به گزارش خبرنگار مهر کتاب «پروانه سوم» نوشته رحیم مخدومی به تازگی توسط انتشارات خط مقدم منتشر و روانه بازار نشر شده است. اینکتاب دربرگیرنده زندگینامه داستانی شهید علیرضا توسلی ملقب به ابوحامد است.
شهید علیرضا توسلی معروف به شهید ابوحامد ۱ مهر ۱۳۴۱ در افغانستان به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۶۳ به ایران مهاجرت کرد. وی در حوزه علمیه اصفهان و سپس در حوزه علمیه قم مشغول به تحصیل شد و به موازات تحصیل به کار ساختمانی اشتغال داشت. او تمام زندگیاش را رزمنده بود و در جبههها جنگید. با شروع جنگ ایران و عراق به کردستان رفته و بیش از یک سال در آن منطقه حضور داشت. وقتی جنگ ایران و عراق به پایان رسید، برای جنگ با ارتش شوروی به افغانستان رفت و دوباره در سال ۷۴، زمانی که نیروهای طالبان در افغانستان روی کار آمده بودند، برای دفاع از وطن عزیزش به جنگ با طالبان رفت و یکی از فرماندهان لشکر محمد رسول الله افغانستان بود.
ابوحامد وقتی داعش پیدا و بحران سوریه و بعد هم عراق آغاز شد، در ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ راهی سوریه شد. در واقع، او فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون بود و توانست دل سوختگان و عاشقان ولایت را برای دفاع از حریم و حرمت حضرت زینب (س) و همچنین اسلام، دور هم جمع کند. یک سال بعد، مصادف با ۹ اسفند ۱۳۹۳ در شهر درعا شهید شد و آرامگاه او در مشهد است.
در بخشی از اینکتاب میخوانیم:
امروز، یکشنبه، بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۲ است. چون روز بسیار مهمی ست، در دفترچه یادداشتم مینویسم.
امروز حتی به مدرس نرفته ام. دیروز به بابا گفتم زنگ بزند مدرسه، و اجازه ام را بگیرد. اول راضی نمیشد. بعد که اصرار مرا دید، گفت» حالا که قرار بر مدرسه نرفتن است، اجازه حمیدرضا را هم میگیرم.» امروز، روز آغاز سفر چندماهه باباست؛ روز کنده شدن قلب من و پرتاب شدن به هزاران کیلومتر آن طرف تر. خیلی روز سختی ست؛ اما به قلبم گفته ام آرام باش؛ اگر تو هم مثل من بدانی چرا بابا حاضر شده از خانواده اش جدا شود، این همه بی تابی نمیکنی.
آن جدایی که باعث وصل هزاران قلب جدا افتاده شود، اسمش جدایی نیست؛ وصل است.
رفتن بابایی که باعث نرفتن هزاران بابا شود، رفتن بابا نیست؛ آمدن باباست.
اصلاً قبل از کنده شدن و پرتاب شدن قلب من، قلب بابا کنده و پرتاب شده بود! حالا بابا دارد میرود دنبال قلبش. بابای بدون قلب که بابا نیست. بابای بدون قلب، مرده متحرک است؛ یک ربات بی روح است؛ مجسمهای که کوکش کرده باشند تا راه برود؛ بدون اینکه راه را تشخیص دهد. دست تکان بدهد؛ بدون اینکه توان دستگیری داشته باشد. نگاه کند؛ در حالی که عاجز از دیدن است. بخندد؛ بادلی که مرده است. بگرید؛ با چشم بی حسینیه!
بابا از دوماه پیش که دلش کنده شد، این گونه بود. ما خبر نداشتیم دلش کنده شده. فقط میدیدیم مثل مرغ سرکنده است: آرام و قرار ندارد؛ روزنامه میخواند؛ رادیو گوش میدهد؛ شبکههای تلویزیون را جا به جا میکند؛ ساعتها میرود تو اینترنت؛ جلسه میگذارد؛ زنگ میزند؛ زنگ میخورد؛ آه میکشد؛ می سوزد؛ میسوزاند؛ نوحه میخواند؛ اشک میریزد؛ از خواب می پرد؛ داغ میکند، آب بر سر خودش میریزد؛ پابرهنه به حیاط میدود...
دیدم بابا یکپارچه آتش است؛ آتش؛ آتش؛ آتش! بابا میسوخت و جزغاله میشد اگر در خانه میماند. ما را هم داغ میکرد. همه ما داشتیم میسوختیم از داغی بابا. میبایست میرفت دنبال قلبش تا به آرامش برسد.
این کتاب با ۲۱۲ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۶۰ هزار تومان عرضه شده است.
نظر شما