۱۰ مرداد ۱۴۰۳، ۹:۴۶

نفری مطرح کرد؛

داستان‌نویس وامدار سیاستمدار و فیلسوف نیست

داستان‌نویس وامدار سیاستمدار و فیلسوف نیست

فاطمه نفری در نشست نقد رمان «بارهستی» گفت: داستان‌نویس وامدار سیاستمدار و فیلسوف نیست و به گفته کوندرا وظیفه دارد داستان بنویسد. اما خودش در «بار هستی» بارها دست از داستان‌گویی برمی‌دارد.

به گزارش خبرنگار مهر، انجمن ادبی خورشید در نشست سی‌ام خود به بررسی کتاب بار هستی نوشته میلان کوندرا پرداخت. در این نشست ادبی سیده فاطمه موسوی، معصومه‌امیرزاده، مریم مطهری‌راد، مرضیه نفری، سمیه عالمی، سیده عذرا موسوی و فاطمه نفری حضور داشته و سخنرانی کردند.

میلان کوندرا نویسنده اهل جمهوری چک است که در سال ۱۹۷۵ به فرانسه تبعید شد و سپس به تابعیت این کشور درآمد. کتاب بار هستی، به شرح زندگی هنرمندان و روشنفکران چکسلواکی پس از بهار پراگ، در اواخر دهۀ ۱۹۶۰؛ یعنی پس از حملۀ اتحاد جماهیر شوروی به چک، می‌پردازد.

کوندرا برای بیان عقایدش سراغ شخصیتی به نام توما می‌رود. توما جراحی است که روزی به‌طور کاملاً تصادفی، در کافه‌ای با دختری به نام ترزا آشنا می‌شود و زندگی‌اش در کنار اوست که معنا می‌یابد. توما، ترزا، سابینا و فرانز، شخصیت‌هایی هستند که کوندرا می‌پروراند تا از نگاه آنان بارهستی را بسنجد.

فلسفه اندیشه خود را در یک فضای انتزاعی بدون شخصیت‌ها و بدون وضع و موقعیت می‌پروراند

در ابتدای نشست، معصومه امیرزاده کتاب بار هستی را درنگ‌های طولانی در برابر رویدادهای کوچک خواند و گفت: میلان کوندرا در کتاب هنر رمان خود می‌گوید: «انسان آرزومند جهانی است که در آن خیر و شر آشکارا تشخیص‌دادنی باشد؛ زیرا در او تمایل ذاتی و سرکش به داوری کردن، پیش از فهمیدن وجود دارد.» نمی‌خواهم جزو آن دسته از آدم‌های عصر جدید باشم که اساساً دارای تفکری جزمی هستند، پیش از فهمیدن قضاوت می‌کنند و هر آنچه نمی‌فهمند را اشتباه می‌دانند؛ پس یک‌بار مسیر فکری خود را در خواندن این رمان مرور می‌کنم.

وی افزود: بار هستی در نگاه اول تأملات فلسفی نویسنده‌ای است که به دلیل درک اهمیت داستان و تأثیر هنر در انتقال معنا، تلاش کرده آن را به داستانی هرچند با پیرنگی ضعیف الصاق نماید. این نگاه برای کسانی که به کوندرا تعلق خاطر دارند ساده‌لوحانه به نظر می‌آید، اما این نخستین مواجهه خواننده عام با متن است؛ و البته همین لحظه زمانی است که سخن کوندرا در گوش خواننده حرفه‌ای زنگ می‌خورد که «روح رمان، روح پیچیدگی است و هر رمان به خواننده خود می‌گوید چیزها پیچیده‌تر از آن چیزی هستند که تو فکر می‌کنی.

امیرزاده گفت: کسانی که با آثار کوندرا آشنا باشند به راحتی نمی‌پذیرند که بارهستی پیوند نامأنوسی بین تفلسف نویسنده و هنر اوست. هرچند خود او در مصاحبه‌ای که با کریستیان سالمون داشته درباره تک‌گویی‌های ناشی از تفکر فلسفی خود می‌گوید: «کلمه فلسفه نارساست. فلسفه اندیشه خود را در یک فضای انتزاعی بدون شخصیت‌ها و بدون وضع و موقعیت می‌پروراند و معتقد است که توانسته تفکر خود را در وضعیت اساسی توما نشان دهد.

کتاب «بار هستی» با یک بیانیه فلسفی آغاز می‌شود

در ادامه سیده فاطمه موسوی گفت: «کتاب با یک بیانیه فلسفی آغاز می شود و نویسنده برای خوانندگانش از بار مثبت و منفی، سنگینی و سبکی و تکراری ابدی و بی نهایت می گوید. او برای خوانندگانش توضیح می¬دهد که جهان به عوامل متضادی تقسیم شده است که می توان به تاریکی و روشنایی، کلفتی و نازکی، هستی و نیستی؛ یک قطب تضاد مثبت، یک قطب منفی اشاره کرد و البته تضاد سنگین و سبک اسرارآمیزترین و مبهم ترین تضادهاست و در این دنیا همه‌چیز از قبل بخشوده شده و همه‌چیز در آن به طرز وقیحانه‌ای مجاز است و بار هرچه سنگین‌تر باشد، زندگی ما به زمین نزدیک تر، واقعی تر و حقیقی تر است.

