به گزارش خبرنگار مهر، نشست «مسئله بحران رهبری نقد ادبی ایران» با حضور جمعی از هنرمندان و علاقهمندان، با سخنرانی سینا جهاندیده در خانه فرهنگ گیلان برگزار شد. در ابتدا مزدک پنجهای، شاعر و روزنامهنگار، جلسه را با شعری از «رضا براهنی» آغاز کرد.
این منتقد در ابتدای سخنان خود گفت: مرگ براهنی در آغاز قرن بیستم، اولین رخداد بزرگ قرن پانزدهم خواهد بود و ایران قطعاً یکی از بزرگترین منتقدان خود را از دست داده است.
جهاندیده در ادامه با اشاره به حرفهایی که در مورد براهنی میگویند و به او چون هیتلر ناسزا میگویند، واکنش نشان داد و گفت: بعد از مرگ براهنی اتفاق دیگری افتاد، از آنجا که بسیاری سعی کرده بودند او را خاموش کنند، بعد از مرگ او انگار آتشی از زیر خاکستر بیرون آمد، دملی ترکید و آتشفشانی فعال شد. و متأسفانه عدهای به شدت اقدام به فحاشی درباره ایشان کردند.
وی با اشاره به اینکه کمتر شخصی را میتوان سراغ گرفت که به اندازه براهنی کتاب شعر خوانده باشد، افزود: کسی که نقد مینویسد باید کتاب شعری را که قرار است نقد کند، چندین بار خوانده باشد. بسیاری از چیزهایی که امروز به عنوان نقد براهنی مطرح میشود بیانگر آن است که نوشتهها و کتابهای او را نخواندهاند. براهنی به بسیاری از این شبهات در کتابهایش پاسخ داده است.
جهاندیده در ادامه با اشاره به اینکه دو مسئله «بحران رهبری نقد ادبی» و «رهبری بحران» از یکدیگر جدا هستند گفت: خود براهنی توضیح چندانی در مورد دومی نداده است، اما معنایش در گفتههای او مستتر است. شاید عدهای بگویند که براهنی ادعای رهبری یک بحران را داشته است، اما این تأویل ساده کردن دغدغه براهنی است.
این منتقد در ادامه پیرامون دسیسهها و نحوه بایکوت براهنی توسط جامعه ادبی گفت: ناشران کسانی بودند که توانستند شعر معاصر را بایکوت کنند و روی ذائقه مخاطبان تأثیر بگذارند. زیرا سلیقه یک برساخت است و میتوان به ذائقه یک زن خانهدار، دختر و پسر جهت داد و اجازه نداد که دیگر رمانی خاص بخوانند و در عوض به رمان زرد گرایش پیدا کنند. بنابراین ما فکر میکنیم که انتخاب کردهایم، اما برای ما انتخاب کردهاند. بسیاری از اتفاقات در تاریخ اینگونه شکل گرفته است. شما نقش انتخابگر را بازی میکنید. ناشران با تبعید خواننده میتوانند متن را کم اهمیت یا پر اهمیت کنند و این اتفاق برای شعر براهنی افتاد.
جهاندیده اضافه کرد: چون ما تحمل شنیدن انتقاد را نداریم، آن را به خشونت تعبیر میکنیم؛ زیرا نقد خودبهخود ویرانگر است. منتقد از یک طرف میخواهد شاعر و خواننده را بسازد و از طرف دیگر به یک جهان آرمانی هم فکر میکند او میخواهد فرمها را به هم بریزد. بنابراین یکی از مسائلی که در رهبری بحران نقد وجود دارد این است که ذهنیت من باید دموکراتیک باشد و در شنیدن نقد تساهل به خرج دهم. من میخواهم نقد را از سال ۱۳۳۸ تا ۱۳۷۰ مورد بررسی قرار دهم، چرا که ما نمیتوانیم چیزی را تحلیل کنیم مگر اینکه بدانیم آن چیز چه تاریخی از سر گذرانده است. یعنی تاریخ گسستهای آن را متوجه بشویم.
این مدرس ادبیات در ادامه با اشاره به نقد ادبی در دهه ۳۰ افزود: دکتر زرینکوب در سال ۱۳۳۸ کتاب نقد ادبی را منتشر کرد. یعنی تولد نقد ادبی دانشگاهی. در همین زمان براهنی هم به نقد ادبی فکر میکند. چاپ دوم کتاب نقد ادبی دکتر زرینکوب در دهه پنجاه به تعداد یازده هزار نسخه منتشر شد. اما در همان زمان کتاب دویست صفحهای براهنی توسط خودش چاپ میشود. زیرا به او فرصت ندادند که خودش را نشان دهد و بنابراین تریبونی نداشت تا شعرش را بشناساند. به همین دلیل تخیلش را ترور کردند و نتیجهاش چه بود: سترون شدن. حکمشان این بود که براهنی منتقد خوبی است اما شاعر نیست.
جهاندیده در ادامه با اشاره به اشعار براهنی گفت: شکوفا نشدن شعر براهنی یک برساخت بود برای تبعید خواننده از شعر. براهنی بارها به اوجهای باشکوه مثل منظومه و شعر «دف» دست یافت اما کسی به خود زحمت نداد تا جنون او را تحلیل کند. به خودشان زحمت ندادند کسی را تحلیل کنند که دهها شاعر را تحلیل کرده بود. نقد ادبی یعنی تحلیل اثری که همگام با مطالعه پیش میرود. بعد از نقد است که یک اثر بهتدریج وارد جامعه میشود و عموم به آن توجه میکنند. به همین دلیل است که بسیاری از اشعار عالی شاملو در حافظه مردم نیست. چرا؟ چون یک تریبون این کار را میکند و همین تریبون را از براهنی گرفتند.
وی با اشاره به اینکه براهنی گفته نباید سنت را هضمناشده وارد نقد کرد، ادامه داد: نباید «المعجم فی معاییر الاشعار العجم» اینگونه وارد نقد میشد. نقد براهنی از ادوارد براون به همین دلیل است. میگفت براون درک درستی از ادبیات معاصر نداشت. او فهم ادبیات عصر ویکتوریا را وارد ایران کرد و ایرانیان با آن ساخت، تاریخ ادبیات را نوشتند.
این منتقد همچنین بیان کرد که در آن زمان نقد دانشگاهی نقد مارکسیستی بود و نمیتوان بدون درک نقد مارکسیستی، نقد براهنی را بفهمید.
جهاندیده در بخش دیگری از سخنان خود به جریانهای نقد در دهه ۵۰ اشاره کرد: در این دوره با نقد دانشگاهی هم مواجه هستیم. کتابی به نام صور خیال که کتابی مهمی است، بلاغتی که نقد دانشگاهی را سمت و سو داد چنانکه کتاب «تأملی بر شعر شاملو» که پورنامداریان با همین الگو نوشته شده است. براهنی در طلا در مس میگوید که نقدش سه ویژگی دارد: نقد تئوریک، نقد تحلیلی، تبیین و توصیف شعرهای شاعران. امروزه هم نقد تحیلی داریم. نقد تحلیلی بدون نقد تئوریک امکانپذیر نیست. باید نقد تئوریک بلد باشیم تا بتوانیم نقد تحلیلی ارائه بدهیم.
این شاعر و منتقد در ادامه با اشاره به کتاب صور و اسباب شعر اسماعیل نوری علاء گفت: این کتاب را با طلا در مس براهنی مقایسه کنید و ببینید نوری علا چه کرده است. در این کتاب یک سری از مسائل روشن میشود. وقتی حجم سبز منتشر میشود، سپهری مقدمهای بر آن نوشته بود. اما الان مقدمهاش حذف شده است. آنجا صراحتاً درباره بودا حرف میزند. شما در کتاب نوری علا میبینید که اصلاً این منتقد مفهوم بلد نیست و تنها خوبیاش این است که با صورتبندی و طبقهبندی اشعار مواجه میشویم ولی مفهوم نمیداند. نمیداند منتقد و ترم چیست. نقد براهنی ممکن است در روساخت از تعبیرات ژورنالیستی استفاده کرده باشد اما دارای مبانی است؛ به عنوان مثال درباره احمدرضا احمدی نوشته «مناجات یک جنین»؛ اما همین نقد یکی از بهترین نقدها درباره احمدی است که هنوز میتواند بخشی از مشکلی احمدی در شعر را روشن کند.
این مدرس ادبیات در ادامه با اشاره به جریان نقد در دهه ۷۰ میگوید: اما در دههی هفتاد انقلابی رخ میدهد. غیبت براهنی هم مزید بر علت میشود. یعنی گسست پارادایمی دهه هفتاد ایجاد میشود. نظریهپردازان زیادی از غرب وارد میشوند. براهنی مخالف این کار بود و میخواست آرامآرام نظریه را وارد کند و کتاب تأویل متن بابک احمدی صدها اندیشمند را به ما شناساند.
جهاندیده به بحران رهبری نقد پرداخت و سخنانش را اینگونه ادامه داد: چرا کتابهای بحران رهبری نقد دو قسمت هستند؟ رساله حافظ هم در آن است. از خودتان بپرسید که حافظ در دستگاه نظری براهنی چه میکند؟ او یکی از رهبران بحران است. خود براهنی گفته که حافظ یکی از رهبران بحران رهبری نقد است و بعد رساله حافظ را مینویسد. حافظ استعارهترین شاعر ایران است و با شعر معاصر ما رابطهای پیچیده دارد. این رابطه را هم براهنی فهمید و هم شاملو و هم خیلیهای دیگر.
نویسنده کتاب متن در غیاب استعاره در ادامه به دوره مشروطه اشاره میکند و میگوید که دو نوع گسست در این بحران ایجاد شده است: مسئلهای دیگر که براهنی روی آن کار میکند این است که میگوید بحران رهبری همان بحران در ذهنیتهاست. این بحران از کجا اتفاق افتاده است؟ دقیقاً از دوره مشروطه. ما دو نوع گسست داریم: نگاه فوکویی گسستها را در یک جا گره میزند؛ اما آقای رضا داوری از گسست تام حرف زده است. یعنی ما دیگر هیچ ربطی به گذشته نداریم. انقلاب مشروطه انقلاب گسست است و بعد از انقلاب مشروطه وارد جهانی شدیم که تازه بود و نمیدانستیم باید با این کتابها چه کنیم. بنابراین گسست تامی اتفاق افتاد و جهان گذشته محو شد. گسست پارادایمی همان بحران است.
وی افزود: بحران معنی منفی ندارد. بحران هویت زمانی پدیدار میشود که هویتها میخواهند هویتیابی کنند. کسانی بیایند تا رهبری کنند. حال چگونه باید این بحران سامان بیابد؟ براهنی میگفت که ابتدا باید سنت را فهمید. بنابراین اگرچه تئوری بحران رهبری را در کتاب خود میآورد، بحث اصلیاش را در کیمیا و خاک وارد میکند. او میگوید ما در یک بحران قطعهقطعه شده هستیم؛ او میگوید در دوران مشروطه، کسی این بحران را در رمان رهبری میکند. از دو نفر نام میبرد. میگوید جلالآل احمد نتوانست در روایت بحرانزدایی کند ولی در نثر توانست. میگوید هدایت نتوانست در حاجیآقا بحران را بفهمد و رهبری کند ولی در بوف کور توانست. میگوید در یکی بود یکی نبود جمالزاده فهمید بحران چه است. میگوید آنچه هدایت گفته بود غلط از آب در آمد. هدایت گفته بود تمام متنهای مهم اروپایی باید به فارسی ترجمه شوند و این اتفاق بعد از دهه ۷۰ افتاد. اما بحران حل نشد. در دههی ۶۰ براهنی گفته بود این بحران حل نمیشود و فرضیه هدایت درست نیست.
جهاندیده سپس با اشاره به پیشرفت نیما و هدایت در غیاب آثار غربی افزود: نیما و هدایت چگونه بدون ترجمه به اینجا رسیدند؟ آثار بزرگ ایرانی در غیاب آثار غربی منتشر شدند. براهنی میپرسد آیا زمانی که رمان ایرانی را جدی میگرفتید و رمان غرب را جدی نمیگرفتید، رمان ایرانی جلو افتاد یا نه؟ بنابراین براهنی شعر خودش را رهبری کرد. میگوید ادبیات در بحران شکل میگیرد. در بحران است که ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد گفته میشود. در بحران است که مرغ آمین پدیدار میشود. این بحران باید توسط شعر رهبری شود. همان اتفاقی که در گذشته ما افتاد. رهبری تمام جریانها را شعر به عهده داشت. رهبری تمام جریانهای ادبی کلاسیک را شعر بر عهده داشت. این رهبریت را از او گرفتیم و در دهه نود شعر به شدت بحران زاده است اما رهبری این بحران از دست همه خارج شده به همین دلیل است که ما با شعر بیانیههای متفاوت مواجهایم.
نسترن بشردوست و ستار جانعلیپور در پایان این نشست برای حاضران شعر خواندند. در این نشست همچنین چهرههایی چون علیرضا پنجهای، آرمان میرزانژاد، آرش عندلیب، مریم اسحاقی، مانی سیارمنش، امیر خانپرور، ماهان سیارمنش، فرشید حقی، نرگس مقدسیان و… جلسه حضور داشتند.
نظر شما