به گزارش خبرگزاری مهر، زینب رازدشت، شاعر جوان و سراینده مجموعه اشعاری چون «رنگین کمان را به تنهایی دعوت میکنم»، «عاشقانههایی که هرگز برای تو نبودند» و «پرندهای که پای تقدیر مرد» یادداشتی را درباره جشنواره شعر فجر نوشته و اینرویداد را به مثابه یک ضرورت دانسته است.
متن اینیادداشت در ادامه میآید:
«علمای معرفتشناسی همیشه بین «سکنی گزیدن» و «در مکان بودن» تفاوت قائل شدهاند. «در مکان بودن» صرف حضور انسان است در زمین، یک حضوری بدون کنش و بدون «ساخت». انسان در این حالت هیچ نسبتی با «پدیده» های پیرامون خود در هستی ندارد. مقابل این امر «سکنی گزیدن» است که حضور کنشمند انسان در هستی را میرساند و از همین رهگذر با مفاهیم «ساختن» و «خلاقیت» پیوندهای بدون مرزی دارد. به عبارتی اگر انسان صرفاً در مکان باشد، به معنای زندگیاش اما و اگر وارد است، اما اگر انسان سکونت گزیند، واجد عمیقترین معانی برای زندگی است.
اگر کنه تاریخ فرهنگی جوامع و تمدنها را مورد واکاوی قرار دهیم متوجه خواهیم شد که در جوامع دو نظام معرفتشناسانه در معنابخشی به زندگیها وجود داشتهاند: شعر و فلسفه و عجیب آنکه متفکران در این زمینه همیشه شعر را مقدم بر فلسفه دانستهاند. در تفکر خود بنیاد یونانی شعر را با واژه poiesis میشناختند که معنایش با خلاقیت پیوند دارد. از دل این معنی، واژه Poetics درآمد و نام رساله معلم اول شد در موضوعات هنر و نقد هنر. معنای تحت اللفظی Poetics سازوکار آفرینش خلاقه است. این واژه در تمدن اسلامی به بوطیقا تبدیل شد که ذاتش «فن شعر» بود و شاید بهترین کارکرد را متفکران مسلمان از این رساله گرفتند و آن را در زمره منطقیات ارسطو قرار دادند، کاری که خود متفکر برجسته یونان انجام نداده بود.
بردن بوطیقا به حوزه علم منطق که در اصل علم ابزار است، برای امروز ما میتواند وجهی از معنا بخشیدن به زندگی را پیدا کند و شاید روی همین اصل بتوان گفت که متفکران مسلمان پیش از هرکس دیگری فهمیده بودند که زندگی بشر در اساس و بنیاد خود شاعرانه است، چرا که انسان در زمین سکنی گزیده نه اینکه صرفاً آمده تا «در زمین باشد». پس هر زمان که حس کردیم زندگی معنای خود را باخته و بشر در عصر بیمعنایی (یا به تعبیر اندیشمند بزرگ آلمانی بیخدایی) بسر میبرد، باید نخستین دلیلش را در قطع پیوند بشریت با شعر بیابیم. ما ایرانیان همیشه با شعر پیوند داشتهایم و اگر تاریخ تمدن ایران زمین را مورد واکاوی قرار دهید متوجه خواهید شد که از قضا هر زمان که شعر ایران در اوج خلاقیت قرار داشته، فرهنگ، تمدن و علم نیز در اوج بوده و دورههای افول از نظر تمدنی دورههایی هستند که شعر افول کرده و جایگاه خود در جامعه را از دست داده است. اکنون نیز اگر فکر میکنیم در حوزههای علم، فرهنگ و حتی سیاست دچار نقصها و اشکالاتی هستیم پیش از هرچیز باید به بررسی جریانهای ادبیمان بپردازیم و ببینیم نسبت ما با شعر در چه وضعیتی قرار دارد؟
جشنوارههای ادبی به مثابه یک رویداد عمل کرده و نمیگذارند که پیوندهای جامعه با شعر قطع شود، بویژه در زمانه فعلی که شاید عصر غیاب معنا و عصر غیاب خلاقیت، یا به عبارتی عصر غیاب زیست شاعرانه و رو آمدن زیست تکنیکال باشد. جشنوارهها با تمرکز بر شعر هشدار میدهند که مبادا فراموش کنیم که بنیاد هستی ما شاعرانه است.
با این جملات نمیخواهم بگویم که جامعه فعلی ایران به «بی معنایی» کامل مبتلا شده، حرفم این است که جشنوارههای بزرگ ادبی کشور که شاخصترین آنها جشنواره معظم شعر فجر است، به مثابه یک هشدار برای عموم مردم نمیگذارند که پیوند شعر با زندگی روزمره جامعه قطع شود. در واقع شاید هدف اصلی از بنیاد گذاشتن چنین جشنوارهای که برآیند همه جریانهای شعری و آفرینش خلاقه همه شاعران در جای جای ایران است، دنبال کردن همین هدف مقدس باشد. ضمن اینکه این جشنواره را میتوان ویترین اندیشههای معاصر ایران نیز دانست. اندیشههایی که روشن کننده افقهای پیشرفت در جامعه هستند.
پس فارغ از هر خط و فکر سیاسی باید این جشنواره را پاس داشت و بدان احترام گذاشت. یک وجه احترام گذاشتن به این جشنواره نیز این است قید «موسمی» بودن و تحدید به روزهای خاص از آن برداشته شود. این جشنواره باید حضورش به تمامی روزهای سال تسری پیدا کند تا توانایی تاثیرگذاریاش به حد اعلی برسد.»
نظر شما