۲۳ شهریور ۱۴۰۱، ۹:۵۰

پیام‌های حماسه حسینی «۲۰»؛

عاشورا شوکی در جامعه اسلامی به وجود آورد که تا قیامت اثرگذار است

عاشورا شوکی در جامعه اسلامی به وجود آورد که تا قیامت اثرگذار است

به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب «پیام‌های حماسه حسینی» به واکاوی زمینه‌ها و اهداف نهضت سرخ حسینی می پردازیم.

خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: عاشورا نه یک حادثه که یک فرهنگ است؛ فرهنگی برخاسته از متن اسلام ناب محمدی که نقش حیاتی را در استحکام ریشه‌ها، رویش شاخه‌ها و رشد بار و برهای آن ایفا کرده است. نهضت عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیای خاصی محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشیّع در راستای حرکت‌ها، جنبش‌ها و قیام‌های راستین شیعه بلکه بسیاری از نهضت‌های آزادی‌خواهانه دیگر در برابر کانون‌های ظلم و کفر و نفاق بوده است. علما و اندیشمندان مسلمان همواره برای حراست از کیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادی بازگو کرده است، بلکه حتی به بازسازی آن و پاسداری از ارزش‌های ناشی از آن پرداخته است. بازسازی مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانی به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازنده‌ای در راه پیشبرد اهداف مقدسی همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جای نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنی از این بازسازی‌ها است.

گفتار آیت الله مصباح در عین برخورداری از صلابت و متانت، بی پیرایگی خاص خود را داشت، و از برکات وجود شخصیت گرانقدری نشأت می‌یافت که زبانش بیان قرآنی، دلش مالامال از عشق الهی، و جانش لبریز از محبت و ارادت به حضرت ختمی مرتبت (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود. درصددیم به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب «پیام‌های حماسه حسینی» به واکاوی زمینه‌ها و اهداف نهضت سرخ حسینی بپردازیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید بخش بیستم از سلسله درس‌های عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی می‌باشد که در ماه محرم ۱۴۲۱ ایراد گردید:

عاشورا شوکی در جامعه اسلامی به وجود آورد که تا قیامت اثرگذار است

مقابله با تهاجم فرهنگی

یکی از این قبیل خطرات که از بقیه مهم‌تر است، مسأله تهاجم فرهنگی است. البته ما نام آن را تهاجم فرهنگی گذاشته ایم. تهاجم فرهنگی تا حدودی ناشی از ضعف‌های فرهنگی است که در خود ما و جامعه ما وجود دارد. اما برای اینکه به زبان دیگران سخن گفته باشیم، می‌گوئیم تهاجم فرهنگی. اما تهاجم فرهنگی یعنی چه؟ یعنی تهاجم به دین. همان طور که مقام معظم رهبری فرمودند، دشمنان، ایمان مردم را هدف قرار داده اند. این شوخی نیست، بلکه سخنی است از کارشناسی که این گونه مسائل را از هر کسی بهتر می‌فهمد.

در چنین شرایطی بنده بگویم من دنبال نماز و درسم هستم! چه کار به این کارها دارم! و دیگری هم همین طور، کاری نداشته باشد! و دولت هم به یک صورت دیگری عمل کند، و ملت هم به دنبال کار خودش باشد! جناح‌های مختلف هم مشغول درگیری‌هایی بین خود باشند، و دیگر کسی توجه به دسیسه دشمن نداشته باشد! هر چه رهبر مسلمانان فریاد بزند که فکری برای تهاجم فرهنگی بکنید، فکری برای دانشگاه‌ها بکنید، دانشگاه‌های ما هنوز اسلامی نیست، گوش شنوایی در کار نباشد، و کسی توجه نکند.

دولت، اسلامی است، ولیّ فقیه هم در رأس نظام اسلامی قرار دارد، اما کسانی که باید مجری اوامر او باشند دستورات او را اجرا نمی‌کنند. آیا مسلمان‌ها اینجا باید دست روی دست بگذارند و تماشا کنند؟ نباید حرفی بزنند، که مبادا کار آن‌ها «خشونت» نامیده شود؟ آیا باید تساهل و تسامح را اعمال کنند؟ بعد از اینکه مقام معظم رهبری این همه تأکید می‌کنند که شبیخون فرهنگی است، دشمن در حال غارت فرهنگ و دین شما است، ایمان جوان‌های شما را هدف قرار داده است، دیگر چه باید گفت؟ آیا ما باز هم نباید هیچ احساس وظیفه‌ای بکنیم؟ مثلاً اگر شما در خانه خود نشسته باشید، ناگهان کسی در محله شما فریاد بزند که سیم‌های برق اتصالی پیدا کرده، مواظب باشید، اگر کسی مثلاً دست به سیم یا کلید برق بزند، خانه اش آتش می‌گیرد. یا باران آمده و در کوچه‌ها سیل راه افتاده است، شما هم در خانه و در بستر گرم، آرام خوابیده اید، ناگهان کسی با صدای گوش خراشی فریاد بزند سیل آمده، از خانه‌های خود بیرون بروید، در این صورت شما چه کار می‌کنید؟ اول ممکن است بلند شوید و حتی در حالی که خواب آلود باشید، بگویید این موقع شب چه کسی فریاد می‌زند؟ و مجدداً بخوابید.

اما زمانی که چند بار این فریاد را شنیدید و از خواب بیدار و کاملاً هوشیار شدید، می‌بینید آب همه جا جاری است، در این موقع است که مسأله را جدی می‌گیرید، بعد از آن، از کسی که فریاد می‌زد، تشکر هم می‌کنید. به او می‌گوئید عجب خدمت بزرگی به ما کردی، وگرنه خانه ما خراب می‌شد، و بچه‌های ما خفه می‌شدند. یا آتشی آمده و محله‌ای آتش گرفته است، اگر کسی داد زد «آتش» و شما را نیمه شب از خواب بیدار کرد، بعد متوجه شدید که چه خدمت بزرگی به شما کرده است، آیا نسبت به او اعتراض می‌کنید یا از او تشکر می‌کنید؟

اما ما نسبت به امور معنوی این گونه نیستیم. امور مادی را خوب می‌فهمیم، اگر کسی ما را نسبت به خطر آمدن زلزله، آتش، سیل، و یا بمباران متوجه کرد، خوب می‌فهمیم. و این هشدارها برای ما خیلی ارزش دارد. و از هشدار دهنده تشکر هم می‌کنیم. اما اگر کسی نسبت به امور معنوی هشدار بدهد، با اینکه می‌فهمیم که او دوست و خیر خواه ماست، از سر دلسوزی فریاد می‌زند، ولی از او استقبال نمی‌کنیم. حتی می‌گوئیم چرا خشونت به خرج می‌دهی! آرام حرف بزن! چطور هنگامی که زلزله یا سیل آمد و آن فرد فریاد زد، نگفتید آقا آرام حرف بزن؟ اگر هنگام خطرها آرام سخن بگویند که کسی بیدار نمی‌شود. این خطرهای معنوی را که دائماً می‌گویند و می‌نویسند، باز من و شما هیچ متوجه نمی‌شویم.

شاید اگر فریاد بزنند در بعضی اثر کند، وگرنه، ما نسبت به خطرهای معنوی حساس نیستیم. منظورم از «ما» فقط همین حزب اللهی‌ها و مؤمنان نیست. اصلاً طبیعت بشر بیش‌تر با امور حسی انس دارد. آنچه را که فراتر از حسیات او باشد زود باور نمی‌کند. وقتی که به ما می‌گویند در معرض غارت دین هستند، می‌گوئیم کو؟ چیزی را که نبردند! اگر مال ما را ببرند، زود می‌فهمیم. اما اگر بگویند دین ما را بردند، می‌گوئیم خیر، ما که نماز می‌خوانیم، روزه هم می‌گیریم، دین ما را کجا بردند؟ اما اگر به خوبی دقت کنیم، می‌بینیم که ایمان سال گذشته ما با ایمان امسال ما فرق می‌کند. سال گذشته ما به خدا و پیامبر (صلی الله علیه وآله) یقین داشتیم، اما امسال شک داریم. امسال گاهی به ذهن ما می‌آید که نکند این حرف‌های آخوندها درست نباشد؟ بالاخره کسانی هم که حرف‌های دیگری بر خلاف گفته‌های روحانیون می‌گویند درس خوانده اند، دانشگاه رفته اند، در دانشگاه‌های لندن درس خوانده اند، لابد چیزی می‌فهمند که این مطالب را می‌گویند، و شاید بهتر از آخوندها می‌فهمند.

دین ما به این صورت آرام آرام رنگ می‌بازد، ناگهان انسان نگاه می‌کند، و می‌بیند دیگر از دین چیزی باقی نمانده است. کسی که بیدار و نسبت به مسائل حساس، و دارای شامه قوی است، وقتی دشمن از دور می‌آید می‌فهمد دشمن برای چه کاری می‌آید. حرکات دشمن را می‌تواند ارزیابی کند، می‌تواند حدس بزند که دشمن چه چیزی را هدف قرار داده است، و الان مشغول چه کاری است. اما دیگران که از دسیسه‌های دشمن غافل هستند، هر اندازه هم که به آن‌ها بگویند، باور نمی‌کنند.

به هر حال این هم نوعی نهی از منکر است. خطرهایی که متوجه جامعه اسلامی است، نه از طرف یک نفر است، و نه دفع آن با یک نفر میسر است. این منکرها دارای طرح‌های پیچیده‌ای است، و خطرهای بزرگی را متوجه جامعه می‌کند، و مبارزه و مقابله با آن‌ها به برنامه ریزی احتیاج دارد، باید متخصصان شیوه برخورد با آن‌ها را طراحی کنند، دیگران هم به ایشان حسن ظن داشته باشند، و از فریادهای فریادگران با حسن نیت استقبال کرده و آن‌ها را بپذیرند. در غیر این صورت دود آن به چشم خود انسان می‌رود. فردا فرزندان همین جامعه بی ایمان می‌شوند، زمانی که بچه‌ها بی ایمان شدند آثار بد اخلاقی بر آن مترتب می‌شود، در آینده مبتلا به مواد مخدر و ایدز می‌شوند، جنایتکار می‌شوند، باند قاچاق تشکیل می‌دهند. انحطاط فرهنگی این نتایج را به بار خواهد آورد. «لَهُمْ عَذابٌ فی الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ الاْخِرَةِ أَشَقٌّ» (رعد، ۳۴) این عذاب دنیوی آن‌ها است، متلاشی شدن خانواده‌ها، اختلاف دائمی زن و شوهرها، بد تربیت شدن بچه‌ها، عادات زشت، اعتیاد به مواد مخدر و هزاران درد بی درمان دیگر که گفتنی نیست.

اگر ایمان رفت، به دنبال آن این مشکلات خواهد آمد. اگر می‌خواهید جامعه به این سرانجام منتهی نشود، باید از اول جلو آن را بگیرید، نسبت به مسائل فرهنگی حساس باشید. نگویید همه چیز در سایه اقتصاد حل می‌شود، بعضی از این دردها از اقتصاد برمی‌خیزد. بسیاری از مفاسد اجتماعی به وسیله پولدارها اجرا می‌شود. کسانی که حرص مال اندوزی پیدا می‌کنند، و بیش از حد نیاز خود، ثروت دارند، اما باز می‌خواهند ثروت بیش‌تری بیندوزند؛ آن‌ها دست به این حرکات می‌زنند. همه این مفاسد از فقر نیست، کسانی که فکر می‌کنند.

معضلات اجتماعی با حل شدن مسائل اقتصادی مرتفع می‌شود، سخت اشتباه می‌کنند. البته مسائل اقتصادی را هم باید در جای خود مورد توجه قرار داد. گاهی فقر اقتصادی و نابسامانی اقتصادی به این انحرافات کمک می‌کند، اما آن‌ها علت تامه نیست. راه حل آن هم فقط حل مشکل اقتصادی نیست. درست است که باید مشکل اقتصادی را حل کرد، این وظیفه جامعه اسلامی و دولت اسلامی است. اما یگانه وظیفه دولت اسلامی حل مشکلات اقتصادی نیست؛ بلکه اولین وظیفه، حفظ دین، حفظ اخلاق، حفظ معنویات و حفظ ارزش‌های معنوی است. بعد از آن حفظ ارزش‌های دیگر لازم است. البته منظور تقدم و تأخر زمانی نیست، بلکه این تقدم و تأخر از لحاظ رتبه است.

متأسفانه مدتی است به دلایلی، با بیانات، و مقالاتی، به وسیله رسانه‌ها به ما تلقین کرده اند که اگر مسائل اقتصادی حل شود، همه چیز درست می‌شود. خیر، این گونه نیست. کسانی که این حرف‌ها را می‌گویند خودشان را گول می‌زنند. شما گول نخورید. رفاه اقتصادی حلاّل همه مشکلات نیست. معروف است که مرفه‌ترین کشورها در دنیا آمریکاست. درآمد سرانه آن از سایر کشورها بیش‌تر است، رشد اقتصادی آن‌ها از همه کشورها بیش‌تر است. لااقل یکی از کشورهای پیشرفته از لحاظ اقتصاد، آمریکا است. آیا این کشور مشکلات اخلاقی و اجتماعی ندارد؟ بر اساس آنچه در مطبوعات خود آمریکا گفته می‌شود، در هر چند ثانیه یک جنایت واقع می‌شود، بچه‌های دبستانی آن‌ها باید با اسکورت به مدرسه بروند، در تمام دبیرستان‌های آمریکا پلیس مسلح وجود دارد. با وجود همه اینها روزی نیست که در مدارس جنایت واقع نشود. آیا این مشکلات اخلاقی، اجتماعی با پول حل می‌شود؟ آیا آن‌ها پول کم دارند؟ البته من نمی‌خواهم انکار کنم که بسیاری از مشکلات اجتماعی در اثر فقر ایجاد می‌شود، یا حداقل، فقر آن را تشدید می‌کند. اما این گونه تصور نکنید که اگر مسأله فقر حل شد همه چیز حل می‌شود. گاهی در اثر پول فراوان بلاهای جدیدی پیدا می‌شود.

جهاد و شهادت طلبی برای بیدار کردن جامعه

به هر حال این هم نوعی نهی از منکر است. خوب، اگر افرادی و یا دولت اسلامی نسبت به آن اقدام کردند، یا دولت و مردم به کمک هم اقدام کردند، یا اگر دولت اسلامی نتوانست یا اصلاً دولت اسلامی نبود و خود مردم مسلمان اقدام کردند، و این مشکلات را حل کردند، و با دشمنان اسلام مبارزه کردند، و نقشه‌های آن‌ها را نقش بر آب کردند، نعم المطلوب. اما اگر هیچ اقدامی صورت نگرفت، اینجا وظیفه مسلمانان است که با این منکرات مقابله کنند. اما آیا همیشه همه مسلمان‌ها وظیفه شناس هستند؟ آیا می‌شود روزی مردم مسلمان در انجام وظایف اسلامی خود کوتاهی نکنند؟ مگر ما در تاریخ نمونه‌هایی از بیوفایی مسلمان‌ها نداشتیم؟ آیا تصور اینکه ممکن است اکثریت قریب به اتفاق مردم مسلمان در انجام وظایف اسلامی خود کوتاهی کنند، فرض مُحالی است؟ مصداق آن را همه می‌دانید.

از زمان شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا زمان شهادت سیدالشهداء (علیه السلام)، بیست سال طول کشید. در طول این مدت سیدالشهداء (علیه السلام) در مدینه چه می‌کرد؟ آیا کسانی که حاکم بودند، بت پرست یا منکر خدا بودند؟ آیا در ظاهر، پیامبر (صلی الله علیه وآله) و احکام دین را انکار می‌کردند؟ خیر، اصلاً این گونه نبود، آن‌ها خود را خلیفه رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) می‌دانستند، نماز می‌خواندند، امام جمعه بودند، منتهی گاهی نماز جمعه را روز چهارشنبه می‌خواندند! گاهی هم در حال مستی، امامت جماعت می‌کردند! آنچه مسلّم است، آن‌ها نماز می‌خواندند. حتی روز عاشورا عمر بن سعد اول نماز خواند بعد گفت: «یا خَیْلَ اللّهِ اِرْکَبی وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِری.» (بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۳۹۱، باب ۳۷) مردمی که در زمان سیدالشهداء (علیه السلام) زندگی می‌کردند همه نماز می‌خواندند، و ادعای مسلمانی می‌کردند. به اصطلاح حکومت، حکومت اسلامی بود. اما سیدالشهداء (علیه السلام) بیست سال خون دل خورد، و نمی‌توانست بگوید این حکومت ناحق است. مگر به افراد معدودی در گوشه و کنار، و در خفا، به صورت سرّی، خصوصی، و محرمانه. حتی وقتی خبر مرگ معاویه را آوردند، در ظاهر حضرت (علیه السلام) به حاکم مدینه تسلیت گفت. وضع این گونه بود.

آیا در زمان سایر ائمه اطهار (علیهم السلام)، زمان حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)، امام صادق (علیه السلام)، و دیگران صریحاً می‌توانستند به مردم بگویند این حکومت‌ها باطلند؟ پس چرا آن بزرگواران (علیهم السلام) را زندان می‌کردند؟ چرا ایشان را به شهادت می‌رساندند؟ آیا خلفا به نام کفر حکومت می‌کردند؟ یا اینکه منکر خدا بودند؟ اگر هم منکر خدا بودند اظهار نمی‌کردند، و به نام خلیفه رسول الله (صلی الله علیه وآله) حکومت می‌کردند، این داستان را حتماً همه شنیده اید، همه مرثیه خوانها می‌خوانند که‌هارون الرشید هنگامی که می‌خواست حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) را زندانی کند، به مرقد پیامبر (صلی الله علیه وآله) آمد و عذر خواهی کرد، گفت یا رسول الله (صلی الله علیه وآله) من فرزند تو را زندانی می‌کنم، برای اینکه مصلحت جامعه اسلامی تأمین شود! برای اینکه امنیت در جامعه ایجاد شود! برای اینکه اختلاف در جامعه نیفتد! از پیغمبر (صلی الله علیه وآله) عذرخواهی می‌کرد !۱ این گونه نبود که همه این حکومت‌ها حکومت کافر و مشرک باشند. خوب، با این موارد چه باید کرد؟ گاهی شرایط به گونه‌ای است که می‌توان با فعالیت‌های فرهنگیِ متفرق و پنهانی، اصل دین مردم را حفظ کرد؛ به امید اینکه روزی معرفت و سطح فرهنگ آن‌ها رشد پیدا کند، و بتوانند کارهای مهم‌تری انجام دهند.

تقریباً از امام سجاد (علیه السلام) به بعد به دلایل مختلفی، تمام ائمه (علیهم السلام) چنین برنامه‌ای داشتند. چون عده‌ای مسلمان تربیت شده بودند، و به برکت خون سیدالشهداء (علیه السلام) حق را شناخته، بر اساس فرهنگ اسلامی تربیت شده، و در اطراف بلاد اسلامی پراکنده می‌شدند، تمام امامزاده‌هایی که پیرامون ما در بلاد خراسان، مازندران، و جاهای دیگر هستند، همین مسلمانانی بودند که تربیت شده خاندان امامت بودند، و مردم را هدایت می‌کردند. غالب ایشان از بیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بودند. در این شرایط باید به همین کارهای فرهنگی اکتفا کرد. چون توان فعالیت دیگری نیست، تنها کاری که می‌توان انجام داد این است و اطمینان هم هست که اصل دین از بین نمی‌رود.

اما قسمتی از فرمایش امام حسین (علیه السلام) که در منی به آن نخبگان فرمودند این بود: «من می‌ترسم اصل حق گم شود» صحبت تنها مسأله یک حکم و دو حکم شرعی نیست، فکری بکنید، من می‌ترسم اصل حق گم بشود و مردم نتوانند حق و باطل را تشخیص بدهند، راه دیگری برای تشخیص حق و باطل وجود نداشته باشد! این شرایط، کار خاص دیگری را می‌طلبد، نه با فعالیت‌های تبلیغی و نه با پول، نمی‌توان اقدامی انجام داد و نه می‌توان جنگ نظامی سامان داد، جبهه حق طرفدار ندارد، قدرت در دست جبهه باطل و ثروت در اختیار آن هاست.

آنچنان تبلیغات کرده اند و از مردم زهر چشم گرفته اند، که کسی توان نفس کشیدن ندارد. دائم مخالفان را دار زدند، یا ترور کردند؛ نه کسی جرأت قیام یا حرکت دارد، نه دیگر نیرو و توان برای کسی مانده است. در این شرایط باید شوک دیگری به جامعه وارد شود. چه کاری از یک نفر یا از یک گروه کوچک برای جامعه بزرگ اسلامی بر می‌آید؟ تبلیغات هم تأثیری نداشت چون تمام ابزار آن در اختیار امویان بود و فقط عده محدودی فریاد امام (علیه السلام) را می‌شنیدند. سیدالشهداء (علیه السلام) با حنجره خود چقدر می‌تواند فریاد بزند؟ صدای خود را به چند نفر می‌تواند برساند؟ البته اگر اجازه صحبت کردن به امام (علیه السلام) می‌دادند، که در طول بیست سال به آن حضرت چنین فرصتی نیز ندادند و ایشان می‌بایست آرام، پنهانی و در خفا با یاران و اصحاب خود صحبت کند.

در این شرایط چه باید کرد؟ همان کاری را که حسین (علیه السلام) کرد، شوکی در جامعه اسلامی به وجود آورد که تا قیام قیامت اثر خود را خواهد داشت، این لرزه باقی خواهد ماند و آرام نخواهد گرفت؛ اقدامی که نمی‌توان آن را تحریف کرد، و نمی‌شود تفسیر غلطی برای آن آورد.

چه بگویند؟ هر آیه محکمی در قرآن باشد، می‌توانند آن را تحریف و به اشتباه تفسیر کنند. یا به قول امروزی‌ها برای آن قرائت جدیدی بیاورند! اگر حدیث باشد، می‌توانند بگویند دروغ بوده و جعلی است، از اسرائیلیات است، یا در نهایت بگویند این قرائت شماست! و برای آن قرائت دیگری هم هست! به مراجع هم می‌گویند شما فهمتان را مطلق نکنید، قرائت‌های دیگری هم هست! اما با حرکت سیدالشهداء (علیه السلام) چه می‌توانند بکنند؟ آیا تفسیر دیگری دارد؟ جز اینکه گروهی پاکباز در راه خدا و برای احیای دین جان خود و عزیزانشان را فدا کردند؟ تا حالا هیچ مورخی، هیچ انسان منصفی تفسیری غیر از این برای داستان کربلا کرده است؟ بله، امروز ممکن است کسانی باشند که قرائت‌های جدیدی از داستان کربلا داشته باشند! العیاذ باللّه، بگویند حسین (علیه السلام) بی خود کرد! واقعه کربلا عکس العمل خشونت جدش بود! یزیدی‌ها تقصیری نداشتند، جد حسین (علیه السلام) پدر آن‌ها را کشته بود، آن‌ها هم در کربلا فرزندان پیامبر (صلی الله علیه وآله) را کشتند! این شیطانی ترین تفسیری است که تا به امروز از حماسه کربلا شده است، و تاکنون این گونه تعابیر سابقه نداشته است.

دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مشرک و بت پرست، همه در مقابل داستان کربلا سر تعظیم فرود آورده اند. این گونه بود که حسین (علیه السلام) مصباح الهدی شد، این چراغ فروزانی است که هرگز خاموش نمی‌شود. علیه آن هیچ کاری نمی‌توان کرد. این شوک باعث شد که جامعه اسلامی نجات پیدا کند.

این هم مصداق دیگری برای نهی از منکر به معنای عام است. اگر کسی سوال کند آنجا که حضرت (علیه السلام) فرمودند: «أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهی عَن الْمُنْکَر» (بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹) آیا به هدف خود رسیدند؟ جواب این است که بله، آنچه را اراده داشت، انجام داد و به نتیجه هم رسید. نتیجه این اقدام چه بود؟ اینکه مردم بتوانند حق و باطل را بشناسند. اصل وظیفه انبیا و اولیای خدا، هدایت است؛ بعد از هدایت اگر خود مردم حاضر شدند رهبری آن‌ها را بپذیرند در این صورت حکومت هم تشکیل می‌دهند. تشکیل حکومت وظیفه آن‌ها است، اما در صورتی که مردم کمک کنند؛ همان طور که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه شقشقیه فرمود: «لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِر» (نهج البلاغه، خطبه ۳) زمانی که مردم حضور پیدا کرده، و کمک کردند من هم به وظیفه ام قیام می‌کنم. اما اگر حاضر نشدند وظیفه تشکیل حکومت ساقط است، اما وظیفه هدایت باقی است، هدایت گری وظیفه انبیا و اولیا و کسانی است که در غیبت آن‌ها نقش هدایت را بر عهده می‌گیرند. «اَلْعُلَماءُ وَرَثَةُ الاَْنْبیاء» (بحارالانوار، ج ۱، ص ۱۶۴، باب ۱، روایت ۲) این وظیفه همیشه هست، و از دوش هیچکس در هیچ حالی برداشته نمی‌شود.

اگر هیچ راه دیگری نبود، باید مردم را با شهادت هدایت کرد، تا بفهمند. باید بگویند چرا این پیرو امام حسنی (علیه السلام) حاضر شد کشته شود؟ اگر انصاف داشته باشند حلاجی و تحلیل می‌کنند، بررسی می‌کنند، و به این نتیجه می‌رسند که به خاطر وظیفه دینی خود این کار را کرد. برچسب‌ها و تهمت‌ها دروغ بود. پس ممکن است نهی از منکر چنین مصداقی هم داشته باشد. اما اولاً موارد آن نادر است. ثانیاً آگاهی زیادی می‌خواهد که شخص تشخیص بدهد چنین وظیفه‌ای دارد، خیلی فداکاری می‌خواهد که از همه چیز بگذرد، کلاه شرعی برای کارهای خود درست نکند، و برای ترک امر به معروف و نهی از منکر بهانه تراشی نکند. چنین شخصیتی به ندرت پیدا می‌شود، ولی به هر حال خدا حجت را برای ما و شما تمام کرده، اگر هیچکس نبود حسین بن علی (علیه السلام) بود.

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا أَبا عَبْدِ اللّه، بِأَبی أَنْتَ وَ أُمّی؛ جان‌های ما، پدر و مادرهای ما، فرزندان ما، فدای تو ای حسین (علیه السلام)! که چراغ هدایت را در این جهان افروختی و تا جهان برپاست هرگز خاموش نخواهد شد.

کد خبر 5548741

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha