به گزارش خبرنگار مهر، رمان «دردسر» نوشته گری دی. اشمیت بهتازگی با ترجمه مسعود امیرخانی بهتازگی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است.
گری دیوید اشمیت نویسنده آمریکایی کودکان و نوجوانان است. او متولد سال ۱۹۵۷ است و ۶۴ سال دارد. رمان «دردسر» او سال ۲۰۰۸ منتشر شده و درباره نوجوانی بهنام هنری است که پدرش همیشه به او گفته اگر خانهات را دور از دردسر بنا کنی، دردسر هیچوقت پیدایت نمیکند. اما یکروز میرسد که دردسر هنری و خانوادهاش را پیدا میکند، در خانهشان را میزند و همهچیز را به هم میریزد.
طرح رمان «دردسر» از داستانی گرفته شده که جین کورتِزِ نویسنده با شنیدنش در اتیوپی بزرگ شده است؛ پسری بهنام تِلکه که همیشه به دردسر میافتد تا اینکه پدرش به او یکصفحه بازی چوبی میدهد و میگوید با داشتن آن دیگر دچار دردسر نمیشود. روز بعد تلکه برای انجام کارهای روزانهاش، دو بز خانواده را به چرا میبرد و پیش از بازگشت به خانه مدت زیادی را به ماجراجویی میگذراند؛ اما این بار همه چیز نسبت به گذشته متفاوت است…
در رمانی که گری دی.اشمیت نوشته، دردسر یکشب بهشکل یکوانت خود را نشان میدهد که با فرانکلین برادر بزرگتر هنری برخورد میکند. با اینسانحه تصادف، غم و خشم وجود هنری را پر میکند و تصمیم میگیرد برای رهایی از اینحالت دردناک، بهسمت کوه کاتادین شود؛ کوهی که قرار بود یکروز با برادش آن را فتح کند. فرانکلین معتقد بود هنری نمیتواند کاتادین را فتح کند اما حالا با اینوضعیت هنری تصمیم گرفته و مصمم است به فرانکلین، دردسر و به همه ثابت کند توانایی فتح کاتادین را دارد. او در اینصعود درسهای زیادی یاد میگیرد.
رمان «دردسر» در ۱۷ فصل نوشته شده است.
در بخشی از اینکتاب میخوانیم:
بیشتر خیابانهای فرعی را با کلهقندیهای نارنجی مسدود کرده بودند. وقتی هِنری به پایین نگاه کرد، افرادی با تیشرتهای زرد روشن را دید که ماشینها و چهارچرخهها و دوچرخهسوارها را هدایت میکردند. همه پُز نوارهای کاغذی تزئینی قرمز و سفید و آبی را میدادند و برای نوازندههای ترومبون و ترومپت که در هم میلولیدند دست تکان میدادند. مردم در پیادهروهای کنار خیابان اصلی، با صندلیهای تاشو و زیرانداز راه میرفتند تا بتوانند بهترین جا را برای دیدن رژه پیدا کنند.
هِنری برگشت تا ببیند سیاه از حضور در میلیناکت چه احساسی دارد. هوش از سرش پریده بود. گمان برده بود باید دنبال کاغذرنگیها بدود و این کار را دوست داشت. به همه آنها نگاه کرد. وقتی از کنار یک کاغذرنگی گذشتند، برای لحظهای گوشهایش را پایین آورد اما دوباره با کاغذ بعدی گوشهایش را بالا داد. دهانش باز بود و از هیجان داشت کیف میکرد.
بعد، جلوتر از آنها، صدای آژیر پلیسی به ناگاه بلند شد و برای بار دوم و سوم تکرار شد.
بچههایی که در امتداد جاده راه میرفتند دست زدند و هلهله کردند؛ تعدادی از آنها دستها را بر گوشهایشان گذاشتند و خندیدند.
اما چای نه کف زد، نه هلهله کرد و نه خندید. سریع دور و بر را نگاه کرد. بهخاطر ترسی که بهش دست داده بود، وانت را به کوچهپسکوچههای مسدود هدایت کرد، سه کلهقندی نارنجی را له و لورده کرد و بهطرف مردهایی که تیشرت زرد روشن پوشیده بودند روانه شد.
اینکتاب با ۳۲۸ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۸۲ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما