۲۳ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۴۱

مهر روایت می کند؛

شیطنت‌های محمدمهدی از زبان مادرش/جوانی معمولی با باطنی پاک

شیطنت‌های محمدمهدی از زبان مادرش/جوانی معمولی با باطنی پاک

بجنورد- مادر شهید «محمدمهدی احمدی» که چهل روز است فرزندش را ندیده، از خاطرات کودکی و جوانی، ویژگی‌های شخصیتی و شیطنت‌های محمد مهدی گفت.

خبرگزاری مهر؛ گروه استان‌ها: امامت ۶؛ وارد کوچه که شوی، جوانی رعنا که عکسش بر دیوارهای کوچه و سر در منازل نصب شده، به تو نگاه می‌کند. جوان ایستاده در کوچه با لبخندی بر لب تو را به‌سوی خود می‌خواند.

بعید می‌دانم امامت پیش از این، اینقدر معطر بوده باشد؛ آرام آرام گام‌هایم را به سمت منزل پلاک ۵۶ برداشتم؛ روبروی در قرار گرفتم و با دقت بنر نصب شده بر سر در را خواندم. زنگ در را به آرامی فشردم. همینطور که نوشته‌ها را می‌خواندم، صدایی از پنجره توجهم را جلب کرد.

مادرش بود؛ مادر شهید محمد مهدی احمدی. اندکی بعد پایین آمد و با خوش رویی تمام مرا به منزلشان دعوت کرد. دور تا دور خانه را محمد مهدی پر کرده بود از بودنش و نبودنش. محمد مهدی احمدی جوان ۲۲ ساله بجنوردی است که ششم خرداد ماه سال جاری در هنگ مرزی زابل، در درگیری با طالبان به شهادت رسید.

شیطنت‌های کودکی محمد مهدی

خانم احمدی، مادر شهید اظهار داشت: وقتی پسرم را باردار بودم، در قم با یک شهید خردسالی آشنا شدم که در منطقه عملیاتی راهیان نور به شهادت رسیده بود. عکس شهید را تهیه کردم و با خود به بجنورد آوردم. با خود می‌گفتم اگر فرزندم پسر شد، نامش را نام این شهید می‌گذارم؛ محمد مهدی.

وی افزود: محمد مهدی با آمدنش رزق و روزی و برکت را به زندگی ما وارد کرد. قبل از آمدن او، ما مستأجر بودیم ولی به برکت پاقدمش، ما صاحب خانه شدیم.

خانم احمدی گفت: کودکی محمدمهدی به شیطنت و کنجکاوی‌هایش معروف است؛ آنقدر دوست داشت از همه چیز سر در بیاورد که کارهای عجیب و غریبی می‌کرد. می‌گفت دوست دارم‌کبوتر ها را با خودم به حمام ببرم و آنها را بشویم. مگر کبوترها به حمام نیاز ندارند؟

وقتی خانم احمدی از شیطنت‌های پسرش تعریف می‌کرد، چشمانش از شدت ذوق، برق می‌زد؛ نمی‌دانم شاید هم برق چشمانش بخاطر قطره اشک‌هایی بود که اجازه نمی‌داد در ابتدای گفت‌وگوی مان جاری شود.

شهیدی که کمک خرج خانواده بود

چند ثانیه‌ای گذشت و دوباره ادامه داد: شیطنت و کنجکاوی محمد مهدی همیشه در وجودش بود و همیشه دوست داشت کارهای جدیدی را تجربه کند. به خاطر همین در نوجوانی و جوانی بیکار نمی‌ماند و هر تابستان، پس از تمام شدن مدرسه، می‌رفت و شغل جدیدی را یاد می‌گرفت؛ از گچ‌کاری کنار پدرش گرفته تا کانال کولر سازی؛ کار در تعمیرگاه و...

مادر این شهید بیان داشت: بعد از دیپلم هم سراغ آرایشگری رفت؛ تصمیم گرفت سربازی اش را بگذراند، پروانه کسب برای آرایشگری تهیه کند و سپس در رشته حقوق ادامه تحصیل بدهد.

شیطنت‌های محمدمهدی از زبان مادرش/جوانی معمولی با باطنی پاک

وی گفت: پسرم خیلی مهربان بود؛ هوای من و پدرش را داشت؛ همواره در کارهای باغ و یا گچ کاری به پدرش کمک می‌کرد؛ بعد از اینکه سر کار، حقوقش را واریز می‌کردند، کارتش را به من می‌داد و می‌گفت مادر هر جا که نیاز شد، خرج کنید.

شهیدی برای همه اقشار

مشغول صحبت بودیم که مادربزرگ شهید نیز به جمع مان پیوست؛ مادربزرگ با بی قراری از دلتنگی هایش برای نوه عزیزش تعریف می‌کرد اما گریه اجازه نمی‌داد تا حرفش را کامل بزند. از صحبت‌هایش متوجه شدم که همین روزها تولد نوه اش بوده است.

مادر شهید ادامه داد: سال گذشته که پسرم روز تولدش را در خدمت سربازی گذراند، امسال به همه فامیل قول داده بود که تولد بزرگی بگیرد و همه را دعوت کند.

وی گفت: ما هم نگذاشتیم قولش روی زمین بماند؛ ۱۸ تیرماه همه را دعوت کردیم، بعضی‌ها هم بدون دعوت آمدند، البته که آنها را خود شهید دعوت کرده بود؛ تولدی بزرگ سر مزار شهیدمان گرفتیم و ۲۲ سالگی اش را تبریک گفتیم. محمدمهدی حالا خواهر و برادرهای دیگری هم دارد که هر روزه به او سر می‌زنند.

خانم احمدی ادامه داد: خواهرانی با ظاهری متفاوت که شاید کسی تصور هم نکند این عزیزان اینقدر به شهید احمدی ارادت داشته باشند. این را از روی میهمانان تولدش و میهمانی که به منزل مان برای عرض تسلیت می‌آیند، می‌گویم.

شیطنت‌های محمدمهدی از زبان مادرش/جوانی معمولی با باطنی پاک

با خودم فکر می‌کنم چه طور می‌شود زمانی که خیلی‌ها فکر می‌کنند دیگر کار از کار گذشته و جوانان از دست رفته‌اند و شاید خیلی اهل دین و معارف دینی نباشند، یک نفر از دل شهرک امام خمینی بجنورد می‌شود حجت! جوانی که تمام شرایط و نیازها و امکاناتش درست شبیه بقیه هم سن و سال‌هایش است، چگونه می‌شود حجت الهی؟ اصلاً چرا می‌گویم حجت؟ چون دلیلی است بر این سخن که ایمان جوانان امروز بیشتر و قوی‌تر از جوانان اول انقلاب است. دهه هشتادی‌ها خیلی وقت است شروع کردند به ثابت کردن این جمله.

شهیدی که قدیس نبود / ‏‬یک جوان معمولی با باطن پاک

از خانم احمدی پرسیدم فرزندتان را چگونه تربیت کردید که اینگونه عاقبت به خیر شد؟ خانم احمدی جواب داد: محمدمهدی من مثل همه جوانان بود، نیازهایش و شرایطش مثل دیگران بود. اما خودش می‌دانست حلال و حرام را رعایت کند، پشت سر کسی غیبت نکند.

مادر شهید افزود: مثل خیلی از جوانان دوست داشت کارهای جدید را تجربه کند، پسر من قدیس نبود، شیطنت‌ها و جوانی‌های خاص خودش را داشت اما حواسش بود کاری نکند که خدا ناراضی باشد.

وی ادامه داد: من بچه‌هایم را از همان کودکی با نام اهل بیت بزرگ کردم. تک‌تک لقمه‌هایی که در دهان‌شان می‌گذاشتم را به نام اهل بیت مزین می‌کردم. لقمه در دهانشان می‌گذاشتم و می‌گفتم: امام اول علی، بخور به نام علی، جوانمردی علی در تو ظاهر شود. با این روش تا دو سالگی دوازده امام را می‌آموختند.

این مادر دلسوخته تصریح کرد: نان حلالی که پدرش بر سر سفره می‌آورد و دقتی که خود فرزندم در رعایت حلال و حرام الهی داشت باعث شد خدا خریدارش شود.

خانم احمدی گفت: محمد مهدی حتی به کوچک‌ترین حساب و کتاب با رفقایش هم حساس بود و حتماً محاسبه و پرداخت می‌کرد.خودم هم همیشه برای همه جوانان و فرزندان خودم دعا می‌کردم که هیچ گاه از اهل بیت دور نشوند و خدا عاقبت شأن را ختم به خیر کند.

صلابت مادر شهید در گفتگو راجع به پسرش

از او خواستم درباره مصاحبه‌ای که همان روزهای اول شهادت شهید احمدی داشت، بیشتر برایمان بگوید. خانم احمدی گفت: همانطور که آن روز گفتم، امروز هم می‌گویم پسر من سرباز امام حسین بود؛ سرباز امام زمان بود، امیدوارم امام حسین این هدیه را از من قبول کند و روز قیامت شفاعتش کند و در آن دنیا پسرم در بهترین جایگاه قرار بگیرد.

مادر این شهید عزیز بیان داشت: دعای هر روزه من برای فرزندم در دنیا و آخرت عاقبت به خیری بود. افتخار می‌کنم پسرم سرباز اهل بیت بود.

چه صلابتی دارد این مادر! دقیقاً مثل همان روز اول شهادت پسرش، سرش را بالا گرفته و افتخار می‌کند به فرزند شهیدش. این نگاه برای کسی ممکن نمی‌شود مگر کسی که زندگی توحیدی داشته باشد و در لحظه لحظه زندگی اش خدا را شاهد و گواه اعمال و رفتارش ببیند و تمام کارها و رفتارها و صحبت کردن‌هایش را برای رضایت او انجام دهد.

وقتی کسی رنگ الهی به خود می‌گیرد توحید در گوشه گوشه حیات او ظاهر می‌شود و چه رنگی نیکوتر از رنگ الهی.

نحوه شنیدن خبر شهادت فرزند

سوال بعدی کمی سخت بود و نمی‌دانستم چگونه بپرسم؛ مادر شهید آرام آرام اشک‌هایش را پاک کرد و نگاهش را به قاب عکس روی دیوار گوشه خانه دوخت. نمی‌دانستم در آن لحظه به پسرش چه می‌گوید؛ چند دقیقه‌ای سکوتی بینمان حاکم شد تا مادربزرگ با سخنان شیرینش به این سکوت خاتمه داد. از چیزی سخن گفت که جواب سوال من بود.

مادر بزرگ گفت: زمانی که خبر شهادت محمدمهدی را دادند، باور نمی‌کردیم! چند شب قبل از شهادتش تماس گرفت و حال همه مان را تک تک پرسید. باور نمی‌کردیم به این زودی برود.

مادر شهید ادامه داد: روزی که این اتفاق افتاده بود، چند نفر از دوستانش با من تماس گرفتند و می‌گفتند خط به خط شده است. پدرش که آمد، او هم همین را می‌گفت؛ پسر کوچکم، حسین هم گفت امروز یکی از فامیل‌ها آمده بود و دنبال شماره دیگری از محمد مهدی می‌گشت. اینها را که شنیدم، دلشوره ای عجیب به دلم افتاد.

وی افزود: می‌دانستم خبری شده است و نمی‌خواهند به ما بگویند. در همین حین خواهرم زنگ زد و درحالیکه گریه امانش نمی‌داد، گفت محمدمهدی شهید شده است.

مطالبه مادر شهید از مبلغان و مسئولان

به عنوان سوال آخر از خانم احمدی خواستم توصیه‌ای به جوانان داشته باشد.

او گفت: احترام به پدر و مادر از مهم‌ترین مواردی است که در عاقبت بخیری انسان مؤثر است. جوانان ما فطرت پاکی دارند؛ پذیرای حرف خدا و حرف دین هستند.

خانم احمدی گفت: دانش آموزان و دانشجویان ما ذهن‌هایی پر از سوال و دغدغه دارند و نمی‌دانند کجا این سوال‌ها را مطرح کنند. اگر مبلغین و مسئولینی که وظیفه تبیین و تبلیغ دارند، بسترهایی در مدارس و دانشگاه‌ها فراهم کنند تا جوانان مسئله‌های ذهنی خود را بیان کنند و چالش‌هایشان را برطرف کنند، مطمئن باشید همین بچه‌ها حرف دین که حرف منطقی است را می‌پذیرند.

بعد از اتمام صحبت‌هایمان، مادر به اتاق رفت و لباس‌ها و پوتین شهید را همراه خود آورد؛ لباس خاکی رنگ سربازی که حالا مایه تسلای دل مادر بود. نگاهم به اتیکت روی لباس افتاد؛ محمد مهدی احمدی. حالا هربار بخواهیم این نام را بگوییم کلمه مقدس «شهید» را پیشوند آن قرار می‌دهیم.

شیطنت‌های محمدمهدی از زبان مادرش/جوانی معمولی با باطنی پاک

نه مداحی پخش می‌شد، نه روضه‌ای و نه چیز دیگر؛ آن لباس‌ها خودشان روضه مصور بودند. دفترچه‌ای را بین وسایل دیدم که محمد مهدی خریده بود تا روز آخر تلفن و آدرس دوستانش را در آن ثبت کند اما زمانی که فقط ۳ روز تا اتمام سربازی اش مانده بود، خدا او را از میان زمینیان برچید و به نزد آسمانیان برد.

از منزل شهید که بیرون آمدم نگاهی به تابلوی سر کوچه کردم، امامت دیگر فقط امامت نبود؛ نام زیبای شهید احمدی چراغ راه و زینت بخش آن کوچه شده بود.

کد خبر 5834757

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha