به گزارش خبرنگار مهر، سیدجواد میری، جامعه شناس و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به مناسبت چهل و سومین سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی در یادداشتی به موضوع عرفان، برابری و آزادی در روایت شریعتی پرداخته است:
اگر تاریخ تحولات بشری را انفکاکی تحلیل نکنیم بل به صورت یک "کل واحد انسانی" در نظر بگیریم، آنگاه نقاط عطف بشری قابل تفکیک به مفاهیمی همچون غربی و شرقی و مسیحی و بودایی و اسلامی نخواهند بود بل با "معیار نوع انسان" سنجیده خواهند شد. البته ممکن است این پرسش مطرح گردد که معیار "نوع انسان" چیست و شریعتی چگونه به این معیار میاندیشید؟
مفهوم "نوع انسان" بدین معناست که در میان بسیاری از گونههای مختلف موجودات بر روی این کره خاکی، یک نوع از موجودات به نام "بشر عاقل" (Homo Sapiens) توانسته است کره خاکی را صورت بندی کند و "دارای تاریخ" گردد و این "نوع از بشر" تحولات عظیمی را در درازنای تاریک تاریخ از سر گذرانده است و در آستانه تحولات عصری (گذر از عصر کشاورزی به عصر صنعتی) دست به خلق ایدههای نوینی در عرصههای زیست جمعی خود زده است که در نگاه شریعتی یکی از این نقاط عطف "انقلاب فرانسه" بود که سه محور کلیدی را در تحولات بشری مورد التفات بنیادین قرار داد که به صورت سه ایده محوری "آزادی"، "برابری" و "برادری" مفصل بندی نظری گردید.
اما شریعتی با بازخوانی تاریخ تحولات اروپا متوجه یک نکته بنیادی میشود و آن این است که آرمان خواهی بشر که منجر به زایش ایده آلهای متعالی آزادی و برابری و برادری شد در عمل آزادی و برابری را برای "جهان اروپایی" تحدید کرد و برادری را از بن برکند و آن را خوابی بیش قلمداد نکرد و از درون آن انقلاب بزرگ و ایدههای متعالی "استعمار" متولد گشت و کل جهان به تسخیر سوژه اروپایی درآمد و نام این استثمار با مفهوم "صدور تمدن" صورت بندی نظری شد.
شریعتی روح این تحول بشری را از منظر "نوع انسان" جستجو میکرد و از این منظر ظهور "انقلاب اکتبر" در روسیه را مورد تحلیل قرار داد و به این نتیجه رسید که ظهور سوسیالیسم در جهان عکس العملی بود به گفتمان برساخته در پسِ انقلاب فرانسه که "آزادی" را برجسته کرد و عدالت را به تعویق انداخت و "برادری" را خیالی بیش نخواند.
اما "انقلاب روسیه" ادعایی بر این مدعا بود که برای رسیدن به وحدت بشری (ایده برادری) زمانی ممکن خواهد شد که عدالت محور قرار گیرد و توزیع عدالت سرلوحه حاکمیت باشد ولو مجبور گردیم "آزادی" را به تعویق اندازیم؛ زیرا وجود آزادی ممکن است جامعه جوان کمونیستی را دچار حملات "ضد انقلاب" گرداند. البته در "گفتمان شوروی" ایده برادری تبدیل به نوعی "سیستم کاستی" شد و آرمان وحدت بشری فدای امپریالیسم شوروی سد و بهانه تقویت این امپریالیسم مقابله با امپریالیسم غربی گردید.
اما شریعتی متفکری نبود که همچون احسان طبری (آن متفکر فرزانه تبرستانی که به نوعی نتوانست تمایزات بنیادین را دریابد) امپریالیسم شرق را بر امپریالیسم غرب ترجیح دهد بل او به این نتیجه رسیده بود که علل شکست انسان در گفتمان انقلاب فرانسه این بود که تثلیث آزادی و برابری و برادری را از منظر نظری "فطری" تدقیق نشده بود و همین امر باعث شد که بین آزادی و برابری اولی برگزیده شود و سومی هم بی معنا رها گردد و معلوم نشود که برادری معطوف به چه ساحتی است و همین کاستی نظری در گفتمان انقلاب روسیه رخ داد و تثلیث آزادی و برابری و برادری از هم پاشیده شد و نتیجه ظهور "فرانکشتاین" دیگری در تاریخ جهان بشری شد.
اما شریعتی تثلیث خویش را مطرح کرد و آن عرفان برابری و آزادی بود و استدلال او این بود که تا انسان با خویشتن فطری خویش نسبتی نداشته باشد نه نان خود را با دیگری تقسیم میکند و نه آزادی خود را بل پیشتر باید به این معرفت و عرفان رسیده باشد که همگی ما جزئی از یک خانواده بشری هستیم و مبنای این عرفان و دانستن "توحید" است و در اینجا توحید "یکی بودن خدا" در معنای کلامی آن نیست بل "وحدت نوع بشری" است که در انقلاب فرانسه با مفهوم "برادری" (fraternité) مطرح گردید ولی هیچ گاه در عرصه نظر مفهومینه نشد و در عرصه عمل هم منجر به استعمار و امپریالیسم غربی و شرقی گردید.
به سخن دیگر، شریعتی معتقد بود که نوع انسان با ساختن تاریخ خویش به آستانه جدیدی رسیده است ولی هر دو انقلاب بزرگ فرانسه و روسیه به بردگی و بندگی بشر ختم شده است ولی این آرمان خواهی متعالی نباید متوقف گردد و او صورت بندی جدیدی ارائه داد که خلاصه آن عرفان و برابری و آزادی است که مبتنی بر ایده "توحید" است.
انقلاب ایران در مقام نظر میتواند در این چهارچوب مورد خوانش قرار بگیرد و دقیقاً از این چشم انداز مورد نقد و بازخوانی قرار گیرد که آیا در پسِ این گفتمان ایده آزادی و برابری و برادری در سطح جهانی محقق شد یا خیر؟
کسانی که امروز داعیه دار نظری گفتمان انقلاب هستند چه نسبتی با شریعتی و صورت بندی او دارند؟ به عبارت دیگر، واژه اسلام و صفت اسلامی در نسبت با این صورت بندی قابل اعتناء بود والا اسلام فرهنگ در همه جای جهان پیش از انقلاب و بعد از انقلاب جاری و ساری بوده است. به سخن دیگر، شریعتی وحدت نوع انسانی را پیش شرط تحول جهانی و زایش " نوع جدید انسانی" میدانست و جامعه توحیدی را به این معنا صورت بندی کرده بود و بر این باور بود که در آینده انقلابی رخ خواهد داد که عرفان و برابری و آزادی را برای نوع بشر محقق خواهد کرد.
بنابراین شریعتی، هنوز هم شریعتی است و گفتمانی که او نمایندگی میکند تا برقراری "شرک" (اختلاف نوع بشری از هر نوع آن: نژادی و طبقاتی و دینی و مذهبی و جنسیتی و زبانی و قومی و …) از درجه اعتبار ساقط نخواهد شد و این دلبستگی به شخص شریعتی نیست بل اتکاء به منظری تئوریک است که قادر به صورت بندی "وضع انسانی" در "موقعیتی ضد انسانی" میباشد.
نظر شما