به گزارش خبرگزاری مهر، نخستین روز همایش ملی«هشتادمین سالگرد اشغال ایران و سقوط رضاخان ؛ بررسی علل اشغال ایران و سقوط رضاخان در سوم شهریور ۱۳۲۰ » به دبیری موسی حقانی، رئیس موسسه تاریخ معاصر ایران ، ۲۲ شهریور ماه در این موسسه با حضور اساتید مختلف حوزه تاریخ آغاز شد.
نخستین سخنران این همایش سیدمصطفی تقوی با موضوع «مدرنیزاسیون در دوره پهلوی اول» طی سخنانی عنوان کرد: اگر ما سقوط رضاخان را در دو عامل کلان مورد توجه قرار دهیم؛ عامل اول و اصلی این است که رضاخان مولود بیگانه بود و حضور او در عرصه قدرت، سیاست و حکومت ایران مولود اراده ملت ایران نبود. این رویکرد و حکومت برای ملت ایران غیرقابل قبول و پذیرش بود و عامل کلان دوم نیز کارکرد رضاخان بود و مدرنیزاسیون که بخش مهم کارکرد او محسوب می شود.
وی در ادامه افزود: تعاریف مختلفی درباره مدرنیته، مدرنیسم، سنت و مدرنیزاسیون وجود دارد اما من در کارم برای نوآوری بیشتر، یک تبیین نظام مند و شبکه ای از این مقوله ها ارائه کردم که در یک نظم مفهومی نسبت این مقوله ها را در نظر و عمل تبیین کنم.تقوی اظهار داشت: در مقوله دین، فرهنگ و سنت می بینیم که سنت ها مولود نیاز انسان هستند اما بقای سنت ها نتیجه کارکرد و کارآمدی آنها است. سنت صرفا متعلق به گذشته نیست که ما برای نهادن در موزه و گرامیداشت یاد آن استفاده کنیم. بلکه با زمان حال ما سروکار دارد و ما با سنت ها تنفس و زندگی می کنیم و ناخواسته تکلیف ما با پدیده مدرن براساس این خاستگاه تأمین می شود. بنابراین سنت در نوع نگاه ما به عالم و آدم و زندگی حضور دارد و تا حدود زیادی تعیین کننده رویکرد ما به مدرنیته و مدرنیزاسیون است.
این استاد تاریخ عنوان کرد: هیچ امر نو و حرکت به سوی پدیده جدید در خلاء صورت نمی گیرد ، اینطور نیست که امر مدرن فارغ از شرایط کنونی بتواند خود را بنمایاند و اصولا آینده بدون حال و حال بدون تکیه به گذشته امکان تبیین ندارد. مدرنیزم و مدرنیته نیز با همه تعاریف مختلف در خلاء صورت نمی گیرد و در همین بستر موجود جامعه شکل می گیرد. بنابراین در دیالکتیک بین سنت جوامع و امیر مدرن، مدرنیته های مختلفی صورت می گیرد. انحصار مدرنیته در مدرنیته غربی از نظر علمی منتفی است.
تقوی با اشاره به شرایط ایران دوره رضاخان گفت: ما نباید درک کاریکاتوری از تاریخ ایران داشته باشیم، اولا باید همه پارامترها را فارغ از رویکرد ایدئولوژیک و سیاسی ببینیم و دوما پیشینه مدرنیته و مدرنیزاسیون را در ایران توجه کنیم و براساس آن جایگاه مدرنیزاسیون رضاخان مشخص شود. براین اساس نه رضاخان مبتکر مدرنیزاسیون و نه پدر ایران نوین محسوب می شود!
نکته مهم دیگر اینکه توجه داشته باشیم که مدرنیزاسیون دوره رضاشاه، محصول اندیشه و فهم جریان روشنفکری از مشروطه به بعد درباره مدرنیزاسیون و مدرنیته بود و فهم آنان نیز تقلیدی از فهم اروپا محور از مدرنیته بود.
وی در پایان گفت: اگر اینطور به مباحث تاریخی نگاه نکنیم و نگاه جریان شناسانه به موضوع نداشته باشیم، رضاخان را مبتکر همه چیز در ایران می بینیم، درحالیکه او مدیر یک حکومت سیاسی در ایران بود، یعنی سهم رضاخان سهم مدیریت برای تأمین امنیت برای تحقق مدرنیزاسیون بود و بقیه کارهایش در دیکتاتوری و زمین خواری خلاصه شده بود، وگرنه نه او درکی از مدرنیته و نه نظر و رویکرد خاصی در مدرنیزاسیون داشت.
تقوی اظهار داشت: رضاشاه کارش تأمین این شرایط بود نه اینکه خودش درکی از مدرنیته و طرحی برای آن داشته باشد. در تاریخ نگاری پهلوی اینطور نشان داده می شود که رضاخان مبتکر مدرنیته است، درحالیکه از نظر علمی اینطور نیست.
نجفی: سقوط رضاخان یک پروسه فرهنگی است
سخنران دوم موسی نجفی ، استاد تاریخ دانشگاه با موضوع «سقوط رضاخان نماد شکست سکولاریسم مشروطه خواهی در ایران » طی سخنانی درباره ماهیت نهضت مشروطه اظهار داشت: مشروطیت یک بیداری اسلامی محسوب می شود که دارای سه مرحله نهضت، نظام و تمدن است، البته مشروطیت به مرحله سوم یعنی تمدن سازی نرسید.
وی در ادامه افزود: بیداری اسلامی یعنی هویت و تلاشی که یک نهضت دارد تا به هویت خود برسد که در جهان از مصر شروع شد. مشروطیت هم یک نوع بیداری اسلامی بود، منتها قرائت های مختلفی از آن شد و انحرافاتی در آن پیش آمد، مثل اینکه طرح درستی در دوره نظام سازی نداشت و انحرافاتی در داخل خود نظام، مسئولین فاسد و دخالت خارجی و ... هم پیش آمد.
نجفی با اشاره به اینکه با کودتای رضاخان انحراف مشروطه تکمیل شد، توضیح داد: در آن دوره تعاریف ظلم به سمت استبداد و سپس دیکتاتور رفت و تغییرات در واژه ها رخ داد. ما در تاریخ ایران دو نفر را داریم که غیر از استبداد با فرهنگ شیعه هم کار داشتند؛ نخستین نفر نادرشاه افشار بود که ایران شیعی را با تسنن آمیخت و دوم هم رضاشاه پهلوی با یک شعار مدرنیسم و نوگرایی که هر دو هم سقوط کردند.
وی در ادامه افزود: چنین نهضتی چون مشروطه که ماهیتش دینی است به هر مقداری که از آن خط انحراف پیدا می کند، سقوطش نزدیک تر می شود. به نظر من سقوط رضاخان و سقوط هر کسی که به درجه ای در نهضت بیداری اسلامی در هویتش دست ببرد، در یک جایی متوقف می شود و دستگاه سنت و تفکر بومی این را از بین می برد. در حقیقت سقوط رضاخان پهلوی یک پروسه بود که کار نداریم آن را انگلیس یا هر کسی دیگر جلو انداخته است، بنابراین این سقوط فرهنگی است که در نهضت های بیداری اسلامی وارد می شود و از ذات این نهضت ها عبور می کند و آن را یک تفسیر غیردینی و سکولار می کند.
وی در پایان گفت: چنانچه در ماهیت همین انقلاب اسلامی ما هم عده ای دخالت کنند و بخواهند جنبه ضد بیگانه و ضدهویتی خود را از بین ببرند ، در ذاتش محکوم به شکست و سقوط خواهند بود.
حسینی: تأکید رضاشاه بر میراث باستانی قبل از اسلام بود
سپس سید مرتضی حسینی با موضوع «رضاشاه پهلوی و ترکیب بی قواره باستان گرایی ملی گرا» عنوان کرد: صعود سریع رضاخان از نردبان قدرت در سالهای زوال سلسله قاجار که با زمینهسازی دولت انگلستان رخ داد، نهتنها نخبگان سیاسی و افکار عمومی که احتمالاً خود او را نیز غافلگیر کرد.
وی در ادامه افزود: رضاخان میرپنج نه در زمره درباریان و شاهزادگان بود و نه در دایره زمینداران بزرگ، اشراف و یا خاندانهای ریشه دار قرار داشت؛ با این حال ضعف روز افزون احمدشاه قاجار، آشفتگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و زمینهسازی فکری روشنفکران حامی ایده «استبداد منور» باعث شد تا رضاخان میرپنج در قالب رهبر نظامی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ش اولین خیز جدی خود برای رسیدن به قدرت سیاسی را تجربه کند.
حسینی اظهار داشت: رضاشاه پهلوی پس از رسیدن به سلطنت، به منظور تحقق برنامههای مدنظر خود به زیرساختهای فکری جدیدی نیاز داشت که از نظام رو به زوال قاجار مستقل باشد. «ملیگرایی باستانگرا» یکی از این پایههای ایدئولوژیک بود که در سالهای پس از انقلاب مشروطه تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ش، توسط روشنفکران غربگرا و روزنامهنگارن قوام یافته بود.
وی در ادامه افزود: با این حال برداشت غلط رضا شاه از مفهوم «ملیگرایی» و ترکیب سلیقهای آن با «باستان گرایی» و عدم توجه به ملزومات این دو مفهوم از یک سو، و خصلت دستوری و غیردموکراتیک طرح و اجرای برنامههای مبتنی بر آن باعث شد ملیگرایی باستانگرا قدرت نفوذ و تاثیرگذاری چندانی در سطوح مختلف جامعه نداشته باشد.
وی افزود: این ایده با تأکید افراطی بر مؤلفههای فرهنگی و تاریخی پیش از اسلام و ایجاد دوقطبیهای کاذب، در نهایت به ضدیت و سرکوب مؤلفههای مذهبی هویت ایرانی رسید. مولفههایی که نقش عمدهای در قوام فرهنگ ایران و انسجام اجتماعی جامعه داشتند.
حسینی یادآور شد: روشنفکران دوره پهلوی اول، در راستای اهداف ملی گرایی دو راهبرد را پیگیری کردند: نخست به بازنمایی روایتی از «هویت» پرداختند که تا حد زیادی بر تحقیقات شرقشناسانه اروپائیان مبتنی بود؛ دوم اینکه بر قدرتیابی فرهنگ ایرانی از طریق پاسداشت گذشته و حمایت از آن تأکید میکرد.
وی با بیان اینکه رضا شاه و مشاوران و مشاورانش قصد داشتند ضمن نفی گذشته اخیر، نوعی میراث باستانی قبلاز اسلام را با آیندهای مبتنی بر نوعی الگوی اروپایی پیوند دهند و بهنظر میرسید نسلی که در آن دوران پا به سن میگذاشت به این تناقض گردن نهاده بود: آیندهای از ملیگرایی کهن فرهنگی و قومی و اشتیاقی برای هر چیز تازه خارجی.
