خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه-مصطفی شاکری: کتاب «پس از پنجاه سال؛ پژوهشی تازه پیرامون قیام حسین (ع)»، اثر سید جعفر شهیدی، تاریخنگار شیعه است که در سال ۱۳۵۸ به چاپ رسید. شهیدی در این کتاب، در عین وفاداری به روایتهای تاریخی، نگاه تحلیلی دارد و زمینههای اجتماعی، سیاسی، قومی و مذهبی را در شکلگیری قیام امام حسین (ع)، مورد توجه قرار میدهد. کتاب در ۳۰ بخش کوتاه تنظیم شده و سیر تاریخی وقایع به همراه تحلیل نویسنده، ذکر شده است.
سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷-۱۳۸۶ ش) تاریخپژوه، مترجم، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران بود. او از شاگردان علیاکبر دهخدا و بدیع الزمان فروزانفر در دانشگاه تهران بود و در سال ۱۳۴۰ دکترای خود را در رشته ادبیات فارسی و تاریخ دریافت کرد. شهیدی در حوزه علمیه قم و حوزه علمیه نجف نیز تحصیل کرده بود و از اساتیدی همچون آیت الله بروجردی و آیت الله خویی بهره برد. وی در مقطعی نیز لباس رسمی روحانیت را برتن داشته است.
سید جعفر شهیدی، انگیزه خود از نگارش کتاب «پس از پنجاه سال» را بررسی دلایل «خونسردی و بیاعتنایی» مردم در قبال واقعه عاشورا دانسته است. یکی از پرسشهای اصلی نویسنده، این است که چه شد که پس از گذشت نیمقرن از وفات رسول خدا (ص)، جامعه مسلمین آن اندازه از فقه اسلام و احکام دین بیاطلاع ماندند که ندانستند چگونه منکری میکنند و چه ننگی دامنگیرشان میشود؟ انگیزه سید جعفر شهیدی از نوشتن این کتاب، یافتن پاسخ این سوال است که اگر یزید برای حفظ حکومت خود، اصول مسلم اسلامی را نادیده گرفت، چرا مردم تا آن حد خونسرد و بیاعتنا بودند؟
همزمان با فرارسیدن ایام سوگواری سید و سالار شهیدان، با حسین علیزاده، پژوهشگر تاریخ اسلام پیرامون این کتاب گفتوگو کردیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید؛
*به عنوان پرسش نخست، توضیح بفرمائید که رویکرد جدید استاد شهیدی در واکاوی واقعه عاشورا در این اثر چگونه است؟
همانطور که مستحضرید استاد شهیدی آثار فراوانی دارند؛ بسیاری از آثارشان تاریخی است و بخشی هم آثار ادبی است. یکی از آثار تاریخی ایشان «پس از پنجاه سال؛ پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین (ع)» است. ابتدا توضیحی پیرامون عنوان کتاب عرض کنم. خیلیها فکر کردند عنوان کتاب به این معنا است که پنجاه سال است پژوهشی درباره امام حسین (ع) صورت نگرفته است ولی با توجه به محتوای کتاب متوجه میشویم پرسش اصلی ایشان این است چطور شد که پس از پنجاه سال پس از وفات پیامبر (ص) برای امام حسین (ع) چنین وضعیتی پیش آمد. پس این «پس از پنجاه سال» به فاصله پس از وفات پیامبر (ص) تا قیام امام حسین (ع) برمیگردد.
نکته دوم اینکه این کتاب که در سال ۵۸ توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی منتشر شد بسیار مورد توجه قرار گرفت و تا سال ۸۱ بیست و هشت مرتبه تجدید چاپ شده بود. فکر کنم کتاب از سال ۸۱ تا کنون مکرر تجدید چاپ شده باشد. هیچ کتاب دیگری از دکتر شهیدی این مقدار چاپ نشده است یعنی در میان دهها کتابی که از ایشان بر جای مانده است، این کتاب بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. این کتاب به زبان عربی و ترکی ترجمه شده و خلاصه آن هم به صورت کتابچه منتشر شده است.
به هر حال این کتاب جز کتابهای ممتاز عاشورایی است. وجه امتیازش هم این است که ایشان با نگاه تاریخی صرف وارد بحث نشدند بلکه نگاه تاریخی تحلیلی دارند. ایشان کتابی هم درباره تاریخ تحلیلی اسلام دارند که تا پایان بنی عباس را با روش تحلیلی بررسی کردند. همین مبنای تحلیلی که ایشان در کتاب «پس از پنجاه سال» دارند در کتاب تاریخ تحلیلی اسلام هم مشاهده میشود.
*شما به پرسش و ایده اصلی کتاب اشاره کردید. ایشان برای یافتن پاسخ این سوال، پژوهش خود را چگونه سامان داده است؟
سوال اصلی ایشان چنانکه اشاره کردم این است چه تحولاتی در کار بود که هنوز پنجاه سال از رحلت پیامبر (ص) نگذشته بود و هنوز اصحابی که جایگاه امام حسین (ع) نزد پیامبر (ص) را مشاهده کرده بودند در قید حیات بودند که امت اسلام خنجر کشیدند و امام حسین (ع) و یارانش را با آن وضعیت به شهادت رساندند و اموالشان را غارت کردند و سرهایشان را به نیزه زدند و خانواده آنها را به اسارت بردند. این خیلی اتفاق مهمی است. اگر این واقعه سالها بعد از وفات پیامبر (ص) در بلاد کفر اتفاق افتاده بود چندان عجیب نبود ولی اینکه خود امت پیامبر (ص) که میدانستند پیامبر (ص) چه جایگاهی برای اهل بیت (ع) قائل است نسبت به این عمل مبادرت کردند خیلی عجیب و مهم است. از اینجا معلوم میشود که در این پنجاه سال تحولاتی در امت اسلامی رخ داده است که نتیجه آن این مصیبت بوده است.
تا اینجا سوال ایشان و جواب اجمالی که ایشان میدهد را مطرح کردم. جواب تفصیلی ایشان برمیگردد به جمعبندی که خودشان در فصل سیزدهم کتاب انجام دادند یعنی در دوازده فصل ریشههای قیام امام حسین (ع) را بررسی کردند و از اواخر هجرت پیامبر (ص) تا زمان وفات ایشان و دوران خلیفه اول و دوم و سوم و چهارم که دوران حکومت امام علی (ع) به مدت پنج سال است را بررسی کرده است. پس از امام علی (ع) معاویه به مدت ۲۰ سال حکومت کرد و در سال ۶۰ معاویه از دنیا رفت. پس از معاویه، یزید به خلافت رسید و از امام حسین (ع) بیعت خواستند ولی ایشان از مدینه به مکه حرکت کرد و از مکه با توجه به دعوت کوفیان به شهر کوفه سفر کردند و در اول سال ۶۱ در روز دهم محرم این واقعه رخ داد. دوازده فصل اول کتاب به این دوره برمیگردد و در فصل سیزدهم ایشان جمعبندی میکنند.
خلاصهای که ایشان در فصل سیزدهم میگویند این است بیشتر مردمی که در سال ۶۰ و ۶۱ زندگی میکردند متولدین عهد عثمان بودند و در زمان امام علی (ع) به رشد رسیده بودند و در دوره ۲۰ سال معاویه وارد اجتماع شده بودند. این جمعیت که در عهد عثمان به دنیا آمده بودند و حکومت ۲۰ ساله معاویه را درک کرده بودند اکثریت جامعه آن روز را تشکیل داده بودند و خاطره مبهمی از دوران ماقبل یعنی دوره پیامبر (ص) و خلفای اول و دوم داشتند و هر چه از اسلام شنیده بودند بر اساس تربیت و فرهنگ اموی و دوران معاویه بوده است. در دوران معاویه فسق و فساد و دور شدن از ارزشهای اسلامی و آغشته شدن به فرهنگ جاهلی دوباره رشد کرد. بنیامیه فقط میخواستند به قدرت برسند که رسیدند لذا جز ظواهر اسلامی مثل حج و جهاد و … به امور دیگر اهتمامی نداشتند. این خلاصهای است که ایشان در فصل سیزدهم بیان میکند.
ایشان در ادامه شهرهای مهم اسلامی در دوران قیام امام حسین (ع) را توصیف میکند. ابتدا از دمشق میگوید که مرکز خلافت اسلامی بوده است. مردم دمشق چه خاطرهای از اسلام داشتند؟ همان شهری که شاهد اسارت امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) میشود. مردم دمشق از امام علی (ع) و اهل بیت (ع) هیچ چیز نمیدانند. لذا امام سجاد (ع) در آن خطبه معروف که در مسجد اموی میخواند خودش را معرفی میکند و شهادتین میگوید تا مردم بفهمند اینها مسلمان هستند چون فکر میکردند اینها کافرانی هستند که میخواستند جرمی مرتکب شوند ولی حکومت جلوی آنها را گرفته است.
بعد از دمشق ایشان به بررسی مکه میپردازد و میگوید مکه در سال ۶۰ و ۶۱ خودش را کنار کشیده بود و تماشاگر صحنه بود. مردم صرفاً خانه خدا را طواف میکردند و کاری به امور سیاسی نداشتند. مکه حرم امن بود لذا وقتی از امام حسین (ع) در مدینه بیعت خواستند ایشان به مکه پناهنده شد ولی مردم مکه هیچ حمایت خاصی از ایشان نکردند بلکه این عراقیها بودند که نماینده فرستادند و نامه نوشتند و امام را به شهر خودشان دعوت کردند. اگر مردم مکه از حضرت حمایت کرده بودند نیاز نبود که حضرت به جای دیگری بروند ولی مردم مکه نه تنها از حضرت حمایت نکردند بلکه در هنگام حج قرار بود ایشان را ترور کنند که امام برای اینکه حرمت خانه خدا حفظ شود حج خود را تبدیل به عمره کردند و از مکه خارج شدند.
در مدینه هم که محل زندگی حضرت بود حضرت را به دارالاماره دعوت کردند تا از ایشان بیعت بگیرند و میخواستند در صورت عدم بیعت حضرت را در آنجا بکشند. امام در پاسخ آنها فرمودند شما بیعت پنهانی من را نمیخواهید، پس بگذارید تا فردا در مسجد بیعت کنم. حضرت از این مهلت استفاده کردند و به سمت مکه حرکت کردند. ایشان در مدینه هم یار و یاوری نداشتند و اگر یاوری داشتند در مدینه میماندند.
شهر مهم دیگر کوفه است. کوفه ۲۰ سال قبل شاهد پنج سال حکومت امیرالمومنین (ع) بود دورانی که گرچه در عمل موفق بود ولی در ظاهر دچار لطمههای شدیدی شد و برای اولینبار سه جنگ بزرگ داخلی بین مسلمانها پیش آمد. این سه جنگ در دوران امام علی (ع) آن حضرت را تضعیف کرد و معاویه را تقویت کرد و بخشهایی از حکومت امام علی (ع) از دست ایشان خارج شد و فقط عراق برای ایشان باقی ماند و نهایتاً ایشان را به شهادت رساندند. بعد از ایشان هم مردم امام حسن (ع) را وادار به صلح با معاویه کردند. این اتفاقاتی بود که قبلتر رخ داده بود. حالا معاویه پس از ۲۰ سال حکومت از بین رفته است و بر خلاف صلحنامه فرزند نالایق خود یعنی یزید را جانشین خود کرده است. یزید هم از امام حسین (ع) درخواست بیعت میکند. این بود که امام با توجه به دعوت مردم کوفه به سمت کوفه حرکت کرد. این جمعبندی است که مرحوم شهیدی در فصل سیزدهم کتاب انجام میدهد.
بر اساس نگاه ایشان مردم ۵۰ ساله دوره امام حسین (ع) پیامبر (ص) را ندیده بودند و آنها که پیامبر (ص) را دیده بودند پیر و خانهنشین بودند و ترجیح میدادند فکر آخرت باشند و وارد دعواهای سیاسی نشوند. اکثریت جامعه که قشر جوان را تشکیل میداد و چرخ فعالیت اجتماعی دست آنها بود با حکومت بنیامیه عادت کرده بودند و اسلام را از طریق بنیامیه شناخته بودند. خلاصه مردم آشنایی با اسلام حقیقی نداشتند و ارزشهایشان از ارزشهای عصر پیامبر (ص) دور شده بود و به همان تعصبات جاهلی برگشته بودند و روح جامعه اسلامی که عدالت و تقوا باشد در میان آنها از بین رفته بود. کار به جایی رسیده بود که ولید که برادر عثمان بود و حاکم کوفه بود مست به مسجد رفت و نماز صبح مردم را سه رکعت خواند! وقتی مردم اعتراض کردند در محراب مسجد بالا آورد و گفت من حال خوبی داشتم و میخواستم بیشتر نماز بخوانم. مردم هم او را زدند و انگشتر او را از دستش درآوردند. البته کوفه حکومت بنی امیه را خوش نداشت و بعد از معاویه مردم از حاکم خود تبعیت نکردند تا اینکه یزید مجبور شد ابن زیاد که حاکم بصره بود را به کوفه بفرستد.
*در بخش پایانی، ملاحظات و انتقاداتی که نسبت به محتوای کتاب وارد است را مطرح بفرمائید.
استاد شهیدی مطرح کردند نگاهشان در این کتاب جامعهشناسانه است. ما میپذیریم نگاه ایشان نگاه تاریخی تحلیلی است و نگاه تاریخی صرف نیست ولی نگاه جامعهشناسانه لوازمی دارد. مرحوم شهیدی بیشتر ادیب و اهل تاریخ بودند و با نگاه جامعهشناسانه به خصوص روانشناسی اجتماعی آشنا نبودند یعنی نسبت به روش تحقیق جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی آگاهی کامل نداشتند لذا با وجود اینکه با منابع تاریخ آشنا بودند و تاریخ تحلیلی را خوب مطرح کردند ولی نگاه جامعهشناسی ایشان ایراد دارد مثلاً به وضعیت معیشت و اقتصاد کوفه توجه نکردند، به سطح فرهنگ و آموزش مردم کوفه توجه نکردند. قشربندی اجتماعی مردم کوفه و ساختار قومیتی آنها را تحلیل دقیق نکردند و به صورت کلی از این مسائل صحبت کردند و قیام امام حسین (ع) را در سطح رقابتهای قومی پایین آوردند و ادعا کردند امام حسین (ع) وابسته به اعراب جنوبی بود که اعراب شمالی با آنها رقابت داشتند. این رقابتی بود که از دوره جاهلیت وجود داشت و بین اعراب جنوبی یمنی و اعراب شمالی اختلاف بود. در کوفه اعراب جنوبی بیشتر بودند و با اعراب شمالی که طرفدار بنی امیه بودند رقابت داشتند.
این مسئله هم نقطه قوت تحلیل استاد شهیدی است و هم نقطه ضعف تحلیل ایشان به شمار میآید. بین بنی هاشم و بنی امیه از زمان جاهلیت اختلاف بود، بین عراق و شام هم از زمان جاهلیت اختلاف بود چون عراق تابع حکومت ایران بود ولی شام تابع حکومت روم بود. پس عراق و شام از قدیم دعوا داشتند همانطور که بنی هاشم و بنی امیه اختلاف داشتند. یک اختلاف دیگر که استاد شهیدی بیشتر بر آن تاکید میکند رقابتهای قبائلی بین اعراب شمالی و جنوبی بود. این سه اختلاف در زمان امام حسین (ع) اوج میگیرد. درست است که این مسئله مهم است ولی استاد همه قیام را در این سطح خلاصه کردند و خواستند امام حسین (ع) را قربانی درگیری این قبایل بدانند و ضعف استاد شهیدی در اینجا است.
سوال ایشان این بود که چرا امت پیامبر پنجاه سال پس از وفات ایشان، امام حسین (ع) را شهید کردند. اما پاسخ و تحلیل اشتباه است. امام حسین (ع) یک قیام برنامهریزیشده داشت و نگاه ایشان نگاه دیگری بوده است. نگاه ایشان است که «مثلی لا یبایع مثله» یعنی مثل من زیر بار بیعت اجباری با مثل یزید نمیرود حتی اگر از خاندان و قوم من باشد، یعنی حضرت مسئله را مبنایی و ارزشی میکند. به همین خاطر در سپاه حضرت از همه طوایف و قبایل حضور داشتند و ایشان از هر جا یارگیری میکرد و هر کس اهلیت داشت به یاری حضرت میآمد.
نظر شما