چگونه می‌توانم مؤمن باشم/۵۵؛

ماجرای نمازی که «شیخ مرتضی انصاری» با لب تشنه اقامه کرد

ماجرای نمازی که «شیخ مرتضی انصاری» با لب تشنه اقامه کرد

مومن اگر تشخیص داد، وظیفه‌اش این است که باید در جایی سکوت کند، از سکوت کردن خسته نمی‌شود البته گاهی انسان تکلیف دارد که حرف بزند؛ در این صورت اگر سکوت کند، گناه کرده است.

خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: زندگی انسان ساحت‌های مختلفی دارد که انسان مؤمن همانطور که از اسمش پیداست باید در هر کدام از آن‌ها ایمان خود را ظهور و بروز دهد. در ساحت‌های فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، اعتقادی، اخلاقی، علمی، اقتصادی و جسمی. بروز ایمان نیز در این ساحت‌ها چیزی نیست جز تقوا. یعنی فرد در همه این ابعاد زندگی نظر خدا و رضایت او را محور قرار دهد. امام صادق (ع) درباره وظیفه شیعیان فرموده است: «کونوا لنا زینا ولا تکونوا لنا شیناً» زینت و سبب افتخار ما باشید نه اینکه باعث شرمندگی ما باشید. در این راستا حضرت علی (ع) می‌فرماید: «اعیونی بورع واجتهاد و سداد» سعی کنید تقوا و ورع داشته باشید. در این راه تلاش کنید و استقامت داشته باشید. آنچه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت الله مصباح یزدی است که در سال ۸۷ ایراد کرده اند. بخش پنجاه و پنجم آن را باهم می‌خوانیم:

در روایتی که نوف البکالی از امیرالمؤمنین - علیه السلام - در اوصاف شیعیان نقل کرده بود به اینجا رسیدیم که می‌فرماید: «… لَا یَدْخُلُ فِی الْأُمُورِ بِجَهْلٍ، وَ لَا یَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ بِعَجْزٍ. إِنْ صَمَتَ لَمْ یُعْیِهِ الصَّمْتُ، وَ إِنْ نَطَقَ لَمْ یُعْیِهِ اللَّفْظُ، وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ بِهِ صَوْتُه؛»؛ وقتی شیعه ما را بینید، این صفات در او ظاهر است: … در کارها با حالت نادانی و ناآگاهی وارد نمی‌شود، و در کار حقّی که وارد شد و باید انجام بدهد، در اثر تنبلی و ناتوانی، دست از کار نمی‌کشد. آنجایی که باید سکوت کند، از سکوت کردن خسته نمی‌شود، و آنجایی که باید سخن بگوید، لفظ و سخن او را ناتوان نمی‌کند، و موقع شادی و خنده، تبسّم می‌کند و صدایش به قهقهه بلند نمی‌شود.

شرایط ارزشی شدن انجام یک کار

۱. آگاهی: یک کار وقتی ارزش یک کار انسانی را دارد که باعث شود بر مقام ما پیش خدا افزوده شود و نزد او عزیز شویم و فضیلتی را دارا شویم و اگر کاری را ترک می‌کنیم ترک آن کار باعث سعادت ما شود و ما را از خطرها نجات دهد. در صورتی این گونه خواهد بود که شرایطی داشته باشد: اول این‌که کار از روی آگاهی انجام بگیرد. یعنی انسان با عقل خودش آن کار را تصور کرده باشد، منافعش را سنجیده باشد، احیاناً اگر ضرری دارد، ضررش را بسنجد و با هم مقایسه کند وقتی انجام آن رجحان دارد با آگاهی آن کار را انجام دهد. بدون آگاهی نسبت به درستی یا عدم درستی کار، یا بدون آگاهی نسبت به کیفیت انجام کار نباید وارد کاری شد.

نباید صرف تبعیت از دیگری یا تحت تأثیر انگیزه‌های نفسانی باشد؛ که در این صورت، طبعاً این کار ارزشی ندارد. یکی از انواع کارهای خوبی که ما سراغ داریم، نماز خواندن است. مؤمنین همه نماز می‌خوانند. بسیار نادر است که کسی ایمان داشته باشد و عمداً نماز نخواند. امّا نماز خواندن‌ها با هم خیلی تفاوت دارد. گاهی صرف یک عادت است - صرف عادت که می‌گویم تعبیر مسامحی است.