وی همچنین توضیح داد: رضاشاه با برجسته کردن ایران باستان، از آرمانها و اندیشههای ایران قبل از اسلام رونمایی میکرد و هنجارها و فرهنگی را رواج میداد که اسلام را دینی بیگانه از هویت ایرانی معرفی میکرد. او همچنین در جهت افزایش قدرت مطلقه خود بر ملیگرایی باستانگرایی که بر مبنای ملیت ایران و شاهپرستی بود، تأکید میکرد و بر این اساس میکوشید احساسات ملی را به شاهپرستی بدل کند. در این مسیر نیز از ایجاد رویهها تا نهادها و اعمال سیاست سرکوب نیز ابایی نداشت، اما این امر نتیجه عکس داد و بهتدریج به قدرتمند شدن نیروهای گریز از مرکز و هویتهای سرکوبشده انجامید.
مکی: نقش قرارداد دارسی در صنعت نفت ایران/ چطور نفت ایران در سطح دنیا پررنگ شد
سید امیر مکی چهارمین سخنران این همایش با موضوع « پیدایش نفت ایران و زوایای پیدا و پنهان الغای قرارداد دارسی و ظهور قرارداد ۱۹۳۳» طی صحبت هایی عنوان کرد: در صفحات تاریخ نفت ایران و در سال ۱۲۸۰ هجری شمسی (۱۹۰۱ میلادی) ، ویلیام ناکس دارسی، او که یهودی الاصل استرالیائی و تبع انگلستان بود با همراهی و حمایت میرزا علی اصغر خان امین السلطان ، صدر اعظم مقتدر و پرنفوذ عصر قاجاری در زمان سلطنت مظفرالدین شاه ، امتیازی خارق العاده و انحصاری از اکتشاف، استخراج ، حمل و نقل ، پالایش و صدور نفت در تمام ممالک محروسه ایران به جز پنج ایالت شمالی را به مدت شصت سال حاصل کرد.
وی در ادامه افزود: براساس این امتیاز پس از حدود پنج سال ، شاهد فوران نفت از سکوی احداثی منطقه مسجد سلیمان بودیم و به یکباره ارزش سهام شرکت دارسی را به میزان قابل توجه و حتی باور نکردنی افزایش داد که تقریبا این اتفاق مصادف با حدوث انقلاب مشروطه در ایران بود.
مکی اظهار داشت: اجنبی ، زمانی در ایران به نفت رسید که ایران در گیرو دار نبرد مستبدان و مشروطه خواهان بود و اثری از دولت مرکزی مقتدر نبود که با تمام این تفاسیر ، شروع انقلاب مشروطه ، زمزمه مخالفت های روزافزونی را در مخالفت با قرارداد دارسی ایجاد کرد ، اما به دلیل کوتاهی عمر مجلس اول و نیز پیدایش استبداد صغیر و همچنین مشکلات متعدد مجالس بعدی ، خود مانعی جدی بر پیگیری مفاد امتیازنامه دارسی شد.
وی با بیان اینکه مقاله ژاک دمرگان ، سرآغازی بر پیدایش صنعت عظیم نفت ایران شد، توضیح داد: آنچه که باعث پررنگ تر شدن نقش نفت در دوران شروع عصر تقابل ابرقدرت ها شد، وقوع جنگ جهانی اول و تامین سوخت کشتی های جنگی بود که اهمیت و ارزش نفت را نزد دولتمردان انگلستان دوچندان کرد و موجب بدست گرفتن امتیاز نامه دارسی توسط دولت انگلستان شد که فرآیند نوینی در راستای نقشه استعماری بریتانیای کبیر در ایران ایجاد کرد.
مکی با تأکید بر اینکه انگلیسی ها اولین ملت اروپائی بودند که متوجه نقش حیاتی نفت در تامین سوخت صنایع و ناوگان ترتبری در دنیای آینده شدند، توضیح داد: ده سال پس از صدور امتیاز نامه دارسی که هواپیماها با سوخت بنزین مخصوص در آسمان ها به پرواز در آمدند ، آشکار شد که نفت و مشتقات آن چه تاثیری در سرنوشت دول قدرتمند دنیا خواهد داشت.
وی اظهار داشت: دارسی، در زمینه نفت ایران ۳۰۰ هزارلیره خرج کرد و دیگر آهی در بساط نداشت که نوبت به دولت انگلستان رسید و به صحنه وارد شد ، چه امتیاز نامه را به خدعه و نیرنگ از کف دارسی خارج کرده باشند و چه دارسی با میل و اراده خود آن را فروخته باشد ، سرانجام در ماه آوریل سال ۱۹۰۹ میلادی/ ۱۲۸۸ شمسی به فاصله یکسال پس از اکتشاف نفت در چاه نفتون ، شرکت سهامی نفت انگلیس و ایران با سرمایه دومیلیون لیره در لندن به ثبت رسید.
مکی در پایان یادآور شد: به گواه تاریخ و ادله فراوان ، انعقاد قرارداد ۱۹۳۳ بزرگترین خیانتی بود که یک دولت برای حفظ منافع بیگانگان علیه مردمش مرتکب شد و قطعا میتوان حدوث کودتای ننگین ۲۸ مرداد و ایجاد دولت نظامی زاهدی در سال ۱۹۵۳ میلادی را نیز علت و دلیلی بر لغو قرارداد ۱۹۳۳ در فرآیند ملی شدن صنعت نفت ایران دانست که پس از آن هم پیدایش و ایجاد فضای استعماری نوین با تشکیل کنسرسیوم نفتی انگلیسی – آمریکائی را ادامه زنجیره نوین امپریالیستی تا وقوع انقلاب اسلامی ایران دانست.
چیت سازان: چرا رضاخان شیخ خزعل را سرکوب کرد/ میزان حمایت انگلیسی ها از شیخ محدود بود
محمدرضا چیتسازان در ادامه همایش درباره شورش شیخ خزعل علیه حکومت مرکزی و سرکوب به بهانه تثبیت بیان کرد: موضوع من در ارتباط با شورش شیخ خزعل و نقش پررنگ قدرت انگلستان در این ماجرا است. به این معنا که این جریان با پا گرفتن حکومتهای محلی مثل شیخ خزعل و سرکوب توسط رضاشاه همه در سایه همکاری، حمایت، پشتیبانی و مسیری بوده که قدرتهایی مثل انگلستان نقش اصلی در آن داشتند.
این پژوهشگر افزود: پژوهشهای کمی در این خصوص انجام شده است. عقبه شیخ به دوره قاجاریه باز میگردد که هنوز نفت کشف نشده و بودجه کشور از راه استخراج نفت نبوده و ما با دولت مرکزی مقتدری در این دو راه مواجه نیستیم.
چیتسازان توضیح داد: رابطه شیخ با حکومت مرکزی و دولت انگلستان و دول خارجی رابطه پیچیده ای بود و اگر بخواهیم درباره این موضوع صحبت کنیم، یک سه ضلعی میان قدرت انگلستان، حکومت مرکزی که مقطعی در دولت قاجار بود و پس از آن رضا خان بر سر کار آمد و ضلع دیگر شیخ خزعل بهعنوان حکمران محلی است.
وی ادامه داد: شیخ مدتی با دولت مرکزی چالشهایی در زمینه مالیات داشت که حتی درگیریهایی میان آنها به وجود آمد که این جریان و چالشها با نقش انگلیسیها فیصله پیدا کرد و حتی قراردادی میان دو طرف منعقد شد. موازنه میان این دو، دولت انگلستان بود؛ اما به این بهانه که این قدرت خارجی هر زمان که خواست از این دو طرف بهرهمند شود.
وی در ادامه گفت: انگلیسیها از شیخ تا جایی که منافعشان پیش برود، حمایت زبانی داشتند. حتی در زمانی که شیخ نیاز به حمایت در زمان هرج و مرج و بی ثباتی داشته است، از او حمایت نمیکنند؛ چراکه اگر شیخ به قدرت می رسید، ممکن بود که کنترل انگلیسیها بر شیخ کم شود. این جریان تا زمان بر سرکار آمدن رضاخان که انگلیسیها نیز در آن نقش داشتهاند، ادامه پیدا میکند. رضاخان با به قدرت رسیدن تلاش میکند تا حکومت مرکزی با ثباتی ایجاد کرده و آن نظام سیاسی مطلوب خود را در ایران اجرایی کند؛ پس برای این کار نیاز به سرکوب شیخ داشته است.
چیت سازان توضیح داد: رضاخان تا سال ۱۳۰۱ درگیر مسائل داخلی کشور بوده و از طرفی هم انگلیسی ها تلاش میکردند که مهرههایشان همچون شیخ را به نحوی از بین ببرند که ضربهای به اعتبارشان وارد نشود. آن چیزی که عامل اصلی است، مسائل کلان نظام بینالمللی است، نظر رضاخان خیلی ملاک نبوده چون نمیخواسته خود را در مقابل انگلیسیها قرار بدهد.
وی اشاره کرد: پس از مدتی و درگیریها شیخ خود را بدون خون و خونریزی تسلیم رضاخان میکند؛ اما با کمک انگلیسیها جان سالم به در میبرد، چراکه رضاخان دل رئوفی نداشته و حتی به نوعی از شیخ میترسیده است. شیخ چندسالی در حبس داخلی بوده و در نهایت نیز فوت میکند و رضاخان از قدرت کنار میرود و پس از آن شیخ در نجف خاک میشود.
چیتسازان در پایان گفت: در این جریان و تحولات نقش انگلیسیها بسیار پررنگ است و برکسی پوشیده نیست که اگر انگلستان نبود که بخواهد دخالت کند و بین این دو نیرو جریان را هماهنگ کند، شاید ماجرا به این شکل اتفاق نمیافتاد. نمونه این جریان نیز مثل افغانستان است که نقش آمریکا در آن پوشیده نیست و این میتواند درسی برای کشور خودمان و منطقه خاورمیانه باشد که قدرتهای خارجی در صدد رسیدن به منافعشان هستند.
سعیدی: علل حمایت انگلیس از مشروطه خواهان ایرانی/ منافع ملی چطور اولویت استعمار پیر می شود
سپس زهرا سعیدی، پژوهشگر در موضوع سیاست انگلیس در دوره پسا مشروطه و حمایت او آنها از رضاخان عنوان کرد: سیاست انگلیس در این دوره یکسان نبوده، این کشور همیشه براساس منافع خود در منطقه سیاست هایش را تغییر داده است. انگلیس در این دوره همیشه خود را منادی مشروطه معرفی می کرد و از این طریق هم توانست برخی مشروطه خواه ها به ویژه افراطی ها را جذب خود کند، اما واقعیت این است که در آن دوره وجود یک حکومت مشروطه در ایران لازم بوده و انگلیس همیشه ترس این را داشت که روسیه منافع او را بگیرد.
وی در ادامه افزود: روس ها به دلیل نزدیکی به مرزهای ایران و مناسبات گسترده حضور گسترده ای در ایران داشت اما انگلیس تلاش داشت روسیه را از سیاست ایران دور کند و شاید بهترین راه همین حکومت مشروطه بود که توسط یکی از نیروهای مشروطه خواه حامی انگلیس بود. در هر حال آنچه مهم است اینکه این رقابت تاثیر خاصی در استقلال سیاسی ایران گذاشت تا جایی که با هم توافق کردند که موازنه داشته باشند اما این موازنه خیلی پایدار نبود و دو کشور طی قرارداد ۱۹۰۷ برخلاف انتظار مشروطه خواهان سیاست مماشات را با هم در پیش گرفتند و به رقابت هایشان پایان دادند.
سعیدی یادآور شد: براساس قرارداد ۱۹۰۷ بین روسیه و انگلیس به نام قرارداد سن پترزبورگ، ایران بین دو کشور تقسیم شد که علل انعقاد این قرارداد بین المللی و داخلی بین این سه کشور بود. حضور آلمان ها در آن دوران به بهانه های مختلف زیاد شده بود که نگرانی برای انگلیسی ها بود.
وی با بیان اینکه این قرارداد از جهات دیگری هم بر نارضایتی مردم و بحران های سیاسی اثرگذاشت و اضمحلال تدریجی مشروطیت را به دنبال آورد، گفت: به خصوص مقارن جنگ جهانی اول که ایران به اشغال در آمد و قحطی و نارضایتی و حکومت های تجزیه طلب ایجاد شد و اینطور مردم همه مشکلات را ناشی از مشروطه و ضعف حکومت مرکزی می دیدند.
سعیدی یادآور شد: البته این قرارداد در سال ۱۹۱۵ طی یک معاهده سری لغو شد و جای آن را معاهده ۱۹۱۵ گرفت و در آن اختیارات روسیه از قرارداد قبلی هم فراتر رفت این سیاست تا پایان جنگ جهانی اول ادامه یافت.
وی اظهار داشت: علت اتخاذ سیاست های متفاوت از سوی انگلیس در برهه هایی که بدان اشاره شد، تامین منافع ملی بود. در واقع برای کشورهای غربی مثل انگلیس تنها یک راهنمای عمل در سیاست خارجی هست و آن هم منافع خودشان است حال ممکن است اینها منافعشان به سمت یک حکومت مستبد یا مشروطه خواه یا بی ثبات کردن وضعیت سیاسی یک کشور باشد موضوعی که نمونه های آن را در ایران دوره های مختلف شاهد هستیم.
حافظی: مردم، قربانی ناکارآمدی دولت رضا شاه در انجام وظایفشان شدند
مرتضی حافظی ، پژوهشگر درباره فرآیند دولتسازی پهلوی اول و شاخصهای شکنندگی رضا شاه در زمان قدرت بیان کرد: شاخصهای شکنندگی دولت معیارهای مناسبی هستند که میتوان بر اساس آنها از ناکامیها و اقدامات مثبت دولت سخن گفت که ما در این مرحله ناکامی دولت رضا خانی را مدنظر داریم.
وی در ادامه توضیح داد: در همین راستا باید گفت که پیریزی دولت مدرن در چنبرهای از پارادوکس های اساسی گرفتار شد؛ اما با این وجود این بارقه امید و احساس تاریخی در اذهان ایرانیان وجود داشت که حکومت رضاشاه حمایت شود و راه را بر عبور جامعه ایرانی از استبداد به سوی دموکراسی باز کند؛ اما سیاست های رضاشاه در اجرا غالبا پر هزینه بودند و موضوعیتی در برنامه تجددخواهانه وی نیافتند. علی رغم تلاش رضا خان برای دولت مدرن؛ اما سلایق شخصی او مانع از توجه کاملش بر مصلحت مردم میشد و این امر باعث شد که نتواند بر اهداف درنظر داشته خود برسد و با فروپاشی دولت خود مواجه شود.
حافظی تاکید کرد: شاخصهای شکننده نیز مولد همین ادعا هستند و با کنکاش در این شاخصها در ابعاد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میتوانیم به میزان ضعف قوت قدرت دوران پهلوی اول پی ببریم. نخست، شاخص شکنندگی دولت رضاشاه در سطح اجتماعی است و این شکنندگی در سه سطح افزایش شکاف اجتماعی و ناامنی، افزایش تنش و شکافهای قومی و مذهبی و بقای وضعیت ترس فراگیر در جامعه بروز و ظهور پیدا کرد.
وی در این باره افزود: نکتهای که باید در زمینه بقای ترس به آن اشاره کنم، این است که رضا شاه در واقع بیش از هر پادشاهی از راز بدنها سر در میآورد. در این راستا بدنهای سیاسی را از طریق تاسیس زندان انجام داد تا برای جا دادن قدرت بر پیکر اجتماعی انجام داد و در این شرایط مردم قربانی وضعیت ناکارآمدی دولت در انجام وظایف شد.
حافظی، شاخص شکنندگی در سطح اقتصادی را در سه پیامد توسعه اقتصادی گروه، توسعه ثروت برمبنای سرسپرده ای و انحصار منابع ثروت در دست اقلیت حاکم به شمار آورد و گفت: رضاشاه نه دانش سیاسی عمیقی داشت و نه دانش اقتصادی که بتواند سیاست اقتصادی معینی را در جامعه پیش ببرد.
وی تاکید کرد: ناکامی مشروطه خواهانه در ناکارآمدی دولت و وضعیت نا به سامان مردم نقش داشت. سیاست اقتصادی رضا شاه سیاست رانتی، دولتی و ارشادی بود.
وی افزود: شاخص شکنندگی بعدی، مسائل سیاسی است که این شاخص نیز سه پیامد سیاست زدایی از شهروندان که ناامنی را ترویج میکرد، تعلیق و یا کارکرد دل بخواهانه از قانون و مورد سوم نابودی احزاب و جامعه مدنی بود که جامعه را به یک توده ضعیف تبدیل کرد تا مردم نقشی که باید در سیاست ایفا کنند را نداشتهباشند. همچنین جامعه ایران با اقدامات رضا شاه به اغما فرو رفت و بسیاری از کشت و کشتارهای سیاسی او از طریق نابودی احزاب و جامعه نظامی انجام شد.
حافظی در پایان سخنانش گفت: پهلوی اول درحالی در نظریه پدرسالارانه شاهی تحکیم میکرد که جریان مدرنیته را در سر داشت و ناسازگاری این دو تا پایان جکومت پهلوی اول باقی ماند و در پهلوی دوم هم این پارادوکسهای اساسی که در ذهن و خیال این دو پادشاه بود را شاهد هستیم و این پارادوکسها در نهایت امر موجب فروپاشی جکومت پهلوی اول در سال ۱۳۲۰ و پهلوی دوم در سال ۱۳۵۷ شد که در صحنه روزگار محو شدند.
نقش نخبگان سیاسی در ساخت دوره پهلوی اول
سارا اکبری، مورخ درباره دولت سازی در دوره پهلوی اول طی سخنانی عنوان کرد: در میان عواملی که در تأسیس یک دولت و جریان تثبیت یا فروپاشی آن موثر است می توان به ساختار سیاسی دولت و چگونگی شکل گیری این ساختار اشاره کرد بحثی که فرایند دولت سازی نام دارد. گفته می شود فرایند دولت سازی از سوی نخبگان جامعه صورت می گیرد و این مسئله در زمینه تاسیس دولت پهلوی اول به خوبی آشکار کرد.
وی در ادامه افزود: در بحث نقش نخبگان سیاسی در دوره پهلوی اول باید گفت که ما باید یک نگاه زمان مند داشته باشیم یعنی عقب گرد تاریخی به سال های ۱۲۸۷ تا ۱۲۹۹ که در این سال ها به واسطه ناکامی مشروطه در تحقق اهداف خود که برقراری یک نظام سیاسی مبتنی بر دموکراسی پارلمانی و تاسیس مجلس ملی و ایجاد مجلس محدود به قانون است، مشروطه ناکام ماند و دخالت قدرت های بیگانه هم به حدی رسید که به تسخیر مناطقی از ایران رسید.
اکبری اظهار داشت: در این شرایط اوضاع ایران به لحاظ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دچار نابسامانی و هرج و مرج برآمده از زوال سلطنت قاجار و ناکامی مشروطه و دخالت بیگانگان شد. این امر باعث شد که یک چرخش در گفتمان نخبگان سیاسی ایجاد شود که به تأسیس یک دولت مقتدر مرکزی برسد.
وی با اشاره به نقش و تاثیر قدرت های بیگانه در شکل گیری گفتمان داخلی گفت: انگلیس به عنوان مهمترین قدرت بیگانه در ایران از زمانی که نتوانست قرارداد ۱۹۱۹ را ایجاد کند، در خیلی زمینه ها در ایران ناکام ماند و به دنبال یک راه حل تازه شد سرانجام هم با پیش آمدن وضع مذکور اینها راه حل را در اجرای یک برنامه ای که بتواند دولت ضعیف قاجار را براندازد و یک دولت مقتدر و کارآمد اما نظامی روی کار بیاورد، تلاش کرد.
این پژوهشگر اظهار داشت: در این شرایط که هم نیروهای داخلی و هم خارجی خواهان تاسیس قدرتی مقتدر در ایران بودند، بین نخبگان سیاسی و جریانات روشنفکر بر سر ساختار قدرت در آینده ایران نوعی انشقاق ایجاد شده بود به گونه ای که سه جریان اینجا قابل ردیابی است؛ جریان اول همان مشروطه طلبان سابق هستند که همچنان بر تاسیس نظام سلطنت مشروطه تاکید دارند. اما اینها به انفعال کشیده شدند چون گزینه و راهکار مناسب برای بازگرداندن اصول مشروطه در ایران را نداشتند، طیف دوم کسانی بودند که جریان مشروطه ایرانی را مطرح می کردند و این تز متاثر از فکر افرادی مثل آخوند خراسانی و میرزای نائینی هم بود.
وی ادامه داد: طیف سوم هم خواهان پیاده سازی الگوی تجدد آمرانه در ایران بودند و اینها توانستند در سطح جامعه هژمون ایجاد کنند و به تاسیس دولت جدید در ایران تحت عنوان پهلوی اول اهتمام کنند. گام اول این نخبگان عضویت در کمیته آهن در سال های منتهی به کودتای سوم اسفند بود که توسط انگلیسی ها سامان دهی شده بود.
اکبری با بیان اینکه طیفی از نخبگان بنام و برجسته مثل مصدق و مدرس هم در این جریانات به مخالفت با اقدامات رضاخان و نخبه غرب گرا اهتمام ورزیدند، گفت: اما در این برهه تاریخی کفه ترازو به نفع گروه دوم چربید و آنها توانستند تا حد زیادی اقدامات خود را ساماندهی کنند. اشخاصی همچون تیمورتاش و علی اکبر داور در اینجا نقش مهمی بازی کردند.
وی همچنین توضیح داد: آنچه در یک روند تاریخی اتفاق افتاد یک جریان معکوسی بود که نخبگان همچون لیبرال ها و غرب گراهای اوایل مشروطیت با تندروی ها و تآکید بر غربی سازی ایران و نادیده انگاشتند زمینه تاریخی هویتی و فرهنگی ایران با صرف یک پرداختن به الگوی پیشرفت غربی در جامعه مذهبی، نتوانستند اقبال عمومی را کسب و میدام اجتماعی را با میدان سیاسی هماهنگ کنند. بنابراین اگرچه به ظاهر ما شاهد یک دولت مقتدر و مرکزی در ایران هستیم و مجلس ملی و مطبوعات داریم اما آنچه بعد از سال های ۱۳۰۵ اتفاق می افتد چنبره یک دیکتاتوری آهنین در ایران است که دیگر رضاخان را از حالت منجی و قهرمان سیاسی تبدیل به شخصی مستبد می سازد که تنها خودش باید در مرکز هرم قدرت باشد.
رفتار رضاشاه در دوران حکومتش برخلاف بیانیهاش در دوران کودتا بود
سید هاشم منیری، بهعنوان پژوهشگر بعدی درخصوص استعارههای سیاسی در بیانیه رضاشاه سخن گفت و اشاره کرد: به محض ورود کودتاگران به تهران بیانیهای از سوی رضاخان به نام «حکم میکنم» منتشر میشود که این سخنان در اینباره است. در ابتدا لازم است که بگوییم معنای استعاره در این پژوهش با معنای سنتی استعاره متفاوت است و نباید خلط مبحث با استعاره سنتی داشته باشد. نقش استعاره در این پژوهش کمک میکند که مفاهیم را بهتر درک کنیم؛ بهاین معنا که استعاره یک فرآیند است . با استعاره مفهومی ماهیت اعمال و ایدئولوژی سیاسی را نمیتوان به صورت مستقیم درک کرد.
وی افزود: با استفاده از این روش تکنیکی و با بررسیهای انجام شده میتوان به خوبی مشاهده کرد که بیانیه رضاخان از استعاره کلیدی سلطه برای سیطره بر زیست سیاسی شهروندان استفاده شده است. این سیطره سیاسی با کودتای سوم اسفند تغییر می کند. بنابراین مسئله فقط این نیست که رضاخان تا چه اندازه با کمکهای خارجی موفق به کسب قدرت شده است.
منیری در ادامه سخنانش اشاره کرد: رضاخان در همکاری با شبکه نظامی و سیاسی انگلستان توانست کودتای خود را در سوم اسفند ماه تحقق ببخشد و بیانیهای تحت عنوان «حکم میکنم» منتشر کند که حاوی استعارههای سلطه، کنترلکننده و کنترل شونده است، دستور فرمان از بالاست، هدف، مقصد است را بیان می کند. رضا شاه در این بیانیه نه تنها درخصوص حفظ فراگیر ترس، سیاستزدایی از شهروندان و نقض قوانین مشروطیت صحبت کرد؛ بلکه حفظ سیاسی جامعه را در دو سطح سیاسی و زندگی تنظیم و تغییر داد تا سلطه سیاسی خود را مقابل دوست و دشمن نگه دارد.
این پژوهشگر تاکید کرد: از دیگر سخن، رضاخان به بهانه حفظ امنیت عمومی و بستر مناسب برای تثبیت اوضاع کودتا در دوران پس از کودتا، زندگی افراد و گروههای آزادی خواه را سرکوب کرد و منش تحقیرآمیزی نسبت به گرایش سیاسی و شهروندان در پیش گرفت. با شخصی شدن حوزه قدرت، رضاشاه عرصه را بر سیاستهای غیر رسمی تنگ کرد؛ او در طول سلطه سیاسی خود نهادهای مدنی را به گروههای دشمن، خائن، رقیب و مانع توسعه ایران معرفی کرد. از همین رو در سیاستزدایی از شهروندان، ناامنی را ترویج میکرد و این کار برخلاف هدفی بود که خود در بیانیهاش اعلام کرده بود.
وی توضیح داد: زمانیکه رضاشاه هرگونه مشروعیت لازم را در برابر قانون از دست داده بود، مشروعیت سیاسی مبتنی بر زور را جایگزین کرد. برای سخن آخر نیز باید گفت که تمام پیکره این بدنه چیزی جز استعاره زنجیره بزرگ نیست.
رضاخان و بازی سیاسی در دوران جنگ جهانی اول
مهرزاد بختیاری منش پژوهشگر تاریخ نیز با روایت علل سقوط رضاخان عنوان کرد: روس ها در گذشته یک مردم قبیله ای و در مقایسه با اروپایی ها قدری وحشی تر بودند اما در دوره پتر کبیر اروپایی سازی روسیه شروع و در زمان کاترین نیروهای نظامی شان قدرتی یافتند که برای فتح سراسر بخش شمالی قاره آسیا پیشروی خود را داشتند. در جنگ های ایران و روس ما با ارتشی روبه رو بودیم که از قوای عشایر ما برتری چشمگیری داشت.
وی در ادامه افزود: زمانی که ارتش قاجار در ایران شکست خورد، قوای روسیه در تلاش برای رسیدن به آب های گرم خلیج فارس بود که این دوره آشتی بین ایران و روس ایجاد می شود. این آشتی یک مذاکره جدی همراه با فشارهای مختلف به ایران است حتی روس ها غرامت سنگینی گردن ایران گذاشتند و با رایزنی انگلیس این غرامت کم می شود. آن دوره رجال سیاسی ایران تبدیل به افرادی شیفته غرب شده اند، درحالیکه موازنه قدرت بین انگلیس و روس برقرار شده است.
بختیاری منش در مقایسه بین استعمار انگلیس و سلطه طلبی روس گفت: انگلیسی ها خیلی به ظاهر متمدن تر از روس ها هستند اما روس ها وحشی گری دارند، انگلیسی ها موزی تر هستند و سعی می کنند اول آشنا شوند و سپس قدرت را از طریق واسطه اعمال کنند و تفاوتشان با روس ها درندگی و قلدری است.
وی با اشاره به اینکه با روی دادن انقلاب بلشوییکی روسیه، استالین روی کار می آید و او هم در دوره اول مشغول پاکسازی است و نگاه برون مرزی ندارد، گفت: پس رضاخان فرصت این را دارد که از راه حمایت هایی که ابتدای کار از او می شد، ارتشی به وجود بیاورد، نیروی دریایی بسازد و در سرپرستی نخجوان یک نیروی هوایی ایجاد کند. منتها در سه ـ چهار سال آخر دوره سلطنت رضاخان که مقارن جنگ جهانی اول می شود، ما اینجا با عدم شناخت فضای جهان و علم ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک در خصوص تشخیص تحولات روبه رو هستیم.
وی با اشاره به نقش ورود المان ها زمان جنگ جهانی اول در ایران وسقوط رضاخان گفت: آلمان در ابتدای جنگ دست بالاتر را دارد اما آلمان یک جزیره نهفته کنج اروپاست درحالیکه انگلستان تمام نفت حوزه خلیج فارس را در دست دارد و روسیه هم شمال آسیا تا چین را دارد. آنچه آلمان را شکست دارد فرسایش در جنگ بود. انگلیسی ها ابتدا به رضاخان اعتراض می کنند که نمک دان شکنی نکند اما رضاخان فکر می کند که آلمان در حال بردن جنگ است و نباید با آنها مشکل پیدا کند.
وی یادآور شد: از سوی دیگر هم رضاخان خود را در قدرت و نیروها و ارتش قوی و تسلیحات را از آن خود می بیند و در یک توهم است، در نتیجه در پاسخ بیرون کردن آلمان جواب منفی می دهد. در مرحله بعد هم سفرای روس و انگلیس او را تهدید می کنند اما باز هم رضاخان اعتنا نمی کند، حال اینجا متفقین تشخیص می دهند که باید به ایران حمله کنند و او را براندازند و انگلیسی ها ، اطلاعات ارتش ایران را در اختیار روسیه قرار می دهند تا با هم از پس رضاخان بر بیایند و ماجراهایی که وجود دارد.
وی در پایان گفت: در مجموع ایران در زمان جنگ جهانی اول لطمه زیادی خورد اما مردم ایران خوشحال بودند چون دیکتاتوری رضاخان در قرن بیستم یک استبداد عقب مانده متوحش بود که می بایست سقوط کند.
نقش وزارت جنگ در به قدرت رسیدن رضاشاه
در پایان، عیسی کشاورزی درخصوص بررسی نقش وزارت جنگ در شگلگیری قدرت رضا شاه بیان کرد: در سالهای بین کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ هجری حوادث بسیاری در ایران رخ داد که باید مورد مطالعه قرار بگیرد. در جریان بررسی حوادث به این نکته برمیخوریم که سایه وزارت جنگ بر روی بسیاری از این حوادث در این دوره سنگینی میکند. این وزارتخانه برخلاف وظیفه خود که حفظ نظم و امنیت در کشور را برعهده داشت، از محدوده اختیاراتش فراتر رفت و در بسیاری از مسائل سیاسی این برهه دخالت کرد.
وی افزود: در جریان کودتا ۱۲۹۹ وزارت جنگ نقش موثری ایفا کرد و زمانی که کودتاچیان وارد تهران شدند، این سازمان قدرت زیادی داشت. کودتاچیان از لحاظ نفرات و تجهیزات در سطح پایینتری از نظامیان حاضر در تهران بودند اما تنها چند ساعت طول کشید تا کودتاچیان موفق شدند و وزارت جنگ نظارهگر تصرف شهر به دست آنها بود.
این پژوهشگر در ادامه عنوان کرد: وزارت جنگ در مسائلی خارج از وظایفش مداخله میکرد که عمده این مسائل سیاسی بود و سعی داشت بر تصمیمات مجلس چهارم شورای ملی نیز تاثیر بگذارد و از این طریق به هدف خود برسد و در این مسیر با هیچکدام از کابینههای مجلس همراه نبود؛ بهگونهای که یکی پس از دیگری به دلیل فشارهای وزارت جنگ استعفا میدادند؛ اما با وجود این فشارها نتوانست به هدف خود یعنی رئیسالوزرا شدن رضاخان برسد.
وی ادامه داد: وزارت جنگ پس از تسلط بر شورای ملی پنجم توانست با فشارآوردن به احمدشاه دست خط ریاستالوزرایی رضاخان را از او بگیرد. نظامیان بسیاری از سیاستمداران از جمله قوامالسلطنه را دستگیر کردند و ریاستالوزرای وقت که از این شرایط به ستوه آمده بود، از کار استعفا و رضاخان جایگاه او را تصاحب کرد.
ریاستالوزرا شدن رضاخان به معنای پایان دخالت وزارت جنگ در امور سیاسی نبود. هدف دیگر این وزارت بالاتر از این بود. جمهوریخواهی جریانی بود که از سوی وزارت جنگ طراحی و حمایت میشد و این وزارتخانه سعی داشت با تغییر قانون اساسی خاندان قاجار را از سلطنت بردارد .
کشاورزی در پایان سخنانش بیان کرد: اقدامات دیگری از سوی وزارت جنگ برای خلع قاجار از سلطنت همچون چاپ مقالات در روزنامه، نشریه و ... انجام شد که این کار منجر به تشکیل مجلس موسسان شد و در آن احمدشاه در نهایت از سلطنت خلع شد و رضاخان با عنوان رضا شاه به پادشاهی ایران رسید. بررسی نقش این وزارتخانه در به سلطنت رسیدن رضا شاه از یک سو به شناخت بهتر این سازمان و از سوی دیگر به شناخت دقیقتر حوادت این دو دوره کمک میکند. هرچه در اینباره بیشتر مطالعه میکنیم، بیشتر به نقش این وزارتخانه در امور سیاسی ایران پی میبریم .
نظر شما