خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ: بیماریها در همه زمانها مساله بودهاند. آن دسته از بیماریها که طی طول تاریخ در پنجهی علم بشر درمان شدهاند، هم روزگاری بوده که در زمره امراض لاعلاج به حساب آیند. در شمار این بیماریها سل، وبا، طاعون، آنفلوآنزا، سرطان، ایدز و مانند اینهاست. امراض و بیماریها را میتوان شبیه آفت در گیاهان و غلات و مانند اینها دانست، با این تفاوت که سودمندی غلات و گیاهان برای شماری از طبیعت روشن است، اما سودمندی انسان به عنوان طبیعت برای دیگر اجزا طبیعت معلوم نیست. آنچه مهم است نقشی است که بشر در طبیعت بازی میکند. این نقش نه به مناسبت طبیعت بودن ما نسبت به طبیعت، بلکه به مناسبت تغییری است که در ما ایجاد شده و نوعی توهم فاصله نسبت به طبیعت را در ما تقویت کرده است.
با چنین توهمی است که آدمی خود را برگزیده خلایق و طبیعت میخواند و این خوانش سبب آن شده که اشرف مخلوقات به حساب آید. شاید محتاج آن باشیم که در قدم اول به این توهم رسیدگی کنیم. موجب بدگمانی نشود، نه من توان آن را دارم که متکفل رسیدگی به این مسئله بشوم و نه دانش و بصیرت یک فرد میتواند غموض ماجرا را بگشاید. این امری جمعی است و اکنون فضای اندیشیدن در این باب مهیا شده است. ما دچار شدهایم و در این غوغا نفس ما به خود وانهاده شده، تنها و بی پناه، زیرا بیماری همچون آتشی که به همه حجرهها و خانهها ریخته شده باشد، هر کس را به خود مخصوص گردانیده است.
در غوغای صیانت از نفس، هم در دانش انتزاع که به فلسفه مربوط است، هم در گمان خداباوران که به علم الادیان، الهیات و به ویژه علم کلام نسبت دارد و هم در علم الابدان که به تن و طبیعت مختص است، هر دوره که بلیهای شامل میشود و این بلیه لا علاج و بی گشایش به ما میرسد، آدمی دور از همه باورهایش دچار مسالههایش میشود. اولین مساله همانا خلاص جان از موت است. این خلاصی هر چه که باشد، در ابتدا فارغ از نظریه و نگره در تن به کار میافتد. ما سعی میکنیم از در معرض پیکان بلا بودن بگریزیم و همین نشان میدهد که آن بسیار تقلاها که پیشتر مرتکب شدهایم بی حاصل اگر نبوده باشد، یاریمان نمیکند.
پیش بینی مقدرات و اقتضائات ناشی از کووید ۱۹ نه تنها دشوار است بلکه خود تسخری دردآور به توهم شبه علمهایی چون آینده پژوهی و امثال آن است. ولی میتوانیم و میدانیم که همین الساعه چیزهایی رخداده به شمارند که در روان و رویهی ما اندکی پایداری به خرج خواهند داد از این روست که تردیدهایی بنیان سوز به جان پارادایمها میافتد و گاه آنقدر این بنیان براندازی تکانهی روح و جسم دارد که نهاد بشر را هم تغییر میدهد. جهان مسطح چطور به جهانی دیگر تبدیل شده است؟ چرا زمین دیگر مرکز هستی نیست؟ بدن بعد از علم تشریح و آناتومی جدیدش چطور عمل میکند؟ این سیاره را هنوز سر باز ایستادن نیست و تا بچرخد، پارادایمها و معرفتها جابجا خواهند شد. از این روست که کووید ۱۹ اگر گالیله و نیوتون نشود، تواند که طی یک دهه تردیدهایی شگفت پدید آورد و توهمهای ما را کمی از مغزمان بتکاند. حتی دینمداران نیز باید بار دیگر در مفهوم شر خاصه شر مهیب یا گزاف بازاندیشی پیشه کنند و از آن تدبیر دلایل به تغییر براهین روی آورند.
با این اوصاف پیش بینی مقدرات و اقتضائات ناشی از کووید ۱۹ نه تنها دشوار است بلکه خود تسخری دردآور به توهم شبه علمهایی چون آینده پژوهی و امثال آن است. ولی میتوانیم و میدانیم که همین الساعه چیزهایی رخداده به شمارند که در روان و رویهی ما اندکی پایداری به خرج خواهند داد و از ما سیمایی متفاوت به نمایش خواهند گذاشت. شاید دردناکترین مواجهه، در این بلیه، همان «تن ترسی» است. من «تن ترسی» را مقابل «دیگر ترسی» قرار میدهم. تن ترسی در باور من چند جا با دیگر ترسی تصادم دارد.
«دیگری» چیزی است مقابل «خودی» و خود همان است که «منِ» وهمی و کامل شده را نمایندگی میکند، «من» ی که تصور میکنیم تکه تکه شدههای تصور ما از خودمان را وحدت می بخشد. این تصورها از دو اقلیم در ما صورتبندی میکنند، از تجاربمان طی یک عمر زندگی کردن، و از تاریخ، فرهنگ، زبان و ایمان مشترکمان. اما وقتی بیماری یا حادثه، سانحه و فاجعه بر سر بودن ما آوار میشود، آن وقت ما از آن همه فرماسیونها خالی میشویم و نمیتوانیم انفجار در «خود» را سامانی نو ببخشیم. در حین وقوع، ما به هجوم تخلّی دچار میشویم و «خود» که در برابر «دیگری»، هر دو در یک ساز و کار مشترک نیروی دفاعیای را زمینه سازی میکنند، بیکار و بیهوده میشوند، زیرا آن همه «صورت» ها و «فُرما» ها با واقعیت فعلی سازگار و منطبق نمیشود.
در کووید ۱۹ ما گامی پیشتر به جانب «تنانه گی» برداشتهایم، آن فُرماها و صورتها در تنِ از خود ترسیده، پوچ شدهاند، اکنون آن دیگری نیست که هولناکی مرگ را در ما تعبیه میکند، این تن خود ماست که ما را به زاویه، تبعید کرده است در کووید ۱۹ ما گامی پیشتر به جانب «تنانه گی» برداشتهایم، آن فُرماها و صورتها در تنِ از خود ترسیده، پوچ شدهاند، اکنون آن دیگری نیست که هولناکی مرگ را در ما تعبیه میکند، این تن خود ماست که ما را به زاویه، تبعید کرده است و کنج اعتزال نه برای ترویه و تعدیل روح، استعلاء و استغنای آسمانی، بل که برای نگهداشت همین جسم کاملاً خاکی بر ما تحمیل شده است. این دشمن خانگی، خود ما نیست، دیگری ما نیز نیست، بدن ماست، دستهایی که تن ما را هم نمیتوانند لمس کنند، همان دستی است که مس مرگ را در خود ذخیره دارند. این باور اسطورهای در مس مرگ و حیات که افسانهها و داستانهای عهد عتیق را پر کردهاند، اکنون از جانب «دیگری» نیست، دیو انسان کش، دستهای خود ماست.
چنین «تن-ترس» ی هول آوری انسان مسئله گون را به درهی مرگ سوق داده است، درهای که در آن «آئین تخلّی» روان ما را پر خواهد کرد و شاید لازم بیاید که به مفهوم «دیگری» بطور موسّع بازاندیشی شود. همانگونه که بشر با پای نهادن به سیارهی عصر مدرن، ناگزیر شد «دیگری» را در روانشناسی، روانکاوی، فلسفه، پزشکی و دین دگراندیشانه بازخوانش کند، زیرا «من» و «خود» به قدر کفایت با رخدادهای نو مسئله گون شده بودند.
شاید وقت کافی برای بیان مسئلههای دیگر در این واقعه نباشد، اما ارتجالی میتوان از ۱: ناپایداری یا ژله گون شدن داوریها و برنامه سازیها، ۲: ساخت مؤلفهها در حین و عین پنداشت فاصله باوری ،۳: گسترش مفهوم یادآوری و بیداری انتقام، از دست رفتن عطا، بخشش و عفو (نسیان خردمندانه) وو سخن به میان آورد.
اما آدمی پیشایند است، خود را در مسیر شدن برای بودن و بقا میسازد و میآفریند، (چنانکه اکنون در مواضعه و مواجهه با این ویروس، بقا بر معنا پیشی گرفته، و خود بقا جای معنا را اشغال کرده) کم و بیش آموخته که بودن و بقا در مسیر شدن کمی ناممکن است و اگر نگوییم ناممکن، میتوان گفت که در عمری کوتاه سال، مقدور نیست، از این بابت شاید آنچه ما فرض میکنیم در راهِ زیست پوچ شود، و طریقتی نو برای حقیقت بقا میسّر گردد.
نظر شما