خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: در ادامه انتشار مطالب پرونده «قاتل سردار سلیمانی را بهتر بشناسیم»، این بار به شخصیت دونالد ترامپ و جریانی که حول محور او قرار دارد، میپردازیم. در مطالب پیشین این پرونده، به سخنرانیهای آلن بدیو درباره ترامپ و بیعدالتیهای سرمایهداری جهانی به رهبری آمریکا، نوشتهها و نظریات نوام چامسکی درباره ساختار حکومتی آمریکا و بخشهایی از تاریخ ایران و آمریکا از جمله سال اول جنگ تحمیلی و دفاع مقدس پرداختیم.
جان کلام این بخش از نوشتار و البته کل پرونده «قاتل سردار سلیمانی را بهتر بشناسیم» این است که ترامپ، پدیده تازهای در جامعه آمریکا نیست و به بیان سادهتر باید گفت او میوه رسیده سیاستهای داخلی و خارجی آمریکاست. در واقع نسخه تکاملیافته و امروزی زندگی سرمایهداری و رؤیای آمریکایی، موجودی به نام ترامپ و پدیدهای به نام ترامپیسم است. در این قسمت و قسمتهای بعدی پرونده، بنا داریم مروری درباره ترامپ و اتفاقات مرتبط با او داشته باشیم و در هفتمینقسمت پرونده این کار را با استفاده از کتاب «نه گفتن کافی نیست» نوشته نااومی کلاین نویسنده و خبرنگار آمریکایی انجام میدهیم. (این کتاب امسال با ترجمه یوسف نوریزاده توسط انتشارات پیدایش چاپ شد.) این نویسنده، ترامپ را یا به قول خودش، تراژدی ترامپ را مظهر بدترین چیزهایی میداند که از فرهنگ آمریکایی برمیآمده است.
یکی از باورهایی که این روزها درباره ترامپ و آمریکا وجود دارد، این است که تنفرزایی و عملکرد بد ترامپ باعث شده بسیاری از مردم جهان و آمریکا از او متنفر باشند اما نباید در دام اشتباه افتاد و ترامپ را جدا از بافتار جامعه آمریکا تفسیر کرد. در واقع این ساختار قدرت و کسب ثروت در آمریکاست که به ترامپ اجازه داده همه دوز و کلکهایی که در این مطلب مرور میکنیم، به کار ببندد. ترامپ دولت خود را با افرادی پر کرد که تنها صلاحیتشان برای تصدی شغل دولتی، به قول نااومی کلاین، ثروت عظیم و اغلب موروثیشان بود. بههرحال ترامپ، فرزند خلف نظام کاپیتالیستی حکومت آمریکاست که در طول تاریخ، شانس دو سوءاستفاده بزرگ را از جهان داشته است: زمینهای بومی دزدی و مردم سرقتزده آفریقایی. سوءاستفاده از این دو امکان هم نیازمند بهکارگیری نظریههای روشنفکرانهای بودند که ارزش نسبی زندگی انسانها و کار را رتبه بندی کنند. این کار از چند سده پیش آغاز شد و با در راسقراردادن سفیدپوستان تا امروز هم ادامه پیدا کرده و ظاهراً در روزگار اوج خود (زمان ریاستجمهوری ترامپ) قرار دارد. اگر دقیق به ماجرا نگاه کنیم، ترامپ فرزند استعمارگرایی است؛ همان تز و نظریهای که غربیها دارد و میگوید «یابنده، دارنده است.» و نااومی کلاین هم در کتابش آن را تمسخر کرده است.
بههرحال وظیفهای که نویسنده کتاب «نه گفتن کافی نیست» در مواجهه با ترامپ، برای مردن دنیا متصور است، این است: «وظیفه ما درک این نکته با گوشت و پوست و استخوانمان است که چگونه اشکال ظلم و ستم با هم تداخل پیدا کرده و مایه تقویت یکدیگر میشوند؛ تکیهگاه پیچیدهای میسازند که اجازه میدهد یک تبهکار مبتلا به جنون دزدی بر قدرتمندترین شغل دنیا چنگ بیندازد، انگار که بر اعضای تن یک رقاص برهنه چنگ میاندازد.»
یکی از مسائلی که در این نوشتار بررسی میکنیم، سبک زندگی برندمحور است که ترامپ در ترویج و توسعهاش نقش مهمی داشته است. از جمله زوایای سیاست او، ابتدا مسحور و مقهور کردن مردم با جهان برندها بهویژه برند خودش و از طرف دیگر، اعمال سیاستهای زورمدارانه و قلدری است. اگر به کنایههای نااومی کلاین هم در کتاب مورد اشاره توجه داشته باشیم، ترامپ را میتوان آمیزهای از نژادپرستی، ماتریالیسم و نظامیگری دانست. بنابراین در این مقاله در پی پاسخ این سوال هستیم که ترامپ تبلور و فراورده چیست؟ بهطور مشروح به پاسخ این سوال خواهیم پرداخت، اما نسخه کوتاه و مختصرومفید پاسخ، چنین است: رؤیای آمریکایی و سبک زندگی آمریکاییپسند.
* ۱- مقدمه
همانطور که چامسکی و آلن بدیو هم دموکراسی فعلی آمریکا را منحرفشده از مسیر اصلی میدانند، نااومی کلاین هم در کتاب خود چنینسوالی را مطرح کرده که چه بر سر دموکراسی آمده که خیلی از مردم آمریکا نسبت به مسائل سیاسی و سرنوشت حکومت خود بیتفاوت شدهاند و در انتخابات شرکت نمیکنند؟ پاسخ کوتاه این سوال هم این است که سردمداران و حکام آمریکا در پی چنین وضعیتی هستند. چون همانطور که پیشتر اشاره کردیم، دور نگه داشتن یا منحرفکردن حواس مردم از مسائل سیاسی از جمله اهداف حاکمان کاپیتالیسم و حکومت سرمایهداری است. بههرحال کلاین هم در کتاب «نه گفتن کافی نیست»، مانند رویکرد آلن بدیو، در پی اتخاذ رویکردی آگاهانه برای مبارزه با ترامپیسم است و معتقد است برای مقاومت جلوی ترامپ و ریشهاش، باید بفهمیم به چهچیزی نه میگوئیم و دیگر اینکه دنیای مطلوب، فقط با جایگزینی یک رئیسجمهور دیگر در کاخسفید به دست نمیآید. بنابراین همانطور که کلاین هم میگوید و دیگران هم گفتهاند، آب از سرچشمه گلآلود است و این سرچشمه گلآلود همان سیستم و ساختار حکومتی شرکتی در آمریکاست که میوه تلخش برای دنیا، ترامپ است. البته توجه کنیم که این میوه برای همه تلخ نیست و همان اقلیت یکدرصدی معروف که ثروتشان معادل ثروت همه مردم جهان است، چنین میوهای را دوست دارند. برخی از عوام و کارگران آمریکایی هم بهواسطه دروغها و فریبهای ترامپ، طرفدار او هستند. در اینباره در ادامه مطلب، اشاراتی خواهیم داشت اما بهطور خلاصه، میتوانیم به این جمله نااومی کلاین اشاره کنیم: «به گفتههای ترامپ نمیشود نسبت دروغ بزرگ داد بلکه باید از دروغهای مستمر حرف زد.»
«هربار که این ائتلافهای چندقومیتی بهقدر کافی قدرتمند شدهاند که قدرت ابرشرکتی را تهدید کنند، کارگران سفیدپوست را متقاعد کردهاند که دشمن واقعی آنها انسانهای تیرهپوست هستند که شغل آنها را به سرقت میبرند یا محلههای آنها را تهدید میکنند. و هیچ راه اثرگذارتر دیگری برای متقاعدکردن رأی دهندگان سفیدپوست به حمایت از کاهش بودجه مدارس، سیستم اتوبوسرانی، و رفاهی نبوده جز اینکه به آنها بگویند که بیشتر منتفعان از چنین خدماتی سیاه پوستانند…» کلاین همراه با «نه» ای که پیشنهاد میکند، پیشنهاد یک «آری» هم دارد؛ آریای که به چنان تغییر بنیادینی منجر شود که تصاحب هستی انسانها توسط ابرشرکتها را تا سطح یک پاورقی تاریخی، یعنی تا سطح هشدار به فرزندان آینده تنزل دهد و ترامپ و همقطارانش به ماهیت اصلی خودشان شناخته شوند؛ با نشانهای از یک بیماری حاد که بناست درمان شود. در واقع نویسنده این کتاب علاوه بر تاکتیک تدافعی، تاکتیک تهاجمی را هم بهطور همزمان توصیه میکند که شبیه همان توصیههای اتحاد بشری نوام چامسکی علیه سرمایهداری آمریکاست.
یکی از نکات مهمی که باید به آن توجه داشته باشیم و در ادامه مطلب بهطور مشروح به آن خواهیم پرداخت، این است که ترامپ، یکفرد لمپنِ بیاطلاع یا چهرهی از مرحلهپرتی نیست که ناگهان برای ریاستجمهوری قویترین دولت جهان و بههمریختن دنیا پیدایش شده باشد. به قول نااومی کلاین، چند دهه است که ترامپ در کار فروش وسوسهی نزدیکی به ثروت و قدرت بوده است. بنابراین باید به پیشینه شغلی او توجه داشت؛ پیشینهای که امروز به شغل دولتی ترامپ و خانوادهاش منتج شده است. و یا مثلاً از زاویهای دیگر، رسواییها و اشتباهاتی که بیل و هیلاری کلینتون رقم زدند و باعث لکهدار شدن خطوط اخلاقی در بنیاد کلینتون شدند، بخشی از دلایلی است که شرایط را برای ظهور پدیده ترامپ آماده کرد تا همه آن خطوط را به کلی نابود کند. بنابراین همانطور که نگارنده این مطلب معتقد است و نااومی کلاین هم اشاره میکند، شناخت پدیده ترامپیسم، نیازمند بازکردن یک جبهه جدید تاریخگرایی و پژوهش تاریخی است که همانا ریشه در گذشته و ساختار حاکمیتی کشور آمریکا دارد. مثلاً یکی از مسائل تاریخی کشور آمریکا، بحثهای نژادی است که بهطور گستردهای بهعنوان یکی از دستاویزهای مبارزههای انتخاباتی و سیاسی ترامپ مورد استفاده قرار گرفته است.
میشل الکساندر وکیل حقوق مدنی در کتابش «جیم کروی نو» درباره سلسله مراتب نژادی صحبت کرده و گفته همیشه همدست نظام بازار در تکوین آن در قرون متمادی بوده است. این پژوهشگر زن گفته سردمداران آمریکا همیشه از نژاد بهعنوان عاملی استفاده کردهاند که اتحاد چندنژادی انسانهای فقیر رو از بین ببرند و این، یکی از همان کارهایی است که ترامپ انجام داده و میدهد. اما بهراستی ترامپ در اینباره چی کار کرده است؟ کلاین در صفحه ۱۵۵ کتاب خود میگوید: «هربار که این ائتلافهای چندقومیتی بهقدر کافی قدرتمند شدهاند که قدرت ابرشرکتی را تهدید کنند، کارگران سفیدپوست را متقاعد کردهاند که دشمن واقعی آنها انسانهای تیرهپوست هستند که شغل آنها را به سرقت میبرند یا محلههای آنها را تهدید میکنند. و هیچ راه اثرگذارتر دیگری برای متقاعدکردن رأی دهندگان سفیدپوست به حمایت از کاهش بودجه مدارس، سیستم اتوبوسرانی، و رفاهی نبوده جز اینکه به آنها بگویند که بیشتر منتفعان از چنین خدماتی سیاه پوستانند؛ سیاه پوستانی که بسیاری از آنان غیرقانونیاند و آمدهاند تا سر سیستم کلاه بگذارند. در اروپا، ترس افروزی درباره سرقت مشاغل به دست مهاجران، استثمار خدمات اجتماعی، و تضعیف فرهنگ به همین شکل نقش مؤثری داشته است.» پس به این واقعیت تلخ هم توجه داریم که آمریکای امروز، آمریکایی نیست که میتوان در آن، با فیلم «جانگو» ی کویینتین تارانتیو با شوخی و خنده، انتقام رنج سیاهان را در یک فیلم سینمایی گرفت! همیشه هم در طول تاریخ، حقایق تلخ و گزنده بودهاند. امروز هم اگر ویترین جذاب و پرزرق و برق برند ترامپ کنار برود، زشتی و تلخی حقیقت، خود را بهطور گزندهای نشان خواهد داد.
نااومی کلاین نویسنده کتاب «نهگفتن کافی نیست»
درست است که قانون «مهربان نباشید، درنده باشید» را میشد بهعنوان یک اصل در زندگی و سیاست آمریکاییِ پیش از رئیسجمهوری ترامپ هم مشاهده کرد، اما آمریکای پس از او، با نسل پیشین آمریکاییها تفاوت دارد؛ مثلاً در سالهای پس از ترامپ، ادعای قالبشده به نسل پیش یعنی اینکه سرمایهداری میخواهد بهترین دنیای ممکن را به وجود آورد، کاملاً از نظر غایب است. به تعبیر کلاین، این (حکومت ترامپی)، یکسیستم است که چند برنده بزرگ انگشتشمار و گلههایی از بازندگان را تولید میکند، پس بهتر است به هر جان کندنی که شده در تیم برندگان قرار بگیرید. این گفتمانی است که شوهای تلویزیونی مانند اپرنتیس که مورد تائید و حمایت ترامپ هستند، بهطور مرتب تبلیغ و ترویج میکنند و به این ترتیب مردم آمریکا (و البته مردم جهان) را به گروههای بازنده و برنده تقسیم میکنند. همینگفتمان را میشود در کتابهایی هم که ترامپ درباره معاملات ملکی نوشته، مشاهده کرد. شعار محوریاش هم این بوده که «شما هم میتوانید دونالد ترامپ باشید!» البته شاید مثل ترامپ بودن خیلی سخت باشد چون آدم باید انسانیت خود را فروخته و قواعد کاپیتالیستی و سرمایهداری را بر خود حاکم کند.
نااومی کلاین همچنین شرایط پیش از ریاستجمهوری ترامپ را اینگونه ترسیم میکند که پیش از سرخوردگی ناشی از انتخاب ترامپ، انسانهای معمولی داشتند به پا میخاستند تا با نابرابریهای ناشی از سرمایهداری آمریکایی مبارزه کنند و کمکم هم داشتند موفق میشدند. کلاین میگوید «پیشاپیش، پیش از ترامپ، فرهنگی داشتهایم که هم با انسانها و هم با سیارهمان بیشتر به مثابه زباله برخورد میکرده است.» پس میبینیم که آمریکا با ترامپ یا بی ترامپ، همان آمریکاست؛ استعمارگر و کاپیتالیست. ولی ترامپ، مولفههایی دارد که باعث تقسیمبندی بررسیها به قبل و بعد از او میشود. گذشته این شخصیت و جریان که نااومی کلاین در پی بررسیاش بوده، پر است از مسائل اقتصادی، پولی و ثروتاندوزی سرسامآور.
انگ هیچ رسواییای به ترامپ نمیچسبد چون در دنیایی که او از برند و سرمایه و پول خلق کرده، فقط بهعنوان فاتح ایفای نقش میکند و در واقع رئیسی است که اول وآخر رئیسهاست و هرکاری دلش بخواهد میکند. کلاین میگوید دولت ترامپ را [که او از آن با عبارت «باند وامدهندگان غارتگر، آلودهسازان و بیثباتسازان کره زمین، سودجویان از جنگ و امنیت» یاد میکند] باید واکنش منفی قهرآمیز علیه قدرت خیزنده جنبشهای متلاقی اجتماعی و سیاسی که خواهان دنیای عادلانهتر و امنتری هستند، دانست. کلاین معتقد است باند ترامپ، دولت را غصب کرده و از ثروت نامشروع خود محافظت میکند. جمعبندی اولیه از نظرات و نوشتههای نااومی کلاین، این است که ترامپ و دولتش ظالم و مخالفانی که با او مبارزه میکنند، در پی عدالت و آزادی واقعی هستند. نگاهی کلی او به جهان امروز هم که مورد هجوم سیاستهای سرمایهداری جهانی قرار گرفته، این است که در سرتاسر دنیا، نیروهای راست افراطی با مهار قدرت ناسیونالیسم نوستالژیک و خشم معطوف به بوروکراسیهای اقتصادی دوردست، چه واشنگتن، نفتا و سازمان تجارت جهانی، یا اتحادیه اروپا و ترکیب آن با نژادپرستی و بیگانههراسی، دارند قدرت را به چنگ میآورند و از طریق لت و پار کردن مهاجران، بدگویی از مسلمانان و تحقیر زنان، توهم کنترل امور را پیش پا میگذارند.
* ۲- جریان ترامپیسم در نگاه نااومی کلاین
در ابتدای این بخش، بد نیست به کلیدواژههایی که کلاین تا پایان فصل هفتم کتاب از آنها برای اشاره به ترامپ استفاده کرده، اشاره کنیم و سپس وارد بحث ترامپ شناسی در نگاه این نویسنده و پژوهشگر بشویم. ترامپی که نااومی کلاین توصیف میکند، هیولای فرانکشتاینی است که رویکرد شبیخوانآسا در سیاستورزی دارد و سیاستهایش مبتنی بر شوک هستند. او از اقدامات رادیکال شوکپسند استفاده میکند و یک فرد واپسگراست. کابینه اشغالگر فعلی کاخسفید یا اشغالگر فعلی اتاق کار رئیسجمهور در بیان کلاین، کابینه میلیاردها و مولتیمیلیونرهای ترامپ است. ترامپ نالایق، بسازبفروش سنتی املاک، عیاش مغرور، فاقد اصول اخلاقی، تبهکار مبتلا به جنون دزدی، شخصیت شرمآور و جاهل، مظهر و تبلور حرص و آز و بیخیالی، عوامفریب خودنما و خطرناک، شخصیت وقیح، نژاد پرست و زنستیز و در نهایت تراژدی ترامپ از دیگر کلیدواژههایی هستند که نااومی کلاین در توصیف دونالد ترامپ، سیاستها و اطرافیانش از آنها استفاده کرده است.
یکی از سوالات مهمی که درباره شخصیت حقیقی و حقوقی ترامپ وجود دارد، این است که چرا با وجود همه رسواییهای فردی، اخلاقی و مالی، از چرخه قدرت کنار گذاشته نمیشود؟ کلاین در بخشی از کتاب «نهگفتن کافی نیست» که مربوط به قواعد و اصول برندسازی در دنیای سرمایهداری است، توضیحاتی دارد که احتمالاً به کار افرادی میآید که در جستجوی پاسخ سوال مذکور هستند. این نویسنده معتقد است انگ هیچ رسواییای به ترامپ نمیچسبد چون در دنیایی که او از برند و سرمایه و پول خلق کرده، فقط بهعنوان فاتح ایفای نقش میکند و در واقع رئیسی است که اول وآخر رئیسهاست و هرکاری دلش بخواهد میکند. درباره جهان مخلوق ترامپ در بخشی که مربوط به برندسازی است، صحبت خواهیم کرد. اما اگر بخواهیم پاسخ سوال موردنظرمان را بهطور اجمالی و مختصر بیان کنیم باید به فرازهایی از کتاب کلاین رجوع کنیم که در آنها میگوید «هر رسوایی سیاسی قدیمی به ترامپ که میرسد، برگشت میخورد. این به دلیل این است که ترامپ فقط بهعنوان یک فرد اصطلاحاً نخودی وارد سیاست نشد؛ یعنی کسی که براساس قواعد بازی نمیکند. او وارد سیاست شد با مجموعه قواعد کاملاً متفاوت بازی: قواعد برندبازی. براساس این قواعد، تو نباید به شکل بیطرفانهای خوب یا شرافتمند باشی؛ تو فقط باید در قبال برندی که درست کردهای صادق و پایدار باشی.» یکی از درسهای اصلی و اساسی این نوع نگاه به همان آموزههای ماکیاولی در کتاب شهریار و اصل «هدف وسیله را توجیه میکند» برمیگردد.
یکی دیگر از سوالاتی که در پی سوال مورد اشاره به وجود میآیند، این است که اصل و اساس پروژه سیاسی و اقتصادی ترامپ چیست؟ در نوشتههای کلاین، میشود این بحث را بهطور خلاصه، اینچنین مطالعه کرد: «ساختارشکی دولت ناظر؛ حمله تمامعیار به دولت رفاه و خدمات اجتماعی (که تا اندازهای از طریق واهمهسازی نژادی خصمانه و حمله به زنان به دلیل استفاده از حقوق خود جنبه عقلانی به آن داده شده)؛ آزادسازی بهرهبرداری جنونآمیز از سوخت فسیلی داخلی (که لازمه آن کنار گذاشتن علم شرایط اقلیمی و بستن دهان بخشهای زیادی از بوروکراسی دولتی است)؛ و جنگ تمدنی علیه مهاجران و تروریسم رادیکال اسلامی (با نمایشهای روزافزون داخلی و خارجی)» اصل و اساس پروژه سیاسی اقتصادی ترامپ را میتوان در این موارد خلاصه کرد که بهقول کلاین، کلیتاش هم علیه کسانی است که ضربهپذیرترین اقشار جامعه آمریکا و جهان هستند.
حالا اگر بخواهیم کمی جزئیتر به جریان ترامپ بپردازیم، به همان نکته ابتدای مطلب میرسیم که ترامپ را باید محصول و فراورده چه جریانی دانست. نگارنده مطلب معتقد است ترامپ فراورده همان نگاه و نگرش آمریکایی به زندگی و در واقع زندگی آمریکاییپسند است؛ نگرشی که حد مطلوب و آرمانیاش، گاوچرانی لات و بیمبالات است که یکوری راه میرود و با ورود به بار، پیش از سفارش مشروب الکلی، گرد و خاکی به پا میکند و سپس با نوشیدن، به طبقه بالا میرود تا با کارگران جنسی خلوتی داشته باشد. شاید عدهای در ایران تصور کنند، تصویر آرمانی عموم مردم آمریکا، مردان و زنان غربی، متجدد و کت و شلوارپوشیده و اصطلاحاً جنتلمن است اما بهتعبیر یکی از کارشناسان مسائل آمریکا که سالها در این کشور زندگی کرده، تصویر ایدهآلی آمریکاییها، همان کاوبوی بیمبالات است که تصویر امروزیاش را میتوان در ترامپ دید. بههرحال نااومیکلاین هم در این بحث جملاتی دارد که به کمک نگارنده میآیند. او معتقد است «ترامپ، با همه افراط خود، آنقدر که نتیجه منطقی یکفرایند است، یک انحراف و ناهنجاری به حساب نمیآید؛ او یک اثر التقاطی از تقریباً همه روندهای نیمقرن گذشته است. ترامپ محصول نظامهای قدرتمند فکریای است که زندگی بشر را بر مبنای نژاد، مذهب، جنسیت، ویژگیهای جنسی، ظاهر فیزیکی، و توانایی فیزیکی درجهبندی میکنند و به طور سیستماتیک از نژاد بهعنوان سلاحی برای پیشبردن سیاستهای اقتصادی ظالمانه از همان روزهای نخست استعمار آمریکای شمالی و تجارت برده بین اروپا و آمریکا استفاده کردهاند.» کلاین در ادامه همینبحث مینویسد: «او (ترامپ) همچنین مظهر و تجلی ادغام انسانها با شرکتهاست؛ یک مگابرند تکنفره، که همسر و فرزندانش برندهای جانبی آن هستند، با همه آسیبها و تضاد ذاتی منافع نهفته در آن.»
کتاب «نهگفتن کافی نیست» نااومی کلاین که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد
یکی از حرفهای مهم نااومی کلاین در بحث شناخت جریان ترامپیسم، در مقدمه کتاب «نه گفتن کافی نیست» آمده که موید دو سخنرانی آلن بدیو در دانشگاههای آمریکاست که به آنها پرداختیم. کلاین میگوید ترامپ تبلور این باور است که پول و قدرت، اجازه تحمیل اراده فرد یا جریان را بر دیگران صادر میکند؛ «چه این حق با چنگاندازی علنی به اندام زنان بیان شود چه با چنگاندازی به منابع محدود سیارهای که در نقطه اوج گرمایش اسفبار خود است.» کلاین، ترامپ را محصول فرهنگ کسب و کاری میداند که از «دیسراپتر» ها بت میسازد؛ همآنانی که با نادیده گرفتن وقیحانه قوانین و استانداردهای نظارتی ثروت میاندوزند. اما این پژوهشگر آمریکایی معتقد است ترامپ بیش از همه مظهر ایدئولوژی بازار آزاد است؛ همان پروژه ایدئولوژیکی که هنوز هم ادامه دارد و هم احزاب میانهرو هم محافظهکاران قبولش دارند. و این یعنی همان حرف آلن بدیو که در آمریکا چه هیلاری کلینتون سر کار باشد چه ترامپ، تفاوت زیادی نمیکند چون اصل سیاستهای کاپیتالیستی از جایی دیگر آب میخورند نه از افرادی مثل ترامپ یا کلینتون که در هرصورت در خدمت آرمان کاپیتالیستی آمریکا هستند.
کلاین در جایی از کتاب که مربوط به دیدگاه حاکمیتی و سلطهجویانه ترامپ و اطرافیانش نسبت به دیگر انسانهاست، میگوید اطراف او را مردانی احاطه کردهاند که متهم به ضرب و شتم، آزار و اذیت یا سوءاستفاده جنسی از زنان بودهاند و اضافه میکند که خود ترامپ هم دست کمی از این افراد ندارد. اما اگر نگاه عمومی خود را کمی خصوصیتر کنیم و به خود شخصیت ترامپ بپردازیم، نگاه ضدزن ترامپ را در نوشتهها و تاملات نااومی کلاین، پررنگ و مهم خواهیم یافت. ترامپ همانطور که همه میدانند نگاهی ابزاری به زن دارد و مطابق با همان کنایههایی که نااومی کلاین، چندبار در کتابش آورده، اندام تناسلی و جنسی زنان را بهطور کامل در خدمت امراض و اغراض خود و افرادی مثل خودش میخواهد. با این حال بد نیست به این واقعیت توجه کنیم که یکی از سیاستهای تبلیغاتی او در جذب آرا برای ریاستجمهوری آمریکا، مربوط به زنان سفیدپوست بود که ترامپ با تزریق هراس و وحشت، سعی کرد به آنها این دروغ را القا کند که در هرحالی در خیابانهای آمریکا در آستانه تهدیداتی هستند که از طرف سیاهپوستان یا مهاجران آمریکای لاتین به سمتشان روانه میشود. از طرف دیگر هم ترامپ در صنعت هرزهنگاری و سوءاستفاده از زنان (چه سفیدپوست باشند چه سیاهپوست) سهامدار است و این رفتار دوگانه را میتوان با نظریهای کلاین در فرازهای دیگر کتابش درباره دروغگوییهای ترامپ دارد و به آن خواهیم پرداخت، تطابق داد. به هرحال کلاین در جایی از کتاب که مربوط به دیدگاه حاکمیتی و سلطهجویانه ترامپ و اطرافیانش نسبت به دیگر انسانهاست، میگوید اطراف او را مردانی احاطه کردهاند که متهم به ضرب و شتم، آزار و اذیت یا سوءاستفاده جنسی از زنان بودهاند و اضافه میکند که خود ترامپ هم دست کمی از این افراد ندارد. او ضمن اینکه از افرادی مثل استیو بنن، اندرو پازدر، بیل ارایلی یا راجر آیلز نام میبرد، از این عبارت استفاده میکند: «اینفهرست بدون نام بردن از خودت ترامپ ناقص است.» (صفحه ۱۳۹) و جالب است همه زنانی که از این افراد شکایت کردهاند، پس از مدتی اظهار پشیمانی کرده و شکایتشان را پس گرفتهاند. کمی پیشتر این سوال را مطرح کردیم که چرا ترامپ با وجود همه اتهامات و رسواییها، از چرخه قدرت کاپیتالیستی کنار گذاشته نمیشود. شاید حالا در این فراز از مطلب جایش باشد که پاسخ کاملتری به سوال مطروحه بدهیم. این پاسخ هم دربرگیرنده این توضیح است که برند ترامپ و روحیه خودرئیسپنداریاش باعث میشود که به قول کلاین، «اتهامات هرچه که باشد، به دیواری از انکار و حاشای مردان قدرتمندی بر میخورد که مردان قدرتمند دیگر را ضمانت میکنند، و به دنیا پیام میفرستند که نباید حرف زنها را باور کرد.» (همانصفحه) این توضیح کلاین، مخاطب این جملات را به یاد گروههای مافیایی آمریکایی میاندازد که هر اتفاقی میافتاد، در برابر قانون و نیروی پلیس، پشت یکدیگر را خالی نمیکردند.
همانطور که اشاره کردیم، دلخوریهای نژادی و جنسی یکی از اهرمهای تأثیرگذار بهرهبرداری سیاسی ترامپ در رئیسجمهورشدنش بودند که البته به قول نااومی کلاین، مقولههای تازهای در آمریکا نیستند. پس توجه داریم که دلخوریهای نژادی و جنسی، پدیدههایی نیستند که تنها چندسال پیش از قدرتگرفتن ترامپ در آمریکا متولد شده باشند. این مسائل وجود داشتهاند. اما موجسواری مثل ترامپ و گروهش از آنها اکثر بهرهبرداری را کردهاند.
در مجموع، جامعه امروز آمریکا، جامعهای با تناقضات مختلف است که فراوردهای چون ترامپ را تحویل مردمان خود و مردمان جهان میدهد. این جامعه در حال ابتلای سریع به تنوع قومی است و زنان هم در آن به قدرت بیشتری دست پیدا میکنند. کلاین معتقد است مردان سفیدپوست در این جامعه در حال از دستدادن امنیت اقتصادی خود هستند. همین شرایط متناقض هم باعث شد که ترامپ از آنها سوءاستفاده کند و دست به یکسری تردستی یا شامورتیبازیها بزند که در ادامه به انها خواهیم پرداخت. در همینزمینه، نکتهای که بعدتر به آن میپردازیم، این است که ترامپ علاوه بر دروغ و سوءاستفاده از احساسات زنان سفیدپوست، سر مردان سفیدپوست را هم کلاه گذاشته است.
* ۳- بررسی ابزارهای کلی ترامپ
۳-۱ شوکدرمانی کاپیتالیستی
بخشهای زیادی از کتاب «نه گفتن کافی نیست» نااومی کلاین، درباره سیاست شوکدرمانی است که از طرف رأس هرم کاپیتالیسم جهانی یعنی آمریکا در کشورهای مختلف اعمال شده و هنوز هم میشود. این نویسنده هم مانند نوام چامسکی و آلن بدیو، برای اشاره به دولت آمریکا از لفظ «دولت ابرشرکتی» استفاده میکند که موید این معنی مهم است که دولت ایالات متحده، دولت شرکتهای مالی و اقتصادی است. کلاین همچنین از لفظ دیگری هم استفاده کرده که بدیو درباره مواجهه با نتیجه انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۱۶ آمریکا از آن استفاده کرده است: «شوک». برای تکمیل استفاده از این لفظ هم، در مقابل از یکجمعیت سرگردان و دربهدر صحبت کرده که با یک شوک عمومی روبهرو شدهاند و نمیدانند باید چه کنند. اما بین شوکی که معرفی چهرهای مثل ترامپ بهعنوان رئیسجمهور برای مردم آمریکا و دنیا داشت، متفاوت از سیاست و پدیده شوکدرمانیِ آمریکاست. شوکزده شدن آدمها هم مشروط به رخدادن یکاتفاق بزرگ یا بد نیست. بلکه آدمهای جهان امروز، وقتی شوکزده میشوند که چیز بزرگ و بدی که فهمش نمیکنند اتفاق بیافتد. به تعبیر کلاین، شوکزدگی، نتیجه بروز شکاف بین وقایع و توانایی اولیه ما در توضیح آن است. یکی از حرفهای کلیاش هم در کتاب مورد اشاره این است که پدیده شوکزدگی نه پدیدهای محدود به ایالات متحده که یک پدیده جهانی است. بنابراین این نویسنده آمریکایی معتقد است علاوه بر مردم دیگر کشورهایی که سیاستهای کاپیتالیستی آمریکا را چشیده و میچشند و تحت تأثیرات شوکدرمانی قرار دارند، مردم آمریکا هم قربانی چنین سیاستی هستند. یکی از دلایل مهم نوشتن کتابش هم مقاومت مقابل همین شوک جهانی است که ریشهاش در آمریکا و سرمایهداری جهانی است.
اصطلاح دکترین شوک، بهقول نااومی کلاین، بیانگر تاکتیکی کاملاً ظالمانه با بهرهبرداری سیستماتیک از سرگردانی و دربهدری مردم بعد از یک شوک عمومی است. در همینزمینه یکی از مثالهایی که درباره شوکدرمانی در کتاب «نه گفتن کافی نیست» آمده، درباره تجربه شوکدرمانی اقتصادی لهستان توسط آمریکاست که در سالهای سقوط کمونیسم و بلوک شرق (از طرف آمریکا) به این کشور تحمیل شد. کلاین معتقد است نتیجه و دستاورد چنین سیاستهایی این میشود که «زمانی که مردم آنچنان آلاخون والاخون شدهاند که نمیدانند – یا دیگر اهمیتی نمیدهند – چهچیزی به نفعشان است، دیگر نمیتوانی انتظار داشته باشی که در راستای منافع خود عمل کنند.» در زمینه بحث ترامپشناسی هم کلاین معتقد است ترامپ و دارودستهاش دل به چنین واکنشهایی بستهاند. یعنی همانبیتفاوتی مردم یا به قول کلاین، همانچیزی که در لهستانِ شوکدرمانیشده دیده شد. یکی از معانی و جوانب دیگر شوکدرمانی است که اوضاع میتواند از چیزی که شاهدش هستیم، هم بدتر بشود.
چیزی که رویکرد شوکدرمانی ترامپ و موافقانش را تکمیل میکند، سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن!» در حوزههای سیاست نژادی و جنسی است. کلاین نیز معتقد است «هدف ترامپ و دارودستهاش چنان برنامه بیپروای ناعادلانه و علناً فاسدی است که فقط میتواند به کمک سیاست نژادی و جنسی "تفرقه بینداز و حکومت کن" و همچنین مضحکه بیوقفه سرگرمیهای رسانهای، به بار بنشیند و البته افزایش عظیم مخارج جنگی، تشدید چشمگیر تنشهای نظامی در چند جبهه و …» در بخش دیگری از بحث دکترین شوک، کلاین از موضوع و پدیده "تغییر" صحبت میکند و میگوید هیچچیز مثل یک شوکِ فراگیر، توانایی تغییر موضوع را ندارد. تغییر موضوع یکی از مسیرها و اهداف مهمی است که ترامپ در اعمال و رفتارش دنبال میکند. کلاین هم معتقد است ترامپ پیشتر با استفاده از هر وسیلهای ثابت کرده در کار تغییر موضوع، فردی خبره است؛ از توییتهای احمقانه گرفته تا موشکهای تاماهاوک. اما اگر بخواهیم خط ربطی بین پدیده شوکدرمانی آمریکا و رفتارهای ترامپ در نوشتههای نااومی کلاین پیدا کنیم باید به این جمله اشاره کنیم که «ترامپ، نتیجه قابل پیشبینی فرایندها و روندهایی است که باید از مدتها پیش متوقف میشدند.» و مشخص است که اشاره انتقادی کلاین به سیاستهای کاپیتالیستی آمریکاست که ریشه در قانون اساسی این کشور دارند؛ یعنی همان حاکمیت سرمایهداری جهانی که چندسطر پیشتر به آن اشاره کردیم.
کتاب «دکترین شوک» که کلاین در سال ۲۰۰۷ درباره سیاست شوکدرمانی کاپیتالیستی منتشر کرد
بد نیست کمی از مفهوم نظری شوکدرمانی فاصله بگیریم و به مفهوم عمومیتر شوک در کلام نااومیکلاین بپردازیم؛ همانمفهومی که آلن بدیو هم به آن اشاره کرده بود و در واقع، همانواکنشی که مردم آمریکا و جهان پس از شنیدن خبر انتصاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکا داشتند. مثلاً کلاین در جایی از کتابش نوشته ما مثل بسیاری از ترقیخواهان و لیبرالها و حتی بسیاری از محافظهکاران سنتی، مطمئن بودیم ترامپ شکست خواهد خورد.» او که همزمان با اعلام نتیجه انتخابات، در استرالیا و یک همایش مهم محیطزیستی حضور داشته، واکنش همه حاضران در همایش را اینچنین توصیف میکند که با چنین خبر رئیسجمهورشدن ترامپ، احساس کردند همه بحرانهای حادی که مشغول بررسیشان بودهاند، معنی و روح بحرانبودن خود را از دست دادهاند.
یکی از عواملی که به شوکزدگی مردم آمریکا پس از اعلام این خبر ناخوشایند انجامید، به سازوکار جالب انتخابات ریاستجمهوری آمریکا برمیگردد که در نتیجه آن، ترامپ در حالی رئیسجمهور شد که هیلاری کلینتون حدود ۳ میلیون رأی بیشتر از او داشت و به قول کلاین این واقعیت هنوز هم (سال ۲۰۱۶ هنگام نوشته شدن کتاب) ترامپ عذاب میدهد. حرفهای کلاین در کتاب، درباره شوکزدگی مردم آمریکا و جهان از اعلام نتیجه انتخابات آمریکا و اعلام ترامپ بهعنوان برنده، بسیار به شوکی که بدیو در سخنرانیهایش به آن اشاره کرده بود، نزدیک است. با توجه به اینکه سخنرانیهای بدیو ۲ روز و ۲ هفته پس از اعلام نتیجه انتخابات ارائه شدند و کتاب کلاین هم چندماه پس از این اتفاق نوشته و منتشر شد، نزدیک بودن این احساسات، پدیدهای منطقی و قابل درک است.
پیش از بسته بحث شوک و شوکدرمانی در سیاستهای آمریکا باید به این مساله هم اشاره کنیم که یکی از عوارض شوکزدگی مردم، عجز و درماندگی آنهاست و ترامپ هم به قول نااومی کلاین، پس از آنکه برای چنددهه جزوهها و کتابهای چگونگی ثروتمندشدنش را بین مردم سر زبانها انداخت، خیلی خوب میفهمد که اگر عجز و درماندگی مردم بزرگ و خوفناک باشد، چندان نیازی نیست به وعده خود پایبند باشد؛ چه مساله مذاکرات مجدد بر سر معاملات تجاری باشد، چه بازگرداندن تولید به داخل کشور.
۳-۲ برندسازی و دنیای برندها
یکی از محورهای ترامپشناسیِ نااومی کلاین، درک و شاخت پدیده برندسازی در آمریکاست که نمیتوانیم بهطور مشروح و مفصل به آن بپردازیم. اما در حد اشاره باید بگوییم که این فعال سیاسی آمریکایی، معتقد است برای فهم ترامپ باید دنیایی را که به او شکل داده، فهمید و آن دنیا تا حدّزیادی، هماندنیای برندسازی است. درواقع به زعم کلاین، ترامپ نتیجه دنیای برندسازی در جهان سرمایهداری و جامعه کاپیتالیستی آمریکاست. بهاینترتیب، در بخشی از فصل اول کتاب «نه گفتن کافی نیست» اشاره میشود که سوپربرندی که ترامپ پیرامون شخصیت خود ساخته، ریشه در نظریات نظریهپردازان دهه ۱۹۸۰ آمریکا دارد؛ اینکه ابرشرکتها برای کسب موفقیت، باید عمدتاً بهجای تولید محصولات، به تولید برند بپردازند. در این نظریات و آموزههای برندسازی به چنین جملهای از دیوید لوبارس یکمدیر اجرایی آگهی هم اشاره میشود که گفته بود: «مصرفکنندهها به سوسک میمانند؛ روی آنها مدام اسپری میپاشی اما آنها پس از مدتی مصون میشوند.» کلاین ضمن اشاره به فرایند استعماری برندها، بر این باور است که آنچه ریاستجمهوری دونالد ترامپ را از پیشینیانش متمایز میکند، این است که در برهه فعلی و زمان اکنون، چه بخواهیم چه نخواهیم، در دنیایی زندگی میکنیم که برچسب برند ترامپ روی آن خورده است. منظورش هم فراگیری تولیداتی است که به اسم ترامپ تولید شده و مورد استفاده مردم قرار گرفتهاند.
در قاموس برندها، یک برند همانقدر میارزد که خریداران مایلند بابتش بپردازند. ترامپ هم از چنینواقعیتی باخبر است. بسیاری از کالاهایی که این روزها بهعنوان محصولات برند درجه یک خریداری میشوند، در بیگاریخانههایی درهاییتی یا اندونزی تولید میشوند اما فروششان با درنظر گرفتن بحث برند و برندهای لایفاستایل، تضمینشده است. بههرحال بحث برند و فرهنگ وارداتیای که با خود به همراه دارد و اکنون، جامعه ایران هم با آن دستبهگریبان است [البته به نظر میرسد بیشتر با رضایت تسلیمش شده باشد تا دستبهگریبان و درگیر باشد.] بهدلیل تأثیرات سیاسی و اجتماعی، قابل توجه و تأمل است. بهعنوان مثال عجیب وغریب بودن قیمت برخی برندها را که امروز خودمان هم در کشورمان با آن روبرو هستیم، پدیدهای است که میتوان ردپا و سرچشمهاش را در اصول و قواعد جهان برندسازی مشاهده کرد؛ یعنی همانجهانی که یکی از میوههایش، فردی مثل ترامپ است و یکی از مفاهیم پایهایاش مهمش هم این است که «پس از خلق یک برند، اضافهبهانه نامعقولی برای محصولاتی مطالبه کن که کمتر به دلیل خود شیء، بلکه بیشتر بهدلیل میل عمیق بشر برای همهویتی با یک قبیله و قرارگرفتن در حلقه تعلق، به فروش میرسند.» نااومی کلاین هم یکگوشه از جهان برندها را اینگونه توصیف میکند: «وقتی که بچهها تمام شب صف میکشیدند تا کفشهای کتانی ۲۵۰ دلاری نایکی را بخرند، آنها به هیچوجه کتانیها را نمیخریدند؛ آنها داشتند ایده just do it! و رؤیای مایکل جوردن را میخریدند که سوپربرند تکنفره شده بود…»
در دنیای برندها، نایک یا آدیداس، کالاهایشان را در یک کارخانه تولید میکنند و یکگروهْ کارگر هستند که کفشهای این دو برند را میدوزند اما آنچه طرفداران و سینهچاکان این برندها میخرند به قول کلاین، ایده آنهاست. یعنی با وجود اینکه شرایط تولیدشان تقریباً یکسان است و کارگرانی دارند آنها را تولید میکنند که روزبهروز با حاکمیت افرادی مثل ترامپ و اندیشههایش، از ارزش و مزدشان کاسته میشود؛ باز هم در اقبال و موفقیتشان تفاوتهایی وجود دارد و طرفدارانشان فکر میکنند باید نسبت به برند مورد علاقهشان تعصب نشان بدهند. در قاموس برندها، یک برند همانقدر میارزد که خریداران مایلند بابتش بپردازند. ترامپ هم از چنینواقعیتی باخبر است. بسیاری از کالاهایی که این روزها بهعنوان محصولات برند درجه یک خریداری میشوند، در بیگاریخانههایی درهاییتی یا اندونزی تولید میشوند اما فروششان با درنظر گرفتن بحث برند و برندهای لایفاستایل، تضمینشده است. حالا یکی از دلایلی که چه میشود جامعه آمریکا پس از چنددهه فعالیتِ یک بسازبفروش سنتی املاک (تعبیر کلاین برای ترامپ)، از او یک رئیسجمهور میسازد، فرمولی است که ترامپ در همین بحث برندهای لایفاستایل به کار برده است: «رقابت برندها بر سر اینکه چه کسی گستردهترین شبکه ضمائم برندی را دارد یا چه کسی میتواند مجذوبکنندهترین تجارب سهبعدی را خلق کند.» کلاین معتقد است ترامپ با همین فرمول، یک امپراتوری تشکیل داد و بعد هم بهعنوان نامزد انتخابات ریاستجمهوری به این فکر کرد که چگونه از خشم و نومیدی حاصل از همین لایفاستایل، در جوامع بهرهبرداری کند. پس یکی دیگر از شاخههای بهرهبرداری یا بهتر بگوییم سوءاستفادههای ترامپ، همین مساله خشم و ناامیدی ناشی از سبک زندگی برندی بین مردم جهان و البته آمریکا بود که ریشهاش به همان ابزار برندسازی برمیگردد.
در همینزمینه بحث زندگی برندمحور، ترامپ بوده که برای اولینبار این ایده را جا انداخته که هرجا کار میکنید، هرجا زندگی میکنید، یا هرجا بازی میکنید، همگی میتوانند امتیاز یکبرند مجلل و جهانی واحد را داشته باشند. نااومی کلاین میگوید کار به جایی رسید که هیچ طبقهای از محصولات نبود که نشود به زیر حباب برند ترامپ کشاند. خلاصه آنکه امپراتوری برندی ترامپ، هم برای ثروتمندان و هم مصرفکنندگان طبقه متوسط محصولات قابل عرضه داشت و حتی برای تودههای کمدرآمد و فقیر هم قطعات کوچکی از رؤیا حراج میکرده است (و میکند)؛ کروات قرمز و براق ترامپ، استیک ترامپ یا کتاب ترامپ.
اما دنیای برندسازی و سرچشمه آن، یعنی سرمایهداری جهانی (آمریکایی) ظاهر و ویترین زیبا و باطن کریه و زشتی دارد که نااومی کلاین هم در فرازهایی از کتابش به این مساله و مثالهای دردناکش اشاره کرده است؛ مثلاً گزارشی که کانون بیطرفی مشاغل در سال ۲۰۱۷ از زندگی کارگران چینی تولیدی پوشاک و بلوز ایوانکا (دختر ترامپ) منتشر کرد و بیانگر این بود که کارگران مورد اشاره در طول هفته حدود ۶۰ ساعت کار میکنند و حقوق ساعتیشان کمی بیش از یک دلار است. یا گزارشی که نشان میداد کارگران مهاجری که زمین گلف برند ترامپ را در دبی میساختند، با وجود اینکه ۲۱ نفر بودند، در یک اتاق کوچک همراه با موشها زندگی میکردند و از نظر امکاناتی مثل دستشویی اصلاً تامین نبوده و زندگیشان هم شباهتی به زندگی انسانهای معمولی نداشته است.»
در قواعد زندگی برندپسند و برندمحور، چون جانمایه و اصل و اساس کار (به قول امروزیها بگوییم بیزنس)، اسم و رسم فرد است، نمیتوان نام فردی مثل ترامپ را از برند ترامپ جدا کرد چون بهقول نااومی کلاین، این دو موجود از خیلی وقت پیشتر در هم ادغام و ترکیب شدهاند. اما نکته دیگر درباره برند ترامپ این است که او تنها نیست و برندش، حاشیههایی هم دارد که افراد خانوادهاش از جمله همسر، دختر و دامادش این حاشیه را ساختهاند. با دیدی که خانواده ترامپ دارند، دولت آمریکا در واقع محل کسب و کار انتفاعی خانوادگی آنهاست. کلاین هم نگاه افراد این خانواده به شعل دولتی را اینگونه توصیف میکند: «بهعنوان سرمایهگذاری کوتاهمدت برای متورمساختن بیحدوحصر ارزش برند تجاری خود در آینده بلندمدت.» پس در واقع میتوان دولت ایالات متحده را هم یکی از قربانیان زیادهخواهیهای رئیس بزرگی چون ترامپ و خانواده مافیاییاش دانست. کلاین در صفحه ۹۱ کتاب «نه گفتن کافی نیست» میگوید «در دنیای ترامپ و طبق منطق درونی برند او، دروغگویی با مصونیت، همهاش بخشی از پروژه رئیسبزرگ بودن است. افساری از واقعیات قطعی و کسالتآور بر گردن داشتن، سهم بازندگان مفلوک است.»
۳-۳ نعل وارونه در استفاده از سلبریتیها و طبقه داوسیها
علاوه بر سبکزندگی برندزده، یکی دیگر از تشابهات جوامعی مثل ایران و آمریکا، حضور سلبریتیها در برخی معادلات تأثیرگذار سیاسیاجتماعی است که این مساله هم از نگاه ترامپ دور نمانده است. راه ورود ترامپ به کاخ سفید، از نظر نااومی کلاین تا حدودی توسط بیل کلینتون و بیل گیتز باز شده است که یکی سلبریتی سیاسی و دیگری سلبریتی حوزه فناوری است. اما کلیدواژه مفهومی که در این بحث مورد استفاده نویسنده کتاب «نه گفتن کافی نیست» قرار گرفته، «کاپیتالیسم نوعدوست» است. او در توضیح اینگونه از کاپیتالیسم، میگوید دو دهه است لیبرالهای سرمدار آمریکا به طبقه میلیاردر متکی بودهاند تا مشکلاتی را که امثال کلاین با اقدام جمعی و یکبخش عمومی قدرتمند مورد تاکید قرار میدادند، حل کنند. او، این پدیده را، کاپیتالیسم نوعدوست میخواند که سیاستهایش با استفاده از مدیران اجرایی میلیاردر و سلبریتیهایی مثل بیل گیتس، ریچارد برانسون، مایکل بلومبرگ، مارک زاکربرگ، اپرا وینفری و … اجرا میشود.
شاید در ایران، بیل گیتس را بهعنوان یک چهره موفق کسب و کار نوین (به قول امروزیها مدرن) و یک چهره قدرتمند اقتصادی در زمین فناوری اطلاعات دنیا بشناسند، اما نااومی کلاین برای اشاره به بنیاد بیل گیتس از لفظ «باند حقیر» استفاده میکند؛ باندی که بهتنهایی ۴۰ میلیارد دلار ارزش دارد و قدرتش در بخشهایی با قدرت آژانسهای عمده سازمان ملل و دولت آمریکا برابری میکند. کلاین میگوید بیل گیتس در دهه ۹۰ یک مجرم شرکتی قلمداد میشد اما بهسرعت، بهعنوان یک ابرقهرمان جهانی و کسی که میتوان سختترین مسائل مدیریتی را حل کند، معرفی شد. کلاین در همینبحث اشاره و کنایهای دارد که ارجاعش به شهر داوس در سوئیس و همان گردهمایی سالیانه چهرههای مهم اقتصادی دنیا است. او میگوید بیل گیتس و همتایان میلیاردرش معروف به طبقه داوسی ها هستند. اما نکته مهمی که درباره بهرهبرداری ترامپ از سلبریتیها و طبقه داوسیها است، این است که به گروه داوسیها ملحق نشد و از خشم مردم علیه آنها سود برد.
شاید این نکته خارج از بحث اصلی این نوشتار باشد اما بد نیست به یکی از نتیجهگیریهای اجتماعی نااومی کلاین درباره سلبریتیها اشاره کنیم که دیر یا زود، جامعه ما در ایران نیز باید به آن برسد. این نتیجهگیری هم از این قرار است که هیچ میلیاردر ابرقهرمان و روشنفکری به نجات ما از دست اشرار بالانشین نخواهد شتافت؛ نه اپرا وینفری، نه زاکربرگ و نه الون ماسک. حرف کلیاش هم این است که مردم باید به گونهای که سابقه نداشته، با هم متحد شده و خود را نجات دهند. پس ظاهراً راهحل نجاتی که خالی از حضور سلبریتیها باشد، از نظر کلاین، راهی است که تا به حال سابقه نداشته و احتمالاً آزموده نشده است!
۳-۴ شامورتیبازیهای ترامپ
علاوه بر سه ابزار پیشین، یعنی شوکدرمانی، برندسازی و بهرهبرداری از سلبریتیها؛ دونالد ترامپ برای بهقدرت رسیدن، (البته شاید بهتر باشد بگوییم برای رئیسجمهور شدن) اعمال پوپولیستی زیادی هم داشته که چون نااومی کلاین با اشاره به برخی از آنها در صفحه ۱۲۶ کتابش از لفظ «تردستیهای ترامپ در آستیناش» استفاده کرده، ما هم با توجه به جاریبودن بحث در ساحت عام و عوامگرایی ترامپ، از لفظ عامیانه شامورتیبازی برای توصیف کلی اعمال او در این زمینه استفاده میکنیم.
جمعبندی کلی نااومی کلاین این است که ترامپ پس از همه شامورتیبازیهایش در زمینه برندسازی و جلبتوجه عوام، باید قدم بعدی را برمیداشت که ادغام برندش با کاخ سفید بهعنوان نماد قدرت و اقتدار بود. پس همانطور که ابتدای مطلب اشاره کردیم، ترامپ از دیرباز برای این منصب دورخیز کرده بوده و ریاستجمهوری آمریکا را بهعنوان یکهدف غایی میدیده است. اما پیش از اینکه این اتفاق رقم بخورد و مردم جهان، میوه واقعی سرمایهداری آمریکایی را در مسند ریاستجمهوری آمریکا ببینند، ترامپ سازوکار سنتی بسازبفروشی املاک خود را متحول کرده و بهجای اینکه خودش دست به خانهسازی یا احداث اماکن بزند، نامش را فروخت تا این کارها تحت نام برند او انجام شوند. نااومی کلاین، این بحث را بهطور مفصل در فرازی از کتاب «نه گفتن کافی نیست» باعنوان «عضو شیک الیگارشی» تشریح کرده است. خلاصه کلامش هم در این بخش از کتاب این است که ترامپ با اجاره اسم خود، ثروت مضاعفی بر گنجینه ثروت و سرمایهداری خود افزود. و عمده موفقیت اقتصادیاش هم در زمانبندی او بوده است. چون زمانی وارد بازار گرانقیمت و جهانی معاملات املاک شد که ثروت خصوصی عظیم و معاف از مالیات بینظیری بین ثروتمندان دست به دست میشد.
ترامپ واقعیت را طبق روایت خودش ویرایش خواهد کرد؛ همانطور که در برنامههای سرگرمیمحوری چون شوی رئالیتی تی.وی یا مسابقات کشتی حرفهای این کار را میکند. در همینراستا هم بود که خاطره یکیدیگر از شامورتیبازیهای ترامپ، پیش چشمِ میآید؛ یعنی تبدیل رابطهاش با همسر و معشوقهاش به یک سریال آبکی پخش زنده برای مردم ترامپ، با تخصصی که در کار تهیه و ساخت شوهای تلویزیونی به دست آورده، جعلیات زیادی را به خورد عموم مردم داده است. در این جبهه و فعالیتهای عوامپسندانه، او به افزایش تصاعدی عامل لذت و سرگرمی در شبکههای کابلی تلویزیونی دست زد و در قدم بعدی هم، شغل فرعیاش یعنی حضور در سرمایهگذاری کُشتی حرفهای(WWE) را در معرض دید عموم قرار داد. نااومی کلاین در یکمقایسه تشابهی، معتقد است کارزار انتخاباتی ترامپ هم حال و هوای مسابقات WWE را داشته است. اگر به ماهیت و اصل وجودی این مسابقات تلویزیونی توجه کنیم، باید بگوییم که سرتاسر بهمنظور لذت و پرکردن زمان مخاطبان طراحی شده و با وجود اینکه هیچ محتوای ارزشمندی ندارند، سالیانه نزدیک به یکمیلیارد دلار درآمد دارند. به این ترتیب، کشتی حرفهای و شوی رئالیتی تی.وی از جمله ابزارهای شامورتیبازیهای ترامپ بودند که پیش از رئیسجمهورشدنش به آنها چنگ انداخت و بهتعبیر کلاین، با اتکا به آنها، رابطه کج و معوجِ با واقعیت را با دولتش پیوند زد. ایندوعامل هم در یکنقطه با هم اشتراک دارند که کلاین دربارهاش میگوید «آنچه در تلویزیونِ رئالیتی و کشتی حرفهای مشترک است، این است که هر دو، شکلی از تفریحات و سرگرمیهای دستهجمعی هستند که در فرهنگ آمریکایی نسبتاً جدیدند، و هر دو یک رابطه عجیب با واقعیت برقرار میکنند: رابطهای که هم جعلی است و هم هنوز در عین حال به نوعی حقیقی است.» او همچنین میگوید کتک خوردن یا داغان شدن آدمهایی که در WWE میبینیم، در عینحالی که مشغول تماشایش هستیم، واقعی نیست. پس طبیعتاً مخاطب نباید اهمیتی بدهد؛ «شما بخشی از نمایش میشوید بی آنکه مجبور باشید احساس همدردی بکنید.» در واقع باید این مطلب را به نتیجهگیری کلاین اضافه کنیم که سرگرمیهای دستهجمعی، از همانزمان گاوچرانها و سپس مردمان دوران رکود اقتصادی آمریکا در این کشور سابقه و طرفدار دارند. نمونه بارزش هم ورزشهایی مثل مشتزنی است که صورت تکاملیافتهاش، امروز خود را در همینمسابقات WWE نشان میدهد. اما نکته مهمی که نباید این میان مغفول واقع شود، این است که ترامپ واقعیت را طبق روایت خودش ویرایش خواهد کرد؛ همانطور که در برنامههای سرگرمیمحوری چون شوی رئالیتی تی.وی یا مسابقات کشتی حرفهای این کار را میکند. در همینراستا هم بود که خاطره یکیدیگر از شامورتیبازیهای ترامپ، پیش چشمِ میآید؛ یعنی تبدیل رابطهاش با همسر و معشوقهاش به یک سریال آبکی پخش زنده برای مردم. نتیجه چنین رفتارهایی این بود که ترامپ، به قول کلاین، در بحث جلب توجه عام، وزنه سنگینتری از توان خود برداشت. روی جلد مجلههایی مثل تایم رفت و نقشهای برجستهای در فیلمهای هالیوود و شوهای تلویزیونی به دست آورد. همانزمان هم بود که این جمله را گفت: «شو یعنی ترامپ و اجراهای آن همهجا از قبل فروخته میشود.»
از جمله شامورتیبازیهای ترامپ میتوان به وعدهوعیدهایش به مردان سفیدپوست آمریکایی اشاره کرد که مثلاً برای بازگردان قدرت به آنها و ساختن مردان واقعی از آنها بود. و این شامورتیبازی، بهقول نااومی کلاین، دقیقاً نقطهضعف هیلاری کلینتون بهعنوان رقیب انتخاباتی ترامپ بود. به بیان سادهتر، روآوری مستقیم هیلاری به زنان و اقلیتها در سفرهای انتخاباتیاش، باعث شد مردان سفیدپوست طبقه کارگر، احساس کنند در گود نیستند. «و همینکار آنها را به سمت ترامپ راند.» توجه کنیم که کلاین در این بخش از نوشتههایش از تعبیر راند استفاده کرده است. بنابراین این مردان سفیدپوست اگر امکانی داشتند و تحت تأثیر تبلیغات قرار نمیگرفتند، به سوی ترامپ رانده نمیشدند! یکی از نکات عجیب دوره اخیر ریاست جمهوری آمریکا همین است که کارگران سفیدپوستی که پیشتر دو بار به اوباما رأی داده بودند، این بار به ترامپ رأی دادند. کلاین در اینباره میگوید طرحهای ترامپ، معتبر نبودند اما حداقل متفاوت بودند. بد نیست به یک نکته مهم هم درباره سفیدپوستان و سیاهپوستان آمریکا اشاره کنیم. شاید دوران بردهداری بهطور رسمی در آمریکا به پایان رسیده باشد، اما استثمار سیاهان و تبعیض نسبت به آنها هنوز در این جامعه بیداد میکند. یک مورد مهم در این زمینه اشارهای است که کلاین در صفحه ۱۵۰ کتاب خود دارد و مبنی بر این است که بین سالهای ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۱ که میزان دارایی خانوادههای سفیدپوست تا ۱۱ درصد سقوط کرد، این میزان در خانوادههای سیاهپوست خود را تا ۳۱ درصد نشان داد. کلاین در فرازی اشاره میکند «سیاهها و سفیدها در دوره پیشرفتهای سمبولیک عالی، بیشتر نابرابر شدند، نه کمتر.»
یکی از شامورتیبازیهای درشت و قابل توجه ترامپ هم که نمونههای مشابهش را طی سالهای گذشته شاهد بودهایم، درباره همین نابرابری سیاهان و سفیدان در آمریکاست. اما برای دیدنش باید به زمانی برگشت که ترامپ هنوز رئیسجمهور نشده بود. در سال ۱۹۸۹ پس از آنکه ۵ نوجوان سیاهپوست و لاتینو (اهالی آمریکای جنوبی) در سنترالپارک نیویورک متهم به تجاوز به یک زن سفیدپوست شدند، ترامپ در چندین روزنامه نیویورک تبلیغات تمامصفحهای خرید و خواهان برگشت مجازات اعدام شد. بعدها ۵ نوجوان سنترالپارک با آزمایش دی. ان. اِی، تبرئه شدند. اما ترامپ از عذرخواهی یا تکذیب ادعای خود امتناع کرد. بد نیست در همینزمینه، کاری را که ترامپ کرد، تشریح کنیم. این کار را میتوان در ۲ ساحت بررسی کرد؛ اول تبلیغ خشونت و تفاوت نژادی و نشاندادن خود بهعنوان یکسفیدپوست متعصب و دوم، همانمساله تغییر موضوع در رویکرد شوکدرمانی جامعه. کلاین هم در همینباره و عدم معذرتخواهی ترامپ از آن ۵ نوجوان بیگناه میگوید: «ترامپ بهراحتی موضوع را از غفلت درازمدت نئولیبرالیسم به سمت نیاز ظاهری به سرکوت خشونت هدایت کرد.»
در عین فقر و مهاجرت مردم فقرزده مکزیک، در آمریکای شمالی و اروپا، کارگران سفیدپوست بهخاطر اینکه صدایشان به گوش کسی نرسیده بود، بهتدریج عصبانی شدند. در نتیجه، فضای کار و شامورتیبازی برای عوامفریبانی مثل ترامپ باز شد تا پا پیش گذاشته و خشم کارگران را از پولدارانی مثل خودش منحرف کند و آن را متوجه کارگران و مهاجران مکزیکی کنند که در جستجوی زندگی بهتر بودند یکی از دروغها و شامورتیبازیهای دیگر ترامپ، درباره لاتینوها بهویژه مردم مکزیک است که مثلاً نمود بیرونیاش طرح ساخت دیوار مرزی با این کشور است. همانطور که میدانیم مکزیک ذخایر نفتی زیادی دارد و یکی از کشورهایی است که توانست صنعت نفت خود را مانند ایران، ملی کند. در سال ۱۹۹۴ که سازمان منطقهای نفتا با توافق بین آمریکا، کانادا و مکزیت تأسیس شد، تحقیقی میدان انجام شد که مشخص کرد از زمان اجراییشدن توافق نفتا، میزان فقر در مکزیک افزایش پیدا کرده و ۲۰ میلیون نفر اضافه بر فقیران پیشین به سر میبرند و چنینچیزی، یعنی عامل مهاجرت مکزیکیها به آمریکا. کلیدواژه اصلی، این میان، در خود عنوان «نفتا» نهفته است که مخفف قرارداد تجارت آزاد آمریکای شمالی است. بههرحال طبق موافقتنامه نفتا تمام محدودیتهای تجارت و سرمایهگذاری میان آمریکا، کانادا و مکزیک، طی ۱۵ سال بهتدریج از بین میرفت. اکثر تعرفههای تجارت محصولات کشاورزی میان آمریکا و مکزیک، به سرعت برداشته شد و تعرفه ۶ درصدی محصولات کشاورزی (شامل ذرت، شکر و برخی میوهها و سبزیها) در مدت ۱۵ سال برداشته شد. تعرفه خواربار و منسوجات قرار بود در مدت ده سال در هر سه کشور حذف شود. مکزیک قرار بود بخش مالی خود را به روی سرمایهگذاری آمریکا و کانادا بگشاید و تمام محدودیتها تا سال ۲۰۰۷ برداشته شود. حالا نکته در اینجاست که در عین فقر و مهاجرت مردم فقرزده مکزیک، در آمریکای شمالی و اروپا، کارگران سفیدپوست بهخاطر اینکه صدایشان به گوش کسی نرسیده بود، بهتدریج عصبانی شدند. در نتیجه، فضای کار و شامورتیبازی برای عوامفریبانی مثل ترامپ باز شد تا پا پیش گذاشته و خشم کارگران را از پولدارانی مثل خودش منحرف کند و آن را متوجه کارگران و مهاجران مکزیکی کنند که در جستجوی زندگی بهتر بودند. نااومی کلاین در توصیف ترامپ و امثالش که چنین کاری کردند، از این عبارات استفاده کرده است: «پولدارانی که از انتقال فرصتهای شغلی به وجود آمده از این قراردادها به خارج از کشور پول کلانی به جیب زدهاند و در عوض خشم کارگران را متوجه مهاجران مکزیکی کردهاند.» یکی از جمعبندیهایش هم در این بحث، چنین است که یکی از شامورتیبازیهای ترامپ، رویارو قراردادن دائمی طبقه کارگر سفیدپوست علیه سیاهپوستان، شهروندان علیه مهاجران، و مردان علیه زنان است که به تشکیل ویرانشهر ابرشرکتی امروز انجامیده است.
برخی از جملات وهمافزا و وحشتزایی که ترامپ در سفرهای تبلیغات خود در راه رسیدن به کاخسفید به کار برد، ذیل همینعنوان شامورتیبازی قرار میگیرند و از این قرار بودند: «مهاجران دارند میآیند به شما تجاوز کنند، مسلمانان دارند میآیند شما را به هوا بفرستند، فعالان سیاهپوست به نظامیان ما احترام نمیگذارند و رئیس جمهور سیاهپوستی داریم که همه چیز را به هم ریخته است.» در زمینه امر تبلیغات و مبارزه انتخاباتی، آلن بدیو بر این باور بود که اگر برنی سندرز بهعنوان حریف روبرویی ترامپ علم میشد، اقبال بیشتری برای پیروزی داشت اما مشکل از آنجا آب میخورد که هیلاری کلینتون را مقابل ترامپ قرار دادند. نااومی کلاین هم با اشاره به این جملات و ادبیات کابویگونه ترامپ که «ترتیب شما داده شده و درد شما را احساس میکنم.» میگوید: «هیلاری کلینتون هیچ جواب مجابکنندهای به پوپولیسم اقتصادی و جعلی ترامپ نداشت.»
* ۴- راهکارهایی برای مقابله و درآوردن کفر ترامپ
نااومی کلاین میگوید باوجود همه مصونیتهایی که ترامپ از رسوایی دارد و بیاعتناییهایی که از مچگیریها نشان میدهد، نقطهضعفهایی دارد و کافی است مخالفان بدانند سوزن را کجای این حباب (برند ترامپ) بگذارند. مثلاً در صفحه ۷۰ کتاب «نه گفتن کافی نیست» به این مساله اشاره میکند که عطش ترامپ برای پول، شاید او را از هر رئیسجمهور پیشین دیگری در آمریکا، آسیبپذیرتر کند. و یا اینکه باید راههای بندآوردن برند ترامپ را با وجود بیپرواییهای اخلاقیاش پیدا کرد. کلاین در صفحه ۷۱ کتاب میگوید: «یک راه برای سربه سر گذاشتن با او این است که کاری کنید به عروسک خیمهشببازی شبیه شود.» که در ادامه همینراهکار میگوید «جوکهای رئیسجمهورانه درباره هشتگ presidentBannon# چنان کفر او را در آورد که به توئیتر رو آورد تا اعلام کند خودش تصمیمگیرنده نهایی است.»
نااومی کلاین در حال سخنرانی
یکیدیگر از راهکارهایی که کلاین برای مبارزه با ترامپ، توصیه میکند ترامپزدایی است. راهکار عملیاش هم این است که جلوی پولدارتر شدن او گرفته شود و در همینزمینه هم به منبع اصلی درآمد سازمان ترامپ اشاره دارد که فروش و اجاره واحدهای آپارتمانی و دفتری و اجاره به اسم او به شرکتهای معاملاتی املاک در دنیاست. ترامپ امیدوار بوده با کسب عنوان رئیسجمهور آمریکا، قیمتها بالا بروند. راهکار مبارزاتی نااومی کلاین هم این است که قیمتها بالا نروند. او این سوال را پیشروی مخاطب کتابش میگذارد: «اگر بساز و بفروشها تحت چنان فشاری از سمت عموم مردم قرار بگیرند که به خود بیایند و بییند اسم ترامپ سر در نمای ساختمانشان حک شده و این اسم، از درآمدشان میکاهد، چه؟» در همینزمینه هم به ذکر خاطره افتتاح یکی از مراکز اقتصادی ترامپ در ونکوور کانادا اشاره میکند که بنا بود توسط پسران ترامپ انجام شود اما این مراسم و پسران ترامپ با اعتراضات و تحریمهایی از جانب سیاستمداران محلی مواجه شد. کلاین میگوید اگر چنین اعتراضاتی رواج پیدا کند، ممکن است بسازبفروشهای بیشتری تصمیم به ترامپزدایی از خود کنند. بنابراین این راهکار کلاین، شبیه به همانراهکار انقلابی آلن بدیو است که پیشتر به آن اشاره کردیم.
نااومی کلاین نسخهای هم برای ضدضربهشدن مردم جهان دربرابر ترامپ و گفتمانش دارد که در انتقاد به همان سبکزندگی برندمحور و مصرفگرایی مسخگونه مطرح شده است. او میگوید اگر جوامع خود را بازسازی کنیم و شروع به استحصال معنای بیشتر و احساس زندگی خوب از آنها بکنیم، بسیاری از ما در برابر جذبه وسوسهانگیز مصرفگرایی بیفکر، کمتر آسیبپذیر خواهیم بود.
در مواجهه با سیاست نفاقافکنی ترامپ هم که خود را در مقولههای نژادی، طبقاتی، جنسی و شهروندی نشان میدهد، کلاین توصیه میکند به استقبال روایت جدید از تاریخ برویم و ببینیم که چه شد کار جهان به اینجا کشید.
ادامه دارد...
نظر شما