وی افزود: نخستین سؤالی که مطرح می شود این است که این‌همه مقدمه چینی به چه کار کتاب رمان خواهد آمد؟ اما نویسنده، کتاب را حول همین بیانیه فلسفی پیش می برد و در نهایت به همان هم ختم می کند؛ یعنی در انتهای داستان خواننده به این نتیجه می رسد که گویا نویسنده می‌خواسته با طرح زندگی توما و ترزا و آدم های اطراف‌شان، شاهد مثالی برای همان بیانیه مطرح‌شده بیاورد.

این نویسنده در ادامه گفت: شخصیت هایی که بنا به ادعای نویسنده پیش از آن وجود خارجی نداشته‌اند. ادعایی که چندان درست به نظر نمی رسد؛ زیرا شخصیت های داستان، به ویژه توما، ترزا و علی‌الخصوص سابینا هرکدام وجهی از زندگی نویسنده کتاب هستند. زندگی سابینا وجه پررنگی از زندگی نویسنده را با خود دارد. کوندرا که از کشور خود رانده شده، اصرار دارد خود را فرانسوی نامیده و کتاب هایش در رده ادبیات فرانسه دسته بندی شود، همان سابینایی است که اصرار دارد از گذشته خویش فرار کند و تا اقامت در آمریکا و پنهان کردن ملیت خود پیش می رود.

کتاب «بار هستی» نمونه استاندارد در ادبیات مهاجرت است

مریم مطهری‌راد سخنران بعدی جلسه بود که به اهمیت شناخت روند فکری نویسنده و رد پای زیست او اشاره کرد و گفت: این رمان که در دایره ادبیات مهاجرت می‌گنجد نمونه استانداردی برای بررسی دقیق این نوع ادبیات است. مهاجرت که از قرن بیستم به دلیل شکل گرفتن حکومت‌های توتالیتر، جنگ‌های جهانی و ایدئولوژی‌های تندرو شدت یافت، تأثیر غیرقابل‌انکاری در شکل زندگی انسانها و نیازهای آنها ایجاد کرد. پژواک این پدیده به نسبت در هنر، به‌ویژه هنر رمان‌نویسی شکل و شمایل تازه‌ای داد که تاکنون ادامه دارد.

وی افزود: ویژگی‌های ادبیات مهاجرت آنقدر پررنگ شد که پژوهشگران و منتقدان ادبی توانستند چهارچوب مجزایی برای آن تعریف کنند و ویژگی‌های منحصر به فرد این نوع را به راحتی بیرون بکشند تا به عنوان استانداردهای لازم برای یک نوع ادبی خاص معرفی کنند.

این نویسنده گفت: سورن فرانک یکی از منتقدانی است که ویژگی‌های ادبیات مهاجرت را به صورت منسجم و دقیق برشمرده و تحلیل کرده است. وی در کتاب ادبیات و مهاجرت (۲۰۰۸) مدعی می‌شود، رمان بیشترین ظرفیت را برای دربرگرفتن عناصر مهاجرت دارد. فرانک در صفحۀ ۱۰ کتاب ادبیات و مهاجرت ویژگی‌های مهاجرت را نخست به دو سطح مضمونی (اجتماعی) و سطح فرمی تقسیم می‌کند.

وی افزود: فرانک این‌طور بیان می‌کند که در سطح مضمونی که به اجتماع نظر دارد، نویسنده به انعکاس دنیای فرامتنی می‌پردازد و در بیان سبک و فرم رمان علاوه بر اینکه شیوه‌های مهاجرتی درون‌متنی را ارائه می‌دهد، آنها را نیز به تصویر درمی‌آورد. وی می‌گوید، نویسنده در اولین عنصر که سطح مضمونی و اجتماعی است، به شرح حال خود می‌پردازد. چنانچه در صفحه ۱۹۳ کتاب بار هستی، راوی -که نویسنده باشد- برای چندمین بار وارد داستان می‌شود و صراحتاً اعلام می‌کند: «شخصیت های رمانی که نوشته‌ام امکانات خود من هستند که تحقق نیافته‌اند. بدین‌سبب تمام آنها را هم دوست دارم و هم هراسانم می‌کنند. آنان هرکدام از مرزی گذر کرده‌اند که من فقط آن را دور زده‌ام. آنچه مرا مجذوب می‌کند، مرزی است که از آن گذشته‌اند (مرزی که فراسوی آن خویشتن من وجود ندارد)...

مطهری راد گفت: سورن فرانک در صفحه ۱۹ کتاب ادبیات و مهاجرت توضیح می‌دهد که در سطح سبک و فرم، اولین عنصر؛ بیان است: «راهبردهای بیانی رمان‌ها نشان‌دهنده یک بازی پیچیده با چند منظرگرایی، آگاهی‌های سرگردان، اقتدار در راوی، عبور درون‌متنی از داستان و گفتمان است. ضمن اینکه این رمان‌ها از منظر یک مهاجر روایت می‌شود که مشخصه آن توازن ناپایدار آشنایی و بیگانگی بین دو فرهنگ است.»

وی ادامه داد: شاهد مثال مورد بالا در گفته‌های فرانک را می‌توان در صفحۀ ۹۴ بار هستی به وضوح دید. در این فصل که با عنوان کلمه‌های نامفهوم آمده، کوندرا مفاهیمی را با صراحت در میانۀ داستان می آورد و دست به مقایسۀ آنها در فرهنگ مثلاً ایتالیا و فرانسه یا آمریکا و پراگ می‌زند. مفاهیم بسیار ساده‌ای مثل مفهوم «زیبایی» در فرهنگهای متفاوت، «وطن» یا «مرگ» و «سوگواری» که این مفاهیم را با عناوینی چون؛ «راه‌پیمایی»، «زیبایی نیویورک»، «موطن سابینا»، «گورستان»، «نیرو» و «در حقیقت زیستن» می آورد.»

کوندرا در کتاب «حافظه فراموشی» به بیان مسائل اجتماعی می‌پردازد

در ادامه مرضیه نفری بحث خود را با اشاره به یکی از کتاب‌های میلان کوندرا آغاز کرد و گفت: میلان‌کوندرا در صفحه ۷۳ رمان حافظه فراموشی، می‌نویسد: «تاریخ با حرکات جنگ ها، انقلاب‌ها، ضد انقلاب‌ها و ملت‌های تحقیر شده‌اش به‌خودی خود و به مثابه ابژه‌ای برای حکایت‌کردن و محکوم یا تفسیرکردن مورد نظر رمان‌نویس نمی‌باشد. رمان‌نویس خدمتکار تاریخ‌دانان نیست؛ تاریخ از این رو برایش جذاب است که مانند پروژکتوری پیرامون زندگی انسان می‌چرخد و آن را روشن می‌کند و بر امکانات دور از انتظاری که در دورانهای صلح، وقتی تاریخ از حرکت باز می‌ماند و نادیده و ناشناخته باقی می‌مانند پرتو می‌افکند.»

وی ادامه داد: داستان‌نویس وامدار سیاستمدار و فیلسوف نیست. او طبق گفته کوندرا وظیفه دارد داستان بنویسد. اما در بار هستی، کوندرا بارها دست از داستان‌گویی برمی‌دارد، به بیان مسائل اجتماعی، سیاسی و فلسفی می‌پردازد و خواننده را گیج و سرگردان رها می‌کند. مثلاً در فصل یک، ما در رؤیای ترزا هستیم اما ناگهان نویسنده، رهایمان می‌کند تا به سبک فرهنگ‌لغت ریشۀ کلمۀ «رقت» را بیان کند.

این نویسنده ادامه داد: کوندرا خودش را داستان‌نویس معرفی می‌کند نه فیلسوف، اما در «بار هستی» بارها دست به مداخله می‌زند. گویی قرار نیست خواننده خودش بفهمد و تحلیل کند.

وی افزود: داستان ارجاعات زیادی دارد و قائم به ذات نیست. خواننده برای درک نوشته‌های نویسنده مدام باید جست‌وجو کند و با همۀ اینها گاهی متوجه نظرگاه نویسنده نخواهد شد. مثلاً در صفحۀ ۹۸ برای بار چندم به دوبچک اشاره کرده و مفهوم «ضعف» را از این زاویه کاویده است. آیا می‌توان دوبچک را حذف کرد؟ آیا خواننده او را می‌شناسد یا مجبور است کاوش کند؟.

وزنه بخش های سیاسی در بسیاری از موارد بر قصه «بار هستی» چربیده است

در ادامه سمیه عالمی با اشاره به فرم به بحث وارد شد و گفت: «آنچه در اولین مواجهه با بارهستی محل سؤال و مداقه قرار می‌گیرد فرم کار است. آیا ما با داستان مواجهیم؟ اگر بله پس این حجم از ارجاعات به متون علمی در داستان چه می‌کند؟ ما با ساختار جستار مواجهیم یا داستان؟ یا اساساً بنا نیست در بارهستی دنبال خالص‌سازی فرم باشیم و مهم داستانی است که دارد از ترزا و توما تعریف می‌شود؟

وی ادامه داد: عمده‌ترین دلیل پیش آمدن این حس، ضعف داستان‌پردازی است. وزنه بخش‌های دانشی و گاهی سیاسی در بسیاری از موارد بر قصه چربیده است و آنجا که قصه جان می‌گیرد آشفتگی در روایت اجازه نمی‌دهد که داستان بر حواشی پیروز شود. به همین دلیل است که در بررسی بار هستی از عنوان مقاله‌داستان هم استفاده شده است؛ زیرا امکان نادیده گرفتن این بخش فربه وجود ندارد.

بار هستی حتی در گونه فراداستان نیست

در ادامه سیده عذرا موسوی نیز در بررسی قالب اثر گفت: بار هستی حتی در گونه فراداستان نیست؛ بلکه به گفته خانم عالمی، مقاله‌ای است که نویسنده نتوانسته از ظرفیت‌ها و جاذبه‌های داستان در آن چشم‌پوشی کند. در مقاله، نویسنده اتقان و استناد می‌کند، از تخیل دوری می‌کند و ارجاع می‌دهد. بااین‌حال کوندرا با قرار دادن یک داستان غیرخطی در لابه‌لای بخش‌های مقاله خود کوشیده اثر را خواندنی‌تر کند. بنابراین بُعد فلسفی و روان‌کاوانه کتاب از بُعد داستانی آن بسیار قوی‌تر است و گاهی صدای نویسنده در بیان عقاید فلسفی و سیاسی‌اش بسیار بلند است. آن‌چنان‌که نویسنده داستان را رها کرده و در بخش مفصلی از اثر به شرح «فرهنگ لغات مختصر» می‌پردازد.

وی افزود: علاوه بر این، داستانِ بار هستی پیرنگ مخدوشی دارد. خط اصلی داستان در جایی رها می‌شود و نویسنده با وارد کردن شخصیتی، داستانی فرعی، ولی موازی خلق می‌کند و از این ابزار برای بیان بخش دیگری از دیدگاه‌های خود بهره می‌جوید. او هرگاه که بخواهد، شخصیتی را رها کرده و شخصیت دیگری را به صحنه می‌آورد و با برهم زدن توالی زمان، توالی منطقی رویدادها را مغشوش می‌کند.

این نویسنده گفت: نویسنده با مداخله‌های بی‌جای خود جایگاه راوی را متزلزل کرده و با ارائه مانیفست خود دربارۀ حقیقت هستی، اثر را در مسیری قرار داده که نمی‌توان پذیرفت دیدگاه‌های بیان شده، ناشی از نوع نگاه شخصیت‌های اثر به هستی و برخاسته از ویژگی‌های روحی و روانی شخصیت‌هاست. بااین‌وجود توانسته فضای تیرۀ حاکم بر چکسلواکی آن زمان را به‌واسطۀ حملۀ شوروی به‌خوبی توصیف کند و زندگی خفت‌بار انسان‌ها، لکنت و حبس شدن نفس در سینه‌ها را در یک کشور کمونیستی نشان دهد. کوندرا بزرگ‌ترین و صادق‌ترین عشق را عشق میان انسان و حیوان می‌داند و با نمایش رذالت کمونیست در آسیب زدن به این رابطه، بزرگ‌ترین ورشکستگی بشر را در از دست رفتن این رابطه توصیف می‌کند. این ورشکستگی تا آنجا پیش می‌رود که به تباهی رابطه میان انسان‌ها ختم می‌شود و انسان را علیه انسان به‌پا می‌دارد.

ترزا پس از ازدواج با توما تبدیل به هنرمندی می‌شود که خیلی زود ترقی می‌کند

در ادامه فاطمه نفری به بررسی شخصیت‌های «بار هستی» پرداخت و گفت: اگر ادعای رمان بودن بار هستی را بپذیریم، باید به شیوه رمان با آن برخورد کنیم. یکی از مباحثی که خواننده را در این داستان درگیر می‌کند، عدم درک درست شخصیت‌ها و باورپذیر نبودن آن‌هاست.

وی افزود: نویسنده با نگاه فلسفی خود سعی در خلق شخصیتهایی داشته که محملی برای تفکرات او باشند، اما به راستی این شخصیت‌ها آنقدر جان گرفته‌اند که بتوان آنها را شخصیت‌هایی حقیقی فرض کرد؟ ترزا دختری رنج‌کشیده است که مادرش در کودکی آنها را رها کرده و وارد زندگی جدیدی می‌شود. پس از ورشکستگی و زندانی شدن پدر، ترزا که آواره شده به ناچار نزد مادر رفته و یک زندگی پر از حقارت را کنار مادر تحمل می‌کند. مادر اجازه تحصیل را از پانزده‌سالگی به او نمی‌دهد، او در بارها مشغول کار می‌شود و زمان خانه بودن را صرف رسیدگی به امورات منزل و خواهر و برادرهای ناتنی‌اش می‌کند.

این نویسنده گفت: شخصیت ترزا در ادامه تبدیل به دختری کتاب‌خوان می شود و نویسنده ادعا می‌کند که او بیش از بسیاری از دانشگاه‌رفتگان کتاب می‌خواند و کلید ورودش به خانۀ توما را کتاب آناکارنینایی که زیر بغل زده می‌پندارد. اگر بپذیریم که پشتوانه فکری آدم‌ها به خانواده، یا جامعه (مدرسه، دانشگاه، محل‌کار، دوستان) بازمی‌گردد، ترزا بی‌پشتوانه‌ترین شخصیت این کتاب است. به‌راستی شخصیت او در کنار مادر همیشه عریانش -که یک بیمار روحی تمام‌عیار است- شکل می‌گیرد یا در مدرسه و دانشگاهِ نرفته، یا در بارهایی که آدم‌ها هرلحظه مزاحمت و پیشنهادهای شرم‌آور برایش دارند؟ و اصلاً آیا زمانی برای او باقی می‌ماند که سمت کتاب برود؟ آن هم مقابل مادری که حتی پوشش را به سخره می‌گیرد و دلش می‌خواهد که او نیز مانند خودش در گرداب عریانی جسم و فکر غرق شود! شاید بتوان نجابت ترزا را در تقابل با مادر پذیرفت؛ زیرا ترزا نمی‌خواهد شبیه مادرش شود، اما بنیان فکر و اندیشۀ آدم‌ها نیازمند پشتوانه، سبک‌زندگی و صرف زمان است.

وی افزود: همین سهل‌انگاری را در ورود ترزا به جامعه عکاسان نیز می‌بینیم. ترزا پس از ازدواج با توما و اندکی معاشرت با سابینا تبدیل به هنرمندی می‌شود که خیلی زود ترقی می‌کند. در صفحه ۸۴ آمده است: «به کوشش و لطف سابینا، ترزا هماهنگی هنر عکاسی و نقاشی را درک کرد و توما را مجبور ساخت او را در تمام نمایشگاه‌ها همراهی کند. به‌زودی موفق به انتشار عکس‌های خود در مجله شد و لابراتور عکاسی را برای پیوستن به عکاسان حرفه‌ای مجله ترک کرد.»

او در درک موسیقی نیز همینقدر جهش‌های ناباورانه دارد. در صفحه ۶۳ آمده است: «اشاره به بتهوون توما را به یاد ترزا می‌انداخت. زیرا او را مجبور به خریدن صفحه‌های کوارتت و سونات بتهوون کرده بود.»؛ حقیقت این است که اگر درک هنر همینقدر ساده بود، تمام آدم‌ها هنرمندانی بی‌بدیل بودند.

رمان کوندرا ظاهری اخباری دارد در حالی که سراسر آن پرسشی طولانی است

در ادامه این‌جلسه، معصومه‌امیرزاده گفت: کوندرا شخصیت را در چند کلمه برای خود خلاصه می‌کند؛ مثلاً ترزا را در: تن، روان، سرگیجه، ضعف، عشق شاعرانه به بهشت و توما را در سبکی و سنگینی. برای کوندرا شخصیت‌های داستان نه در موقعیت که در ادراک فردی آنها معنا می‌شوند. مثلاً رمز وجودی فرانس و سابینا را با تحلیل کلمات زن، وفاداری، خیانت، موسیقی، تاریکی، روشنایی، رژه و راهپیمایی، زیبایی، وطن، گورستان و نیرو جست‌وجو می‌کند.

وی ادامه داد: البته معتقد است که این کلیدهای گشایش شخصیت نه به صورت انتزاعی، بلکه در عمل و در وضع و موقعیت داستانی متجلی شده است. خب در اینجا ما با کوندرا دچار اختلاف‌نظری عمیق می‌شویم. زیرا ما منتظر کنش‌های داستانی، روابط علی‌معلولی، موقعیت‌هایی برای تصمیم‌گیری و تضاد نیروها و تنش فزاینده هستیم که دارای وجه نمایشی، عینی و داستانی باشند، اما موقعیت از نظر کوندرا با موقعیت از نگاه ما دانش‌آموختگان ابتدای مسیر متفاوت است. از نظر او این‌که مثلاً «یارومی» محجوب در رمان دیگر او به‌نام «زندگی جای دیگر است» تا کنون با زنی رابطه نداشته و ناگهان دوست‌دخترش سر روی شانه او می‌گذارد و یارومیل احساس خوشبختی می‌کند و حتی تحریک جنسی می‌شود، یک رویداد کوچک و بی‌اهمیت نیست. از نگاه کوندرا این رویداد، قابلیت درنگ و تأمل و حتی تبدیل شدن به صحنه‌ای داستانی را دارد. داستان در نگاه کوندرا تأمل در برابر رویدادهای کوچکی است که از ما من دیگری می‌سازد. او تعریفی از سرگیجه به ما می‌دهد «سرمستی از ضعف» و سپس ترزا را با آن به ما معرفی می‌کند.

این نویسنده گفت: رمان کوندرا ظاهری اخباری دارد در حالی که سراسر آن پرسشی طولانی است. او منی تجربی را ابداع کرده و در رویدادهای کوچک نحوه تغییر آن را به ما نشان می‌دهد. البته که اگر فرد دیگری جز کوندرا بخواهد چنین رفتار هنری‌ای از خود بروز دهد، حتماً به عدم درک درست از پیرنگ و موقعیت متهم می‌شود؛ درحالی‌که زندگی چیزی جز همین درنگ‌های طولانی در برابر رویدادهای کوچک نیست. خواندن این رمان به من محترم شمردن فرم در جهان فکری نویسنده و مقهور گفتمان مسلط نشدن را یاد داد. همچنین معتقدم حتی دوبار خواندنش برای خواننده حرفه‌ای کافی نیست، اما یک‌بار خواندنش هم برای خواننده غیرحرفه‌ای لازم نیست.

تمام شخصیت ها در «بار هستی» به کشف می‌رسند

در ادامه فاطمه موسوی گفت: راوی دانای کلی است که از اظهار نظر هیچ ابایی ندارد. او یک تردست واقعی است. از تک تک جملات، موقعیت ها، کنش ها و واکنش ها در داستان، هدفمند استفاده می کند و هیچ چیز را بیهوده به کار نمی برد. به عبارت دیگر تمام جملات و موقعیت ها در داستان دارای بار معنایی و هویتی مشخص‌اند که در جای دیگری نویسنده آنان را رمزگشایی و تحلیل خواهد کرد. از این منظر تمام شخصیت های داستان به طرز شگفت انگیزی عمیقند و می توان آنان را واکاوی کرد و به عمق درونیات شان پی برد و کنش ها و واکنش های شان را تحلیل کرد؛ کاری که نویسنده در اکثر مواقع، خود آن را انجام داده و خواننده را به تفکر بیشتر واداشته است.

وی ادامه داد: مسأله دیگر خودشناسی است. تمام شخصیت ها به کشف می‌رسند و در انتها آگاهانه تصمیم می‌گیرند. البته که همه آنان قربانی سوسیالیسم هستند و نویسنده بیانیه فلسفی‌اش را به یک بیانیه سیاسی گره می زند. او منتقد جدی سوسیالیسم است و از رنج‌هایی که بر مردم سرزمین های تحت سلطه رفته، سخن ها می گوید.

این نویسنده گفت: مسأله دیگری که در داستان پررنگ است، خیانت است. همه برای فرار از خود حقیقی شان دست به خیانت می‌زنند. در حقیقت، خیانت پوسته ای است برای فرار از زندگی واقعی. آنها در زیر این پوسته یک من دیگر هستند؛ منی که به خود اجازه می دهد دیگران را نادیده بگیرد و تنها به خود بپردازد و این خیانت مدام «تکرار» می شود. البته تکرارهای کتاب شامل عشق، ضعف و مرگ هم می شود.

وی افزود: مسأله بعد نقش پررنگ مادر است؛ به ویژه مادر ترزا که موجودی غرق در افکار حیوانی است و ترزا را به عنوان خطاکار در زندگی خود شریک می داند. ترزا برای فرار از او به زندگی و آغوش توما پناه می¬برد، اما نمی تواند خود را از شر افکاری که او را به مادرش پیوند داده و آزارش می دهد رها کند. یا فرانز که به خاطر مادرش و تصویر عمیقی که از زندگی او در ذهنش نقش بسته و حس احترام به زن بودن، سال¬هاست که همسرش را تحمل می‌کند.

موسوی گفت: البته که آدم ها آنقدر گرفتار عشق، خیانت و تحلیل وقایع پیرامون خود شده اند که نه چهره ظاهری واضحی دارند و نه گذشت زمان در داستان زندگی‌شان قابل تشخیص است.

کوندرا از یک سو وضعیت سیاسی جوامع درگیر کمونیست و جنگ قدرت شوروی را نشان می‌دهد

در ادامه مریم مطهری‌راد به شاخص‌های داستان مهاجرت پرداخت و گفت: دومین عنصر به بررسی مهاجرت از دیدگاه شخصیت‌های رمان می‌پردازد که با ویژگیهای عنصر اول دارای اشتراکات است. در صفحۀ ۱۹۳ بار هستی، نویسنده بعد از اینکه خودش را در داستان واکاوی می‌کند می‌گوید: دیگر کافی است، به توما بازگردیم.» و سپس توما را در شرایطی غریب افتاده، پشت پنجره نشان می‌دهد و از حال‌وهوای عجیبش می‌گوید.

وی ادامه داد: فرانک در توضیح سبک و شکل روایت می‌گوید، در این حالت نویسنده تلاش می‌کند از سبک‌ها و حوزه‌های مختلف استفاده کند؛ مثلاً شرح‌حال نویسی، غزل، گفتمان مذهبی، سیاسی و از این قبیل. به نظر می‌رسد که کوندرا از دو مورد آخر؛ یعنی گفتمان مذهبی و سیاسی بیشترین بهره را برده است. چنانچه به لحاظ مضمونی کتاب در هر دو دسته سیاسی و مذهبی جای می‌گیرد.

این نویسنده گفت: کوندرا از یک سو وضعیت سیاسی جوامع درگیر کمونیست و جنگ قدرت شوروی را نشان می‌دهد و اینکه چه‌طور ایدئولوژی کمونیست منجر به نابودی ملت ها شده، از سوی دیگر کتاب کاملاً سمت و سوی مذهبی و دینی دارد؛ زیرا تنها جایی که شخصیت‌ها از سنگینی و سبکی بار هستی خسته و دلزده نمی‌شوند، فصل آخر کتاب است، همانجا که توما پسرش را مؤمن خطاب می‌کند و تمام‌قد راهی را که پسرش انتخاب کرده است، درست می‌پندارد.

وی افزود: فرانک در اشاره به عنصر سوم ادبیات مهاجرت، آن را به مقولۀ ملت و ملی‌گرایی مرتبط می‌کند. در عنصر چهارم که به عنصر سوم نزدیک است، به ارتباط ملاحظات سیاسی، فرهنگی و جغرافیایی اثر با نویسنده می‌پردازد. نمونه‌های شاهد این دو مورد را نیز می‌توان به راحتی در رمان یافت. گرچه فرانک به این نکته تأکید می‌کند که در ادبیات مهاجرت نیازی به حضور همۀ زیرمجموعه‌ها و معیارها نیست و اصولاً ادبیات مهاجرت پدیده‌ای دارای لبه‌های تار و بدون مرز مشخص است. بااین‌حال در بار هستی ویژگی‌های این نوع ادبیات، تمام و کمال موجود است.

کتاب «بار هستی» سرشار از داستان‌های فرعی زیبایی است که مخاطب از خواندن‌شان لذت می‌برد

مرضیه نفری هم صحبتش را با یک پرسش آغاز کرد و گفت: «بار هستی از چه حرف می‌زند؟؛ ابراهیم یونسی در کتاب هنر داستان‌نویسی می‌گوید: «گسترش طرح عبارت است از انتخاب و ترکیب رشته‌ای از حوادث خاص به نحوی که بر روی هم نتیجه معینی را که همانا اوج داستان باشد، به بار آورند» در فهم و ادراک داستان، جزئیات و دقایق کار وقتی معنا و مفهوم پیدا می‌کند که با تصویری کلی از نکتۀ اساسی یا فکر غالب داستان، مربوط باشند. در بار هستی طرح به گونه‌ای گسترش یافته که نقطۀ اوج خاصی را نمی‌توان یافت. موضوع و تم‌داستان را نمی‌توان بیان کرد؛ پس بار هستی از چه حرف می‌زند؟

وی افزود: صحنه‌های کوچک و مجزایی که پایه‌های داستانند، باید منطقاً به هم مربوط باشند و هر یک نتیجه صحنۀ ماقبل خود باشند. بار هستی سرشار از داستانهای فرعی زیبایی است که مخاطب از خواندنشان لذت می‌برد، اما به پیرنگ چفت و بست نشده اند و همین مسأله باعث می‌شود فراموش شوند و خیلی موارد اضافه به نظر بیایند. مثلاً مرگ پسر استالین. یا مشخص نیست که بین زنان چتربه‌دست (خودخواه) و زنان عشوه‌گری که برای انجام وظیفه در صحنه حاضر شده‌اند، چه ارتباط معناداری وجود دارد که کنار هم آمده‌اند. مواردی از این دست باعث می‌شود باوجود حظی که از خواندن کتاب می‌بریم، در پایان بسیاری از تصاویر و صحنه‌ها را از یاد ببریم.

مضمون اصلی عصر ما، مضمون اصلی تمام تاریخ یعنی سرنوشت است.

در بخش دیگری از این‌جلسه، عالمی گفت: داستان از جنگ حرف می‌زند، از یک عدم تعادل پرتکرار در زیست انسان از ازل و احتمالاً تا ابد. مکان داستان اروپای شرقی است و زمانش بزنگاه حمله شوروی به چک. شخصیت، سرزمین را به همین دلیل ترک می‌کند، پس در معنای دیگر ما با داستان جنگ هم طرفیم. پس از جنگ جهانی و مختل شدن زندگی در اروپا، ساختار ذهن انسان غربی دربارۀ آرمان‌شهری که ساخته بود فرو پاشید، به نحوی که خود را در ویرانه‌های آن می‌دید و داستان موقعیت برآمده از همین بحران در پس داستان‌های شاه‌پیرنگی قد علم کرد. چه‌بسا بشود این فرم‌گریزی و به قالب‌های مرسوم در نیامدن بار هستی را نیز نتیجه تعمیم همین نگاه دانست. اگرچه این تأویل نمی‌تواند جبران کم‌وکسر قصه در کار را بکند.

وی افزود: مضمون اصلی عصر ما، مضمون اصلی تمام تاریخ یعنی سرنوشت است. آنچه امروز در دنیا اتفاق می‌افتد، بحران بشریت است. ما با این موضوع سروکار داریم که آیا موجودی که آینده به او تعلق دارد، مثل سابق باید انسان نامیده شود یا چیزی دیگر؟ ما شاهد جریان غیرانسانی کردن بشر در تمام مراحل فرهنگ و زندگی اجتماعی هستیم و از همه بالاتر، خودآگاهی اخلاقی بشر، دارد غیرانسانی می‌شود. او حتی از داشتن هر نوع ارزشی ساقط شده و دیگر نمی‌خواهد تصویر خدا باشد و دارد به صورت شمایلی از ماشین درمی‌آید. ظاهراً برای بررسی داستان جدید جهان، باید به این انسان و اجتماع متلاشی از درون نگاه کنیم، که نویسنده در بار هستی همین بنا را دارد. اگرچه گاهی به جای داستان گفتن دچار بیانیه‌سرایی دربارۀ شوروی، کشوری از بلوک شرق، در مقابل کشوری در اروپای غربی می‌شود که (چکسلواکی) را به بحران کشانده و معلق و تنها کرده است.

این نویسنده گفت: در همین معنا می‌توان از نام‌های داستان نشانه‌شناسی کرد و از بارهستی، بینامتنیتی با متن مقدس نیز جست. نام شخصیت اصلی داستان «توما» است. توما یکی از دوازده شاگرد مسیح بود. زمانی که مسیح قصد رفتن به بیت عنیا را داشت تمام شاگردان میخواستند او را به خاطر ترس از سنگسار منصرف کنند، اما توما تنها کسی بود که موافق با رفتن بود. او می‌گفت ما نیز برویم تا با او بمیریم. زمانی که شاگردان خبر قیام مسیح از مردگان را به توما گفتند، او باور نکرد تا اینکه انگشت در زخم پهلوی او برد. از این جهت توما را نماد تشکیک می‌دانند. حالا شخصیت اصلی داستان هم در شرایط ملتهب جنگ و مهاجرت، در میانۀ وفاداری و تجربه‌ی امرجنسی جایی جز خانه‌اش، به همان تومای مشکک می‌ماند. انگار نویسنده بنا داشته انسان مدرن درگیر مرگ و زندگی را نشان ما بدهد که هیچ چیزی جز لذت لحظه او را از دردها فارغ نمی‌کند.

کابوس‌های ترزا سهم پررنگی در فرآیند داستان به‌عهده دارد و بازتاب اندوه بی‌پایان اوست

در ادامه عذرا موسوی نیز با توجه به یکی از منظرهای نویسنده در اثر افزود: «توما در نگاهی استعاری، ترزا را هم‌چون کودکی می‌داند که در سبدی بر آب رودخانه رها شده و توما سبد را در کنار تخت خود از آب گرفته است. او ترزا را نه یک معشوقه و نه یک همسر می‌بیند، ولی دل‌بستگی شدیدی به او احساس می‌کند. هم‌چون فرعونی که مهر موسی را در دل دارد، ولی موسی هرگز تبدیل به فرزندش نمی‌شود و او در حقیقت دشمنش را در دامن خود پرورش می‌دهد. ترزا نیز در عین معصومیت و جذبه، دشمن خلوت و تنهایی توماست. او درست در کنار تخت (خواب) توما که درواقع تخت پادشاهی و حکم‌رانی توماست، از آب گرفته می‌شود.

وی افزود: توما به افسانه‌هایی فکر می‌کند که در آن‌ها کسی، کودکی رهاشده را نجات می‌دهد؛ دختر فرعون، موسی را و پولیپ، اُدیپ کوچک را و سپس زیباترین تراژدی‌ها رقم می‌خورد، مثل تراژدی توما و ترزا که با نجات ترزا آغاز می‌شود.

این نویسنده گفت: ترزا همواره درباره عشق توما تردید دارد و آن را واقعی نمی‌داند، اما توما از نخستین لحظه حس می‌کند که اگر ترزا بر اثر تب بمیرد، او نیز خواد مُرد. هرچند ترس و تردید ترزا نیز بی‌جا نیست؛ زیرا همه زن‌ها می‌توانند توجه توما را به خود جلب کنند. البته آنچه در کوه سنگی برای ترزا رخ می‌دهد و مواجهۀ او با سه مردی که با اسلحه، مردم را در عمل خودکشی، یاری می‌دهند، مخاطب را دربارۀ عشق توما مردد می‌کند. چه اینکه درمی‌یابد این توماست که با بی‌رحمی ترزا را سوی مرگ هول داده. گرهی که هرگز از انگیزۀ توما باز نمی‌شود.

موسوی گفت: کابوس‌های ترزا سهم پررنگی در فرآیند داستان به‌عهده دارد و بازتاب اندوه بی‌پایان اوست. نویسنده به شرح این خواب‌ها می‌پردازد و سپس تفسیر خود را ارائه می‌دهد. بااینکه این تأویل‌ها خوش می‌نشیند، ولی اگر خود نویسنده به تفسیر آن‌ها نپردازد، شاید هیچ‌وقت برای مخاطب دست‌یافتنی نباشد. نویسنده همان‌قدر که ترزا را ضعیف می‌پندارد، با شرح هر حرکت جزئی و بیان فلسفه نمادها، مخاطب را نیز ضعیف نگه می‌دارد و نمی‌تواند او را به کنش فعالانه در نسبت با متن وادارد و دریچه‌های کشف را به رویش بگشاید.»

ترزا با خواب‌های دردناکش صدای روح جریحه‌دارش را به توما می‌رساند

در پایان فاطمه نفری به تکمیل مبحث شخصیت پرداخت و گفت: ترزا که عشق را یگانه می‌پندارد، در مقابل خیانت‌های همسرش توما، صبوری پیشه می‌کند و خواب‌های دردناکش صدای روح جریحه‌دارش را به توما می‌رساند. این خواب‌ها با نگاه روانشناسانه به درون شخصیت، از بهترین بخش‌های رمان از آب درآمده و ارتباط معنامند آنها با وقایع زندگی، عمق آسیب و رنج شخصیت را به خوبی نشان می‌دهد. اما در مقابل، شخصیت توما و تضادی که درونش جاخوش کرده را هم به خوبی نشان می‌دهد. این خواب‌های دائمی ترزا همراهی و ترحم توما را برمی‌انگیزد، طوری که می‌گوید: «اگر هرروز میهنش توسط مهاجمان جدیدی تاراج می‌شد، اگر تمامی‌اهالی محله به جوخۀ اعدام سپرده می‌شدند، همه این‌ها را به سهولت بیشتری تحمل می‌کرد، اما حزن ناشی از تنها یک رؤیای ترزا برایش تحمل‌ناپذیر بود.»

وی در پایان گفت: اگر این حزن تا این حد تحمل‌ناپذیر است، چرا توما به تنوع‌طلبی ادامه می‌دهد؟ این تضاد شخصیتی در توما تا جایی پیش می‌رود که در صفحۀ ۱۷۶ ترتیب خودکشی ترزا را در کوه‌سنگی می‌دهد و او را به رفتن به آنجا و اتمام کار سوق می‌دهد. و این همان تومایی است که دوری ترزا را زمانی که ترکش کرده، بیش از پنج روز تحمل نمی‌کند و موقعیت شغلی‌اش را به خطر می‌اندازد و نزد ترزا به پراگ می‌رود.

کد خبر 6179376

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha