی می‌کند؟

چامسکی معتقد است تاریخ فاش‌نشده امپریالیسم آمریکا، تا پایان جنگ جهانی دوم، یک سیر صعودی داشته و پس از جنگ جهانی دوم که آمریکا به‌عنوان بزرگ‌ترین قدرت دنیا مطرح شد، سیاست‌گذارانش به تکاپو افتادند تا برنامه‌ای برای تضمین و گسترش سلطه نظامی و اقتصادی کشورشان در سطح جهان طراحی کنند. نوام چامسکی در این ‌بحث به فرضِ بنیادینِ آمریکایی‌ها اشاره دارد که «یک نظم بین‌المللیِ با ثبات وجود دارد که ایالات متحده باید از آن دفاع کند.» برنامه‌ریزان آمریکا هم پس از جنگ دوم، پیشنهاد ایجاد نظامی جهانی را به سردمداری آمریکا ارائه کردند که در راستای حفظ و پیشبرد منافع شرکت‌های آمریکایی باشد. اگر دقت کنیم، کلیدواژه «شرکت‌ها» در فلسفه سیاسی چامسکی، بارها و بارها خود را نشان می‌دهد [در قسمت‌های بعدی پرونده که به نوشته‌های نائومی کلاین می‌پردازیم، هم شاهد تکرار این کلیدواژه هستیم] و گویای این ‌مطلب مهم است که ساختار فعلی آمریکا _که از همان انحراف مورد نظر چامسکی از قرن نوزدهم شروع شد و تا امروز ادامه پیدا کرده_ روی همین شرکت‌ها و منافع‌شان بنا شده است؛ یعنی همان عاملی که باعث می‌شود مخالفت کشوری مثل جمهوری اسلامی ایران با آن، فلسفه وجودی آمریکای فعلی را به خطر بیاندازد. از لفظ آمریکای فعلی استفاده می‌کنیم چون آمریکا، روزگاران دیگری هم داشته است. مثلاً آن ‌زمانی که در تلاش برای استقلال از سلطه انگلستان بود.

به‌هرحال با چارچوبی که برنامه‌ریزان و طراحان نظام آمریکا، ریختند جوامع سرمایه‌داری دیگر هم تشویق شدند. اما تشویق موردنظر آمریکا این‌چنین بود: «بدون ابزارهای حمایتی‌ای که با اختیارات ویژه آمریکا تداخل پیدا کنند.» به‌این‌ترتیب با نظریه چامسکی، آمریکا مؤلفه‌های مختلف نقش جهانی خود را براساس مراکز صنعتی، بازارها و منابع مواد خام، یا به‌عنوان کشورهای مستقلی که منافع منطقه‌ای خود را در چارچوب کلی نظمِ تحت مدیریت آمریکا دنبال می‌کنند، چیده است.

یکی از میدان‌های مبارزه ایران و آمریکا، اقتصاد است. همان‌طور که در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم، آمریکا از این ‌نوع جنگ، بیشتر از گونه نظامی بهره برده و مایل است با اتکا به همین جنگ اقتصادی و در کنارش جنگ رسانه‌ای، ایران را تحت سلطه دربیاورد. بد نیست در همین‌زمینه یک سرک کوچک به تاریخ جهان و همان مقطع جنگ جهانی دوم بکشیم. پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا طرح مارشال را برای کمک به قدرت‌های صنعتی بازنده جنگ یعنی آلمان و ژاپن اجرا کرد. طبق مفاد این ‌طرح بنا شد این ‌قدرت‌ها، اقتصاد و دولت‌شان را براساس الگوی سرمایه‌داری شرکت‌های آمریکایی بسازند. در طرف دیگر هم قدرت‌های کمونیستی شوروی و چین قرار داشتند که تقابل با آن‌ها همان اتفاقات دوران جنگ سرد را رقم زد. فراموش نکنیم که سیاستمداران و طراحان آمریکایی، در سال‌های ابتدایی پس از جنگ دوم، سراغ کمک به کشورهای کوچک رفتند. اما پس از مدتی، وام‌های کوتاه‌مدت برای تثبیت پول کشورها، جای خود را به وام‌های بلندمدت با شروط معین داد. کشورهای دریافت‌کننده وام‌های آمریکا باید تعرفه‌ها را حذف کرده و برنامه‌های اجتماعی‌شان را لغو می‌کردند. مورتون وینستون در فصل «فلسفه سیاسی چامسکی» از کتاب «فلسفه چامسکی» می‌گوید این ‌شروط که به برنامه‌های تعدیل ساختاری معروف است، کشور وام‌گیرنده را ملزم به قطع یارانه‌های خدمات اولیه دولتی مانند آموزش، بهداشت و تغذیه می‌کرد؛ با هدف خصوصی‌سازی دارایی‌های دولتی، افزایش نرخ بهره برای جذب سرمایه‌گذاران بین‌المللی و رفع موانع سر راه تملک خارجی دارایی‌های آن مملکت.

