به گزارش خبرنگار مهر، رمان «ژنرال ارتش مرده» نوشته اسماعیل کاداره بهتازگی با ترجمه محمود گودرزی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب صدوپنجاهوچهارمین رمان از مجموعه «ادبیات امروز» است که اینناشر چاپ میکند و با رعایت حق کپیرایت و اطلاع نویسنده به چاپ رسیده است. اینکتاب البته مدت کوتاهی پس از انتشار به چاپ دوم رسیده است.
اسماعیل کاداره نویسنده آلبانیایی متولد سال ۱۹۳۶ در جیروکاستر است که در تیرانا پایتخت آلبانی و مسکو تحصیل کرد و پس از بازگشت به کشورش، نویسنده و روزنامهنگار شد. «ژنرال ارتش مرده» ایننویسنده پیشتر با ترجمهای دیگر در ایران منتشر شده بود اما با خرید حق کپیرایت ترجمه ایناثر توسط نشر افق، اینناشر حق انتشار ترجمه فارسی آن را خریداری کرده است.
ترجمه فارسی اینکتاب براساس نسخه نهایی ترجمه فرانسوی آن انجام شده که انتشارات فایار به عنوان ششمینجلد از مجموعه ۱۲ جلدی آثار ایننویسنده به چاپ رسانده است. اینکتاب پیشتر از چاپ در قالب رمان، بهشکل یکداستان ۴۰ صفحهای در مجله ننتوری منتشر شد و برای رسیدن به شکل و شمایل رمان، تغییرات زیادی کرد. به اینترتیب ابتدا سال ۱۹۶۳ برای اولینبار بهعنوان رمان چاپ شد و سپس در دو نسخه دیگر تغییراتی به خود دید که یکی از ایننسخهها سال ۱۹۶۷ چاپ شد. با چاپ ایننسخه بود که کاداره به شهرت جهانی رسید.
اسماعیل کاداره در سالهای دهه ۱۹۹۰ براساس یادداشتهایی که طی ۱۵ سال گردآوری کرده بود، متن نهایی رمان را منتشر کرد.
«ژنرال ارتش مرده» در ۲۷ فصل نوشته شده که ۲۵ فصل آن با شماره نامگذاری شدهاند و دو فصل پایانیاش هم «فصل یکیمانده به آخر» و «فصل آخر» نام دارند.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
ژنرال سراپا کوفته از خواب بیدار شد. برخاست و کرکرهها را باز کرد. صبحی سرد بود. ابرها در اوج آسمان خاکستری بیحرکت بودند. به شیشه تکیه داد و دستخوش سرگیجهای خفیف شد. با خود گفت: حالم خوب نیست.
به بیرون نگاه کرد. اواخر پاییز بود. درختان پارک، مقابل هتل، به کلی عریان بودند. بیشک مدتها بود که کسی روی آن نیمکتهای سبز ننشسته بود، مگر برگهای خشک. اما آنها هم به زودی میپوسیدند. ژنرال یونیفرم ارتشهای مختلف ناتو را به خوبی میشناخت؛ اما تازه فهمیده بود که رنگهایشان تقلیدی از رنگهای مختلف برگها در فصل پاییز است.
وسط پارک، نزدیک پیست مدور رقص، صندلیهای خیس روی هم چیده شده بودند و پیست خالی و خلوت، همانقدر که دلگیر بود، وسیع به نظر میرسید. سکوی ارکستر و زمین مملو از برگهای پژمردهای بودند که جاروزنان آنها را کپه میکردند.
ژنرال، همانطور که از پلکان پایین میرفت تا صبحانهاش را بخورد، با خود گفت: نه، حالم خوب نیست.
وقتی سر میز نشستند، کشیش به او گفت: «ناخوش به نظر میرسید. شاید به کمی استراحت نیاز داشته باشید.»
ژنرال گفت: «خودم هم نمیدانم مشکلم چیست، اما واقعیت این است که اصلا حال خوبی ندارم. اگر درست به خاطر داشته باشم، دیشب به شما اهانت کردم. معذرت میخواهم، کمی بیش از اندازه نوشیده بودم.»
کشیش با لحنی دوستانه جواب داد: «خواهش میکنم.»
اینکتاب با ۲۹۶ صفحه، شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۱۵۰ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما