به گزارش خبرنگار مهر، رونالد سی. آرنت، کارشناسی روان شناسی را در سال ۱۹۷۴ از دانشکده ی مَنچستر شمالی واقع در ایالت ایندیانا، کارشناسی ارشد ارتباطات میان فردی با گرایش مشاوره را در سال ۱۹۷۵ از دانشگاه اوهایو، دکترای تخصصی را از دانشگاه اوهایو در سال ۱۹۷۸در رشته ارتباطات میان فردی با تأکید بر گرایش فلسفه، و درجهی استادی الهیات را در سال ۱۹۸۳ در ایلینوی با تأکید بر مطالعات صلح دریافت کرد.
او استاد و رئیسِ بخش مطالعات ارتباطی و بَلاغی و دارای کُرسی اعطاییِ پاتریشیا دوهرتی یودر و رونالد وُلف در اخلاق ارتباطات در دانشگاه دیوکین در بلوفی بالاتر از مرکز شهر پیتسبورگِ پنسیلوانیا است. او پیش از این دارای درجه هنری کورن]، عضو جماعت روح القدس(سانکتوس اسپیریتوس) و برخوردار از کُرسی استادیِ تعالی عالمانه ( ۲۰۱۰–۲۰۱۵) بوده است. آرنت نویسنده یازده کتاب و دریافت کننده هشت جایزه علمی است. جدیدترین اثرش مطالب بلاغی لویناس: تعهد بی پایانِ اخلاق ارتباطات (۲۰۱۷، انتشارات دانشگاه ایلینوی جنوبی) است که جایزه کتاب برتر سال ۲۰۱۷ را از بخشِ اخلاق ارتباطات انجمن ملّی ارتباطات و جایزه کتاب برگزیده سال ۲۰۱۷ را از بخش فلسفه ارتباطات همان انجمن دریافت کرد.
آرنت در سال ۲۰۱۷ از طرف شورای علمیِ انجمن مزبور به عنوان دانشمند ممتاز و برجسته انتخاب شد. آن چه میخوانید، حاصل گفت و شنود دو نفر از مدرسانِ شناخته شده حوزه علوم ارتباطات و مطالعات رسانه ها- بورجو جاناریلدس و برایانکل جی. چانگ- با این اندیشمند سرشناس است که در سال ۲۰۱۸ با تمرکز بر موضوع فلسفه ارتباطات انجام گرفته و نشان دهنده جهت گیری علمی او و بینش فکری و روشیاش در این حوزه است. متن این مصاحبه را غلامرضا آذری، استاد ارتباطات به زبان فارسی ترجمه کرده و در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است؛
*عبارت «فلسفه ارتباطات» برای شما چه معناییدارد؟ آیا میتوانید این حوزه مطالعاتی را با اصطلاحات خودتان توصیف کنید؟
من به عنوان دانش پژوه علوم انسانی درگیر فلسفه ارتباطات هستم. برای من، این درگیری در پیوند نزدیک با نظریه تأویل فلسفیِ هانسگئورگ گادامر است. فلسفه ارتباطات حاملِ اطلاعات، معنا و نگرگاه/ نشانگذاری - در جهتی مشخص در حصارِ هستی است. مطالعه من درباره فلسفه ارتباطات مرتبط با مفاهیم پَسامدرن / بیشمتنیت است. من پست مُدرنیته را به عنوان درزگاهی درک میکنم که در آن همه دوره های تاریخی همزمان هستند. نمیپذیرم که این دوره اشاره به دورهای در توالیِ خطی بعد از مُدرنیته دارد. عبارت «بیشمتنیت» ساخته اومبرتو اِکو است و در درک تعامل من با مفهوم پست مُدرنیته، که نشانگرِ وجود متون متعدد و دوره های تاریخی است، مفید و یاری رسان بوده است. ماهیت بیشمتنیِ فلسفه ارتباطات نه به حقیقت تحلیلی، بل به داستانهایی پُراهمیت می انجامد. من فلسفه ارتباطات را به عنوان شکلی از ادبیات مورد مطالعه و واکاوی قرار می دهم که در آن داستانها، درک درستی از هستی دارند و هیچ کسی حقیقت جهان شمول و فراگیر را به تصویر نمیکشد.
*در مطالعه تأمل برانگیزتان، کتاب «سرآغازی به فلسفهی ارتباطات: حامل معنا» (انتشارات پیتر لانگ، ۲۰۱۲) با همکاری آنت ام. هولبا، به این نکته اشاره کرده اید که «فلسفه ارتباطات با توجه به اَمرِ معنا به دلیل توانایی اش در کمک به جست و خیزِ ما ارزیابی میشود، یعنی زندگی را دوست داشته باشیم، در برقراری روابطمان به هم کمک کنیم ... تقدیر و تشکر از موجودیتمان در هستی» و ... ؛ شما در این اثر، زوربایکازانتزاکیس را شخصیتی تلقی میکنید که به طور مکرر به روند زندگی «آری» میگوید. «عشق به زندگی» نزد زوربا، شیوهای منحصر به فرد برای چگونگیِ حیاتمندی است. چگونه میتوان نظریه فلسفه ارتباطات را با کِردار زندگیِ روزمره منطبق کرد؟
درک من از فلسفه ارتباطات بیشتر از تکانه های برآمده از اندیشه امانوئل کانت حاصل آمده است تا شخصی که فقط ادعا میکند کارشناس یا خبره دوره مُدرن است. خواسته کانت این بود که بشر در جریان خود- قانونگذاری درگیر شود. او از فرآیند تصمیم سازیِ فلسفی/ عملگرایانهی عرفانی بحثی نکرد. برای من فلسفه ارتباطات اَمرِ عرفانی نیست. این سوگیری، پیش داوری و مفروض هایی است که انسان را به مسیر خاصی رهنمود و هدایت میکند. فلسفه ارتباطات بیانگرِ اشتغال و درگیریِ روزمره است. فلسفه های چندگانه ای برای برقراری ارتباط وجود دارند. برای نمونه، وقتی درگیر کارِ کالوین اُ. شِراگ میشوم که از فلسفه رهسپار بلاغت میشود، مانند اثرش کِردار ارتباطی و فضای ذهنیت. زمانیکه میخواهیم بین فلسفه های مختلف ارتباطات تفکیک قائل شویم، بلاغت با فلسفه ارتباطات وارد محاوره میشود و در عین حال، به دنبال تشخیص و تمیز این نکته هستیم که در زمینه ای خاص و در لحظه ای از زمان جهت دهی کند. من فلسفه ارتباطات را برای هستی مندیِ روزمره ضروری میدانم و نمیتوانم بدون درگیریِ با بلاغت، و آن چه را که مهّم است به ما یادآوری کند، با فلسفه ارتباطات کارکنم.
*از «ادبیات» چونان مرجعی برای درکِ مسائل فلسفی به خصوص فلسفه معاصر استفاده شده است. آیا «ادبیات» میتواند به لحاظ تمایز بخشی به عنوان حوزه ای از وارسی و تتبُع در مطالعات ارتباطی، تفاوت های دقیق و ظریف به فلسفه ارتباطات اعطاکند؟
دلباخته پرسشتان درباره ادبیات هستم. طرفدار مطالعات موردی نیستم. آنها بیشتر شبیه عکسهای ثابت هستند. از سوی دیگر، ادبیات ما را به درون نمایشی انسانی می کشاند، و بینش های بافتی را در اختیارمان قرار داده که ماهیت مغشوشِ شرایط بشری را نشان می دهد. در هر زمان ممکن، ارتباط ادبیات و فلسفه میتواند ارتباطات یکسره مفید و سودمندی باشد. شاید درک من از فلسفه ارتباطات به مثابه داستانی است که مفهوم ادبیات را به اندازهی شکلی از تفسیرِ متن جذاب روایت میکند.
*پروفسور آرنت، ازآن نظرکه شما مدیر اجرایی پیشینِ انجمن ارتباطات شرقی بوده اید، آیا تفاوتی میان دانشگاه در شرق و غرب در باب مطالعه و یا در نظرگرفتنِ فلسفه ارتباطات مشاهده میکنید؟
دوره من در مقام مدیر اجراییِ انجمن ارتباطات شرقی حدود شش سال، بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۶ بود. این تجربه با درکِ من از ارتباطات در غرب سازگار بود. علاقهام به فلسفه یهود نوعی درگیریِ ارتباطی است که از اساس و ریشه به دیدگاه من مربوط نمی شود. پیش داوریِ غربی اهمیت خویش را که از محدودیتهای اجتماعی مانند خانواده، دوستی،کار، فرهنگ، جامعه و غیره منفک باشد، افزون میسازد. به گمانم، در غرب، این بیماری اجتماعی را پذیرفته ایم: فردگرایی. اَلکسی دو توکویل در اثرش دموکراسی در آمریکا دربارهی این مشکلِ پیش رو هشدار داد. او نیز ادعا کرد خودپسندی نه تنها طبیعی تر، بل بسیار مفیدتر از فردگرایی است، چه سعی میکند فراتر از هیاهویِ هستی انسان واقع شود. ساختار مُدرنیته، همانطور که درکتابم اخلاق ارتباطات در دوران تاریکی: بلاغتِ هانا آرنت از هُشدار و اُمید توصیف میکنم، از سه گانه «کارآیی، پیشرفت و خودمختاریِ فردی» برخوردار است. مُدرنیته، خود - محوراست و به مفاهیم و واژه هایی نظیرِ «سنت»، «گذشته» و «زمین زیرگامهای ما» پاسخ نمی دهد. بسیاری از این مفروض ها به شرق نزدیکترند. نویسندگانی مانند آرنت، بوبر و لویناس محدودیتهای موجود در پیش فرضهای اساسی را که به غرب در جهت های مسئله آور تداوم میبخشند، یادآوری میکنند.
*در مطالعات بلاغی، معنا در این عبارت نهفته است: نحوه گفتن چیزی، بسیار مهّمتر از آن چه میگویید به نظر میرسد. وقتی صحبت از تأثیرات ارتباطات در مطالعات ارتباطی میشود، بلاغت نیز منبع مرجعِ شناخته شده ای است. آیا درکنار بلاغت، راهی برای ملاحظه فلسفیِ ارتباطات وجود دارد؟
برای من، بلاغت با بیان برابر نیست. شاید لازم باشد این پرسش را به مسئله قبلی متصل کنم. اگر کسی بلاغت را به عنوان کاری دریابد که دنیا با ما میکند و ما را اقناع میسازد، به قول چارلز تیلور، ما تولیدات «منابع خود» هستیم. بلاغت با توجه داشتن و گوش دادن آغاز می شود، نه بیان کردن. چنین بلاغتی توجه ما را جلب میکند و فلسفه های ارتباطات را که مهّم و معنا دار هستند به ما یادآوری میکند. در عصر پسامدرن بیشمَتنیت، بلاغت به مکالمه وارد میشود، همانطورکه ما از طریق تعدد و اختلاف دیدگاه دوباره به آن وارد میشویم. پیوند «بلاغت و فلسفه ارتباطات» با توجه کردن و گوش دادن آغاز میشود. این دیدگاه، مغایرِ نظر لویناس بوده است که از بلاغت بیزاراست. او بلاغت را معادل تحمیلِ عقاید فرد به دیگری میداند. درکتابم، مُطالبه یِ بلاغی لویناس: تعهد بیپایانِ اخلاق ارتباطات، در حقیقت براین ادعا هستم که لویناس با بلاغت درگیر میشود. با این حال، بلاغت غیر از امور عُرفی یا قراردادی است. بلاغتی را که در اینجا توصیف میکنم، ما را به دعوت فرا میخواند. مفهوم «دیگری» یادآوری را توصیه کرده، و ما را به این امر اخلاقیِ دیرین مُنضم میکند: من نگاهبان برادرم هستم. این نوعی یادآوریِ بلاغی است از آنچه مهّم است، همانیکه باید برای ما مهّم باشد. پس از این است که فردی دوباره وارد مکالمه با «دیگری» میشود، با مسئولیتی تمام نشدنی به منظور تعیینِ پاسخ مناسب و مفید. در چنین لحظه هایی، فرد از طریق احتمالات، چندین فرصت را طبقه بندی میکند، اعتقاد راسخش را می یابد، و هماره مراقب قطعیت ناروا است. نظر لویناس را با استناد به عبارت او نقل کردم که منفورترینِ فرد، انسانِ جزم اندیش است. تکبر و غرور در اعتماد بی چون و چرا که خالی از تردید است، قادر خواهد بود سرنوشت آشکار، استعمارگری و تمامیت خواهی را فرا خواند. چنین شخصی خود را در کسوتِ قطعیت جهان شمول، صحت و حقیقت می پوشاند. قرائت من از فلسفه ارتباطات و بلاغت درپیِ امتناع از شخصیتی است که آرنت، بوبر و لویناس آن را به عنوان حامیِ شرارت تعبیر میکنند و چهره دیگری را تحت تأثیر قرار می دهد.
نظر شما