وام اعطایی در واقع پوششی برای تأمین منافع این ‌شرکت‌هاست و در این ‌میان، مردم کشورهای در حال توسعه زیر بار قرض‌هایی می‌روند که در اصل معدودی افراد فاسد در درون حکومت خودشان بالا آورده‌اند؛ کسانی که سهمشان را از بذل و بخشش‌های غرب برمی‌دارند تا حساب‌های مخفی خود در بانک‌های سوئیس را پر کنند. * ۴- نگاهی به افشاگری‌های اقتصادی چامسکی

برخی از فرازهای فلسفه سیاسی چامسکی تاختن به همین‌سیاست‌های اقتصادی و روبنا و زیربنای ساختار آمریکاست. او اقتصاددانان نولیبرال را که هماهنگ با سیاست‌های آمریکا یا در حکم توجیه‌گران سیاست‌هایشان هستند، «توجیه‌گران دانشگاهی استیلای شرکت‌ها بر اقتصاد جهان» می‌نامد و به‌شدت به آن‌ها می‌تازد. با اشاره‌ای که به مساله وام و حمایت آمریکا از کشورهای دیگر کردیم، چامسکی اعلام کرده قراردادهای اجرای پروژه‌های ساخت و احداث زیرساخت‌های عظیم در کشورها، نصیب شرکت‌های غربی‌ای می‌شود که دولت‌هایشان به بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول کمک می‌کنند. به‌این‌ترتیب براساس افشاگری چامسکی باید بگوییم کاری که غربی‌ها و در صدرشان آمریکا از آبادانی و ساخت‌وساز در کشورهای دیگر انجام می‌دهند، اصطلاحاً از این ‌جیب به آن جیب است. نتیجه‌گیری مورتون وینستون از این ‌فراز از آموزه‌های فلسفه سیاسی چامسکی چنین است: «وام اعطایی در واقع پوششی برای تأمین منافع این ‌شرکت‌هاست و در این ‌میان، مردم کشورهای در حال توسعه زیر بار قرض‌هایی می‌روند که در اصل معدودی افراد فاسد در درون حکومت خودشان بالا آورده‌اند؛ کسانی که سهمشان را از بذل و بخشش‌های غرب برمی‌دارند تا حساب‌های مخفی خود در بانک‌های سوئیس را پر کنند.» (صفحه ۱۴۰)

یکی از افشاگری‌ها و مواضع صریح چامسکی درباره بحران اقتصادی آسیا با محوریت تایلند (سال ۱۹۹۷) است که نتیجه تحمیل سیاست‌های سیاسی اقتصادی آمریکا بر جهان بود و در این ‌مجال به آن نمی‌پردازیم. اما چامسکی در فرازهای اقتصادی فلسفه سیاسی‌اش، نظریه آینده‌نگرانه‌ای دارد که محور اساسی آن «شک‌گیری مقاومت مردم برابر سیاست‌های آمریکا» (همان‌محور دوم فلسفه سیاسی چامسکی) است و محقق‌شدنش باعث به‌وجود آمدن یک نظم اقتصادی بین‌المللی عادلانه‌تر و دموکراتیک می‌شود. او در همین‌نظریه، درباره وضعیت موجود، می‌گوید: «وضعیت هم‌اکنون به‌گونه‌ای است که هرنظر غیرهمسو با منافع شرکت‌ها، از گردونه خارج می‌شود و فعل و انفعالات واقعی این‌نظامِ قدرت از چشم عموم مردم پنهان است.» از نظر چامسکی، این عدم شفافیت، درست همان‌چیزی است که حاکمان فعلی جهان یعنی آمریکایی‌ها می‌خواهند. او برای شناساندن این ‌گروه اقلیت، از لفظ «ثروتمندان حاکم بر جهان» استفاده کرده است.

اما با پیش‌کشیدن بحث‌های اقتصادی در فلسفه سیاسی چامسکی، نباید از بحثی که شروعش کردیم، غافل شویم و آن هم این‌که این ‌میان تکلیف دموکراسی چه می‌شود؟ بنابراین به همان مفهوم دموکراسی آمریکایی برمی‌گردیم و یکی از فرازهای مهم فلسفه سیاسی چامسکی را مرور می‌کنیم: «به بیان صریح، بقای دموکراسی در گرو تنزل مردم عادی به همان سطح بی‌تفاوتی و اطاعت سنتی و بیرون‌راندن آن‌ها از صحنه بحث و عمل سیاسی است.» این ‌جمله ما را وادار می‌کند به یک بحث مهم دیگر در فلسفه سیاسی چامسکی سرک بکشیم که همان بحث رسانه و تاثیراتش بر مخاطبان است. اما پیش از آن، باید یکی از نتیجه‌گیری‌های مهم چامسکی را درباره مساله اقتصاد مرور کنیم. ۱۶ آوریل ۲۰۰۰ تظاهرات‌هایی علیه بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول در واشینگتن انجام شد که مورتون وینستون چندروز پیش از آن، گفتگویی درباره همین‌بحث با چامسکی داشته است. چامسکی در این ‌گفتگو سازمان‌هایی مثل بانک جهانی را نامشروع می‌خواند اما می‌گوید تعطیلی‌شان به فاجعه می‌انجامد. بنابراین نسخه مورد تائیدش، اصلاح ساختار این ‌سازمان‌های آلوده و نامشروع است نه حذف‌شان. او از تنوع می‌گوید و معتقد است باید سیستم را تنوع داد و زیربخش‌هایی برایش تعریف کرد تا هرکدام منعکس‌کننده یک منفعت خاص باشند. یکی از فرازهای مهم گفتگوی چامسکی و وینستون، این ‌جملات است: «سازمان‌دهی کل نظام حول یک مساله واحد، اصلاً مشروعیت ندارد. چه‌طور می‌توانید حداکثر سود را به شرکت‌های مستبد خصوصی اختصاص دهید؟»

* ۵- کاری که رسانه‌ها با ما می‌کنند؛ مسخ

در این ‌فراز، تازه به بحث اصلی رسیده‌ایم. یعنی مطالبی که تا این‌جا مطرح شدند، در حکم مقدمه و توصیف نظام سرمایه‌داری بودند؛ نظامی که رسانه‌ها را به‌عنوان یک‌ابزار در خدمت خود یعنی سرمایه‌داری جهانی و در رأس آن، آمریکا قرار داده است. مطالبی که تا این ‌جای مطلب بیان شدند، ترسیم‌گر نظامی هستند که از رسانه همان استفاده‌ای را می‌کند که آن را تبدیل به یک ابزار سرکوب‌گر می‌کند. البته شاید استفاده از لفظ سرکوب، تصویر برخوردهای قهرآمیز و زدوخوردهای فیزیکی را به ذهن متبادر کند، اما رسانه‌ها در واقع مهم‌ترین سلاح جنگ نرم هستند که بنا داریم برای بررسی نقش و کارکردشان، فرازهایی از فلسفه سیاسی نوام چامسکی را کندوکاو کنیم.

جرج بوش، رئیس‌جمهور آمریکا که دلیل حمله به عراق را تهدید سلاح‌های کشتارجمعی این ‌کشور عنوان کرد

چامسکی می‌گوید «در جوامع سرمایه‌داری دولتی که اسماً دموکراتیک هستند، مانند جامعه آمریکا، نخبگان حاکم می‌دانند باید عموم مردم را به‌مرتبه بی‌تفاوتی و اطاعت تنزل داد و آنان را در مورد دلایل واقعی تصمیم‌گیری‌های سیاسی گمراه کرد.» بد نیست در شروع این ‌بحث، تعدادی از سوالات مهم و اساسی چامسکی را هم مرور کنیم: چرا بیشتر آمریکایی‌ها زحمت رای‌دادن را به خود نمی‌دهند؟ چرا اکثریت‌شان خاموش می‌مانند و تلاش نمی‌کنند در شکل‌گیری سیاست‌خارجی یا حتی سیاست‌داخلی آمریکا تأثیرگذار باشند؟ چرا آمریکایی‌ها از حکومت‌شان نمی‌خواهند برخوردی اخلاقی با دیگر کشورها داشته باشد؟ و دیگر سوالاتی از این ‌دست. پاسخ این ‌سوالات را می‌توان در دو کلیدواژه مهم در فلسفه سیاسی چامسکی پیدا کرد: «رسانه‌های شرکتی» و «کنترل فکر در جوامع دموکراتیک». تلفیق این‌دوکلیدواژه به یک یک‌کلیدواژه دیگر منتهی می‌شود که در واقع یکی از کاربردهای مهم رسانه‌های نظام سلطه‌گر آمریکاست و از این ‌قرار است: «تولید رضایت». چامسکی ابداع این ‌اصطلاح را به روزنامه‌نگاری به‌نام والتر لیپمن نسبت داده است. لفظ دیگری که برای همین‌مفهوم به کار برده شده، توسط ادوار برنِیز یکی از بنیان‌گذاران صنعت روابط عمومی بوده که آن را «مهندسی رضایت» خوانده است. پس در همین‌فراز ابتدایی بحث، باید این ‌نتیجه‌گیری را داشته باشیم که احساس رضایت از آگاهی به‌واسطه رسانه‌هایی که خود را لیبرال و دموکراسی‌خواه معرفی می‌کنند (از این رسانه‌ها در شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان کم نداریم) از یک الگو و مسیر از پیش‌تعیین‌شده ناشی می‌شود و اطلاع‌رسانی این رسانه‌ها هم از سر رضای خدا و آگاهی‌بخشی بی‌طرفانه به مخاطبان نیست. به‌هرحال با برگشت به بحث، چامسکی می‌گوید «در جوامع سرمایه‌داری دولتی که اسماً دموکراتیک هستند، مانند جامعه آمریکا، نخبگان حاکم می‌دانند باید عموم مردم را به‌مرتبه بی‌تفاوتی و اطاعت تنزل داد و آنان را در مورد دلایل واقعی تصمیم‌گیری‌های سیاسی گمراه کرد.» (صفحه ۱۴۴) با همین الگوست که حمله به عراق برای جلوگیری از تهدید سلاح‌های کشتارجمعی توجیه می‌شود یا کشتن سردار سلیمانی کمک به صلح منطقه تعبیر می‌شود و یا کمی پیش‌تر، آمریکا برای ورود به جنگ جهانی دوم، می‌گوید دموکراسی جهانی را در خطر دیده است. همین الگوست که باعث می‌شود و به قول چامسکی، رسانه‌های جریان سرمایه‌داری، تجاوزگری‌های آمریکا در آمریکای مرکزی را یک‌واکنش تدافعی بنامند یا مخالفت آمریکا با راه‌حل واقعی برای مساله اسرائیل و فلسطین _ایجاد دو دولت اسرائیلی و فلسطینی_ را روند صلح نامگذاری کنند.

۵-۱ تفاوت کاربرد رسانه در نظام دموکراتیک و نظام توتالیتر

چامسکی در بحث گمراهی مردم با ابزار رسانه‌ها، یک بحث مهم و تکان‌دهنده دارد که این ‌بحث در واقع یک تفاوت دیگر میان دو مفهوم است. اگر به‌خاطر داشته باشیم، در این ‌مطلب به دو تفاوت موردنظر چامسکی درباره سوسیالیسم اختیارگرایانه و سوسیالیسم اقتدارگرایانه و همچنین حکومت آریستوکرات با حکومت دموکرات اشاره کردیم. تمایز سومی که او در فلسفه سیاسی خود قائل است، بین کاربرد رسانه در نظام دموکراتیک و نظام توتالیتر است. خب در ظاهر امر، احتمالاً رسانه باید در نظام دموکراتیک که اسم آزادی را هم بر پیشانی دارد، بسیار آزاد و انسان‌دوستانه عمل کند اما چامسکی نتیجه‌گیری جالب و دردناکی دارد که علت تاثیرگذاری‌اش همانا بحث ظاهر و باطن است. چامسکی می‌گوید در یک نظام توتالیتر، فقط کافی است مردم اطاعت کنند و این‌که چه در مغزشان می‌گذرد، در درجه دوم اهمیت قرار دارد. اما در نظام سیاسی دموکراتیک، همیشه خطر تبدیل‌شدن تفکرات مستقل به اقدام سیاسی وجود دارد. بنابراین این نظام‌ها باید تهدید را در نطفه خفه کنند. در نظام دموکراتیک، نمی‌توان توهمات لازم را به مردم حقنه کرد و حکومت برای فروکردن آن‌ها در مغز مردم، باید از راه‌های ظریف‌تری استفاده کند. نتیجه استفاده از چنین رویکردی را امروز می‌توان در تولیدبرنامه‌های شبکه‌های آمریکایی و سپس در سطح بعدی، شبکه‌های ضدایرانی مانند بی‌بی‌سی فارسی، ایران‌اینترنشنال یا من‌وتو مشاهده کرد.

کتاب «کنترل رسانه» نوشته نوام چامسکی که در سال ۱۹۹۱ چاپ شد. عبارت «دروغ‌ها» روی جلد این ‌کتاب جلب‌توجه می‌کند.

درباره رسانه‌های داخلی آمریکا که بناست واقعیت را وارونه به مردم این ‌کشور عرضه کنند و در واقع همان تولیدِ رضایت را داشته باشند، چامسکی به مساله خودسانسوری هم اشاره کرده است. او می‌گوید این ‌خودسانسوری، نمودهای بیرونی خود را این‌گونه نشان می‌دهد؛ «با حذف واقعیاتی که به رسم و آئین دولت برمی‌خورد و محدودکردن مباحث عمومی به طیفی از گزینه‌های قابل تصور و معتدل که همگی موید آئین سرمایه‌داری دولتی هستند.» (صفحه ۱۴۵) چامسکی همچنین می‌گوید منتقدان در ساختار خودسانسوری رسانه‌های آمریکا، (با پذیرش ضمنی آئین دولت و محدودکردن انتقادهای خود به مسائل تاکتیکی مطرح‌شده در محدوده همان آئین)، به تقویت سیستم و ساختار کلی حکومت سرمایه‌داری کمک می‌کنند. بنابراین بد نیست این ‌تذکر و هشدار را به برخی مخاطبان ناآگاه برنامه‌های ماهواره‌ای و شبکه‌های رسانه‌ایِ فارسیِ نظام سلطه بدهیم که با دیدن چند انتقاد تند و تیز از طرف مهمانان برنامه یا میزگرد تلویزیونی، تصور نکنند آزادی رسانه‌ای در غرب بیداد می‌کند! چامسکی در بعد دیگر افشاگری‌اش علیه رسانه‌های آمریکایی جمله مهمی دارد: «دیکتاتورها نمی‌توانستند بفهمند که بازگذاشتن دست طبقه‌ای از منتقدان که باوجود محکوم‌کردن اشتباهات و شکست‌های حاکمیت، مفروضات اساسی آئین دولت را به‌طور ضمنی قبول دارند چه فایده‌ها که برای شستشوی مغزی مردم ندارد!»

«آئین دولت می‌گوید که آمریکا هرگز تجاوزکار نیست. بلکه همیشه در حال مقاومت برابر تجاوزگری است. فجایع و اعمال ناقض حقوق بشر کار دشمنان ماست نه دوستان ما که صرفاً در حال دفاع از خود در برابر تروریسم هستند؛ و این‌که مردم سایر ممالک برای دستیابی به آزادی و دموکراسی از نوع آمریکایی‌اش له‌له می‌زنند. پس این ‌وظیفه شرافتمندانه کشور ماست که این ‌اصول و ارزش‌ها را در سرتاسر جهان گسترش دهد. اما واقعیت این است که هدف واقعی سیاست‌های خارجی آمریکا آن است که جهان را به مکانی امن برای شرکت‌های آمریکایی بدل سازد تا این ‌شرکت‌ها با انتقال سرمایه و محصولاتشان به هرکجا که دلشان خواست، جیب‌هایشان را پر کنند.» نوام چامسکی در نوشته‌های سیاسی خود بارها به سیاست‌های آمریکا در داخل و خارج، و سیاست فاش‌نشدن این ‌سیاست‌ها اشاره کرده است. او در فرازی از این ‌نوشته‌ها، مطالبی دارد که می‌تواند به کار تحلیل‌گران و مخاطبان ایرانی هم بیاید که این روزها با فعالیت شبانه‌روزی رسانه‌هایی که نام بردیم، روبرو هستند. چامسکی در نظریه سیاسی‌اش به گروهی به‌نام «نظرسازان» اشاره می‌کند؛ کسانی که افکار عمومی را شکل می‌دهند (Opinion shapers) و کارشان این است: «علاوه بر این‌که شواهد را مخفی می‌کنند، فقط به انتقادات مسئولانه آن‌هم در محدوده افکار قابل قبول، اجازه ورود به بازار اندیشه‌ها را می‌دهند، سوابق و اسناد تاریخی را با روش‌های خاصی بازنویسی می‌کنند؛ از جمله با ایجاد و جا انداختن خاطراتی از گذشته که حالتی بسیار گزینشی یا تغییرشکل‌یافته دارند یا از بیخ‌وبن مجعول‌اند.» برای این ‌توضیح چامسکی می‌توانیم دو مثال نسبتاً به‌روز از شبکه من‌وتو بیاوریم: اول اتفاقی که در برنامه گفتگو با علی علیزاده تحلیلگر مسائل سیاسی رخ داد و مواضع متفاوت این ‌تحلیل‌گر سیاسی با مجری برنامه، باعث غافلگیری مجری و مدیران شبکه شد. و دوم مستند مجعولی که این ‌شبکه برای رضاخان، اولین شاه سلسله پهلوی تولید و منتشر کرد.

۵-۲ خبررسانی گزینشی و سازوکار کنترلی

در مجموع، این ‌نوع خبررسانی و اطلاع‌رسانی که در سطح کلان‌تر خود را در رسانه‌های آمریکایی نشان می‌دهد، از نظر چامسکی یک خبررسانی گزینشی و در حکم یک سازوکار کنترلی ارزشمند است. چون واقعاً نمی‌گذارد مردم بفهمند در دنیا چه‌خبر است! جان کلام چامسکی درباره این ‌سیستم و سازوکار رسانه‌ای، به این ‌ترتیب است که در یکی از نوشته‌هایش آمده است: «آیین دولت می‌گوید که آمریکا هرگز تجاوزکار نیست. بلکه همیشه در حال مقاومت برابر تجاوزگری است. فجایع و اعمال ناقض حقوق بشر کار دشمنان ماست نه دوستان ما که صرفاً در حال دفاع از خود در برابر تروریسم هستند؛ و این‌که مردم سایر ممالک برای دستیابی به آزادی و دموکراسی از نوع آمریکایی‌اش له‌له می‌زنند. پس این ‌وظیفه شرافتمندانه کشور ماست که این ‌اصول و ارزش‌ها را در سرتاسر جهان گسترش دهد. اما واقعیت این است که هدف واقعی سیاست‌های خارجی آمریکا آن است که جهان را به مکانی امن برای شرکت‌های آمریکایی بدل سازد تا این ‌شرکت‌ها با انتقال سرمایه و محصولاتشان به هرکجا که دلشان خواست، جیب‌هایشان را پر کنند؛ "نظام آمریکا متشکل است از یک حزب سیاسی واحد با دو جناح که تحت کنترل بخش‌های متغیر جامعه تجاری‌اند."» اگر به‌خاطر داشته باشیم، آلن بدیو نیز درباره این ‌مساله حزب سیاسی واحد، در دو سخنرانی خود در سال ۲۰۱۶ در آمریکا مطالبی را بیان کرده بود؛ ازجمله این‌که سرِ کار بودن رئیس‌جمهور دموکرات یا جمهوری‌خواه در آمریکا، تفاوت چندانی ندارد چون درهرحال سیاست‌های سلطه‌جویانه و سرمایه‌داری آمریکا همیشه برپا هستند.

۵-۳ چرا رسانه‌های آمریکایی مبتلا به خودسانسوری هستند؟

رسانه‌هایی که نمونه‌هایشان را برشمردیم از نظر نگارنده، سواره‌نظام حکومت سرمایه‌داری جهانی هستند و مخاطبان ناآگاه هم در حکم مسخ‌شدگانی که هرچه بلندگوهای این ‌سواره‌نظام بگوید، مانند ربات‌های بی‌اختیار پذیرفته و باور می‌کنند. حساب مخاطبان آگاه هم که جداست و مشخص است خودشان بخشی از لشگر سواره‌نظام مذکور هستند. چامسکی درباره مساله خودسانسوریِ رسانه‌هایی که تحت کنترل شرکت‌های آمریکایی هستند، می‌گوید این رسانه‌ها گرفتار خودسانسوری می‌شوند تا مبادا درآمد حاصل از تبلیغاتشان را از دست بدهند. نمونه نازل‌تر این‌گونه رسانه‌ها یا افراد را دور و اطراف ایران خودمان هم دیده‌ایم؛ رسانه‌ها یا چهره‌هایی که از ترس قطع جیره‌شان توسط عربستان سعودی، نمی‌توانند برخی حقایق را بگویند یا ناچارند آن‌ها را وارونه جلوه داده و فرافکنی کنند. چامسکی درباره نمونه اصلی این رسانه‌ها، یعنی آن‌هایی که در آمریکا فعال‌اند، می‌گوید: «تعجبی ندارد اگر تصویری که آن‌ها از جهان عرضه می‌کنند، منعکس‌کننده دیدگاه‌ها و منافع فروشندگان، خریداران و خود محصول باشد.» مورتون وینستون هم در کتاب خود، درباره سلطه حاکمیت سرمایه‌داری بر رسانه‌ها، به دهه ۱۹۹۰ اشاره می‌کند و می‌گوید، این ‌دهه، عصر ادغام‌های بزرگ بین شرکت‌ها بود که در نتیجه آن، رسانه‌های جهانی زیر سلطه ۹ شرکت بزرگ درآمدند: تایم وارنر (سی‌ان‌ان)، دیزنی (ای‌بی‌سی)، برتلزمن، وایاکام، نیوزکروپریشن (فاکس)، تی‌سی‌آی، جنرال الکتریک (ان‌بی‌سی)، سونی (کلمبیا پیکچرز) و سیگرمز (یونیورسال استودیو).

۵-۴ نگهبانی رسانه‌ها از شرکت‌های آمریکایی

چامسکی در فلسفه سیاسی خود، نسبت به وضع موجود، یک ناراضی محسوب می‌شود. او معتقد است رسانه‌ها نگهبان‌های بیدار و هوشیاری هستند که امتیازات شرکت‌های آمریکایی را از خطر درک و مشارکت عمومی مردم در امان نگه می‌دارند. کار رسانه‌ها هم این ‌میان، تخدیرِ [ما از لفظ مسخ استفاده می‌کنیم] توده‌های از همه‌جا بی‌خبر و سوق‌دادن آن‌ها به سمت بی‌تفاوتی سیاسی، فلسفه پوچی و بی‌هدفی در زندگی است تا از فکر اندیشه‌های براندازانه بیرون بیایند. استفاده چامسکی از لفظ «اندیشه‌های براندازانه» به ۲ نتیجه‌گیری منتهی می‌شود: اول این‌که او معتقد است نظام سرمایه‌داری و سلطه آمریکا از این اندیشه‌ها می‌ترسد، پس دست به دامان رسانه‌ها می‌شود تا مردم را مسخ کنند. دوم این‌که وضعیت فعلی با توجه به خساراتی که در دنیا به وجود آورده باید تغییر کند و ظاهراً تغییر، سرنوشت محتوم آن خواهد بود؛ دیر یا زود. چامسکی می‌گوید «هرچه‌قدر می‌گذرد، از حجم اخبار واقعی تلویزیون، رسانه‌ای که اکثر آمریکایی‌ها خبرهایشان را از آن می‌گیرند، کاسته می‌شود.» و ضمن بیان این ‌واقعیت، یک تحلیل اجتماعی هم دارد که گویی درباره جامعه رسانه‌ای و جامعه مخاطب کشور ما گفته شده است: «تشویق مردم به مصرف انبوه فیلم‌ها و مدها و لوازم آرایشی و تعطیلات لوکس و همه چیزهای فروختنی دیگر، و نیز دامن‌زدن به تب چهره‌پرستی که عمدتاً شامل تعریف و تمجید از زندگی‌های فرامصرفی افراد ثروتمند و معروف است.» این‌، چارچوبی است که چامسکی معتقد است برنامه‌های امروز رسانه‌ها در آن خلاصه می‌شوند.

«هرچه‌قدر می‌گذرد، از حجم اخبار واقعی تلویزیون، رسانه‌ای که اکثر آمریکایی‌ها خبرهایشان را از آن می‌گیرند، کاسته می‌شود.» و ضمن بیان این ‌واقعیت، یک تحلیل اجتماعی هم دارد که گویی درباره جامعه رسانه‌ای و جامعه مخاطب کشور ما گفته شده است: «تشویق مردم به مصرف انبوه فیلم‌ها و مدها و لوازم آرایشی و تعطیلات لوکس و همه چیزهای فروختنی دیگر، و نیز دامن‌زدن به تب چهره‌پرستی که عمدتاً شامل تعریف و تمجید از زندگی‌های فرامصرفی افراد ثروتمند و معروف است.» بنابراین تخدیر یا مسخ رسانه‌ای فقط در انتشار اخبار غلط، غرض‌ورزانه یا ساختن مستندهای جعلی خلاصه نمی‌شود. بلکه تبلیغ شیوه زندگی سرمایه‌داری و تشنه‌کردن مردم برای این ‌سبک زندگی یا همان لایف‌استایل، بزرگ‌نمایی چهره‌هایی که در باطن کوچک هستند و امروز با نام سلبریتی آن‌ها را به جا می‌آوریم، ترویج این ‌فکر که همه‌چیز فروختنی است و در نهایت سرگرم‌کردن به‌وسیله فیلم‌ها و برنامه‌های تصویری از دیگر وجوه مسخ رسانه‌ای هستند که متفکرانی چون چامسکی هم با آن سر دشمنی دارند.

۵-۵ روشنفکر کیست؟

یکی دیگر از تشابهات نظری چامسکی با اوضاع و احوال ایران امروز را می‌توان در لفظ یا عنوان «روشنفکر» مشاهده کرد. چامسکی تحقیرآمیزترین و گزنده‌ترین انتقادها و کنایه‌هایش را نثار روشنفکران و برخی اساتید دانشگاه همطراز خود کرده است. او در سال ۱۹۶۶ مقاله‌ای با عنوان «مسئولیت روشنفکران» نوشت که در آن به تندی به توجیه‌گران دانشگاهی که مدافع سیاست‌ها و حمله آمریکا به ویتنام بودند، حمله کرد. چامسکی در آن ‌مقاله نوشته بود که مسئولیت روشنفکران، بیان حقیقت و افشای دروغ است. او سپس به متفکران و صاحب‌نظرانی که درباره سیاست‌های مداخله‌جویانه آمریکا در آمریکای مرکزی و همچنین در قبال اسرائیل سکوت کرده بودند، حمله کرد. در آن ‌زمان برخی در تقابل با چامسکی، از لفظ «روشنفکر مسئول» استفاده کردند و گفتند چنین روشنفکری، کسی است که حقیقت را به قدرت بگوید. اما چامسکی با این ‌گروه هم مخالفت کرد و گفت: گفتن حقیقت به کسی که خودش از حقایق اطلاع دارد، اتلاف وقت و بی‌معنی است.

چامسکی در فلسفه سیاسی خود، و در قالب مقاله دیگری به اسم «روشنفکران و دولت»، خبر تولد یک طبقه جدید اجتماعی را داد؛ طبقه روشنفکران علمی و تکنولوژیک و آن‌ها را روحانیت سکولار نامگذاری کرد که اگر دین رسمی نظام سلطه را دموکراسی سرمایه‌دارانه در نظر بگیریم، باید آن‌ها را خادم این ‌حکومت دانست. احتمالاً این ‌کنایه چامسکی ناظر به دوران پیش از عصر روشنگری است که روحانیت کاتولیک در خدمت نظام سلطه‌گر کلیسا بوده است.

کد خبر 4831254

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha