خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: عاشورا نه یک حادثه که یک فرهنگ است؛ فرهنگی برخاسته از متن اسلام ناب محمدی که نقش حیاتی را در استحکام ریشهها، رویش شاخهها و رشد بار و برهای آن ایفا کرده است. نهضت عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیای خاصی محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشیّع در راستای حرکتها، جنبشها و قیامهای راستین شیعه بلکه بسیاری از نهضتهای آزادیخواهانه دیگر در برابر کانونهای ظلم و کفر و نفاق بوده است. علما و اندیشمندان مسلمان همواره برای حراست از کیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادی بازگو کرده است، بلکه حتی به بازسازی آن و پاسداری از ارزشهای ناشی از آن پرداخته است. بازسازی مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانی به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازندهای در راه پیشبرد اهداف مقدسی همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جای نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنی از این بازسازیها است.
گفتار آیت الله مصباح در عین برخورداری از صلابت و متانت، بی پیرایگی خاص خود را داشت، و از برکات وجود شخصیت گرانقدری نشأت مییافت که زبانش بیان قرآنی، دلش مالامال از عشق الهی، و جانش لبریز از محبت و ارادت به حضرت ختمی مرتبت (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود. درصددیم به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در سلسله مطالب «پیامهای حماسه حسینی» به واکاوی زمینهها و اهداف نهضت سرخ حسینی بپردازیم.
آنچه در ادامه میخوانید بخش بیست و دوم از سلسله درسهای عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی میباشد که در ماه محرم ۱۴۲۱ ایراد گردید:
علل فراموش شدن وظیفه امر به معروف و نهی از منکر
در این زمینه چند کاستی وجود دارد که موجب شده چنین مسأله ای با این اهمیت را چنان که باید، نشناخته ایم. با اینکه از سال چهل و یک تا کنون که سی و هشت سال (هنگام انجام سخنرانی) میگذرد یعنی از زمانی که رسماً امام (قدس سره) نهضت را شروع کردند در طول این سی و هشت سال، بیانات امام (قدس سره) به گوش ما میرسیده است، نوشتههای ایشان در اختیار ما بوده است، وصیت نامه و منشور ایشان در دسترس ما است، اما در عین حال باز هم میگوئیم نمیدانیم چه کار باید بکنیم! مشکل ما چیست؟ و بعد اگر بخواهیم حرکتی را در راه انجام این وظایف انجام دهیم، باید از کجا شروع کنیم؟ مشکلی که باز در عرایض گذشته بر آن تأکید کردم، تأثیر تبلیغات شیطانی چند ساله اخیر برای ترویج فرهنگ تساهل و تسامح است. به هر حال، آن قدر این موضوع را اشخاص مختلف و با بیانهای گوناگون گفته اند گرچه ممکن است بعضی از ایشان حسن نیت داشته اند و لااقل این حسن ظن را داریم که بعضی از آنها حسن نیت داشته اند به اندازهای تساهل و تسامح، تحمل افکار دیگران و چیزهایی از این قبیل را تکرار کردند که بالاخره کمابیش در همه اثر کرده است.
اینکه میگویم «همه»، شاید به اندازه انگشتان دست استثنا داشته باشد؛ بالاخره باور کردیم که در این زمان و در این شرایط نمیتوان زیاد سخت گرفت و به اصطلاح با «خشونت» رفتار کرد. اسم هر چه را که غیر از تساهل و تسامح باشد، خشونت میگذارند؛ داشتن غیرت دینی، تعصب نسبت به احکام اسلامی، اینکه فقط یک دین باید وجود داشته باشد و آن دینِ حق است و اصالت دارد و احکام اسلامی باید باشد، این قبیل حرفها را افکار دُگم مینامند و میگویند این صحبتها تبلیغات عهد بوق است! امروز دنیای مدرن این حرفها را نمیپسندد! «یک دین» یعنی چه!؟ هزار تا دین باشد! پلورالیسم دینی! و گفتههایی از این قبیل! آن قدر گفته اند و نوشته اند که هر کسی را به نحوی تحت تأثیر قرار داده اند. اگر بخواهیم از این خواب خرگوشی بیدار شویم و از این دامی که در آن افتاده ایم بیرون بیاییم، باید دام «تساهل و تسامح» را پاره کنیم.
این، تار عنکبوت و دروغ است، ما در اسلام سهولت و یُسر داریم، دین اسلام دین آسانی است: «یُریدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْر»، (بقره، ۱۸۵) اما تساهل نداریم، تساهل یعنی سهل انگاری. دین اسلام دین آسانی است، اما نگفتند که در آنچه هست سهل انگار، بی اعتنا و بی تفاوت باشید. نه، باید آنچه را که هست جدی گرفت. این مغالطه بزرگی است که بارها آن را جواب داده ایم، باز هم در روزنامهها مینویسند، ما در اسلام چیزی به نام تساهل و تسامح نداریم، معنای «اَلْحَنیفیَّة السَّهْلَة السَّمِحَة» (بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۲۶۳، باب ۵،) اجازه سهل انگاری نیست؛ دین ما دین آسانی است، اما این دین آسان را باید جدی گرفت و یک سر سوزن هم نباید در آن خدشه وارد شود. به هر حال، این روحیه ترویج شده است و با ترویج آن جوانان ما را تحت تأثیر قرار داده اند؛ با ادبیات، شعر، رمان، تئاتر و فیلمهای سینمایی؛ انواع و اقسام کارها را انجام دادند که در جامعه ما این مطلب را رسوخ دهند؛ به گونهای که کم و بیش همه را تحت تأثیر قرار داده است. زودتر باید این تار عنکبوت را پاره کنیم. این حرفها دروغ است، اسلام غیرت میخواهد، اسلام پایبندی میخواهد، اسلام تقوا میخواهد، اسلام قاطعیت میخواهد، اسلام جدیت میخواهد و سهل انگاری را به هیچ وجه تجویز نمیکند. اگر بخواهیم با وظیفه خود آشنا شویم و درصدد بر آییم که در دام شیاطین نیفتیم و روزی نیاید که نظام اسلامی ما خدای ناکرده، به خطر بیفتد، باید اول این دام را پاره کنیم.
این قدم اول؛ اما قدم دوم که بر میگردد به یک ضعف فرهنگی که متأسفانه به آن مبتلا هستیم و نتیجه کارهایی است که در طول زمان و به خصوص در دوران پهلوی انجام گرفته است شاید بعضی از خود ما هم در آن سهیم بوده ایم و آن ضعف این است که حالت بی اعتنایی نسبت به کارهای دیگران در ما به وجود آمده است؛ این حالت که هر کسی باید سرش به کار خودش باشد، به دیگران چه کار دارد، هر کسی طبق تشخیص شخص خودش عمل کند، چه کار دارد که با دیگران مشورت و همکاری کند، و همفکری داشته باشد. این روحیه تکروی و عدم احساس نیاز به دیگران در انجام فعالیتها، یک کمبود فرهنگی در ما است. اگر هم بخواهیم امر به معروف کنیم، خودمان یا حداکثر اگر بخواهیم با دیگران کار کنیم با دو سه نفر از همسایهها یا خویش و قوم، اگر در بازار باشد، با همسایههای مغازه، یا اگر در محله است، با همسایههای خانه، در همین محدوده نسبت به کاری اقدام میکنیم. اما اینکه باید برای انجام وظایف اجتماعی، پیوستگی بیشتر، جدی تر و مؤثرتری داشته باشیم، این را باور نکردیم. عللی هم دارد که در مورد بعضی از آنها حق داریم.
ولی به هر حال، میدانیم اسلام به اتحاد، همبستگی و الفت دعوت کرده است. میفرماید «اَلْمُؤْمِنُ آلِفٌ مَأْلُوف»، مؤمن کسی است که با دیگران انس بگیرد، دیگران هم با او انس بگیرند: «مَنْ اِسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَک»، (نهج البلاغه، کلمات قصار، ۱۶۱) کسی که فقط بر فکر خودش متکی باشد هلاک میشود؛ «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعاً وَ لاتَفَرَّقُوا» ۱ نیز که معروف است. همه میدانیم اسلام وحدت و همبستگی میخواهد؛ به نحوی که همه مسلمانان در حکم پیکر واحد بشوند؛ در روایت آمده: «اَلْمُؤْمِنُ أَخُ الْمُؤْمِنِ کَالْجَسَدِ الْواحِد»، (بحارالانوار، ج ۶۱، ص ۱۴۸، باب ۴۳) که سعدی مضمون آن را گرفته است و بر اساس آن گفته: «بنی آدم اعضای یکدیگرند»، در آن روایت این گونه آمده است که مؤمنان نسبت به یکدیگر حکم اندامهای یک پیکر را دارند، سعدی دایره آن را کمی وسیعتر کرده و گفته بنی آدم اعضای یکدیگرند. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود مؤمنان اعضای یکدیگرند. ما مؤمنان یعنی کسانی که دوست داریم به وظیفه شرعی خود عمل کنیم و دوست نداریم اسلام ضعیف شود و نظام اسلامی لطمه بخورد باید سعی کنیم بیشتر با هم ارتباط برقرار کنیم.
در اینجا مشکلی است که عرض کردم تا حدودی هم حق داشتیم آن این است که از حدود یک قرن پیش تا به حال، چنین وانمود شده که اگر بخواهیم کار اجتماعی در قالب تشکل باشد، باید به صورت حزب باشد. از صدر مشروطیت تا به حال هم احزابی که تشکیل شده کارنامههای خوبی ندارند، حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم احزابی که تشکیل شد، چندان چنگی به دل نمیزد. اگر به یاد داشته باشید، با اینکه مؤسسان حزب جمهوری اسلامی، مرحوم دکتر بهشتی، دکتر باهنر، مقام معظم رهبری و آقایهاشمی بودند، اما امام (قدس سره) خیلی تأکید نکردند که حزب تشکیل شود. ایشان فرمودند اگر میخواهید حزب داشته باشید، حزبِ جمهوری اسلامی باشد. این تعبیر تفاوت دارد با اینکه حتماً بروید حزب تشکیل بدهید.
به هر حال، این گونه برای ما توجیه شده است که در مسائل سیاسی و اجتماعی، کار یا فردی و یا حزبی است. از کار حزبی هم که دل خوشی نداریم، لذا کار فردی انجام میدهیم. غافل از اینکه شکل سومی هم هست. هیچکدام از اینها مدل اسلامی نیست؛ مدل اسلامی همان است که خود امام (قدس سره) به آن رسید، ولی متأسفانه در مورد آن پژوهش لازم و تلاش کافی انجام نگرفت.
ایجاد تشکلهای اسلامی برای انجام فعالیتهای اجتماعی
اوایل نهضت، کسانی که به امام (قدس سره) علاقه داشتند و فدایی امامرحمة الله علیه بودند به خصوص از تهران خدمت ایشان آمدند و عرض کردند که آقا! جان و مال ما در اختیار شما، شما بگویید که چه کار کنیم، شما روش کار را به ما یاد بدهید. این افراد چند هیأت سینه زنی و مذهبی داشتند؛ امامرحمة الله علیه فرمود بیایید این هیأتها را به هم نزدیک کنید، ائتلاف کنید. هیأتها جدا باشند، هر هیأتی سر جای خود و در محله خود باشد، هر کدام هم اعضای خود را داشته باشند، روش کار هیأت را هم خودتان انتخاب کنید، گوینده، منبری و مداح هیأت به انتخاب خودتان باشد، اما سعی کنید با هیأتی که در همسایگی شماست رابطه برقرار کنید، در مشترکات با هم همکاری کنید، بنشینید اصول مشترکی تنظیم کنید، یا این هیأتها با حفظ استقلال داخلی خود، با هم در امور مشترک ائتلاف کنند. خوف این دارم که اگر این حرف را بزنم، بار سیاسی داشته باشد.
اسم هیأتهای مؤتلفه از آنجا پیدا شد و حالا اسم گروهی شده است؛ من نمیخواهم از آن گروه حمایت کنم و بگویم درست است یا نه، و یا اینکه انتقادهایی به ایشان وارد هست یا نیست، الان در مقام این بحث نیستم. اصل مدل این کار از امامرحمة الله علیه بود، فرمود هیأتهای مذهبی با هم ائتلاف کنند و به صورت هیأتهای مؤتلفه در بیایند. در ابتدا چهار هیأت بود، یکی از آنها را مقام معظم رهبری هدایت میکردند، دیگری را آقایهاشمی، یکی را هم آقای باهنر، بنده هم بعضی گوشهها در خدمتشان بودم. بعداً این هیأتها برای اینکه با هم ائتلاف داشته باشند، از امامرحمة الله علیه خواستند که نماینده ای تعیین کنند و امام مرحوم دکتر بهشتی را تعیین فرمودند. امروز هم ما اگر بخواهیم کار کنیم، گرچه میگویم باید تشکل داشته باشیم و به هم پیوسته باشیم، اما مقصودم تشکیل حزب نیست. حزب را نفی نمیکنم، بلکه میگویم بهترین شکلی که با ارزشهای اسلامی مناسبت دارد همان الگویی است که امامرحمة الله علیه عرضه کرد. حزب اشکالاتی دارد که در این روش نیست.
خوب، ملاحظه میفرمایید احزابی که تشکیل میشود، آنها را چند نفر تأسیس میکنند که در واقع گرداننده کار هستند و تفکر حاکم بر آن حزب، فکر همین افراد است؛ ادعا میکنند که از افراد رأی میگیریم و انتخاب میکنیم، ولی این حرفها ظاهر قضیه است. برنامه را همین افراد تنظیم میکنند و همینها حزب را میگردانند. اگر ریاستی باشد به همین اشخاص میرسد، نقشها را همینها ایفا میکنند، و چون در واقع رؤسای احزاب هستند که با پیروزی حزبی در انتخابات اعم از انتخابات مجلس یا انتخابات دیگری حکومت را به دست میگیرند، انگیزه برای اینکه به هر قیمتی حزب خودشان غالب باشد زیاد است. در داخل حزب هم برای اینکه در کادر رهبری قرار بگیرند، فعالیت زیادی میکنند که به آن سطح بالا بیایند. یعنی انگیزههای مادی و دنیوی در فعالیتهای حزبی بسیار مؤثر است. شاید شنیده باشید که بعضی از احزاب برای پیروزی در انتخابات از اموال شهرداری، کارکنان شهرداری، ماشینهای شهرداری، اموال بانکها، امکانات دانشگاهها، امکانات وزارت آموزش و پرورش و مدارس و از خیلی چیزهای دیگر با اینکه تمام اینها در قانون آمده است که ممنوع میباشد
اما در موارد زیادی، از همه اینها استفاده کردند! اما در روشی که امام (قدس سره) پیشنهاد کرد این حرفها جایی ندارد، در هیأتهای مذهبی انگیزه دین است و اگر کسی در میان جمعیت یا هیأتی انتخاب میشود که نقش بیشتری ایفا کند، برای این است که واقعاً تشخیص داده اند او واقعاً میتواند بیشتر خدمت بکند. چیز دیگری در این گونه تشکلها نیست. در حزب امکان سو استفاده از امکانات خارجی یا تبلیغات سو و مسائلی از این قبیل هست، اما در هیأتهای مذهبی نیست و یا خیلی کم است.
با یکدیگر قابل مقایسه نیستند؛ کسانی که در هیئات شرکت میکنند، انگیزه دینی دارند. سعی میکنند خوب بشناسند؛ و بالاخره آفت بزرگ احزاب، رقابتهایی است که بین آنها واقع میشود. کاندیداهایی که این حزب تأیید کرده است، اگر بپرسید که فلان کاندیدایی که حزب دیگر معرفی کرده، انصافاً از این کاندیدای شما اصلح نیست؟ گاهی به زبان هم میآورد که اصلح است. اما به هر حال، حزب تصمیم گرفته! خط سیاسی است! جبهه ما این گونه اقتضا میکند! قول دادیم به تصمیمات هم جبههای خود وفادار باشیم! اما در هیئات دینی این حرفها نیست.
پس تأکید بر این است که ما باید تشکلهای دینی قوی داشته باشیم، اما نه با مدل غربیِ حزب، ما در اسلام مدل حزب نداریم. اینها همه از غرب است. ممکن است که از بعضی جهات محسناتی هم داشته باشد، اما جهات عیبی هم دارد که اگر روش بهتری داشته باشیم، چرا آن را انتخاب نکنیم؟ روش بومی خودمان، روش اسلامی خودمان، هیأتهای مذهبی. اما سعی کنیم هیأتهای مذهبی با هم رابطه داشته باشند؛ این مسأله دوم. مسأله اول مبارزه با تساهل و تسامح، تقویت روح غیرت و حساسیت دینی بود؛ دوم مبارزه با فردگرایی و تکروی؛ باید این فرهنگ را در خودمان تقویت کنیم که برای مبارزه با شیاطینی که کیان ما، نظام و دین ما را هدف گرفته اند، با کار فردی نمیتوان مقابله کرد، باید کار جمعی کرد؛ کار جمعی هم تشکل، ارتباط و همبستگی میخواهد.
اگر هیچ راه دیگری غیر از حزب نبود، حزب هم تجویز میشد. بالاخره امام (قدس سره) حزب را نفی نکرد، اما آنچه نظر اصلی خود ایشان بود و در اول نهضت هم سفارش کرد، مسأله هیأتهای مذهبی بود. چه کار کنیم؟ پیشنهاد بنده این است: سعی کنید هر کدام از شما در محله خودتان مسجدی که نسبتاً جامعیت و امکانات بیشتری دارد انتخاب کنید، سعی کنید همه بچههای محل را به آن مسجد دعوت کنید، هر کسی را به صورتی؛ راه دعوت کردن دیگران را و اینکه چگونه نوجوانان بر یکدیگر اثر بگذارند، به طور طبیعی خودشان به خوبی بلد هستند؛ در کلاس اگر شاگرد ممتازی باشد که امتیازی داشته باشد، میتواند به تنهایی تمام کلاس را به دنبال خود بکشد؛ نوجوانها خوب میدانند که چه کار بکنند.
وحدت بر اساس محور حق مورد تأیید است
شما سعی کنید بچهها را تشویق کنید که همه بچههای محل را جمع کنند. اما آیا اگر ضد انقلاب هم باشند؟ البته ضد انقلاب بودن بچه اگر هم باشد از روی ناآگاهی است؛ این مورد را باید نخست در خارج از هیأت روی او کار کنند، تماس بگیرند و سعی کنند او را هدایت کنند. زمانی که رسماً میخواهد جز تشکل شما بشود، باید فردی باشد که به او اطمینان دارید. بعد از تشکیل این هیأتها سعی کنید از میان افرادی که هستند کسانی که کارآیی بیشتری دارند، کارها را به عهده گرفته، بیشتر فعالیت کنند؛ شورا تشکیل بدهند، جلسات مشورتی داشته باشند، فکرهایشان را صادقانه روی هم بریزند، سعی کنند خودشان فکر کنند، خودشان تصمیم بگیرند؛ چنین نظامی، مردمی خواهد بود، مردم سالاری که غربیها میگویند واللّه دروغ است. نود درصد مردم هیچ نقشی در آن ندارند. مردم سالاری این است که همه مردم یک محل، خودشان تصمیم بگیرند بدون اینکه اجبار و ترسی در کار باشد؛ آنچه انجام میشود بر اساس احساس وظیفه است، مردم سالاری حقیقی و حکومت مردمی این است، نه آنچه که با تبلیغات فریبنده، تهدید، تطمیع، با وعده پول و مقام، افرادی را به راهی جذب کنند. شما خیال میکنید بعضی که به لیست سی نفری رأی دادند، واقعاً بیست نفر از آنها را میشناختند؟ باور کنید نود درصد کسانی که به این لیست سی نفری رأی دادند، حتی اسم بیست نفرشان را نشنیده بودند، چه رسد به اینکه اینها را بشناسند، دقیقاً شناسایی کنند، صلاحیت آنها را احراز کنند و از روی بصیرت و احساس مسؤولیت به آنها رأی بدهند، آن دموکراسی غربی است؛ اما در حکومت مردمی اسلامی، هر کس بر اساس احساس وظیفه دینی فردی را انتخاب میکند که بتواند بهتر برای اسلام کار کند.
البته ممکن است بین صد نفر یکی دو نفر هم سو استفادهای کنند، اما این در مقابل صد نفر، قابل اغماض است. اما در دموکراسی غربی اصل بر سو استفاده، فریبکاری و تبلیغات سو به نفع اغراض شخصی است.
سعی کنید اجتماعات خود را تقویت کنید، روح محبت را بین خودتان تقویت کنید؛ ببینید اسلام چه دستوراتی داده که ما فراموش کرده ایم، میفرمایند: «اِنَّ الْمُؤْمِنَیْنِ اِذا الْتَقَیا فَتَصافَحا أَنْزَلَ اللّهُ بَیْنَ اِبْهامَیْهِما مِئَةَ رَحْمَةً تِسْعَةَ وَ تِسْعینَ لاَِشَدِّهِما حُبّاً»، (بحارالانوار، ج ۵، ص ۳۲۳، باب ۱۷، روایت ۱۱) هنگامی که دو برادر مؤمن به یکدیگر میرسند و با یکدیگر دست میدهند و احوالپرسی میکنند، خداوند صد درجه رحمت بر آنها نازل میکند که نود و نه درجه آن برای کسی است که دیگری را بیشتر دوست میدارد. ملاحظه بفرمائید اسلام تا چه حد تلاش کرده است تا مؤمنان و کسانی که دارای یک هدف هستند، بر اساس ایمان به خدا و همکاری در راه تحقق اهداف الهی، نه راه هوسها، با هم روابط دوستانه داشته باشند، از عیوب یکدیگر صرف نظر کنند و عاشقانه با هم برخورد کنند.
از معصوم (علیه السلام) نقل شده که اگر مؤمنی فقط برای ملاقات مؤمن دیگر به در خانه او برود، خداوند ملکی را میفرستد که برو از او بپرس برای چه کاری به در خانه این مؤمن آمدی؟ عنایت بفرمائید، فرشتهای از طرف خدا میآید که شما چه حاجتی داری که درِ خانه این مؤمن را میزنی؟ میگوید آمده ام رفیقم را ببینم، میپرسد آیا از او درخواست مالی داری؟ میگوید نه. باز میپرسد آیا احتیاج دیگری به او داری؟ میگوید نه. آن فرشته میگوید پس برای چه میخواهی او را ببینی؟ میگوید فقط دلم برای او تنگ شده بود و میخواستم او را ببینم؛ خدا به فرشته میفرماید که به این مؤمن بگو، «اِیّایَ زُرْتَ وَ ثَوابُکَ عَلَیَّ» (همان، ج ۷۴، ص ۳۴۵، باب ۲۱، روایت ۴) تو به دیدن من آمدی پس اجر و ثواب تو بر عهده من است.
این نمونهای از دستورات اسلام است. سعی کنید با هم رابطه محبت آمیز داشته باشید، کدورتها را کنار بگذارید، وحدتی که میفرمایند، «اعتصام بحبل اللّه» که میفرمایند، اینها را عمل کنیم. اما دشمنان اسلام در این مورد هم سو استفاده میکنند، گمان میکنند هر وحدتی به هر شکلی حاصل شود، مطلوب است؛ حتی اگر در جایی قدرت در دست نااهلان بود، برای اینکه وحدت حاصل بشود، همه تابع آنها بشوند، تا وحدت حاصل شود. خوب، اگر چنین وحدتی مطلوب باشد، اکثر مردم روی زمین کافر و مشرک هستند، پس برای اینکه وحدت بشود، مسلمانها هم کافر بشوند! شاید نود درصد مسلمانها در عالم اسلام غیر شیعه باشند، پس خوب است شیعهها سنی بشوند تا وحدت حاصل شود! آیا این وحدت مطلوب است؟ نه،
بلکه وحدت بر اساس محور حق مورد تأیید است: «أَن أَقیمُوا الدّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیه»، (شوری، ۱۳) دین را معیار قرار بدهید و پیرامون آن وحدت داشته باشید، نه اینکه با بی دینها متحد شوید. وحدت با دشمنان جز هلاکت چه نتیجهای ممکن است داشته باشد؟ باید با خودیها وحدت داشت. چه ملاکی را باید در نظر بگیریم؟ دو ملاک ممکن است مطرح شود که بازگشت هر دو به یک چیز است؛ در بخش قوانین، «احکام اسلام» و در بخش اجرا «ولی فقیه» ملاک وحدت است.
برای کسانی که بخواهند واقعاً دین در جامعه به دست کسی که مأذون از طرف امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف است اجرا شود، این دو ملاک، مهم است: حاکمیت قوانین اسلام به دست ولی فقیه؛ این میتواند معیار وحدت باشد. اختلاف سلیقهها زیاد است و هیچ گاه هم برداشته نخواهد شد، شیوههای رفتاری مختلف است، روشهای پیاده کردن اهداف هیچ گاه واحد نخواهد بود، اما این دو مورد میتواند ملاک وحدت جامعه باشد: همه بخواهند اسلام جاری شود و همه بخواهند که احکام اسلام به دست کسی پیاده شود که اولاً اسلام شناس تر از دیگران به خصوص در مسائل اجتماعی باشد، و ثانیاً از طرف خدای متعال و اولیای دین مأذون باشد، تا غاصب نباشد.
حالا اگر به ولایت فقیه تمسک کردید، طبعاً اسلام هم هست، چون ولی فقیه که به غیر اسلام حکم نمیکند. پس میتوانیم بگوییم بر اساس محور ولایت فقیه، وحدت حاصل میشود. اما وحدتهای دیگری بر اساس دموکراسی، ارزشهای غربی، آزادی و… چگونه است؟ همان آزادیهایی که نمونههای آن را در کنفرانس برلین ملاحظه فرمودید که اینها به دنبال چه آزادیهایی هستند! روزی که من در دانشگاه تهران گفتم اینها دنبال چه آزادیهایی هستند، تمام روزنامهها علیه ما بسیج شدند، شخصیتهای بزرگ مملکت به ما اعتراض کردند؛ بسم اللّه! حالا ببینید، نماینده آن گروه دانشجویی و سایر گروهکها رفتند دنبال چه وحدتی، و چه آزادیهایی را میخواستند، و با چه ذلت و خواری این کنفرانس را برگزار کردند! آبروی خودشان و آبروی کشورشان و آبروی مردمشان را ریختند! البته آبروی اسلام و مردم مسلمان بالاتر از این است که این پلیدها بتوانند بریزند، «وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنین»، (منافقین، ۸) ولی آنها به اندازه دهان نجس خودشان، آب نجسی به آبروی جامعه اسلامی ریختند! آنان دنبال این آزادیها هستند! آیا وحدت بر این
اساس میتواند مطلوب باشد؟ بر فرض که این گروهکها همه در یک جبهه با هم متحد شوند، آیا این برای اسلام چیز مطلوبی خواهد بود؟ وحدت بر اساس دین، که نماد و سمبل آن ولیّ فقیه است، مورد نظر اسلام است.
پس اگر شما خواستید همفکرها، همکاران و دوستانی انتخاب کنید، این را اصل قرار دهید، ببینید آیا میخواهد احکام اسلام پیاده شود یا نه؛ یا اینکه میخواهد به بهانه ترک احکام اسلام بگوید قرائت دیگری هم هست! برای اینکه از زیر بار حکم اسلام در برود، بگوید این فهم شماست! فهم خود را مطلق نکنید! فهمهای دیگری هم هست! این حرفها یعنی «انکار دین»؛ وقتی احکام جزایی اسلام ترک شد، احکام شرعی آن هم شد اعتباریاتی که پایه عقلانی و واقعی ندارد! پس چه چیزی برای دین باقی خواهد ماند؟ کسانی که واقعاً بخواهند احکام دین پیاده بشود، معتقد باشند که آنچه در قرآن است، آنچه پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود و آنچه چندی پیش امام (قدس سره) عمر خود را بر سر آن گذاشت و این نهضت و انقلاب را برای آن به پا داشت، ما همان اسلام را میخواهیم، نه اسلامی که تحصیل کرده هایهاروارد و دانشگاه لندن، آکسفورد و جاهای دیگر بیایند، تفسیر کنند! و قرائت آنها بر ما حکم کند! بلکه قرائت خدا، قرائت پیامبر (صلی الله علیه وآله)، قرائت ائمه اثنی عشر (علیهم السلام)، قرائت همه علما در طول تاریخ هزار و چهارصد ساله، ما این اسلام را میخواهیم؛ و غیر از آن، اسلامی نیست. این غلط است که اسلامِ این و اسلامِ آن، این مسامحه در تعبیر است؛ وگرنه یک اسلام بیشتر نیست و هر چه غیر از آن باشد کفر و الحاد است، که اسم آن را قرائت دیگری از اسلام گذاشته اند؛ ما دو اسلام نداریم.
توصیه میکنم جلسات مذهبی را احیا کنید، محور آنها را مسجد قرار دهید، سعی کنید که همه اهل محل، از کسانی که ایمان به اسلام دارند، میخواهند احکام اسلام پیاده شود و ولیّ فقیه را قبول دارند، همه را دعوت کنید، با همه مهربان باشید، با همه صمیمی باشید، از اشتباهات آنها صرف نظر کنید، اشتباهات کوچک را به رخ دیگران نکشید، تا اندازهای که میتوانید به ایشان کمک کنید؛ اگر از مال دنیا هم دستتان خالی است و نمیتوانید کمک مالی کنید، حداقل با زبان خوش کمک کنید، «وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَة»، (حشر، ۹) همان روحیه ای که در ایام انقلاب و بعد از انقلاب در زمان جنگ بود که مردم از نان شب خود و از خوراک فرزندانشان میزدند؛ این روحیه را احیا کنید، تا همبستگی بیشتری پیدا شود و مسلمانان حکم پیکر واحد را پیدا کنند.
خوب، زمانی که این تشکل حاصل شد، چه خوراک فکری ای در آن ارائه کنیم؟ البته محور اصلی، قرآن و کلام ائمه اطهار (علیهم السلام) است؛ و اگر توضیحی لازم است از کسانی که صحت فکرشان مورد تأیید شخصیتهای اسلامی است، استفاده کنیم. امام (قدس سره) تأیید فرمود که همه کتابهای شهید مطهری معتبر است، آنها را عرضه کنید؛ چرا با وجود این کتابها، سراغ چیزهای مشکوک یا معلوم الکذب و معلوم الخطا برویم؟ به این بهانه که مطلب نو میخواهیم! خوب، اگر این گونه است قرآن را کنار بگذاریم و چیز دیگری پیدا کنیم! قرآن هم مال هزار و چهارصد سال پیش است! مگر هر چه متعلق به قدیم بود، بد و هرچه جدید باشد، خوب است؟ عکس این ادعا اولی است؛ هر مطلب تازه ای در دین بدعت و ضلالت است؛ این عبارت نهج البلاغه است، بخوانید. ۱ البته ممکن است تفسیر جدیدی برای آیهای پیدا شود که صحیح هم باشد؛ اما نوآوری در دین و چیزی را از پیش خود عرضه کردن، بدعت و ضلالت است و بازگشت آن به جهنم است.
اما اگر کسانی با روشهای صحیح تحقیق، مطالب جدیدی را از کتاب و سنت استفاده کردند، بر سر و چشم؛ کار همه علمای ما در طول تاریخ همین بوده است؛ اما بر اساس روش معقول و معتبر و با روش صحیح تحقیق، نه به صورت دلخواه؛ نه برای اینکه آمریکا راضی بشود! نه برای اینکه ضد انقلاب از ما خوشنود شود! نه برای اینکه صهیونیستها از ما تعریف کنند! اگر با روش صحیح، تحقیقی انجام شد و از کتاب و سنت مطلب جدیدی به دست آمد، اهلا و سهلا.
پس کار ما باید این باشد که کتاب و سنت و روح اسلام را بهتر بفهمیم و در مقابل شبهاتی که به اسلام وارد میشود، بتوانیم جواب بدهیم و در کنار این، مسائل روز مربوط به عالم اسلام چه کشور خودمان و چه کشورهای دیگر را بیشتر آشنا شویم و تحلیل سیاسی داشته باشیم؛ این کارهایی است که باید انجام دهیم.
مشکل ما این است که گمان کرده ایم امر به معروف و نهی از منکر همیشه یک کار فردی است و اگر خواستیم خدمتی به دین بکنیم، حداکثر در تظاهرات شرکت کنیم و شعار بدهیم.
این تصور اشتباه است؛ شعار دادن آغاز کار است. هنگامی که دهه عاشورا تمام میشود، مجالس سینه زنی و عزاداری تدریجاً کم و تعطیل میشود، و این حرارت و شور و شوقی را که در سایه نام سیدالشهداء (علیه السلام) پیدا کردیم از دست میدهیم؛ در حالی که این برنامهها باید آغازی باشد برای اینکه کار اصلی ما شروع شود و آن را ادامه دهیم؛ نورانیتی را که در سایه عزاداری سیدالشهداء (علیه السلام) پیدا کردیم، حفظ کنیم، وحدت و همدلی که برای ما میسر شده تقویت کنیم؛ نه اینکه تا سال بعد رها کنیم. از همین امشب تصمیم بگیرید
البته بنده جسارت نمیکنم و نمیخواهم دستور بدهم، اما چون مکرراً سوال شده که چه کنیم، بنده آنچه به ذهنم میرسد میگویم، اگر شما راه بهتری سراغ دارید، به من هم بگویید تا بر اساس آن عمل کنم از همین امشب تصمیم بگیرید، فردا سعی کنید بچههای محل را در هیأتی سازماندهی کنید، ممکن است در ابتدا این کار عملی نشود، اما به تدریج در ظرف مدتی میتوانید تمام بچههای محل را سازماندهی کنید؛ با یک هیأت پاک و بی غل و غش، برای اینکه دین را بهتر یاد بگیریم و در موقع مقتضی از این اجتماع بهتر استفاده کنیم. بعد از اینکه این هیأت قوام یافت، سعی کنیم با هیأت مجاور رابطه بر قرار کنیم. اگر شهر شما بیست محله دارد، بیست نماینده
از هر هیأتی یک یا دو نفر جمع شوند، برای اینکه کار هیأتها را هماهنگ کنند. شورایی تشکیل دهند، اگر لازم شد اطلاعاتی به همه برسد، فوراً به وسیله همین اعضا طی مدت کوتاهی به تمام افراد هیأت میرسد؛ باید به خاطر داشته باشید اوایل انقلاب زمانی که پیام امام (قدس سره) میرسید، چگونه ظرف یک شب توزیع میشد؛ روح همبستگی بین مردم پیدا شده بود، اما این روحیه را زود از دست دادیم؛ البته الحمد للّه هنوز به طور کلی از دست نداده ایم، ولی ضعیف شده است. این روحیه را احیا کنید. راه پیروزی بر دشمنان اسلام، تقویت روابط انسانی و اسلامی میان افراد مسلمانی است که به احکام اسلام و ولایت فقیه معتقد هستند. اگر شما این رابطه را تحقق بخشیدید و تقویت کردید، مطمئن باشید که آمریکا که هیچ، اگر تمام عالم پشت به پشت هم بدهند، هیچ ضرری به شما نخواهند زد.
حاصل کلام این شد که در این جلسات، محور بحثها باید اول یاد گرفتن معارف اسلامی، پاسخ دادن به شبهات و آشنا شدن به مسائل سیاسی کشور با استفاده از تحلیلهای افراد مورد اعتماد باشد؛ البته نمک این جلسات هم عزاداری برای سیدالشهداء (علیه السلام)، و به یک معنا روح این جلسات است؛ ولی باید به خاطر داشته باشید که اگر فقط جلساتی تشکیل دهیم و از شب تا سحر فقط سینه بزنیم، با این کار، مشکل ما حل نمیشود. نام سیدالشهداء (علیه السلام) برای این بود که ما را جمع کند، اما برای چه جمع کند؟ برای اینکه اسلام را بهتر یاد بگیریم و با دشمنان اسلام بهتر مبارزه کنیم. برنامه این نیست که شب تا سحر سینه بزنیم، این عزاداریها باید نمک اجتماعات ما باشد؛ آش را با نمک جابه جا نکنیم؛ سعی کنیم معارف دین را بهتر یاد بگیریم، جواب شبهات را یاد بگیریم، مسائل سیاسی را خوب درک کنیم و راههای مبارزه با دشمنان را بهتر بیاموزیم.
نظر شما