به گزارش خبرنگار مهر، نشست دورهمی تجربیات نویسندگی با حضور ابراهیم اکبری دیزگاه نویسنده کتاب بیروط و برنده جایزه جلال (در بخش رمان و داستان بلند سال ۱۴۰۲) توسط نشر صاد برگزار شد.
محمدقائم خانی، محمدمهدی رسولی، علیالله سلیمی، حامد صلاحی، شهلا آبنوس و خانم آذر خزاعی و جمعی از نویسندگان دوره آموزشی خودنویس از حاضران و سخنرانان اینبرنامه بودند که به ارایه نکاتی پرداختند.
در ابتدای اینبرنامه میرشمس الدین فلاح هاشمی مدیرعامل نشر صاد گفت: در نوشتههای ابراهیم اکبری دیزگاه بوم و وطن بسیار پررنگ است. ما به عنوان ناشر رسالتی داریم که آثار چاپی نویسندگان بیشتر دیده شود و به راحتی به دست خوانندگان برسد.
اکبری دیزگاه نویسنده کتاب «بیروط» هم گفت: من از دوران دبیرستان آغاز به خواندن کارهای جلال آل احمد کردم که در همان ابتدا توصیفات وی در نگارش آثارش نظر مرا به خود جلب نمود و در دفتری بیآنکه نگاهی به نویسنده شدن فکر کنم، مینوشتم.
وی افزود: من در خانوادهای که پدرم ترک زبان و مادرم اهل طالش است، بزرگ شدم. همین موجب شد که من تا دبیرستان و زمانی که به تهران آمدم فارسی بلد نباشم. در دوران طلبگی در مدرسه علمیه امام حسین (ع)، در نانوایی با فردی دعوایم شد اما از آنجا که نمیتوانستم فارسی صحبت کنم، این فارسی بلد نبودن تبدیل به مسئله من شد.
اکبری دیزگاه گفت: تفاوت در زبان، فرهنگ و مذهب موجب شد یادگیری زبان فارسی تبدیل به مسأله من شود. علاوه بر این تهرانی و شهرستانی بودن مرا به سمت یادگیری زبان فارسی و کتابخوانی سوق داد و کمکم علاقهمند به خواندن روزنامه شدم. تنهایی و غربت تنها ماندن در حجره موجب شده بود به خوانش کتاب روی بیاورم. و هر هفته در مسیر میدان امام حسین به انقلاب زیر پل چوبی سری به کتابفروشی مرد قزوینی که کتابهای دست دوم و کیلویی داشت میزدم. مطالعه را با کتابهای شهید مطهری و دکتر علی شریعتی آغاز کردم و شکاف غربت و زبان را سعی کردم با خواندن این کتابها جبران کنم. همچنین کمی بعد مرد کتابفروش با پیشنهادات خوب کتابیاش دریچه جدیدی را به روی من باز کرد و من توانستم آثار نویسندگان بزرگی چون بهاالدین خرمشاهی، کامران وفا و دیگران را مطالعه کنم.
وی در ادامه افزود: بعد از دو سالی که اینگونه کتاب میخریدم و میخواندم متوجه شدم کمی بیشتر از قبل متوجه میشوم پس شروع کردم به خواندن جریانات سیاسی. آرام و آرام متوجه شدم زبان فارسی من علیرغم لهجه زبانی که اکنون نیز دارم، تقویت شده و میتوانم با زبان فارسی با دوستانم گفتگو کنم. این مقدمهای شد برای من، برای نوشتنم. مجلهای زدیم به اسم محک، که بعد سه شماره به دلیل اختلاف با مدیر مدرسه چاپ نشد. برای اولین بار سال ۸۴ در کلاس داستان آقای احمد شاکری شرکت کردم.
به گفته اکبری دیزگاه، برای انسان ایرانی، پدر مهمترین عنصر زندگی آدمهاست. نیچه میگوید اگر پدر ندارید، برید از چوب پدری بسازید، واقعیت دارد. پدر من بسیار ساکت و کم حرف است و سواد ندارد و به جز سوره یاسین نمیتواند چیزی را بخواند. اما پدربزرگم مردی نکتهدان و سخنوری بود و شخصیتی متفاوت با پدرم داشت و سیاستورزی را دوست داشت.
نویسنده کتاب «بیروط» گفت: پدرم چند اصل داشت که به آنها بسیار پایبند بود. اول اینکه از هیچکس نباید قرضی گرفت، و دوم اینکه معتقد بود در هر کاری چه کشاورزی و چه چوپانی کار باید درست انجام شود.
برای نوشتن مینویسم نه برای دیده شدن
اکبری دیزگاه در بیان روایت رویارویی پدر و مادرش با حرفه نویسندگی و دریافت جایزه گفت: ابتدا مجموعه شعری از من چاپ شد با نام «قابیل توبه میکند» کتابی ۶۰ صفحهای بود که من در جایزه شعر فجر ۱۰ سکه طلا جایزه گرفتم. و بعد از دریافت جایزه به تالش رفتم. در ذهن خودم بود که این جایزه باید برای همه مهم باشد، اما نبود. در منطقه ما افراد تحصیل کرده بسیاری است اما کتابخوان کم است. در آن چند روزی که در دیزگاه بودم، روزی فرصت را مناسب دیدم و کتابم را از کیفم درآوردم تا نشان پدر و مادرم بدهم، کتاب را به مادرم دادم، پشت جلد کتاب تصویری کوچک از من و چند بیت شعر بود. مادرم کتاب را ورق زد و عکس مرا بوسید و به من گفت خوب است. اما پدر که کتاب را به دست گرفت، نگاهی به من کرده و گفت: برو یه کتاب بزرگ بنویس! با خودم گفتم کاش حداقل پدر کتاب را میخواند یا میگفت من برایش بخوانم. بعد از آن کتاب را داخل کیفم گذاشتم و هیچ نگفتم. در این سالها کتابهایی از من چاپ شد که حتی یک بار هم پدر به من نگفت چه میکنی؟
وی افزود: توصیه من این است که پدر و مادرها آنچه که خودشان دوست دارند را به بچهها اصرار نکنند بلکه به فرزندانشان اجازه انتخاب بدهند. پیشنهاد من این است اگر به مسیری علاقه ندارید، فکر میکنید استعداد ندارید، ادامه ندهید. من اگر در مسیری حس میکردم کار برای من ملالآور است رهایش میکردم. مثلاً من وقتی شروع به شعر گفتن کردم وقتی جایزه فجر را دریافت کردم، حس کردم دیگر برای خودم افقی در این مسیر نمیبینم و علیرغم وجود علاقه فراوان در من برای سرودن شعر کنارش گذاشتم. از تهران که به قم رفتم در کتابخانه دفتر تبلیغات اسلامی قم که دارای بیش از ۵۰۰۰۰ جلد کتاب داشت، شروع کردم به خوانش تمامی شعرهای از دهه ۱۳۰۰ به بعد، اما در نهایت به نقطهای رسیدم که متوجه شدم دیگر در مسیر شعر برای من راه تازهای نیست. این آزادی، انتخاب مسیرها را رقم زدند.
وی گفت: استادی به من گفت که تو چه قدر در علوم سرگردانی و چرا در یک علم مستقر نمیشوی؟ که من در نهایت در ادبیات مستقر شدم. در این سالهای اخیر تعداد طلبههایی که وارد جرگه داستان و داستاننویسی شدند کم نیست، آقای عزتی پاک، آقای رکنی، آقای کفاش و بسیاری از دوستانم. از سال ۹۲ دیگر دست به قلم نشدم برای نگارش شعر. ممکن است در یک شرایط باشید که اتفاقات خوب به شما رو کند و ممکن است شرایط اصلاً خوب پیش نرود و زمانه به شما پشت کند.
نویسنده کتاب «بیروط» افزود: کسی که با کلمات خو میگیرد و بیرغبتی یا رغبت و یا دریافت جایزه یا دیدن شدن یا نشدن افراد دیگر در او تأثیر ندارد او به مسیر خود ادامه میدهد. من نگاهم در نگارش کتابها اینگونه است که برای نوشتن، مینویسم نه برای دیده شدن. اگر کتابی دیده شود، مخاطب بیشتری پیدا کند و جایزه بگیرد، به نویسنده انگیزه میدهد ولی مسأله من نیست.
ما در زندگی همواره درگیر بحرانهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی هستیم به این نتیجه رسیدم که من نویسنده هستم و عنصری سیاسی نیستم. میخواهم داستانم را برای انسان ایرانی چاپ کنم. بنابر این در فرهنگ ما اتفاقی افتاده که در پی فعالیتهای جلال آل احمد به عنوان یک شخصیت ادبی و نویسنده را تبدیل به یک عنصر سیاسی کرده است و کانون ادبیات به جای اینکه به نویسنده کمک کند به فرهنگ ایرانی ببالد تبدیل کرده به انسانی که با حکومت بجنگد.
برقراری تعادل میان گذران زندگی و خلق اثر کار را برای اهل قلم سخت کرده
علی الله سلیمی سخنران بعدی ایننشست بود که گفت: بسیاری از نویسندگان با وجود شرایط نامساعد اقتصادی، به نوشتن به عنوان شغلی دوم در کنار فعالیت اصلی خود مینگرند. برقراری تعادل میان معقوله گذران زندگی و خلق اثر کار را برای اهل قلم سخت نموده است و ازاینرو توقع نمیرود که نویسندگان اثری ویژه خلق کنند.
وی در ادامه از اکبری دیزگاه پرسید: شما که به نویسندگی به عنوان شغل مینگرید و به عنوان یک نویسنده موفق شناخته شده هستید این مدیریت زندگی و زمان برای نگارش چگونه رخ میدهد؟
اکبری دیزگاه هم در پاسخ گفت: به نظر من زندگی علیه نوشتن است و در حال حاضر هم با هم سازگاری ندارند. به نظر من نوشتن کاری تمام وقت است. من کار دیگری جز نوشتن ندارم. در صورتی که میبینم بسیاری از دوستان در کنار شغلی که به آن مشغولاند مینویسند و چه زجری میکشند. من اموراتم را با نوشتن میگذرانم و تنها یک روز در هفته کار میکنم. من انسان قانعی هستم و اینگونه زندگی میکنم و بعضاً از نوشتن و فروش کتاب درآمد دارم. اینگونه که هر سال یک رمان نوشتم و تاکنون از من ۶ رمان به چاپ رسیده است و به غیر ۷ کتابی که مجوز نگرفتهاند، ۴ کتاب دیگر هم دارم. شاید این از زیست طلبگی میآید که متاع دنیا را کم میدانیم و به همین حقوق اندک راضی هستم. من بیشتر از اینکه شانس و استعداد داشته باشم موهبت پدری را دارم که زحمت کشیدن در آن اصل است و زحمت فراوان برای هر کاری مهم است.
وی افزود: نویسنده انتخاب میکند که چه زیستی باید داشته باشد و با ناشر نیز چگونه برخورد کند. پیش از صاد در سال ۹۹ کتاب بیروط را با ناشر دیگری صحبت کرده بودم اما متأسفانه مدیر نشر برای بستن قرارداد حاضر به حضور در جلسه با نویسنده نشد. اینکه نویسنده به ناشر التماس کند کتاب من را چاپ کند، اشتباه است، همیشه به حرف فاکنر فکر میکنم که اگر کتابی ارزش چاپ شدن را داشته باشد چاپ میشود و حق نویسنده را میدهند یا در این اوضاع بد کتاب را بی خیال شوید.
اکبری دیزگاه گفت: پیشنهاد من به دوستان نوقلم این است که به خودتان احترام بگذارید، شما کلمه خلق کردید، شما تأثیر گذارید باید با احترام برخوردی دو سویه شکل گیرد و باید این نحوه زیستن با عزت را نویسندگان مشق کنند.
نویسندگان نوقلم با وجود شکستها خود را نبازند
نویسنده کتاب بیروط در ادامه گفت: این کتاب بعد از چهار کتابی که مجوز نگرفته در صاد چاپ و دیده شد. پیشنهاد بنده به دوستان نوقلم این است که خود را علیرغم وجود شکستها نبازند و به مسیرشان ادامه دهند. هر کتابی یک وضعیتی دارد که منحصر به خود است. که این شرایط آدم با آدم، کتاب با کتاب و آن با آن متفاوت است. او سپس گفت: یک اتفاق معنوی در سال ۷۶ برای من افتاد که آنقدر شیرین بود سال ۷۸ خواستم مجدد برایم رخ دهد ولی منجر به فاجعه شد. پس از این رو در یافتم باید در هر سال ماجرای خاص خودم را پیگیر شوم.
وی افزود: در سال ۹۱ در مؤسسه امام موسی صدر سرباز بودم. در آنجا قرار بود من کتابهای امام موسی صدر را بخوانم و نمایه کنم. من کتابها را در دو هفته خواندم و نمایه کردم، گفتند از ۱۵ ماه، هنوز ۱۴ ماه مانده! آنجا دوستی به نام آقای موسوینژاد پیشنهاد داد که چند داستان کوتاه درباره امام موسی صدر بنویسم. من شروع کردم به نوشتن اما متوجه شدم، داستان کوتاه نوشتنم نمیآید در حالی که پیش از این ۳۰۰ داستان کوتاه نوشته بودم. در پی جلسهای با خانم صدر (دختر امام موسی صدر) و آقای فیروزان و آقای موسوینژاد قرار شد رمانی درباره امام موسی صدر بنویسم.
اکبری دیزگاه در پایان گفت: پس از تحقیق و جستجو درباره زندگی ایشان، نوشتن را شروع کردم. چند ماه گذشت و من گفتم برای ادامه تحقیقاتم باید به لبنان بروم. پس برای یک ماه و نیم به لبنان رفتم. برگشتم و داستان را نوشتم و تا پایان دوره سربازیم نسخه اولیه کتاب را تحویل دادم. اسم داستان را هم گذاشتم فرار کن یحیی! سربازی تمام شد و رمان دست من بود. یک بار بازنویسی کردم. کتاب را به دست ناشران دیگر من جمله شهرستان ادب، نیماژ، افق، ثالث دادم و در پی هر رفت و آمد اصلاحاتی انجام میدادم و در نهایت به نشر صاد کتاب را سپردم.
نظر شما