هیچ وقت صرف عادت نیست. مقصود این است که عُمده عاملی که او را به نماز وا می‌دارد، یک عادت است - در این صورت چندان ارزشی ندارد. اما اگر درست درک کند که نماز یعنی چه؟ من کی‌ام؟ خدا کیست؟ نماز خواندن یعنی چه؟ با چه کسی رو به رو می‌شوم؟ چه می‌گویم؟ چرا این حرف‌ها را می‌زنم؟ …، به نماز بیشتر علاقه‌مند می‌شود، تمرکز و حضور قلب پیدا می‌کند، از نماز خواندن لذّت می‌برد و از آن سیر نمی‌شود.

نماز شیخ انصاری

مرحوم آیت‌الله بهجت - رضوان الله علیه - می‌فرمودند: روزی شیخ انصاری - رضوان الله علیه - از درس برگشته بود. در هوای گرم تابستان نجف خسته و تشنه؛ به منزل رسیدند. تقاضا می‌کنند: یک مقدار آب برای من بیاورید. تا خواستند آب را از سرداب بیرون آورده، برای ایشان بیاورند، یک مقدار طول کشید. در این فرصت شیخ به نماز ایستاد. در آن ظهر گرم با لب تشنه نماز را که شروع کرد، حالی پیدا کرد و شروع به خواندن یکی از سوره‌های طولانی کرد. آنقدر از این نماز لذّت برد که مدّتی طول کشید. نماز که تمام شد، آب گرم شده بود. از همان آب گرم مقداری دهانش را تر می‌کند و دوباره مشغول عبادت می‌شود.آن‌هایی که معنای نماز را می‌دانند، مزه نماز را می‌چشند، و می‌فهمند با چه کسی حرف می‌زنند، موقع تشنگی - آن هم آن تشنگی شدید و هوای گرم - باز هم، هیچ چیز جای نماز را برایشان نمی‌گیرد. اما انسانی که معرفت به نماز ندارد، از نماز خسته می‌شود. «… وَ إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخاشِعینَ» ۱

۲. اختیار: شرط دوم این‌است که کار واقعاً از روی اختیار و اراده انجام شود. نه این‌که تحت تأثیر عوامل جنبی، مثل خجالت کشیدن از جمع و … باشد که احیاناً انسان را تا حد اکراه می‌رساند.در کارهایی که انجام می‌دهیم این دو شرط در ارزش‌دار بودن کار دخالت دارد.

شرایط ارزشی شدن ترک یک کار

اما در کارهایی که ترک می‌کنیم علاوه بر این دو شرط، یک شرط دیگر هم لازم است، و آن این است که وقتی یک کاری را ترک می‌کنیم، شرایط انجام دادن آن فراهم باشد و ترک کنیم. کسی که چشم ندارد تا به نامحرم نگاه کند، یا ناشنوا است و نمی‌تواند موسیقی گوش کند، ترک این امور برای او هنر نیست؛ لذا کسانی که برای مبتلا نشدن به گناه، سعی می‌کنند، اسباب و وسایل و شرایط گناه را از زندگی خود حذف کنند، مثلاً داروهایی می‌خورند که توان جنسی‌شان را ضعیف کند، هنری نکرده‌اند. آن وقتی ترک گناه، موجب درجات عالی می‌شود که انسان بتواند گناه کند، انگیزه و تمایل قوی داشته باشد و به خاطر خدا ترک کند.

امیرالمؤمنین می‌فرمایند: شیعیان ما کسانی هستند که ورودشان در کارها با جهل نیست؛ بلکه با آگاهی کامل است. سعی می‌کنند در هر کاری وارد می‌شوند، اطرافش را بسنجند، خوب دقّت کنند تا حجت داشته باشند که این کار را باید انجام داد و با این کیفیت هم باید انجام داد. وقتی انسان با نادانی وارد در کار شود، ممکن است به زودی متوجّه شود که اشتباه کرده است و این کار، کار درستی نبوده یا آن گونه که باید انجام دهد، نداده است و بعد فرصت از دست رفته باشد و نتواند جبران کند.

مؤمن در انجام حقّ، خستگی نمی‌شناسد

«وَ لَا یَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ بِعَجْزٍ»: وقتی وارد کاری می‌شود، با آگاهی وارد می‌شود و بعد از ورود، تمام توانش را به کار می‌گیرد که وظیفه‌اش را درست انجام بدهد. با سستی و تنبلی در کارهای حقّ اقدام نمی‌کند. تمام نیرویش را به کار می‌برد و در کار احساس ناتوانی نمی‌کند. برخی افراد کار خوب را، خوب شروع می‌کنند، امّا زود خسته می‌شوند، یا تنبلی؛ می‌کنند و به محض اینکه مانعی پیش آید، کار را کنار می‌گذارند. این شأن شیعه نیست. آن شیعه‌ای که علی - علیه السلام - دوست دارد، کسی است که وقتی با آگاهی و تحقیق وارد کاری شد، آن کار را درست انجام دهد تا به پایان برساند.

«إِنْ صَمَتَ لَمْ یُعْیِهِ الصَّمْتُ»: اگر تشخیص داد، وظیفه‌اش این است که باید در جایی سکوت کند، از سکوت کردن خسته نمی‌شود.گاهی انسان تکلیف دارد که حرف بزند؛ در این صورت اگر سکوت کند، گناه کرده است. آنجایی که باید امر به معروف کند، اگر سکوت کند، وظیفه واجب را ترک کرده است. گاهی سخنرانی کردن، واجب می‌شود.

تحقق این انقلاب بیش از هر چیز، از سخنرانی‌های حضرت امام - رضوان الله علیه - و یارانش بود. گاهی جایی که سخنرانی واجب است، عواملی مانند خستگی یا ترس از توهین یا ترس از سیلی خوردن یا … انسان را وادار به سکوت می‌کند. مؤمن نه سکوتش در اثر عجز از حرف‌زدن است و نه وقتی که سکوت می‌کند از سکوت کردنش خسته می‌شود. ممکن است برای حرف‌زدن انگیزه پیدا کند، مثلاً کسی حرفی زده است و او می‌خواهد جوابش را بدهد ولی می‌بیند این کار صحیح نیست، چون به جدال و مراء می‌کشد و موجب نزاع و خصومت می‌شود؛ لذا سکوت می‌کند و از سکوت کردنش هم خسته نمی‌شود.

انسان به طور طبیعی منتظر است یک جایی هم برای حرف زدن او پیدا شود و او هم یک اظهار فضلی کند. گاهی یک کلاه شرعی سر خودش می‌گذارد که این حرف زدن من به خاطر یک احساس وظیفه‌ای بود. در صورتی که چه بسا این طور نبوده؛ بلکه برای ارضای نفس بوده است!

ماجرای دیدار علامه طباطبایی با حضرت امام

یکی از بزرگان می‌فرمودند: بنده هم درس امام می‌رفتم و هم درس مرحوم آقای طباطبایی. دلم می‌خواست یک جلسه‌ای، هر دو بزرگوار باشند و راجع به یک موضوعی بحث شود، ببینم این‌ها چه‌طور بحث می‌کنند. یک وقتی یک مهمانی قرار بود به حجره ما بیاید که با هر دوی این بزرگواران ارتباط داشت. ما به آقایان اطلاع دادیم که شما هم تشریف بیاورید تا دیداری حاصل شود. آنها هم روی رفاقتی که داشتند و دعوتی که شد، قبول کردند و هر دو تشریف آوردند. یک موضوع بحثی را که به هر دوی این آقایان مربوط می‌شد، مطرح کردم؛ ولی به طور مشخص از یکی از ایشان نپرسیدم. هیچکدام جواب ندادند.رو کردم به این آقا گفتم نظر شریف جنابعالی چیست؟ گفت: آقا می‌فرماید. به آن آقا گفتم، گفت: آقا می‌فرماید. مدّتی گذشت و هیچکدام از آقایان هیچ جوابی ندادند. تا بالاخره من به یک صورتی مسأله را برگرداندم که از نظر هر دو استفاده کنم و الّا خودشان هیچ انگیزه‌ای برای حرف زدن نداشتند. یکی از بزرگان که الآن از مراجع قم هستند، می‌گفتند: بنده یک وقت شاگرد امام بودم و با ایشان خیلی ارتباط داشتم. یک روز به منزل ایشان رفتم، مدتی نشستم و هیچ صحبتی نشد. وقتی بیرون آمدم، یکی از دوستان پرسید: منزل امام چه‌کار می‌کردی؟ گفتم: «مساکته»؛ می‌کردیم؛ تبادل سکوت! اگر در یک مجلسی، بحثی علمی مطرح شود، و جای این باشد که انسان نظری بدهد، ولی سکوت کند، این سکوت یک قدرت و شجاعتی می‌خواهد، و باید خیلی مالک نفس خودش باشد.

امیرالمؤمنین - علیه السلام - می‌فرمایند: شیعه ما آن‌جا که باید سکوت کند از سکوت خسته نمی‌شود و سکوت او را عاجز نمی‌کند. گاهی انسان از این‌که حرف نمی‌زند، خسته و درمانده می‌شود و دوست دارد یک چیزی بگوید. اما این‌ها آن چنان بر خودشان مسلط هستند که جایی که نباید حرف بزنند، هیچکس، به هیچ قیمتی نمی‌تواند این‌ها را به حرف درآورد.

«وَ إِنْ نَطَقَ لَمْ یُعْیِهِ اللَّفْظُ»: و آن وقتی که باید سخن بگوید: این طور نیست که از سخن گفتن در بماند. او به دنبال انجام وظیفه؛ است. اگر باید حرف بزند تا آنجا که لازم است با نهایت صراحت، شجاعت و صلابت سخن می‌گوید. علی - علیه السلام –؛ خود چه‌گونه سخنرانی می‌کرد؟ او همان کسی بود که آن گریه‌ها را و آن عبادت‌ها را داشت.

مؤمن اندازه از دست نمی‌دهد

«وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ بِهِ صَوْتُه». در مجلسی که مؤمنین هستند، اگر انسان اخم کند و محزون باشد، دیگران هم ناراحت می‌شوند. «افسرده‌دل، افسرده کند انجمنی را». در این گونه مجالس، مستحب است که لبخندی بزند، شوخی کند و حرفی بزند که دیگران بی‌جهت مبتلا به حزن و اندوه نشوند. چون حزنی که در اثر عامل معنوی و الهی نباشد مطلوبیتی ندارد. حزنی مطلوب است که انگیزه الهی داشته باشد و آن حزنی است که در قلب است. لزومی ندارد که در قیافه هم ظاهر شود: «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِه».

در سیره پیغمبر اکرم - صلی الله علیه و آله - نقل شده که وقتی در مجلسی بودند و یک کسی حرف خنده‌داری می‌زد یا یک موضوعی بود که همه مردم اظهار شادی می‌کردند، حضرت هم برای متابعت با دیگران تبسّمی می‌کردند. امّا هیچ وقت قهقهه نمی‌زدند.

غالب افراد، مغلوب احساسات‌شان هستند. وقتی حرف خنده‌داری می‌شنوند، شروع می‌کند قاه قاه خندیدن و نمی‌توانند جلوی خودشان را بگیرند! این کم کم برای انسان ملکه می‌شود. هم می‌خندد و هم سعی می‌کند دیگران را بخنداند. اگر یکی جوکی گفت، این سعی می‌کند یکی دیگر بگوید و وقتی آن تمام شد، سوّمی را خنده‌دارتر بگوید و کم کم می‌شود مسابقه در جوک گفتن و خندیدن! وقت انسان مدّتی تلف می‌شود، بدون این‌که هیچ محصولی داشته باشد. در صورتی که این حال برای انسان ملکه شود، وقتی یک کسی یک حرف خنده‌داری زد، نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد و شروع می‌کند قاه قاه خندیدن؛ کاری کودکانه! بچه‌ها هم، همین‌طور هستند؛ نه خنده‌شان حساب دارد و نه گریه‌شان. این وصف شیعیان علی - علیه السلام - نیست.

می‌فرماید: شیعه ما آن جایی که باید اظهار شادی کند و بخندد، تبسّم می‌کند؛ امّا اختیار از دستش بیرون نمی‌رود. هم وقارش را حفظ می‌کند و هم بی‌جهت خنده زیادی نمی‌کند که وقتش تلف شود ویا وقت دیگران را بگیرد. مسابقه در خنده، کار لغو و وقت‌گذرانی بی‌جهت است. انسان باید در انجام هر کاری، قدرت داشته باشد که مهار آن دستش باشد. اندازه نگه‌دار! اوّل باید دید چه اندازه‌ای مطلوب است و بعد مراقب بود که آن اندازه از دست در نرود.

۱؛ البقره / ۴۵.

۲؛ بحار الانوار، ج ۶۴، ص: ۳۰۵.

کد خبر 5773765

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha