خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: «هزار و یکشب» آئینه تمام نماییست از زندگانی و اندیشه مردمان رنگارنگ جامعهای در برگیرنده اقوام و ملتهای گوناگون در سراسر قرون وسطی و آمیزهای است از افکار بلند و شهیر و همچنین کارهایی ننگین و شرم آور. به قول مسعود میری در کتاب «این هزار و یکشب لعنتی»: (منتشر شده توسط نشر نگاه به سال ۱۳۹۷) «قصهها زندگیاند، خوبند و بد.» به همین دلیل «هزار و یکشب» هم نمایشگر شادخواری و لذت جویی و عشرت طلبی و کامرانی صاحبان زر و زور است و هم نقش پرداز تلاش و معاش مردم رنج دیده و ستم کشیدهای که سقف خانهشان آسمان بود.
در باب «هزار و یکشب» و ریشههای ایرانی و هندی آن
جلال ستاری در کتاب «افسون شهرزاد؛ پژوهشی در هزار افسان» نوشته است که «هزار و یکشب» اصلیتی هندی داشته و در زمان خسرو انوشیروان (۵۳۱ -۵۷۹) از زبان سانسکریت به فارسی پهلوی ترجمه شده است. پس متنی که اکنون در دست هست ریشهای هندی و ایرانی دارد. در قرن سوم هجری و پس از تأسیس بیت الحکمه و رونق بغداد به عنوان مرکز علم، متن فارسی «هزار و یکشب» به عربی برگردان میشود.
به استناد مکتوب جلال ستاری دلیل اصلی دانشمندان در اثبات ریشه هندی و ایرانی «هزار و یکشب» نخست سخن مسعودی و دو دیگر نوشته ابن ندیم است. ذکر «هزار و یکشب» نخستین بار در «مروج الذهب و معادن الجوهر» تألیف ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی میرود، آنجا که میگوید: «بسیار کسان که از اخبار گذشتگان آگاهند گفتهاند این گونه افسانهها مجعول و خرافی است و کسان ساختهاند تا با روایت آن، به شاهان تقرب جویند و با حفظ و مذاکره آن بر مردم زمانه نفوذ یابند و مانند افسانههایی است که پس از ترجمه شدن از متنهای فارسی و هندی یا رومی به ما رسیده است و ترتیب تألیف آنها چون کتاب هزار افسانه یعنی هزار خرافه است که خرافه را به فارسی افسانه گویند و عامه مردم این کتاب را الف لیله مینامند.»
ابن ندیم نیز در الفهرست چنین گفته است: «نخستین کسی که افسانهها سرود و از آن کتابها ساخت و در خزینهها نهاد، فرس نخستین بود که برخی افسانهها را از زبان جانوران باز گفت. از آن پس پادشاهان اشکانی که سومین طبقه از پادشاهان فرس هستند در این کار غرقه شدند. سپس این امر در دوران پادشاهان ساسانی افزایش یافت و دامنه آن وسعت گرفت و قوم عرب آن افسانهها را به زبان عرب نقل کرد که به ادیبان فصیح و بلیغ رسید و آنان آن را تذهیب کردند و بپیراستند و درین رشته کتابهایی نظیر آنها بپرداختند. نخستین کتابی که در این معنی پرداخته شد «هزار افسان» است که به زبان عربی الف خرافه است. سبب این امر آن است که یکی از پادشاهان آنان وقتی زنی میگرفت و شبی با او میخفت، فردای آن روز وی را میکشت.» ابن ندیم توضیح را کامل کرده و به شرح احوال شهرزاد و چگونگی قصه گفتن او نیز میرسد.
به استناد مکتوب جلال ستاری دلیل اصلی دانشمندان در اثبات ریشه هندی و ایرانی «هزار و یکشب» نخست سخن مسعودی و دو دیگر نوشته ابن ندیم است. ذکر «هزار و یکشب» نخستین بار در «مروج الذهب و معادن الجوهر» تألیف ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی میرود
بهرام بیضایی نیز در کتاب «هزار افسان کجاست؟» ریشههای ایرانی «هزار و یکشب» را مورد واکاوی قرار میدهد و بر بازتابهای اجتماعی داستانها تاکید میکند. به باور او شیوه تعریف داستانهای تودرتو، در اصل متعلق به ایرانیان و هندوها (و بیشتر ایرانیان) بوده است. او همچنین اشاره کرده که «هزار و یکشب» در گذارهای خود به فرهنگهای مختلف شرکایی یافته و در هر فرهنگی که وارد شده داستانهایی از آن فرهنگ را با خود همراه کرده است.
ورود به سنت عربی و پیدا شدن شخصیتهای تازه در داستانها
همانطور که اشاره شد پس از تأسیس بیت الحکمه در بغداد (به یک روایت این مرکز علمی را هارون الرشید تأسیس کرده و به یک روایت دیگر پسرش مامون عباسی) ترجمه فارسی «هزار و یکشب» مورد توجه قرار گرفت و به عربی برگردان شد. پس از ورود این متن به تمدن اسلامی و عربی، هارون الرشید، خلیفه مقتدر عباسی، با حواشی خود، به عنوان یکی از شخصیتهای مهم وارد داستانهای «هزار و یکشب» شد. با ورود او بالطبع شخصیتهایی چون جعفر برمکی، مسرور خادم، ابراهیم موصلی، ابونواس شاعر و… که هویتی متصل به هارون الرشید داشتند، نیز در زمره شخصیتهای هزار و یکشبی قرار گرفتند.
این متن پس از تثبیت در زبان عربی تا مدتها باقی ماند تا اینکه شرقشناس مشهور فرانسوی در قرن هجدهم آن را پیدا و به فرانسه ترجمه کرد. ترجمه او غوغایی را در غرب برانگیخت و این متن تأثیر بسیاری روی ادبیات غربیان گذاشت. پس از گالان بسیاری از مترجمان دیگر نیز به سراغ این متن رفتند و ترجمههای متعددی را با تکیه بر نسخه گالان ترتیب دادند. زان پس این کتاب بر اساس ترجمه انگلیسی آن به «شبهای عربی» مشهور شد. قصهنویسهای غربی نیز با اقتباس از روش قصهگویی شهرزاد، آثار مهمی را آفریدند و شاید این ادعا گزافه نباشد که «هزار و یکشب» تأثیر مهمی در داستان نویسی مدرن غرب گذاشته است.
کار به جایی رسید که رابرت ایروین (پژوهشگر و مترجم و متخصص ادبیات عرب) انگلیسی در کتاب «تحلیلی از هزار و یکشب» (با ترجمه فریدون بدرهای در انتشارات فرزان روز) نوشته است: «هزار و یکشب که در خاورمیانه تا روزگاران اخیر به فراموشی سپرده شده بود، با چنان گستردگی و دفعاتِ متعددی به زبانهای غربی ترجمه شد که علیرغم پیشینههای عربی داستانها، انسان اندکی به وسوسه میافتد که آن را در اصل اثری از ادبیات اروپایی به شمار آوَرَد.» بنابراین او هم اعتقاد دارد که هزار و یکشب ریشهاش عربی است. بگذریم.
ترجمههای فارسی «هزار و یکشب» در عصر جدید
اکنون معتبرترین نسخه از «هزار و یکشب» نسخهای مشهور به بولاق مصر است که چند سال پیش این متن با ترجمه محمدرضا مرعشی پور به فارسی منتشر شد.
پیش از اینها و در دوران قاجار عبداللطیف طسوجی تبریزی ترجمه «هزار و یکشب» را از سال ۱۲۶۰ هجری قمری به امر بهمن میرزا، پسر عباس میرزا نایب السلطنه آغاز کرد و در مدتی قریب به چهار سال آن را به پایان برد. اشعار فارسی آن به وسیله سروش اصفهانی بجای اشعار عربی سروده یا انتخاب و در متن گنجانیده شد. اهل ادب آن روز به اتفاق بر این نظر بودند که هم مترجم و هم شاعر در حسن تعبیر و فصاحت عبارات و انتخاب ابیات کمال دقت و حسن سلیقه را به کار برده بودند. در این گزارش داستانی میخوانید از این ترجمه درباره آموزش یک آواز به ابراهیم موصلی توسط شیطان (منتشر شده توسط مؤسسه مطبوعاتی علی اکبر علمی به سال ۱۳۳۷)
پیش از آن باید مختصری ابراهیم موصلی معرفی شود. ابراهیم بن ماهان بن بهمن الموصلی شاعر، غزلسرا، موسیقیدان، آهنگساز، خواننده و عودنواز ایرانیتبار و رهبر جنبش کلاسیک در موسیقی عرب بود که در سال ۱۲۵ ق در کوفه به دنیا آمد و در سال ۱۸۸ ق در بغداد از دنیا رفت. او پایهگذار مقام ریتمیک ماخوری (شاید مقام ماهور؟) و نخستین پیرو برپایی شعر عرب بر آهنگهای ایرانی بود.
او از آموزش استادان ایرانی و عرب، به ویژه جوانویه زرتشتی و موسیقیدانی به نام سیاط بهره برد. ابراهیم که پرورده قوم بنی تمیم بود به آموختن موسیقی در موصل، ری و در بغداد از سیاط پرداخت. پسرش اسحاق موصلی و زلزل، مخارق، علویه، ابوصافه، سلیم بن سلام، محمدبن حارث و محمد رف شاگردش بودهاند. ابراهیم موصلی از جمله نوازندگان دربار هارون الرشید بود.
حکایت همنشینی شیطان با ابراهیم موصلی
... و نیز حکایت کردهاند که ابواسحاق ابراهیم موصلی گفته است که من از هارون الرشید دستوری خواستم که روزی از روزها بر من ببخشاید که با پیوندان و اهل و عیال خلوت کنم. خلیفه روز شنبه را جواز داد. من به منزل خود بازآمده و طعام و شراب و هرچه که حاجت به آن داشتم حاضر آوردم و با دربانان گفتم که درها ببندند و کس را نگذارند که نزد من آید.
پس در آن هنگام که من نشسته و زنان بر من گرد آمده بودند، شیخی خداوند هیبت و جمال که جامهای سفید در بر و طیلسان (جامه بلند و گشاد) بر سر و عصایی که قبضه آن سیمین بود، در دست دارد و رایحه طیب و گلاب ازو همی آید (عطرش فضای خانه را پر کرده بود) آمد. مرا از دیدن او خشمی بزرگ روی داد و نیت آزردن دربان کردم. پس از آن شیخ مرا سلام داد. من رد سلام کرده او را به نشستن دستوری دادم.
شیخ بنشست و با من احادیث عرب همی گفت و اشعار ایشان همی خواند، تا اینکه خشم من برفت و گمان کردم که چون غلامان من ادب و ظرافت او را دانستهاند، به عمد او را به مجلس راه دادهاند که عیش بر من تمام شود. آنگاه به شیخ گفتم ترا در طعام میلی هست؟ جواب داد من حاجت به طعام ندارم. گفتم با شراب چگونهای؟ جواب داد آن را خود دانی. پس من رطلی بنوشیدم و رطلی هم برو بهپیمودم.
پس از آن به من گفت ای ابواسحاق آیا سر آن داری که تغنی کنی تا از حسن صنعت تو چیزی بشنوم؟ من از سخن او در خشم شدم. پس از آن سخن او را هموار کرده، عود بگرفتم و بزدم و بخواندم. گفت آفرین بر تو ای ابواسحاق.
رابرت ایروین نوشته است: هزار و یکشب که در خاورمیانه تا روزگاران اخیر به فراموشی سپرده شده بود، با چنان گستردگی و دفعاتِ متعددی به زبانهای غربی ترجمه شد که علیرغم پیشینههای عربی داستانها، انسان اندکی به وسوسه میافتد که آن را در اصل اثری از ادبیات اروپایی به شمار آوَرَد
ابراهیم گفته است که مرا از این سخت خشم فزونتر شد که بی اجازت آمدن او بس نبود که مرا با نام خود مخاطب همی کند. پس از آن با من گفت سر آن داری که بار دیگر بخوانی که ما نیز ترا پاداش خواهیم داد. من عود گرفته تغنی کردم و تمامت راهها از بهر او بزدم. از آنکه گفته بود ترا پاداش خواهم داد.
چون قصه بدینجا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست.
چون شب ششصد و هشتاد و هشتم برآمد، شهرزاد گفت ای ملک جوانبخت:
ابراهیم موصلی گفت همه مهارتم را به کار گرفتم و آنقدر تغنی کردم تا قیامتی برپا و او در طرب شد و گفت آفرین بر تو. پس از آن گفت مرا دستوری میدهی تا تغنی کنم؟ گفتم اختیار تراست؛ ولی عقل او را ضعیف شمردم که نزد من همی خواهد تغنی کند. پس عود گرفته تارهای آن محکم کرد. به خدا سوگند گمان کردم که عود به زبان فصیح به سخن آمد و به آواز ملیح بخواند. آنگاه شیخ تغنی کرده این ابیات بخواند:
ساقی سیمتن چه خسبی خیز * آب شادی بر آتش غم ریز
بوسهای بر کنار ساغر نه * پس بگردان شراب شهدآمیز
شاهدان میکنند خانه زهد * مطربان میزنند راه حجیز
ابواسحاق گفته است که به خدا سوگند گمان کردم که در و دیوار از خواندن او به رقص آمدهاند؛ و از حسن آواز او مبهوت ماندم و یارای سخن گفتم نداشتم. پس از آن این ابیات برخواند:
آب حیات من است خاک سر کوی دوست * گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار * فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار * مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
پس از آن راهی دگر بزد و این ابیات بخواند:
کمان سختْ که داد آن لطیف بازو را؟ * که تیر غمزه تمامست صید آهو را
هزار صید دلت پیش تیر باز آید * بدین صفت که تو داری کمان ابرو را
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی * که روز معرکه بر خود زره کنی مو را
آنگاه به من گفت ای ابراهیم این آواز که شنیدی برخوان و به کنیزکان خود بیاموز. من گفتم آواز به من اعادت کن (برای من تکرار کن) گفت: حاجت به اعادت نیست [و در سینهات ماندهاند] و از من غایب شد. من شگفت ماندم و شمشیر گرفته به سوی در بشتافتم. در را بسته یافتم و با کنیزکان گفتم: چه شنیدید؟ گفتند آوازی بهتر از همه آوازها بشنیدیم.
من حیران مانده به سوی در سرای بشتافتم. آن در را نیز بسته یافتم. از دربانان شیخ را باز پرسیدم. گفتند: شیخ کدام است، به خدا سوگند امروز کسی از در به درون نیامده است. من بازگشته در کار او به فکرت اندر شدم که ناگاه از یکسوی خانه آوازی برآمد و گفت ای ابواسحاق، هراس مکن که من ابومرة (ابلیس) بودم که امروز ندیم تو گشتم. آنگاه من سوار شده به سوی خلیفه رفتم و حکایت به او فرو خواندم. گفت ای ابواسحاق آوازی که از او آموختهای بر خوان. من عود گرفتم و بزدم و آواز را برخواندم. خلیفه در طرب شد و گفت آن شیخ یک روز خود ما را بنواخت چنانکه ترا نواخته است. پس از آن صله از بهر من بداد. من جایزه گرفته بازگشتم.
توضیحی در باب اشعار این حکایت
همانطور که ملاحظه کردید سروش اصفهانی در ترجمه طسوجی به جای ترجمه اشعار عربی، ابیاتی از سعدی را گذاشته است. محمدرضا مرعشی پور مترجم نسخه بولاق «هزار و یکشب» (منتشر شده توسط نشر نیلوفر به سال ۱۳۹۰) نیز به جای ترجمه ابیات به ترتیب اشعاری از رهی معیری، شیخ قیضی و شرف قزوینی گذاشته است. ترجمه او از این داستان با ترجمه طسوجی تفاوتی دارد و آن در انتهای حکایت است.
این داستان با ترجمه مرعشی پور چنین به پایان میرسد: «هارون الرشید از آنچه شنید، لذتی وافر برد و او که به ندرت شراب مینوشید، جامهایش را پی در پی تهی میکرد و حسرت میخورد و میگفت: کاش همانطور که بر تو پدید آمد، یک روز هم خود را به من مینمود… و فرمود که به من هدیهای بدهند. آن را گرفتم و به راه خود رفتم.»
در ترجمه متون ادبی سترگ (همچون هزار و یکشب) همواره رسم بر این بوده که مترجمان به جای ترجمه ابیات موجود در متنها، اشعاری آشنا از فرهنگ زبان مقصد را بگذارند. از این داستان باید به شهرت و اهمیت ابراهیم موصلی در فرهنگ عامه آن دوران رسید. شهرت او آنقدر افسانهای بود که چنین حکایتهایی درباره او برساخته میشد. همچنین میتوان به بازتولید اندیشه عربی درباره تولید هنری شاعران و هنرمندان هم فکر کرد. همانطور که در قسمتهای نخستین این پرونده اشاره شد، عرب بر این باور بود که جنِ همزاد شاعران، شعرها را به آنها تلقین میکند. درباره ابراهیم موصلی نیز باید گفت که آثار او آنقدر زیبا و دلچسب بودند که به باور عامه شیطان یا جنی آثارش را ساخته و به او تلقین کرده است.
***
برای مطالعه دیگر قسمتهای پرونده جانهای آشنا روی این نشانی کلیک کنید.
نظر شما