خبرگزاری مهر - هیأت خبرنگار: راهی شدنم قصهای دارد مفصل اما اینکه ظهر عاشورا به وقت عراق در نجف باشم فقط همین را برایم ثابت میکند که رفیق زیارت نه به قسمت است و نه به همت، به دعوت است. به دعوت.
با بغضی در گلو و قطرات اشکی که روی پیراهن مشکی رد انداخته همراه تعدادی زائر اولی راهی عتباتم.
زمان به خودی خود روی دور تند است. امان از تکنولوژی که بر این تندی هم اضافه میکند.
شاید اگر این سفر را زمینی و با اتوبوس طی میکردم، اینکه دارد چه اتفاقی میافتد راحت تر برایم قابل هضم بود اما هواپیما اجازه تفکر نمیدهد. به چشم بر هم زدنی خودم را در فرودگاه نجف میبینم.
آفتاب دقیقاً در وسط آسمان است و هوا به شدت گرم.
باصدای صلوات زائرین به خودم می قبولانم که الان در شهر مولایم امیرالمؤمنین علی علیهالسلام هستم.
برنامه این است که اول به زیارت مولا برویم.
صف طولانی از زوار پشت گیتهای خروجی دیده میشوند که عمدتاً ایرانی هستند. با ثبت مهر ورود روی گذرنامه سوار بر مینیبوس میشوند راهی حرم مولا.
هوا آنقدر گرم است که درجه آخر کولر خودرو هم نمیتواند فضای داخل ماشین را خنک کند. اما همین نسیم نسبتاً خنک داخل خودرو کافی است که یکی بگوید کاش این نسیم خنک در ظهر عاشورا به صورت اباعبدالله میخورد.
مینی بوس راهی حرم میشود. بین فرودگاه تا حرم امام علی (ع) نیم ساعت فاصله است.
هنوز باور نمیکنم که من در نجف هستم و دارم برای زیارت راهی حرم میشوم.
مینی بوس از جادهای که دو طرفش قبرهای وادی السلام آن را احاطه کرده عبور میکند.
تا اینکه از دور گنبد طلای امیرالمؤمنین (ع) خودنمایی میکند.
دیدن همین صحنه کافیست برای زمزمه این شعر در ظهرعاشورا:
پیغام کربلا به نجف برد جبرئیل / یا مرتضی علی پسری داشتی چه شد؟
مینی بوس گوشهای از شارع زین العابدین (ع) پارک میکند و مجبوریم ادامه مسیر را پیاده تا حرم مولا طی کنیم.
گرما به اوج خود رسیده است.
خیابان زین العابدین (ع) خلوت است. چند موکب مشغول تهیه غذا برای پذیرایی از زوار هستند. دیگهای بزرگ برنج روی شعلههای هیزم و گاز قرار دارند اما کسی کنارشان نیست.
دیگر به بازرسی آخر رسیدیم.
جمعیت کمی در اطراف حرم هستند. همینها هم گروه گروه روی زمین نشسته و نوحه میخوانند. عده سینه میزنند و عدهای هم به صورت و به سر میزنند. کفشها را یک گوشه رها کرده و از باب مسلم بن عقیل (ع) وارد حرم میشویم.
سمت ضریح مطهر میروم. چراغهای ضریح سرخ است.
اطراف ضریح خلوت است.
چندین تابوت منتظرند برای طواف به سمت ضریح حمل شوند.
ساعت سه برق داخل حرم خاموش میشود.
دیدن همین تابوتها خودش روضه است.
صدای گریه بلند میشود.
صاحبان اموات لااله الاالله گویان تابوتها را منتقل میکنند.
رو به روی ضریح عدهای جوان ایرانی گوشهای نشستهاند و هرکس برای خودش دم گرفته؛ من هم کنارشان میروم.
هرچه فکر میکنم چیزی به ذهنم نمیرسد الا:
مادر آب کجایی پسرت آب نخورد
پدر خاک کجایی پسرت خاک نشد
عاشورا به غروب میرسد. دیگر کار از کار گذشته است و حسین گلگون بدن بر ریگ و رمل بیابان افتاده است. تازه از امروز روضهها شروع میشوند. آه از اسارت! آه از کوفه!
نظر شما