خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: احسان نراقی (متولد ۱۳۰۵ و درگذشته به سال ۱۳۹۱) جامعهشناس و پژوهشگر حوزه فلسفه بود. او از جمله نوادگان ملامهدی نراقی معروف به محقق نراقی (پدر ملا احمد نراقی) است. خانواده او از خاندانهای مشهور کاشان بودند. وی برای تحصیلات دانشگاهی ابتدا به سوییس رفت و پس از اخذ درجه لیسانس با گرفتن یک بورس تحصیلی راهی سوربن فرانسه شد و تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دکترا در این دانشگاه ادامه داد.
او در سوییس مدتی به فعالیت در احزاب کمونیست روی آورد. نراقی پس از فراغت از تحصیل، به عنوان کارشناس خاورمیانه و ایران در سازمان یونسکو مشغول کار شد و پس از مدتی انزجار خود را از نظرات و عقاید تودهای و کمونیستی علنی کرد. وی که از اقوام آیتالله کاشانی بود توانست در غرب به نحوی با دولت دکتر مصدق ارتباط بگیرد. در بازگشت به ایران او به دانشگاه تهران پیوست و تدریس را آغاز کرد.
پس از آن نراقی توانست با کمکهای مرحوم علی اکبر سیاسی و نظارت مرحوم غلامحسین صدیقی مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی را بنیان گذاشت و ۱۲ سال نیز رییس آن بود. موسسهای که توانست بسیاری از مخالفان پهلوی را نیز جذب خود کند.
نراقی بعدها با دربار پهلوی ارتباطات گستردهای پیدا کرد. همچنین برخی از اعضای خانواده او نیز از دیرباز با دربار مرتبط بودند. به عنوان مثال عمویش ابوالقاسم نراقی معلم ریاضیات محمدرضا پهلوی در دوره ولیعهدیاش بود. او هرچند که منظومه فکریاش با غربگرایی رژیم پهلوی تفاوت داشت و کتابهایی مانند «آنچه خود داشت» را به رشته تحریر درآورد، اما به عنوان مشاور این رژیم نیز فعالیت میکرد و خود اعتقاد داشت که یک مشاور منتقد بوده است.
احسان نراقی استاد بسیاری از انقلابیون از جمله مرحوم حسن حبیبی بود. او همچنین به دلیل مشاغل و مناصبش با بسیاری از فرهنگیان و اهالی اندیشه در ارتباط بود و در خاطرات خود نکاتی از این چهرهها را در کوران انقلاب مطرح میکند که خواندنی است. روایت او از دربار شاه و روابط شاه و فرح یک روایت بیواسطه است.
نظرات و دیدگاههای نراقی درباره امیرعباس هویدا و تحلیل وضعیت او در دوران به نسبت طولانی نخست وزیریاش، حسن پاکروان و نعمتالله نصیری، به ترتیب دومین و سومین رئیس ساواک در دوران پهلوی، مهندس مهدی بازرگان، غلامحسین صدیقی، اعضای حزب توده به ویژه نورالدین کیانوری و از آن طرف چهرههای فرهنگی چون جلال آل احمد، علی شریعتی، داریوش شایگان، احمد فردید و… بسیار مهم است و دید مخاطبان درباره این شخصیتها را باز میکند.
شریعتی تا جایی پیش رفت که همه ادبیات و بزرگان ادب فارسی را هجو کرد. کتاب «کویر» او را بخوانید، فردوسی را کرده تئوریسین و ادیب فئودالیته، یا سعدی و حافظ را مروج لاابالیگری معرفی و آنان را تخطئه کرده است همانطور که اشاره شد نراقی پس از انقلاب مدتی را بازداشت بود. پس از آزادی از زندان از ایران خارج شد و به غرب رفت و دوباره در یونسکو مشغول به کار شد و معاونت این سازمان فرهنگی جهانی را برعهده گرفت. او در این دوران به هیچ عنوان تصویر سیاهی از روزهای زندانی شدنش و همچنین انقلاب و جمهوری اسلامی نشان نداد. نراقی نه تنها علیه حکومت حرفی نزد و مخالف جریان اپوزیسیون بود، بلکه تمام تلاش خود را برای کمک به کشور از طریق سازمان یونسکو به کار گرفت.
در فرصت کوتاه دیگر مجال چندانی برای شرح زندگی نراقی نیست. این مختصر نیز بهانهای بود برای روایت نقد او بر مرحوم علی شریعتی. شریعتی از متفکران مشهور معاصر است و عموم مردم با او و اندیشههایش آشنایی دارند.
* معرفی کتاب
روایت نقد نراقی از شریعتی از کتاب «در خشت خام: گفتوگو با احسان نراقی» انتخاب شده است. این کتاب برای نخستین بار به سال ۱۳۷۹ با شمارگان پنج هزار نسخه، ۳۱۲ صفحه و بهای ۱,۲۰۰ تومان توسط انتشارات جامعه ایرانیان در دسترس مخاطبان قرار گرفت و تا سال ۱۳۸۱ به چاپ پنجم رسید.
«در خشت خام» حاصل بیست روز گفتوگوی با احسان نراقی است که در سال ۱۳۷۸ در فرانسه صورت گرفت. نراقی که این مصاحبه را در سن ۷۳ سالگی انجام داده از تولد، زندگی، حزب توده، دوره رضاشاه و محمدرضا شاه، شخصیتهای سیاسی و فرهنگی دوران تکاپوی سیاسیاش در ایران سخن گفته است. همچنین مطالبی درباره انقلاب اسلامی، دوران زندان، اندیشهها، دیدگاهها و آثار نراقی نیز در این کتاب از زبان خود این جامعهشناس روایت شده است. نراقی در این کتاب از دیدگاه یک غیرانقلابی تصاویر جالبی از دوران انقلاب به دست میدهد که خواندنی است.
کتاب ۶ فصل دارد به ترتیب با این عناوین دارد: «زندگی»، «نراقی و دیگران»، «نراقی و انقلاب»، «نراقی و اندیشه»، «کتابها» و «ضمائم».
در گفتوگوی با نراقی همچنین کتابهای «آن حکایتها: مصاحبه و نقد هرمز کی با احسان نراقی» توسط انتشارات حکایت قلم نوین و «آزادی؛ مجموعه مقالات و مصاحبهها» توسط نشر افکار منتشر شده است. همچنین کتاب خاطرات نراقی با عنوان «از کاخ شاه تا زندان اوین» با ترجمه سعید آذری توسط موسسه خدمات فرهنگی رسا در دسترس مخاطبان قرار گرفته است.
از مهمترین کتابهای نظری احسان نراقی یکی «پایان یک رویا: در نقد مارکسیسم» است که توسط نشر ثالث منتشر میشود و دیگری «علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن» است که توسط انتشارات فرزان روز روانه کتابفروشیها میشود.
* نقدها و نظرهای احسان نراقی درباره علی شریعتی
پرسشها از نراقی درباره شریعتی و پاسخهای او را از صفحات ۱۲۱ تا ۱۲۵ کتاب «در خشت خام» در ادامه میخوانید:
* حالا میرسیم به دکتر شریعتی، دکتر با حوزههای فکری شما تداخل دارد. او در جامعهشناسی کارهایی کرده است.
شریعتی از دانشگاه مشهد لیسانسیه ادبیات بوده و بعد رفته پاریس و پیش یکی از ادبا دکترا گرفته و اصولاً در دوران تحصیلش سروکاری با جامعه شناسی نداشته است. شریعتی آدم با احساسی بوده که از جریانات زمان شاه متأذی بود و فعالیتهای نهضت آزادی را بی اثر میدانست و میخواست یک راهی پیدا کند قویتر و محکمتر از مبارزه سیاسی. راهی که پیشنهاد میکند تبدیل دین به یک ابزار سیاسی است. من باز از شریعتی و طرفداران او معذرت میخواهم، اما مثل این است که شما در یک شب سرد زمستانی در خانه سردتان بشود و برای گرم کردن بخاری، تمام کتابهای خطی اجدادی خانهتان را بریزید در بخاری تا گرم شوید. البته نمیخواهم بگویم تا این حد افراطی بود. او میخواست رژیم محمدرضا شاه را بلرزاند، وسیله خوبی هم پیدا کرد.
*به این دیدگاه اعتقاد داشت یا نه؟
نمیدانم تا چه حد اعتقاد داشت. خیلیهای دیگر میتوانستند چنین کاری بکنند اما نکردند. شریعتی تا جایی پیش رفت که همه ادبیات و بزرگان ادب فارسی را هجو کرد. کتاب «کویر» او را بخوانید، فردوسی را کرده تئوریسین و ادیب فئودالیته، یا سعدی و حافظ را مروج لاابالیگری معرفی و آنان را تخطئه کرده است. برای اینکه به مزاج انقلابیگری که با سس مارکسیستی بستگی داشته، جور در بیاید. تمام هم و غمش صرف این کار شده است. به این جهت شر یعنی پیامبر نفی و رد کردن است، نه پیامبر امر اثباتی و ساختن. کما اینکه روزی که ۲۲ بهمن شد، من به یکی از رفقا گفتم با سقوط رژیم شریعتی تمام شد.
او دروس جامعه شناسی را نخوانده بود که شاگرد گورویچ باشد. اگر شاگرد او بود که باید یک اثری از گورویچ در نوشتههایش دیده میشد. اصلاً زبان گورویچ برای او قابل فهم نبود، او آنقدر به زبان فرانسه تسلط نداشت که بفهمد گورویچ چه میگوید. برای فهم گورویچ و درک کردن او باید یک فلسفه قوی میداشتی و باید تمام اصطلاحات فلسفه غرب را میشناختی. شریعتی چنین شرایطی را نداشت نمیتوانست چیز تازهای بگوید، فکر همان روحانیونی که او مسخرهشان میکرد لااقل به درد دادگاههای شرع خورد، همان روحانیونی که با آنان مخالف بود. در یکی از نوشتههایش از گورویچ و چند جامعهشناس نام برده، بدون آنکه با اندیشههای آنان آشنا باشد. تنها یک اسم بزرگ را گرفته تا بزند توی سر روحانیون ایرانی.
*مگر شاگرد گورویچ نبود؟
من قبلاً گفتم او دروس جامعه شناسی را نخوانده بود که شاگرد گورویچ باشد. اگر شاگرد او بود که باید یک اثری از گورویچ در نوشتههایش دیده میشد. اصلاً زبان گورویچ برای او قابل فهم نبود، او آنقدر به زبان فرانسه تسلط نداشت که بفهمد گورویچ چه میگوید. برای فهم گورویچ و درک کردن او باید یک فلسفه قوی میداشتی و باید تمام اصطلاحات فلسفه غرب را میشناختی. شریعتی چنین شرایطی را نداشت. همه اینها را گرفته و کار خودش را کرده، گورویچ فقط مبل خانه بود، نه خود خانه. خانه را ساخته و بعد مبلهاش کرده است.
*آقای نراقی چقدر با شریعتی ارتباط داشتید؟
دو سه باری او را دیده بودم.
*در فرانسه یا در ایران؟
در ایران، زمانی که حسن حبیبی و ابوالحسن بنیصدر با من کار میکردند، او را پیش من فرستادند.
*بنیصدر و حبیبی کجا کار میکردند؟
در موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی.
*چه سالی؟
تا سال ۴۱، البته موقعی که او را فرستادند پیش من، خودشان خارج بودند. بنیصدر و حبیبی چهار سال پیش من بودند و من خیلی تلاش کردم و برایشان بورس گرفتم و فرستادمشان فرانسه.
*شریعتی چقدر با شما کار کرد؟
آنها در فرانسه با او ارتباط داشتند و بعد او را فرستاده بودند پیش من که ببینم میتواند پیش ما کار کند یا نه؟ آن موقع برای استادیار جامعه شناسی شدن باید لیسانس و دکترای بههم پیوسته میداشتند و او لیسانس و دکترایش به هم پیوسته نبود. به او پیشنهاد کردم برود مشهد و من میتوانستم در آنجا به او کمک کنم. رفت مشهد، رئیس دانشگاه مشهد مرا برای سخنرانی درباره فرار مغزها دعوت کرد. رفتم و بعد از سخنرانی او را دیدم و مرا دعوت کرد به خانهاش و گفت چند نفر از رفقا هم هستند. تا صبح صحبت کردیم.
یک بار هم قبل از اینکه از ایران خارج شود دکتر عباس توفیق، صاحب روزنامه توفیق ۱۰ الی ۲۰ نفر از دوستان را به خانهاش دعوت کرد که شریعتی میخواهد به خارج برود. شریعتی آنجا از من درباره فرانسه و وضع فعلی فرانسه سوالهایی کرد.
*شریعتی به لحاظ شخصیتی چه جور آدمی بود؟
خونگرم، رفیق، انسان، شیرین و خوش بیان. یک بدعت گذار بی باک بود. خوب است؟
*بله، اصطلاح خوبی است. به نظر شما فکر شریعتی در ایران باقی مانده است؟
جنبه ضدآخوندیش تا مدتی باقی است. در عین حال باید متوجه بود که دلسردی مردم از انقلاب شکست شریعتی را به دنبال دارد.
*یعنی خودبخود یک ایدئولوژی از او برنمیآید؟
نه، تنها نفی کننده است، نفی همه چیز، نه ایجاد مکتب. بیان زیبا، گیرا، جذاب و شیوا برای نفی سلطنت. در حسینیه ارشاد مدتها چندین هزار جوان را جذب کرد، آن هم جوانی که زیاد مایه فکری خوبی ندارد، مریدان شریعتی همین جوانان بودند.
*شاگردان جوان شریعتی که همه تحصیل کرده بودند...
بله، اما خیلی چیزها را نمیدانستند. نسیمی بود که نفس خوشش به آنها میخورد، بیشتر جاذبه شریعتی در بیانش بود نه در قلمش. مجلس او شیرین و شیوا و جذاب بود. این شیرینی را به کار میبرد، برای اینکه جذب کند.
شریعتی در خانوادهای روحانی، مذهبی و شیعی بزرگ شده بود. بنابراین به سنت اعتراضی شیعه واقف بود. شیعه از دید او جنبشی بود که در مقابل سلطه و فساد خلفا و سلطهگری آنان بوجود آمده بود و بعد هم با سُس ناسیونالیستی ایرانی مخلوط شده بود. شیعه از این دید تبدیل شده بود به یک مذهب اعتراضی و انکاری. شریعتی هم برای مبارزه با رژیم از این ماهیت و از این میراث استفاده کرد.
*یعنی اگر شریعتی در شرایط مقابله با رژیم شاه قرار نداشت به این تلقی از شیعه نمیرسید؟
هرگز به این وضع نمیرسید. او فقط برای مقابله با رژیم شاه دنبال این اعتقاد را گرفت و از نظر تاکتیکی و تاکتیک سیاسی بسیار خوب عمل کرد. ولی جنبه مذهبی دادن به جریان اشتباه بود. چون وقتی موضوع منتفی شد، همه سر به هوا و معلق در آسمان و زمین ماندند. او این قدرت را داشت که از اینها استفاده کند. ببینید! از ائمه هزاران نصیحت و حدیث به جای مانده، اما شریعتی مواردی را طرح میکرد که به دردش میخورد و به مقصود نزدیکتر بود. مثلاً روایتی از حضرت علی (ع) نقل میکرد که درست بود، اما مورد دیگری خلاف این روایت هم از حضرت علی (ع) بود، اما او آن را روایت میکرد که در جهت افکارش بود.
همه این ویژگیها را جمع کرد و شد آیین اعتراضی شیعه در مقابل سلطنت و حکومت محمدرضا شاه. البته چیزهای دیگری از فرنگستان به همین سیاق گرفت، فقط برای منظوری خاص با آن روبهرو شده بود، هیچ گونه تجزیه و تحلیل و آنالیزی از یک متفکر غربی ارائه نداده است. مثلاً نمونه میآورد که آقای گورویچ این جور و آن جور میگوید و روحانیون ما اینطور نیستند. تمام استفادهاش اثبات برتری فرنگی به این طرفیها بود و ما هم در این وضعیت صاحب یک مارکس وطنی شدیم که از سُس مذهب استفاده کرد و هم با رژیم درافتاد و هم روحانیت رسمی را زیر سوال برد...
شریعتی فرمولی برای اداره جامعه نداشت. همانطور که گفتم او فقط برای نفی کردن آمده بود و برای ساختن جامعه نو اساس و اصول و برنامه و طرحی نداشت.
***
برای مطالعه دیگر قسمتهای مجموعه «مواجهات و جدلهای فلسفی» به این نشانی بروید.
نظر شما