خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب: چندی پیش در برنامه «سیم و زر» رادیو فرهنگ کتاب «مناظره با تفکیکیان: به ضمیمه نسخه خطی اثبات تحریف قرآنِ میرزا مهدی اصفهانی» اثر شیخ حسن میلانی در گفتوگوی مؤلف با محمد آسیابانی کارشناس این برنامه مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
این کتاب که سال گذشته با شمارگان هزار نسخه، ۵۸۹ صفحه و بهای ۱۳۰ هزار تومان (جلد سخت) توسط انتشارات مکتبة الصدیقة الشهیدة و مجموعه مطالعات شیعی منتشر شده بود، شامل سه بخش کلی است: «بیان مبانی مکتب تفکیک» در ۱۲۰ صفحه، «دو جلسه مناظره» در ۲۷۰ صفحه و «نسخه خطی رساله تحریف قرآن، به همراه گزارشی فارسی از محتوای آن و نقد رساله» در ۱۷۵ صفحه.
در این کتاب بحث شده که پیروان مکتب تفکیک با پنهان داشتن نسخههای خطی اعتقادی خود، سعی در ارائه تصویر قابل قبولتری از مکتبشان دارند. در جلسه مناظرهای که طی دو روز در سال ۱۳۸۴ بین آقایان میلانی و برخی از مدافعان مکتب تفکیک (سیدجعفر سیدان، رضا برنجکار و محمد بیابانی) برگزار شد، میتوان ابعاد جدید و زوایای پنهان این مکتب را مشاهده کرد. عمده نقدهای این جلسه پیرامون نسخههای اعتقادی چاپ نشده میرزا مهدی اصفهانی و شاگردش شیخ محمود حلبی بود.
به دلیل اهمیت این برنامه تصمیم بر این شد که محتوای آن طی گزارشی منتشر شود. سوالات که با علامت (*) مشخص شدهاند، توسط کارشناس برنامه پرسیده شدهاند. همچنین در لابهلای صحبتها در دو نوبت نیز صفحاتی از کتاب خوانده شد که در این گزارش با علامت ■ مشخص شدهاند. در ابتدای برنامه نیز نویسنده دانشمند این کتاب به این شرح معرفی شد:
«علامه حاج شیخ شیخ حسن میلانی از متکلمان برجسته معاصر و از استادان حوزه علمیه قم است. او دوره سطح را از محضر آقایان آیات پایانی، اعتمادی، ستوده، مدرس افغانی، اشتهاردی، حجتی زاده، کافی اصفهانی، مروج الشریعه و سایرین استفاده کرد. در دوره خارج از محضر آیات عظام وحید خراسانی، بهجت، شیخ هاشم آملی و اسماعیل پور بهره برد.
شیخ حسن میلانی از جمله نقادان مشهور فلسفه است و این علم را در حوزه معرفت شناسی دینی ناکارآمد میداند. از دیگر آثار منتشر شده او میتوان به کتابهای «وحدت یا توحید»، «فراتر از عرفان»، «نقد بدایه و نهایه» و «چرا مرا آفریدند» اشاره کرد.
*بحثهای متنوعی در کتاب مطرح شده که حول محور اصول عقاید امامیه است. مکتب تفکیک ادعا دارد که علومی مانند فلسفه و عرفان در حوزه معرفت شناسی دینی نباید استفاده شود، زیرا که راه را به خطا میبرند. استاد علامه شیخ حسن میلانی هم از بزرگان نقد فلسفه و عرفان هستند که در حوزههای علمیه شهرت دارند و اصل سخنانشان بر این است که اصول و اساس مکتب امامیه کافی است و نباید در معرفت شناسی دینی چیزی بر اندیشه توحیدی شیعی را وارد کرد و در آن مورد صحبت کرد. بنابراین هدف استاد میلانی و هدف جریان فکری تفکیک یکی است. اما استاد میلانی به نقد مکتب تفکیک نیز میپردازند. سوال این است که به لحاظ روشی چه تفاوتی میان منظومه فکری شما و مکتب تفکیک وجود دارد که نقد این مکتب را جایز میدانید؟
نکته اول: اگر منظور از فلسفه همان عقلانیت و براهین و استدلالهایی باشد که بر مبنای عقل استوار است، بهترین، موجزترین، مفیدترین و قاطعترین ادله عقلی را معمولاً خدا و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام آوردهاند.
این تعریف غلط است که ما فکر کنیم، دین امر درونی است و بعد از اینکه توحید و… با عقل دریافتیم بعد سراغ شریعت برویم.
اول کاری که خدا و اهل بیت علیهم السلام کردند این بود که، با کفار که عقیده به خدا و نبوت و کتاب نداشتند با ادله عقلی توانستند آنها را قانع کنند. لذا بهترین ادله عقلی و برهانی در بیان خود معصومین وجود دارد که خداوند متعال به آنها تعلیم داده است.
نکته دوم: اینکه روش عموم علما نه تنها در تشیع و اسلام بلکه در تمام ادیان آسمانی از جمله مسیحیت و یهود نقطه شروعشان این بوده که با دلیل عقلی و برهانی به بهترین نحو، اصول مبانی خودشان را اثبات کردهاند و بعداً هم بعضی مطالب به آن اضافه کردند. البته مقدمه عقلی بر این مطلب است که، انسان وقتی صاحب معجزه و علم و قدرت را میبیند، دیگر به مابقی استدلالها اعتنا نمیکند و همین که این را میبیند، مسئله را قبول میکند.
نکته سوم: در طول تاریخ عدهای با افکار خود ساخته بشر مبارزه کردند و گفتهاند شریعت و دین بهترین دلایل عقلی را آوردهاند. یک عده از این افراد کاملاً موفق بودند، که عموم اصحاب اهل بیت و عموم فقها و علما شیعه مثل شیخ طوسی، شیخ مفید، علامه حلی، خود خواجه نصیر که از بزرگترین متکلمین فقها و علما هستند، از این جملهاند. عموم اصحاب اهل بیت همچون هشامها و امثالهم نیز در این زمره قرار میگیرند که کاملاً موفق بودند.
و برعکس گروه دیگری متأسفانه بودند که خواستند همین راه را بروند، ولی برعکس آن. یعنی همان حرفهای خود ساخته بشر و انحرافی را یاد گرفتند و بیان کردند. در ظاهر گفتند ما هیچی جز قرآن و اهل بیت را قبول نداریم، اما در اصل همان حرفهای انحرافی خود ساخته بشری را زده و متوجه نشدند که حرفهای باطلی را که از ابتدا یاد گرفتند، دارند میزنند. و در اصل با تکیه به این حرفها قرآن و سخن اهل بیت (ع) را به کناری گذاشتند. نمونه بارز این اشخاص میرزا مهدی اصفهانی که بعد سالهای سال ریاضتهای صوفیانه و مطیع بودن و سیر و سلوک به یکباره ادعای برگشت میکند و ظاهراً میخواهد که از قرآن و روایات دفاع کند، در حالی که تماماً همان مطالب تصوف و ریاضت و لافکری انکار عقل را که فرا گرفته بود، به اسم قرآن و روایات و حدیث به مریدانش گفته است.
البته علما در همان زمان هم مخالف او بودند.
خلاصه نکات آنها این است که:
خدا را یک جسم بزرگ فرض کردند اندازه بی نهایت، همچون خمیر مجسمه سازی که کل عالم را پر کرده ولی نام و اسم جسم را نمیآورند.
و میگویند: اگر یک سنگ رو اگر مخلوق خدا بدانیم باید یه گوشه از خدا سوراخ باشد و خود خدا مثل خمیر مجسمه سازی بینهایت است. و سنگ و چوب که در عالم میبینید همه شکلهای ذات خدا و تعینات ذات خدا هستند. آنها تصریح میکنند که (هذه المخلوقات اسماً الله و تعینات و صفات). مخلوقات تعینات خود خدا هستند نه مخلوق خدا.
اگر مخلوق خدا باشند و خدا بدون ماده خلق کرده یعنی خودش همه جا را پر کرده. این همان عقیده جسمانیت خداست ولی اسمش را نمیآورند.
*نکته مهمی که مطرح شد در یکی بودن روش و رویکرد مکتب تفکیک است با روش اهل تصوف و به طور کسانی که مورد نقد مکتب تفکیک قرار دارند.
دقیقاً همین است.
■بخشهایی از کتاب
(از ابتدای ظهور فلسفه و عرفان در میان مسلمانان تا به امروز بین آرا فلسفی و عرفانی با عقاید فقهای متکلمین و پاسداران حریم اعتقادی ما، مرحوم شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی گرفته تا مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی و علامه حلی و علامه مجلسی و شیخ انصاری و به طور کلی عموم فقها و علمای مکتب، قدس الله اسرارهم تقابل و تضاد وجود داشته و دارد. بلکه ریشه این اختلاف و مقابله به زمان خود معصومین علیهم السلام میرسد. چنانچه بحثهای امام رضا علیه السلام در مجلس مأمون عباسی با عمران صابی و سلیمان مروزی که کاملاً دارای مبانی و عقاید فلسفی بودند، نمونه کاملی از این تضاد و تقابل و تباین و تخالف را نشان میدهد.
اما در قرون اخیر یکی از بزرگان منتقدان فلسفه و عرفان میرزا مهدی اصفهانی رحمة الله علیه پس از اینکه مدتهای مدیدی از عمر خویش را به اشتغال مطالب فلسفی و سیر و سلوکهای عرفانی سپری نموده است از نجف اشرف به مشهد مقدس نقل مکان نموده و شدیداً به نقد فلسفه و عرفان پرداخته و شاگردانی نیز تربیت کرده است.)
*یکی از ادعاهای مکتب تفکیک و پیروان آنها و نسل اول شاگردان میرزا مهدی اصفهانی این هست که ایشان فلسفه میخواندند و اهل ریاضت و عرفان بودند و مشرف به محضر حضرت صاحب الزمان عجل الله شده و ایشان به او فرمودند: که این راه را زمین بگذار و مبانی خودت را از کلام ائمه اخذ کن.
ولی شما منتقد این مسئله هستید و اثبات کردید جایی که این جریان تشرف و این دیدار صحت ندارد به دلایلی. خود شما هم گفتید باید اصل اصول رو از ائمه و کسانی که معجزه دارند گرفت. اگر این مسئله را نقد کنیم و واقعیت ندانیم، کل جریان مکتب تفکیک زیر سوال میرود. درباره این بیشتر برای مخاطبان توضیح دهید.
مطلب اول سابقه میرزا مهدی است که ادعا میکنند سالیان سال در ریاضتهای صوفیانه استاد محض شده و بعداً برگشته و این حرفها را زده است، وقتی میگوئیم این حرفایی که الان زده همان حرفهای قبل است، میگویند این حرفهای قبل است و بعداً توبه کرده است. در حالی که این مطلب دروغی است.
میرزا هر مطلبی دارد بعد از همان توبه ادعایی است. یعنی زمانی که ادعا میکند من برگشتم همه حرفها را ریخته تو دریا و چیزی نگه نداشته. تمام مطالب میرزا مهدی که دقیقاً همان تصوف است به اینکه خدا همه جا را پر کرده
غیر خدا چیزی نداریم
همه عالم جلوههای ذات خداست
همه عالم تعینات و حالات خود ذات خداست
استدلال عقل باطل است و باید ریاضت کشید
باید به لافکری بروید تا حقایق بر شما روشن بشود.
و در آنجا با خدا مانند یخی میشوید که ذوب میشود ما هم در ذات خدا مندک میشویم و این همان لافکری است چون از خودمان غافل شدیم.
اینها تماماً حرفهای اهل تصوف است. لذا ایشان حرفهایی که زده هم جدید است یعنی پس از همان ادعای توبه کردنش است.
مطلب دوم: میرزا مهدی خودش تشرف را انکار میکند. خودش با دستخط خودش مینویسد که من خوابی دیدم که در این خواب، نوشتهای روی سینه حضرت (ظاهراً) بوده که این جمله نوشته بود. جمله عربی هم چند تا غلط دارد و این خواب و توهمی بوده و اصلاً تشرفی در کار نبوده.
مطلب سوم: برفرض که تشرف باشد مگر تشرف چه ارزشی دارد مگر هر کس خدمت امام رسیده باشد، معصوم میشود. این همه اصحاب نزد امام بودند و با هم دعوا و اختلاف نظر هم داشتند.
تشرف به خودی خود که شخص را معصوم نمیکند. مخصوصاً اگر تشرفی داشتید که حضرت گفتند این راهی که میروی نرو و راه من رو برو. یعنی راه تو غلط است. و ایشان راه غلط رو کنار نگذاشته و همان راه را دوباره رفته است.
خیلی از افراد هم در زمان معصومین بودند که امامان آنها را نهی میکردند ولی آنها راه خودشان را دوباره میرفتند و به دستورات امامان توجه نمیکردند.
ایشان که اصلاً تخیل و توهم کردند و واقعیت ندارد.
■بخش دیگری از کتاب
(برخی پیروان میرزا اصفهانی درباره وی مدعیاند که حضرتش به او نظری خاص داشتهاند. لبان او را بوسیده و بر او تجلی فرمودند و حضرت او راانتخاب کردند که متحمل علومشان بشود و علومشان را پخش کند.
متوسل به حضرت شده بود حضرت در بیداری بر سر قبر حضرت هود و صالح در وادی السلام نجف تشریف فرما شدند و بر او تجلی کردند و راه را به او نمایاندند.
آن بزرگ این چنین آدمی بوده است. سرانجام متوسل به حضرت شد و ایشان بر او تجلی کردند.
نواری سبز رنگ که با خطی نورانی بر آن عبارتی نوشته شده بود جلوی سینه مبارکشان بود: «طلب المعارف من غیر طریقنا أهل البیت مساوق لانکارنا و قد اقامنی الله و انا حجة بن الحسن.»
داستان فوق از جهات متعددی مخدوش است، زیرا میرزا اصفهانی به استناد دست نوشته خود او که در پایان کتاب ابواب المهدی توسط پیروان وی کلیشه شده است تصریح میکند، که آن چه بیان شد در خواب بوده است نه در بیداری و در حجره بوده است و نه در وادی السلام و دیدن یک ورقه بوده است نه دیدن امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف.
دوم اینکه اصل عبارت منصوب به حضرت تحریف شده است، زیرا میرزا به قلم خود مینویسد که عبارت چنین بوده است:
طلب المعارف من غیرنا اهل البیت مساوق لانکارهم! نه «لانکارنا»
سوم: نام حضرت غلط و برخلاف قواعد عربی است. صحیح این است که گفته شود حجة ابن الحسن نه حجت بن حسن. و این نام در پشت ورقه بوده است نه امضای آن مطلب.)
*نکته مهمی که مطرح شد این بود که میرزا مهدی اصفهانی استدلال عقلی و طریق عقلی را نقد میکرد و طریق مجانین میدانست که در کتاب هم اشاره شده است. این تناقض صریح دارد با نص صریح قرآن که در متن شریف بارها به فکر کردن و تفکر کردن توصیه کرده است. چطور میرزا مهدی روش عقلی را روش مجانین میدانست و در مقابل خود را احیا کننده راه و روش ائمه؟
همانطور که اشاره کردید کنار گذاشتن روش عقلی در اصل خلاف فطرت بشر است خلاف قرآن و خلاف اسلام و خلاف کتاب العقل اصول کافی و دستورات اهل بیت علیهم السلام است. این بماند
و جالبتر اینکه خلاف روش خودشان است. تمام عرفای صوفیهای که رد عقل میکنند خودشان با استدلال عقلی میگویند عقل به درد نمیخورد. یک استدلال عقلی میکنند و با همان بیان میکنند که عقل را کنار بذارید و عقل شما را به خطا میاندازد و دنبال کشف و شهود باشید.
کشف و شهود که وضعش خرابتر است بماند.
مگر کسی میتواند عقل را کنار بگذارد. این مثل جبر است. عدهای هستند که خیلی خیلی زیاد مدافع جبر هستند. شما یه سیلی بهشان بزنید و بگید جبر است اعتراض میکنند و اینها فقط در لفظ از جبر دفاع میکنند. در واقع نمیتوانند جبری باشند.
متأسفانه حرفهای خودشان پر از استدلالات عقلی است ولی در ظاهر میگویند: عقل باطل، و کشف و شهود و لافکری حجت است. و استدلالات عقلی که میآورند که برعکس است و استدلال درست نمیکنند. که این مطلب از تناقضات است که نه تنها با عقل و شریعت و سیره معصومین مخالف است. بلکه با روش خودشان هم مخالفت دارد. خودشان هم با این روش نمیتوانند استدلال کنند.
*به نظر میرسد شیخ مجتبی قزوینی که آقای سیدجعفر سیدان روش خود را از ایشان گرفته، چنین عقیدهای نداشتند و در روش مخالف میرزا مهدی اصفهانی عمل میکردند؟
کلاً در مبانی شیخ مجتبی هم در واقع همان حرفهای صوفیان را زده. و در مبانی همان مطالب را گفته است.
عالم حصهای از ذات خدا و مرتبهای از خداست.
جز خدا ما چیزی نداریم.
صوفیه هم میگویند: ما وجودهایی هستیم که در وجود خداییم.
غیر صوفیه میگوید ما نور علم و نور عقل هستیم که در حقیقت ذات خداییم. مطلب همان است فقط عنوان عوض میشود. با این اوصاف اما مجتبی قزوینی به اندازه میرزا مهدی تصریحات صوفیانه ندارد.
میرزا مهدی و شاگردانشان بسیار پرده را بالا زده و حرفهای صوفیانه زدهاند. از وقتی ما کتابهای خطی آنها را از پس پرده بیرون آورده و حرفهایشان را مطرح کردیم دیگر از مناظره و گفتوگو فرار میکنند و ما به سختی و با رودربایستی به بحث و مناظره آنها را دعوت میکنیم.
*نتیجهای که میخواهم از سخنان شما بگیرم این است که مکتب تفکیک هم مثل صوفیان و عقاید اهل تصوف به جای اینکه مسئله توحید را که در کلام ائمه مطرح شده و در قرآن است قبول کنند و به بحث پیرامون آن بپردازند، همان بحث وحدت وجود را مطرح میکنند و توحید را با بحث باطل وحدت وجود اثبات میکنند.
بله ما کلاً دو تا مبنا داریم
۱- مبنای عقل و فطرت و شریعت و قرآن که کل مخلوقات موجودات دارای زمان مکان اجزا و حادث هستند.
ذات احدیت ذاتی است متعالی، غیر از عالم. نه زمان دارد نه مکان دارد نه اجزا دارد و کل عالم را اگر خدا نابود کند از خدا نه چیزی کم میشود و نه زیاد.
عقیده مخالفین: همان عقیده صوفیه است که میگویند خدا خالق است، معنا ندارد. خدا خودش مثل بخار نامرئی است که میشود به صورت ابر و بعد به صورت باران و بعد به صورت حیوان و گیاه و موجودات دیگه و این به ذات خداوند برمیگردد.
یعنی مثل یک بخاری که تبدیل به ابر شود و دوباره بخار شود. اول مرئی و بعد نامرئی شود. یک موجود بیشتر نداریم که اسمش واجب الوجود است که کل عالم را فرا گرفته مخلوقی در کار نیست به معنای حقیقی.
متأسفانه این عقیده را دارند و همه شیخیها، تفکیکیها، میرزا مهدیها و تمام کسانی که آمدند رد این عقیده کنند دو مرتبه همان عقیده را خودشان میگویند.
حتی ملاصدرا که خودش کتاب بر رد صوفیه مینویسد، تمام عقاید صوفیه را تأیید میکند و عقیده خودش هیچ فرقی با صوفیه ندارد. میرزا مهدی هم همین است. ایراد به شیخ احسائی و رد صوفیه میکند ولی همان حرفها را خودش هم میزند.
نظر شما