به گزارش خبرنگار مهر، خطبه فدکیه نام سخنرانی حضرت فاطمه (س) در مسجدالنبی که در اعتراض به غصب فدک ایراد شد. خلیفه اول پس از جریانات بعد از رحلت پیامبر (ص) با منسوب کردن روایتی به پیامبر مبنی بر اینکه پیامبران از خود ارث برجای نمیگذارند، زمینهای فدک را که پیامبر (ص) به حضرت فاطمه (س) بخشیده بود، به نفع خلافت مصادره کرد. فاطمه (س) پس از بیثمر بودن دادخواهیاش به مسجد پیامبر رفت و خطبهای ایراد کرد که به خطبه فدکیه مشهور شد. ایشان در این خطبه بر مالکیتش درباره فدک تصریح کرد. همچنین به دفاع از حق حضرت علی (ع) درباره خلافت پرداخت و مسلمانان را بهخاطر سکوت در مقابل ستم به اهل بیت (ع) سرزنش کرد.
خطبه فدکیه مجموعهای از معارف ناب در زمینههای خداشناسی، معاد شناسی، نبوت و بعثت پیامبر اسلام (ص)، عظمت قرآن، فلسفه احکام و ولایت را در بردارد.
آنچه پیش رو دارید قسمت چهل و هفتم از سخنان مرحوم آیتالله مصباح یزدی است که در خصوص شرح خطبه فدکیه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ایراد کردهاند:
در شرح خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها به اینجا رسیدیم که حضرت به طرف انصار رو کرده و با مخاطب قراردادن آنها سخنان مهمی را ایراد میفرمایند که بخشی از آن را در جلسات گذشته خواندیم. آن بخش به توضیح بیشتری احتیاج داشت؛ ولی بیم آن دارم که توقف زیاد خستهکننده باشد. از این رو در این جلسه به ادامه خطبه میپردازیم. حضرت زهرا سلاماللهعلیها با یک تعبیر دیگری خطاب به انصار سخن را ادامه میدهند. انصار عمدتاً از دو قبیله اوس و خزرج بودند. در تاریخ آمده که جده اعلای ایشان خانمی به نام قیله بوده است. از این رو مجموع این دو قبیله را بنیقیله (فرزندان قیله) میگفتند. این طایفه بعد از مرگ قیله دو گروه میشوند که یک بخش معروف به «اوس» شد و یک دسته «خزرج».
چرا با سلاح قیام نمیکنید؟!
حضرت زهرا سلاماللهعلیها میفرمایند: هشدار به همه شما ای فرزندان قیله! آیا صحیح است در حالیکه شما میبینید و میشنوید و در حالیکه من در میان جمع شما هستم و شما حضور دارید، ارث پدرم خرد و له شود؟! اگر ندای کمکخواهی مرا نمیشنیدید، ممکن بود عذری داشته باشید؛ اگر تشخیص نمیدادید که حق با کیست باز امکان داشت که معذور باشید؛ اگر میدانستید و تشخیص میدادید اما نمیتوانستید کمک کنید باز امکان معذور بودن وجود داشت؛ اما دعوت من به گوش شما رسیده است و همه شما از آن آگاهاید و میتوانید تشخیص دهید و دارای جمعیت زیادی هستید و عده و ساز و برگ دارید و از قدرت و نیرو برخوردارید و شما اسلحه و سپر در دست دارید.
از این تعبیرات استفاده میشود که حضرت انتظار داشتند انصار حتی اگر لازم باشد با استفاده از سلاح به یاری ایشان بیایند و کسانی را که حق ایشان را سلب کردهاند سرکوب کنند.
توافیکم الدعوة فلا تجیبون و تأتیکم الصرخة فلا تغیثون؛ با این وجود که دعوت مرا میشنوید جواب نمیدهید و در حالیکه فریاد یاریخواهی من بلند است شما به فریاد من نمیرسید؟!
سابقه انصار
وأنتم موصوفون بالکفاح معروفون بالخیر والصلاح والنخبة التی انتخبت والخیرة التی اختیرت لنا أهل البیت؛ شما کسانی هستید که به دلیری، دلاوری، خوبی و شایستگی معروفاید. شما کسانی هستید که در میان همه مسلمانان به عنوان نخبگان و برگزیدگان ما اهلبیت شناخته میشوید.
همانطور که در جلسه قبل توضیح دادم حضرت با بیان این نکات قصد دارند از همه عوامل برای ارشاد آنها استفاده کنند؛ یعنی هم منطق عقلی، هم منطق شرعی و هم منطق عاطفی را بکار میگیرند. این فرازها بیشتر جنبه تحریک عواطف آنها را دارد. حضرت در ادامه برای تشجیع آنها گذشتهشان را یادآور شده و خدماتی را که به اسلام کردند برمیشمارند.
قاتلتم العرب وتحملتم الکد والتعب؛ شما با جامعه عرب جنگیدید. البته انصار خود عرب بودند. از اینجا معلوم میشود که مسأله ناسیونالیسم مطرح نیست؛ بلکه مهم حق و باطل است. حضرت میفرمایند: «شما جمعیت محدودی هستید که با انبوه عربهایی که منحرف و دشمن اسلام بودند به قتال برخاستید و در این راه هر گونه زحمت و سختی را تحمل کردید.»
وناطحتم الأمم وکافحتم البهم؛ وقتی حیواناتی که شاخ جنگی دارند با شاخ با همدیگر میجنگند میگویند «مناطحه» میکنند. حضرت میفرمایند: «شما شاخ به شاخ با عربهای مشرک و مخالف اسلام رودررو شدید و با آنها جنگیدید. با قهرمانان دست و پنجه نرم کردید ودلاورانه با آنها مبارزه کردید.»
لا نبرح أو تبرحون نأمرکم فتأتمرون حتی إذا دارت بنا رحی الإسلام؛ ما و شما از هم جدا نمیشدیم و تا زمانیکه شما نمیآمدید ما نمیرفتیم اما در چهارچوب فرمانده و فرمانبر. ما به شما امر میکردیم و شما فرمان میبردید و میپذیرفتید. تا اینکه آسیاب اسلام به دست ما به چرخش درآمد.
وَ دَرَّ حَلَبُ الْأَیَّامِ وَ خَضَعَتْ ثَغْرَةُ الشِّرْکِ وَ سَکَنَتْ فَوْرَةُ الْإِفْکِ وَ خَمَدَتْ نِیرَانُ الْکُفْرِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ وَ اسْتَوْسَقَ نِظَامُ الدِّینِ؛ فرمایشات حضرت تعبیرات ادبی بسیار زیبایی است که متأسفانه در ترجمه، آن ظرافت و لطافتش درست ادا نمیشود. حضرت در این فراز ایام گذشته صدر اسلام تا آن روز را به حیوان شیردهی تشبیه میفرمایند که ابتدا پستانش خشک بوده و شیر نمیداده است و هنگامی که بچهدار میشود پستانهایش پر از شیر میشود.
ایشان میفرمایند: «شیر این روزگار به ثمر رسید و فراوان شد و صدای گوشخراش شرک آرام گرفت و جوشش دروغ و بهتان فروکش کرد.» یعنی در ابتدا مشرکین هر نوع تهمت و بهتانی به مسلمانان حتی به شخص پیغمبر صلیاللهعلیهوآله میزدند – کاری که همیشه شیاطین انس و جن برای مغلوب کردن طرف مقابلشان انجام میدهند. حضرت خطاب به انصار میفرمایند: شما آن قدر به دستور جنگیدید تا نعره شرک خاموش شد و جوشش تهمتها و دروغها فروکش کرد. آتشهای کفر به خاموشی گرایید و کسانی هم که دعوت به فتنهانگیزی و هرج و مرج میکردند آرام شدند و نظام دین سامان گرفت.
اینها کارهایی بود که شما با راهنمایی ما انجام دادید. شما این زحمات را متحمل شدید، جنگها کردید و فداکاریها نمودید تا درخت اسلام بارور شد و آسیاب اسلام به چرخش درآمد؛ یعنی حکومت و دولت اسلامی برقرار شد.
پس چه شد آن سابقه طلایی؟!
فَأَنَّی حُرتُمْ بَعْدَ الْبَیَانِ وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْإِعْلَانِ وَ نَکَصْتُمْ بَعْدَ الْإِقْدَامِ؛ بعد ازاینکه تدریجاً بیست و سه سال از این جریان گذشت و دولتی مقتدر و عزتمند بر سر کار آمد چهطور شما به حیرت و سرگردانی برگشتید؟! بعد از بیان حق و آشکار شدن آن، چرا متحیر شدید که چه کنید؟! بعد از آن که آشکارا از اسلام و از ما اهلبیت حمایت کردید چگونه به پنهانکاری رو آوردید و جلسات خصوصی تشکیل داده و بر علیه ما توطئهها میچینید؟! چه شد که بعد از به میدان آمدن و اقدام عملی، عقبنشینی کردید؟!
وَ أَشْرَکْتُمْ بَعْدَ الْإِیمَانِ بُؤْساً لِقَوْمٍ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ «وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»؛ این تعبیرات از آن تعبیرات بسیار کوبنده است. حضرت خطاب به مسلمانانی که انصار اسلام بودند و خدمات فراوانی به اسلام ارائه دادند و به تعبیر خود حضرت اصلاً به کمک آنها نظام اسلامی پا گرفت، میفرمایند: «حال، بعد از ایمان مشرک شدید؟!» روشن است که این شرک، بتپرستی نیست؛ چراکه در آن زمان کسی بتپرستی نکرد. این همان شرکی است که قرآن درباره آن میفرماید: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ؛ یهود و نصارا سرکردگان خویش را به عنوان رب اتخاذ کردند و به جای اینکه خدا را رب خود بدانند تن به ربوبیت بزرگان خود دادند.» یعنی قبول اوامر غیر خدا شرک تشریعی است. مثلاً پذیرفتن حکومت ناحق نوعی شرک است. موحد باید فقط خدا را رب بداند و از او اطاعت کند. اگر بیدلیل از دیگری به گونهای اطاعت کند که منتهی به اطاعت خدا نباشد نوعی شرک است.
اگر انسان نسبت به اینگونه مسائل اجتماعی بیتفاوت بوده، حساسیت نداشته و عافیتطلب باشد چنین مسیری انسان را به شرک و به خروج از دین میکشاند و اگر به کفر ظاهری سیر ندهد منجر به کفر باطنی خواهد شد
حضرت زهرا سلاماللهعلیها در ادامه، باز تعبیر تندی بکار میبرند که البته به طور صریح آنها را خطاب قرار نمیدهد؛ اما روشن است که مصداقش چه کسی میتواند باشد. حضرت میفرمایند: «وای بر مردمی که بعد از اینکه با خدا عهد بستند پیمانشکنی کردند.» بعد آیهای از قرآن را اقتباس میکنند که درباره کفاری است که با خدا و پیغمبر عهد بستند و بعد عهدشان را شکستند و دوباره به کفر گراییدند. این اقتباسات از آیات در اینجا به خاطر نکتههای مشترکی است که در این تعبیرات وجود دارد؛ آن مشرکانی که عهد کردند از خدا و پیغمبر فرمانبرداری کنند و بعد پیمانشان را شکستند، همان کسانی بودند که پیغمبر را آواره کردند و به مبارزه با حقپرستان برخاستند.
حضرت میخواهند بفرمایند که: «چرا در مقابل چنین کسانی که شما را آواره کردند و شروع کننده جنگ با شما بودند ساکت هستید. آیا از آنها میترسید؟ اگر اهل ایمان باشید باید تنها از خدا بترسید. آنها هر چه قدرت داشته باشند اولاً جمعیت شما خیلی بیشتر از آنهاست و آنهایی که درصدد این کار برآمدند چند نفری بیشتر نبودند. شما میتوانستید با آنها همکاری نکنید. ثانیاً میتوانستید آنها را سرجایشان بنشانید؛ چراکه نیرو و سلاح دست شما بود. میتوانستید شمشیر بکشید و جلوی آنها را بگیرید.» این فرمایش اشاره است به اینکه در چنین موقعیتهایی نباید از طرف مقابل ترسید؛ بلکه باید در هر شرایطی از حق حمایت کرد که در این صورت خدا هم ما را یاری خواهد کرد.
راهی که پایانش کفر است
در این فرازها چند نکته برجسته را به طور اجمال عرض میکنم که برای امروز ما هم درس است. اولاً باید بدانیم که مسأله آن قدر جدی است که در صورت غفلت سرانجامی جز شرک ندارد. گرچه حضرت مسأله ارث را مطرح کردهاند اما این بهانهای است برایاینکه به آنها بگویند: «شما از مسیر اسلام منحرف شدید، پیمانتان را با خدا و پیغمبر شکستید و احکام خدا را زیر پا گذاشتید.» این کلام حضرت هشداری است به این نکته که اگر انسان نسبت به اینگونه مسائل اجتماعی بیتفاوت بوده، حساسیت نداشته و عافیتطلب باشد چنین مسیری انسان را به شرک و به خروج از دین میکشاند و اگر به کفر ظاهری سیر ندهد منجر به کفر باطنی خواهد شد.
شاید اگر این حوادث اخیر برای ما پیش نیامده بود تصور میکردیم این تذکرات مقداری مبالغهآمیز است و برای غصب یک ارثی، مطرح کردن شرک معنایی ندارد. اما باید بدانیم که وقتی یک حکم صریح قرآن فراموش شد دومیاش هم ممکن است فراموش شود. وقتی انسان عهد و پیمانی را که با خدا بسته است زیر پا گذاشت دیگر چه ضمانتی برای سایر تعهدات وی باقی میماند؟ همه مخاطبان حضرت هفتاد روز پیش با خدا بیعت کردند (یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِم ْ)، هفتاد روز پیش با کسی بیعت کردند که خدا تعیین کرده بود؛ یعنی عهد و پیمان بستند که با مال و جانشان از او حمایت کنند و او را جانشین پیغمبر بدانند. وقتی چنین عهدی با این تشریفاتی که در غدیر انجام شد فراموش شود سایر عهد و پیمانها چه ضمانتی خواهد داشت؟ این مسیری است که وقتی زاویه پیدا کرد به سقوط منتهی خواهد شد.
وقتی کسانی که در طول بیست و سه سال آرام آرام از کوهپایهای بالا رفتند، به قله کوه نزدیک شدند و به اوج عزت، اقتدار و شرف رسیدند اما همه خدماتی که به آنها شد را فراموش کنند اولین عیبشان کفران نعمت الهی است. مخاطبان حضرت کسانی بودند که به برکت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هم شرف ظاهری یافتند (یعنی بعد از آن فضاحت، فقر، برادرکشی، دخترکشی و فسادهای متعددی که در آن زندگی میکردند تبدیل به یک امت شرافتدار و الگو برای کشورهای دیگر شدند) و هم شرافت باطنی یافتند و تیرگیهای کفر و شرک از دلهایشان زدوده شد و نور ایمان و معرفت به خدا، فرشتگان و انبیا در دلشان تابید.
چه شرفی از این بالاتر میتوان تصور کرد؟ چه خدمتی بالاتر از خدمتی که پیغمبر اسلام به مردم عرب کرد میتوان فرض کرد؟ اکنون نیز برای بقا این عزت و شرف ظاهری و باطنی خدا بر آنها منت گذاشته و پس از رحلت رسول اکرم کسی که نسخه بدل پیغمبر بوده را به آنها معرفی کرده است. آیا شایسته است که همه این نعمتها را فراموش کنند و بگویند: «بله، پیغمبر این خدمات را انجام داد؛ اما اکنون با رحلت او این زحمات تمام شد و ما خود باید برای جامعهمان رئیس تعیین کنیم و مردمسالار باشیم»؟! این مسیری است که اولین عیبش، هم کفران نعمت خداست، هم کفران نعمت پیغمبر که رعایت اهلبیتش را نکردند و پیمانش را شکستند و هم کفران نعمت اهلبیت است به خصوص شخص امیرالمؤمنین صلواتاللهعلیه که بهترین جانشین شایسته برای پیغمبر بود.
آیا رواست که همه اینها را به خاطر توهماتی یا برای بعضی منافع مادی فراموش کنند؟ آنها میدیدند که اگر علی سر کار باشد مانع سوءاستفادههای آنها خواهد شد. پارتیبازی، خویش و قومبازی و باندبازی تعطیل میشود. آنها با این غفلت، عزت و افتخار دنیا و آخرت و شرف انسانیشان را از بین بردند. اولین شرف یک انسان، پایبندی به عهد و پیمان است.
بالاترین ارزش عام اجتماعی که در تمام ملل و اقوام و در تمام نژادها معتبر شمرده میشود وفای به پیمان است. اگر این تعهد نباشد جامعه به هرجومرج کشیده میشود. آیا چنین مردمی لیاقت دارند که آقای عالم و الگو برای سایر کشورها شوند؟! اسلام میخواست مردمی تربیت کند که الگو باشند. اما عدهای از روی غرضورزی و عدهای دیگر از روی جهالت و نادانی نگذاشتند این درخت به بار بنشیند و سعادت ابدی را برای همه جهانیان تأمین کند.
نظر شما