به گزارش خبرنگار مهر، خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.
آنچه پیش رو دارید قسمت بیستم از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
از خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها به این فراز رسیدیم که وقتی خدای متعال پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم را مبعوث فرمود، حضرت دیدند که عالم دارای ادیان و مذاهب مختلفی است که هر کدام به نوعی از مسیر حق منحرف شدهاند. یکی از نکتههایی که از این بیان استفاده میشود این است که اولاً آنچه در نظر پیغمبر اسلام مهم بود مسأله دین بود و مسائل دیگر اعم از مشکلات اجتماعی و اقتصادی در درجات بعدی است. آنچه قبل از همه چیز باید به آن توجه کرد این است که انسان باید دارای دین صحیحی باشد. در میان بخشهای مختلف دین، تکیه حضرت روی بخش «خداپرستی» است. انحراف بزرگی که در آن زمان وجود داشت این بود که مردم از مسیر خداپرستی صحیح منحرف بودند. قرآن هم میفرماید: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ؛ ما برای هر امتی پیامبر فرستادیم و سرلوحه دعوت انبیا هم این بود که خدای یگانه را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید.»
مسأله دوم این است که رسالت پیغمبر این بود که راه صحیح پرستش را که در دین مقدس اسلام و در قرآن کریم بیان شده، به مردم تعلیم دهند و به این وسیله، ظلمتها، ابهامها و گمراهیها را از جامعه انسانی بزدایند. معنای این حرف این است که تنها راه صحیح، راه انبیا الهی است که شکل کامل آن به وسیله پیغمبر اسلام عرضه شد. این تنها صراط مستقیم است. راههای دیگر ولو به عنوان پیروی از پیغمبری از پیامبران الهی باشد هیچ ارزشی ندارد و برای بشر سعادتی را تضمین نمیکند؛ لذا این بخش را با همین جملهای که دعاهم إلی الطریق المستقیم به پایان میرسانند. حال درباره این دو مطلب توضیحی عرض میکنیم.
اولین نیاز بشر؛ شناخت دین حق
مهمترین نیاز بشر برای رسیدن به سعادت، شناخت دین حق است که اساس آن پرستش خدای یگانه است. پرستش خدای یگانه آن چیزی است که برای همه انبیا اهمیت داشته و خدای متعال در طرح خلقت آن را در نظر گرفته و به خاطر آن انبیا را مبعوث کرده است؛ به خاطر اینکه این امر، محور سعادت انسان است. اگر این باشد انسان میتواند به آن هدفی که برایش آفریده شده نائل شود.
در اینباره نظرهای دیگری هم وجود دارد. برخی معتقدند که: «دین برای بشر لازم است و خدا هم پیامبرانی فرستاده است؛ اما اصل دعوت انبیا مسأله توحید نبوده؛ بلکه اصل دین این است که انسان کار خوب انجام دهد. اعتقاد به خدای یگانه ابزاری است برای اینکه انسان راه خوب را بشناسد و به آن عمل کند. هدف از پرستش خدای یگانه این نیست که انسان خم و راست شود و یا مدتی گرسنگی بکشد؛ مسأله اصلی این است که بشر برای سعادتش باید خوب باشد، ظلم نکند، دروغ نگوید و خیانت نکند!»
این طرز فکر در بسیاری از مردم، حتی در بین مسلمانها وجود دارد. ابتدا انسان خیال میکند این گرایش، یک طرز فکر ساده و عامیانه است؛ ولی این مسأله در محافل فلسفی و علمی دنیا مطرح شده است که آیا اصلاً اخلاق بدون اعتقاد به خدا و دین میتواند وجود داشته باشد یا نه؟ قرنهاست که در اروپا فیلسوفان بزرگی در اینباره بحث کردهاند.
واقعاً جواب این مسأله چیست؟ آیا واقعاً اعتقاد به خدای یگانه اصل است، یا صرفاً جنبه ابزاری دارد و آنچه مهم است این است که رفتار انسان خوب باشد؟ این مسأله به مسأله ریشهایتری برمیگردد. غالباً آنهایی که میگویند: «میتوان اخلاق بدون دین و خدا داشت!» کاربرد اخلاق و نتایج آن را در همین زندگی دنیا جستوجو میکنند؛ یعنی به دنبال راحتی در زندگی دنیا هستند و اگر اخلاق را خوب میدانند برای این است که میبینند اگر همه مردم راستگو باشند و کسی به کسی خیانت نکند، زندگی راحتی خواهند داشت. در این صورت اعتقاد به خدا هم نباشد اشکالی ندارد.
اما اگر بینش و اعتقاد ما این باشد که اصلاً همه این زندگی برای این است که انسان زاد و توشهای برای زندگی ابدی تهیه کند، آن وقت خواهیم فهمید که تنها رعایت اخلاق اجتماعی مشکل را حل نمیکند. بر فرض که انسان بتواند بدون اعتقاد به خدا و دین هم خوب باشد؛ اما آیا اسلام با این نظر موافق است؟ اسلام اولین قدم و اولین اصل مهم که همه انبیا روی آن تکیه کردهاند را پرستش خدای یگانه میداند. قرآن میفرماید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ آفرینش همه جن و إنس برای این است که خدای واحد را پرستش کنند»؛ یعنی آن سعادت ابدی که انسان به خاطر آن آفریده شده است، جز از راه پرستش خدای یگانه حاصل نمیشود. اگر ما این اصل را بپذیریم میفهمیم که بسیاری از این نظرات، ریشه اسلامی ندارد و اثر نفوذ فرهنگهای بیگانه است.
گاهی گفته میشود: «دوران تبلیغ از اسلام یا هر دین دیگری گذشته است و ما باید ارزشهای انسانی را تبلیغ کنیم!» این همان طرز تفکر «اخلاق بدون خدا» است که هم از جهت عقلی باطل است و هم از نظر تطبیقی با مبانی اسلامی به هیچ وجه سازگار نیست. اسلام میگوید: حتی بهترین کارها اگر به قصد اطاعت خدا انجام نگیرد همه مانند ذرات غبار پراکنده خواهد شد؛ وَقَدِمْنَا إِلَی مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاء مَّنثُورًا؛ آیا منظور قرآن این است که کارهای بد مشرکین را هباء منثورا قرار دادیم؟! خود مشرکین هم که امیدی به کارهای بدشان نداشتند؛ پس مقصود این است که آن کارهایی را که خیال میکردند خوب است و باعث نجات آنها میشود هباء منثورا قرار دادیم. چرا؟ برای اینکه روح پرستش خدا در آنها نیست و از ایمان به خدا سرچشمه نمیگیرد. حضرت زهرا سلاماللهعلیها در این فراز بر روی دین و پرستش خدا تأکید دارند و مهمترین رسالت پیغمبر را بر طرف کردن شبهههایی میدانند که در باره خدا پرستی مطرح است.
صراط مستقیم؛ نه صراطهای مستقیم
مسأله دوم که از این مسأله عمیقتر است، این است که: آیا تعدد ادیان ضرر دارد؟ وجود ادیان مختلف در جهان یک واقعیتی است که هم در زمان پیغمبر اکرم وجود داشته است و هم امروز وجود دارد. البته امروز بسیار وسیعتر و گستردهتر است. پیروان بودیسم بیشترین جمعیت را نسبت به سایر ادیان دارند؛ و در عالم چند میلیارد انسان وجود دارد که خدای یگانه را نمیپرستند. حال با اینها چگونه باید برخورد کرد؟
نوع برخورد با ادیان مختلف تابع نظرها و دیدگاههای مختلفی است. ما معتقدیم که دین حق یکی است و آن دینی است که خدا توسط پیغمبرانش فرستاده و هر پیغمبری در زمان خودش واجب الاطاعه بوده است. ولی در دنیا گرایشهای دیگری هست که متأسفانه بعضی از نواندیشان ما به این گرایشها اهتمام دارند و آنها را ترویج میکنند.
برخی معتقدند که اصولاً دین یک مقوله سلیقهای است. میگویند: از یک لحاظ، معتقدات ما به دو بخش کلی تقسیم میشود؛ یک قسم واقعیات عینی و خارجی است که وجود آنها به ما وابسته نیست. علوم مختلف هم سعی دارند این واقعیات را بشناسند. قسم دیگر اموری است که تابع پسند و علاقه ماست؛ مثلاً در هنر نقاشی مکتبهای مختلفی وجود دارد. بعضیها تابع مکتب طبیعتگرا هستند و میگویند: سعی ما بر این است که آنچه در طبیعت وجود دارد در تابلوی نقاشی نشان دهیم.
ولی در هنرهای مدرن میگویند: بهترین هنرها خلق چیزی است که وجود ندارد. حال به پیروان هیچیک از این مکتبهای نقاشی نمیتوان گفت که: شما چرا این مکتب را دوست دارید و از آن پیروی میکنید؟ میگوید: این سلیقه من است و من این را دوست دارم. اینها تابع سلیقه است و واقعیتی ندارد، همانطور که نمیتوان با فرمول علمی مشخص کرد که آیا انسان باید از گوجه فرنگی خوشش بیاید یا نه.
اینها معتقدند که دین هم از این مقوله است؛ یعنی ما ادیان مختلفی داریم و هر کدام پیروانی دارند. یکی از اسلام خوشش میآید؛ لذا مسلمان میشود. دیگری مسیحیت را میپسندد؛ لذا مسیحی میشود. این درست و غلط ندارد. به هیچکدام هم نمیتوان گفت: تو درست میگویی یا دیگری درست میگوید. اعتقاد به خدا هم مانند شعر است و واقعیتی ندارد که بر سر آن بحث کنیم!
برای کسانی که این طرز فکر را دارند اصلاً دین حق و دین باطل معنی ندارد. بر این اساس مکتبی فلسفی به وجود آمده است به نام مکتب کثرتگرایی که شعبههای مختلفی دارد؛ هم در سیاست مصداق دارد و هم در دین و هم در بسیاری از رشتههای دیگر از معارف بشری. چند سال پیش در کشور ما هم بودجهای در دولت برای تأسیس احزاب قرار داده شد. در دنیا احزاب هستند که پول جمع میکنند تا نماینده مجلس یا وزیری از میان آنها انتخاب شود؛ ولی اینها در کشور ما برای تأسیس حزب بودجه قرار دادند و اسمش را کثرتگرایی و چند صدایی گذاشتند. این مصداق سیاسی آن است. عین همین را هم برای دین خوب میدانند. توجیه به اصطلاح منطقیشان هم این است که وقتی ادیان مختلف وجود داشته باشند زمینه برای انتخاب بهتر فراهم میشود. اما پشت پرده این چیز دیگری است. آن وقت هم که بودجه برای ایجاد حزب تعیین شد، کل بودجهای که به یک حزب میدادند بیشتر از بودجهای بود که به همه احزاب دیگر میدادند.
همه آنها وسیلهای بود برای اینکه بودجه آن حزب از پول دولت تأمین شود. این کثرتگرایی را پلورالیسم نامیدند. حرف اینها این است که روح همه ادیان گرایش به معنویت است. باز چند سال پیش در کشور ما سعی میشد به جای اسلام بگویند معنویت! این نظرات از قرنها پیش سابقه دارد؛ به خصوص از زمانی که تشکیلات فراماسونری در اروپا پیدا شد. متأسفانه امروز هم گاهی چنین نغمههایی از برخی مقامات رسمی به گوش میرسد. گاهی گفته میشود: باید فقط ارزشهای مشترک بین انسانها مثل برادری، برابری، عشق و … مطرح شود و دیگر صحبت از خداپرستی، خدای یگانه، اسلام، تشیع و… خیلی مهم نیست. این خیلی به شعارهای فراماسونها و مکتب پلورالیزم مذهبی نزدیک است. شایسته است که انسان با این طور افکار مقداری محتاطانه برخورد کند. نکند بعد از چند سال معلوم شود که دست بیگانگان مهرهای را در درون دستگاههای رسمی ما کاشته است!
اسلام میگوید: دین حق یکی است و هر چه غیر آن همه گمراهی است (فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ).
اخلاق انسانی؛ محور رفتار با سایر ادیان
مسئله دیگر چگونگی رفتار و ارتباط با ادیان مختلف است. مسأله اعتقاد و فکر یک مسأله است و مسأله عمل مسأله دیگری است. باید بین این دو مرحله فرق گذاشت. اسلام به هیچ وجه فکر باطل را نمیپذیرد، حتی اگر به صورت مَجاز هم گفته شود. مواظب است که از ابتدا جلوی مجاز و شوخی در اعتقاد را بگیرد تا کمکم به جدی تبدیل نشود. میگوید: از اول نگویید «نحن ابناء الله» تا روزی نرسد که بگویید باید معتقد باشیم که عیسی پسر خداست. اسلام به هیچ وجه جایز نمیداند که در فکر من این بیاید که شاید بتپرستی هم یک توجیهی داشته باشد. باید اعتقادات صحیح چنان با مبانی عقلانی تقویت شود که در قلب من، اعتقاد من و فکر من حجابی آهنین بین فکر توحید و فکر شرک کشیده شود تا هیچ وقت در ذهن من هم خیال شرکآمیز خطور نکند.
اما در عمل، ما باید نهایت اخلاق انسانی را با همه مردم دنیا داشته باشیم، مگر کسی که علناً در مقام محو اسلام و دشمنی با دین حق برآید. حتی دولت اسلامی باید بخشی از زکات را به کافرانی بدهد که امید است دلشان به اسلام تمایل پیدا کند. از این راه است که میتوان عدهای را به اسلام جذب کرد. تا در عمل این اخلاق را نداشته باشیم چه کسی به اسلام رغبت پیدا میکند؟
این دو مرحله را باید از هم جدا کرد. ما درباره رفتار با فرق اسلامی هم همین حرف را میزنیم. برای ما همانطور که محبت اهل بیت علیهمالسلام مهم است، تبری از دشمنان اسلام هم مهم است؛ اما پیشوایان ما میفرمایند: «در رفتار با آنها اینگونه باشید که بروید در صف اول نماز آنها شرکت کنید و اگر مریض شدند به عیادتشان بروید و اگر کسی از آنها فوت کرد به تشییع جنازهشان بروید. هر کار خیری از دستتان بر میآید برای آنها انجام دهید تا تألیف قلوبشان شود»؛
بعضی رفتارهاست که دشمنی ایجاد میکند. آیا این هنر است که مسلمان کاری کند که دیگران را از حقیقت اسلام دور کند؟! این کار عاقلانهای نیست. البته معنای این سخن این نیست که ما هم برای مقدسات آنها همان تقدس را قائل شویم. اسلام در مقام بحث و احتجاج به اهل کتاب میگوید: قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَی کَلَمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُم
بیایید از اینجا بحث را شروع کنیم که هم ما و هم شما میگوئیم خدای یگانه را باید پرستید. بیایید ببینیم لوازم این اعتقاد چیست؟ حال که باید خدای یگانه را پرستید، پس نباید در کنارش به اربابهایی دیگر معتقد شد؛ نمیتوان برای خدای یگانه فرزند قائل شد.
بیایید با رعایت احترام و ادب، بحث را از اینجا شروع کنیم. بعد سعی کنید بحث را ادامه دهید تا حقانیت دین خودتان و بطلان اعتقاد آنها را برایشان ثابت کنید. آیا معنای این آیه این است که در دین خودتان شک داشته باشید؟! آیا باید گفت: قرآن هم نقدپذیر است! و بعد ادعای مسلمانی و اسلام شناسی هم داشته باشیم؟!
بزرگان ما در طول تاریخ اسلام این دو مسأله را کاملاً از هم تفکیک کردهاند. در مقام بحث نهایت دقت را به خرج میدادند و حتی از یک حدیث هم برای اثبات حق صرف نظر نکردند؛ اما در مقام عمل، با دیگران دوستانه و صمیمانه رفتوآمد و مکاتبه داشتند.
نظر شما