خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «پسر اقیانوس» نوشته مهدی رجبی با بنمایه اساطیری درباره پیچیدگیهای احساسی بشر است و خلاقیت و نگرش عمیق نویسنده نسبت به پدیدههای اجتماعی باعث شده که اثری تکاندهنده باشد. تصویرگریهای هاله قربانی نیز همراهی با پسر اقیانوس را به یک سفر هنری تبدیل کرده است.
این کتاب در اولین جشنواره کتاب کودک و نوجوان، به عنوان برگزیده بخش تصویرگری معرفی شد. به این بهانه با نویسنده و تصویرگر این کتاب به گفتوگو پرداختیم.
مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
* آقای رجبی کی به این نتیجه رسیدید که دیگر میتوانید خودتان را نویسنده معرفی کنید؟
سال دوم دانشگاه بودم و داستانی نوشتم به نام این سرما مرا میکشد. اولین داستانی بود که رویم شد بدهم آدمهای اهل ادبیات بخوانند و بعدها در مجموعه داستانم چاپش کردم. داستان فضای خیلی تلخی داشت و راویاش کودکی بود که ناتوانی ذهنی داشت. فکر کنم این پسرک غمگین و تنها کسی بود که نهایتاً بعد از چاپ اولین مجموعه داستان بزرگسال، دوباره مرا صدا زد به سوی ادبیات کودک و نوجوان و خلق راویهایی که بیشتر دوستشان داشتم.
* نوشتن را از چه سنی و چگونه شروع کردید؟
من از کلاس سوم ابتدایی نمایشنامههای تک نفره مینوشتم و تک نفره هم اجرایشان میکردم. فکر کنید یک جور وانمنشوی عصرحجری. از کلاس چهارم به بعد، بیشتر مدرسهها دعوتم میکردند بروم برایشان برنامه اجرا کنم و خب این حس خوبی به یک بچهی ده ساله میداد. هر چند فقط یک جعبه مدادرنگی مزخرف درجه هشت سهمیهای بهم میدادند، باز هم هدیه گرفتن چیز خوشایندی بود. اما من عملاً نوشتن حروف و کلمات را قبل از دبستان شروع کردم چون پدرم معلم بود و کتابهای درسی را میآورد خانه. من هم از روی آنها حروف را تقلید و نادانسته ترکیب میکردم بدون اینکه بفهمم معنایش چیست و نتیجه گاهی افتضاح و خجالتآور بود. بزرگتر که شدم فهمیدم کلمهها موجودات زنده و خطرناکی اند و هم زمان راهگشا و نجاتدهنده. بعدها نمایشنامهنویس بهتری شدم ولی به خاطر عشقم به سینما، تنها آرزویم این بود که کارگردان بشوم. رمانهایی را هم که میخواندم، به شکل فیلم میدیدم و کارگردانیشان میکردم. مربی پرورشی سال پنجم دبستان اما به جای تشویق مرا متهم کرد که داستانی که برای مسابقه نوشته بودم رونویسی از روی کتاب بوده و دروغ میگویم و وقتی گفتم اگر راست میگوئید، کتابش را بیاورید! گوشم را کشید و من و گوشم ده دوازده متر دنبالش رفتیم و بعد او ما را رها کرد در رنجی بیحساب وسط راهرویی دلگیر که بوی نفت میداد و زمستان و جوهر استنسیل.
* ایده داستان پسر اقیانوس از کجا آمد؟
روزهای تلخی را از سر میگذراندیم بعد از سیل خوزستان، مثل همهی روزهای تلخ دیگر. من عکسها و فیلمها را میدیدم و کاری از دستم برنمیآمد. یکی از دوستان نویسنده تماس گرفت که برای مجلهای داستانی میخواهند دربارهی سیل. من تقریباً نود و نه درصد اوقات با مجلهها و نشریهها کار نمیکنم اما به خاطر احترامی که برای دوست نویسنده قائل بودم و هستم، قبول کردم و داستان را یکنفس و دو روزه نوشتم و اصلاً نفهمیدم کجای زمین و زمان ایستادهام بس که رنجآور بود نوشتن این داستان. مجله به هر دلیلی از پوشش اخبار سیل منصرف شد و من ماندم و داستانی که دوستش داشتم اما برای کار تصویری مناسب نبود. بعدها سر حوصله و کمکم کوتاه و سادهاش کردم و اینجوری پسر اقیانوس متولد شد. صد البته من دکمهی جیب پیراهن مرحوم همینگوی هم نیستم، اما واقعاً حال غریبی را تجربه کردم که مرا یاد ماجرایی دربارهی او انداخت. میگویند یک بار دچار نوعی تهوع و اضطراب و سرگیجه مزمن میشود. تشخیص دکتر این است که او تمام علائم دریازدگی را دارد و میپرسد که آیا اخیراً روی دریا وقت گذراندهاید؟ و همینگوی لابد در جواب لبخند تلخی زده چون فقط خودش میدانسته که مدت هاست مشغول نوشتن پیرمرد و دریا ست. این حالت را من دو روز تجربه کردم و عمیقاً غم مردمم را خوردم، غریب و سرگشتهی سیل و طوفان.
* نوشتن کدام موقعیت از داستان برایتان سختتر بود؟ چرا؟
نوشتن پایان برایم از همه سختتر بود و فکر کنم برای همه همینطور باشد. وقتی راه حل بعضی معضلات زندگی را میدانی اما کاری از دستت برنمیآید جز نظاره، زیستن جانفرسا میشود و نوشتن داستان هم از آن مستثنی نیست. سیل میآید، ویران میکند، فروکش میکند و میرود اما ضمانت نمیدهد که ماه بعد و سال بعد دوباره برنگردد. چون یا راهکاری برای تغییر شرایط و جلوگیری از وقوعش ارائه نشده یا اگر شده، عاقلانه و کارآمد نبوده و این یعنی تعلیقی کشنده و کشدار برای ساکنان بلازدهی آن منطقه. خب، راوی کوچک من هم سوار بر قایق و همراه حیوانهایش، سرگردان این اقیانوس بیکران شده بود. هرچه نگاهش کردم دیدم طفلک در وضعیتی شبهاسطورهای گرفتار شده، عروسکی است تنها در خیمهشببازی خدایان. اگر چه پا در سفری مکاشفهوار میگذارد، اما عملاً قدرت تغییر شرایط را ندارد. راوی ِ من در وضعیتی است که تصمیم برایش گرفته میشود و نهایتاً ارادهاش مغلوب قهر طبیعت و برنامهریزی یا برنامهنریزی بر مسندنشستگان است. پس من هم دست به دامان اساطیر کهن شدم و نتیجه آن شد که در داستان خواهید خواند.
* کسی را میشناسید که شبیه شخصیت اصلی این کتاب باشد؟
بله. خودم. هشت، نه ساله که بودم همیشه آرزو داشتم یک کلکسیون کامل از این حیوانهای مینیاتوری گوگولی مگولی داشته باشم، اما کسی برایم نخرید و من هم از کسی نخواستم چون خواستن عیب بود آنوقتها و من هم فقط به تماشایشان از پشت شیشه ویترین مغازهای در بازار دلخوش بودم. یک هواپیمای بوئینگ سفید هم کنارشان بود. آن را هم میخواستم و همچنان خواستن عیب بود. تا اینکه شانس آوردم و روزی رفتم در جلد سمیر و آن خانم مهربان مثل فرشتهای سوار بر قایق موتوری از راه رسید و یک بسته حیوان مینیاتوری برایمان آورد.
* عنوان کتاب چگونه انتخاب شد؟
اولش سرسری چند تا اسم انتخاب کردم اما هیچکدام به دلم ننشستند. تصنعی و متظاهرانه بودند مثل «ناخدای کوچک» یا «به فرمان من به پیش». همانطور که گفتم رنگی از اساطیر در داستان هست که صد البته من توضیحش نمیدهم و میسپرمش به احساس و ادراک خواننده. حس کردم اینکه روزی سراسر کرهی زمین غرق در آب بوده، ی ک اقیانوس به هم پیوسته، میتواند کلید نام داستان باشد. پسری تنها بر پهنهی بیکران اقیانوس، انگار که خودش را ناگهان در لحظهی رازآمیز و شگفت آغاز خلقت یا برعکس پایان خلقت ببیند. این تصویر منتقلکنندهی یک نوع حس وقار و سکوت و سکون بود و نام داستان را خودش انتخاب کرد: پسر اقیانوس.
* اگر بتوانید شخصیت اصلی داستان پسر اقیانوس را ملاقات کنید، به او چه میگوئید؟
میگویم بخواه و بپرس و برای خواستههایت، آرزوهایت بجنگ. خواستن برعکس چیزی که به ما گفتند اصلاً چیز بدی نیست. خواستن نشانهی آغاز روند آگاهی و شکوفایی و ساختن و البته، توانستن است!
* وقتی میخواهید داستانی بنویسید، اول به شخصیت آن فکر میکنید یا طرح داستان؟
حقیقتش قاعده خاصی ندارم. گاهی شخصیت و گاهی طرح بر هم مقدم میشوند اما من معمولاً شخصیتها را ترجیح میدهم. وقتی خوب میشناسمشان شروع میکنند به ساختن فضا و اتفاق در اطراف خودشان مثل بذری که ریشه و ساقه و برگ میدهد و تناور میشود. اگر بخواهم چیزی را تصنعی بهشان قالب کنم سرکشی میکنند و از ذهنم محو میشوند. پسر اقیانوس را هم میشناختم و فکر کنم تمام ما که در خاورمیانه به دنیا میآییم، بشناسیمش. بچهای که یک روز بیدار میشود و میبیند سیل آمده. یک شب بیدار میشود و می بیند جنگ شده و بسیارند این یک روزها و یک شبهای نازیبا و ناگهانی.
* به نظر شما مهمترین عناصر یک داستان تصویری خوب چیست؟
به نظرم ارتباط دوسویهی بین تصاویر و متن خیلی مهم است. گاهی متن توان تفسیر وضعیت، اندیشه و یا احساسی را ندارد و یک تصویر حساب شده و هنرمندانه این خلاء را پر میکند و گاهی هم کلمهها کلاً به تصویر در نمیآیند و بهتر است کلمه باقی بمانند. اما در نهایت معتقدم در یک کتاب تصویری موفق ایدهی نو و ایجاز در روایت مهم است و بسیار مهمتر اینکه تصاویر ترجمان تحتالفظی متن نباشند. البته این کار بسیار دشواری است که هم به متن وفادار بمانی و هم بُعد ی تازه و پنهان از آن را نمایش بدهی که خواننده به واسطهی آن بتواند معنی دوم و سوم و … را در ذهن بسازد. امیدوارم من و تصویرساز خوشذوق پسر اقیانوس در نهایت موفق شده باشیم تأثیر خوبی بر مخاطب بگذاریم.
* به نویسندهای که روی اولین کتابش کار میکند، چه توصیهای میکنید؟
مهمترین کار این است که با خودمان روراست باشیم. برای چه مینویسم؟ آیا چیزی که مینویسم اول از همه چیزی به آگاهی و بینش خودم اضافه میکند؟ داستانم نگاهی تازه و دیگرگونه به زندگی و آدمها و هستی دارد؟ اگر ندارد برای چه مینویسمش؟ برای اینکه کتابی چاپ بشود و بعد به راحتی از یادها برود؟ آیا اگر خودم باشم و این ک تاب را ببینم و ورق بزنم، به چشمم اثری عمیق و شاخص میآید؟ اگر نه، چرا اصرار دارم وق ت دیگران و تنهی درختان را تلف کنم؟ آیا شهامت کافی دارم حرف ی را که در دل دارم بزنم وقتی میدانم احتمالاً باب میل همه نخواهد بود؟ یا این که فقط میخواهم ناخنکی به الگوهای دستمالی شدهی ادبی بزنم تا چیزکی چاپ کنم و برای خودم هوادار مجازی و حقیقی دست و پا کنم؟ شجاعت یعنی همان صداقت و صداقت یعنی چیزی را که به آن باور نداری نگو و ننویس. قرار نیست با داستانمان جهان را متحول کنیم و نیرنگ و دروغ و ستم را از صفحهی گیتی محو کنیم، اما حداقل میتوانیم دلیرانه چیزی را که به آن باور نداریم ننویسیم، تحت هیچ شرایطی. گاهی ننوشتن یعنی نوشتن و سکوت یعنی حرفزدن. این همان لحظهای است که یک نویسندهی واقعی به دنیا میآید حتی اگر تنها یک کتاب در زندگیاش بنویسد، یک کتاب واقعی!
***
هاله قربانی تصویرگر این کتاب نیز درباره تصویرگری و چگونگی القای واقعیت در بستری غیرواقعی میگوید این مسئله به نوع داستان بستگی دارد. بعضی از داستانها با نگاه شخصی تصویرگر ادغام شده اند و گاهی بعضی از داستانها اینطور نیستند؛ هیچ نگاه شخصیای وجود ندارد و تصویرگر بخشی یا تمام اطلاعاتی که متن نتوانسته وارد داستان کند، به آن اضافه میکند.
وی درباره فرمول تبدیل شدن یک تصویرگر به کتاب افزود: فرمول خاصی وجود ندارد. همین که جسارت داشته باشی و بخواهی کافی است. به نظرم این که بتوانی خودت را در کودکیات فرض کنی و جای بچهها فکر کنی، هیجان خاصی میخواهد و البته جسارت.
قربانی در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه اگر ناشری از شما بخواهد تصویرگری یک کتاب را در طول دو هفته انجام بدهید، قبول میکنید؟ گفت:
با سرعتی کار کردن خیلی موافق نیستم. فکر میکنم زمان نقش خیلی زیادی در خلق یک اثر دارد. برای مدتی باید به یک کار نگاه کرد و در بارهاش فکر کرد. به نظرم باید این آرامش و فراغ خاطر را داشته باشی تا یک کار خوب و در خور بچهها خلق شود. فکر میکنم آدم سرعتی کار کردن نیستم، به خصوص در این برهه از زندگیام.
وی افزود: معمولاً برای اتود نمیتوانم دو تا پروژه را هم زمان باهم جلو ببرم، ولی برای اجرا این کار را میکنم. برایم هیجانانگیز است که بتوانم تجربیات یا نتایجی که در هر پروژه یا حتی در هر فریم به دست میآید، به پروژههای بعدی تعمیم بدهم. این برایم جالب است.
وی افزود: معمولاً داستانهایی که به من سفارش میدهند، رئالیسمی داخلشان وجود دارد. مثلاً مربوط به یک اتفاق واقعی، یک مکان واقعی یا یک سانحه یا حادثه واقعی اند. مانند داستان پسر اقیانوس که مربوط به یک منطقه جغرافیایی و یک اتفاق کاملاً واقعی بود. بنابراین، برای چنین داستانهایی معمولاً درباره آن منطقه جغرافیایی، شخصیتها، نحوه زندگی و پوشش گیاهی که در آن منطقه وجود دارد، جستوجوی تصویری میکنم و تلاش میکنم خودم را در آن مکان فرض کنم. در پسر اقیانوس بخشی از کار غیر واقعی بود که با خیالپردازی من عجین میشد، ولی بیشتر کارهایی که انجام دادهام رفرنسهایی دقیق و واقعی داشتهاند.
وی درباره تغییر تصویرگریها به واسطه بازخورد نویسنده گفت: به نظرم این ارتباط بین نویسنده و تصویرگر باید وجود داشته باشد. چون هم میتواند سرعت عمل کار را بالا ببرد و هم قدرت تصمیمگیری را در مراحل مختلف داستان جلو ببرد.
ارتباط با مدیر هنری یا سر ویراستار هم میتواند بخشی از روند شکلگیری یک داستان باشد. من معمولاً از قضاوتها، چه خوب و چه بد، استقبال میکنم و بهشان فکر میکنم. به نظرم حتی قضاوتهای بد و یا منفی درباره کار میتواند به رشد تو کمک کند. حتی شاید در آن پروژه نه ولی در پروژههای بعدی. بنابر این از همهشان استقبال میکنم.
قربانی در پاسخ به سوال دیگری درباره اینکه علاقهمند به تصویرگری چه نوع کتابهایی است افزود: من هر بار داستانهای مختلف را انتخاب میکنم. دوست ندارم یک مدل داستان بهم سفارش بدهند و فکر میکنم این برای رشد هر آدمی لازم است. چون فکر میکنم هنوز خودم را نشناختهام و با این داستانهای مختلف میتوانم ابعاد مختلفی را که در وجودم است و خودم ازشان بیخبرم، کشف کنم و این برایم لذتبخش است. معمولاً داستانهای مختلف با فرمهای مختلف را قبول میکنم.
و همیشه دوست داشتهام داستانهایی برای گروه سنی خردسال کار کنم. یکی دو داستان بیشتر در این زمینه کار نکردهام. دوست دارم بهم سفارش بدهند، ولی خیلی کم این اتفاق میافتد.
وی گفت: من تا قبل از مرحله چاپ، تقریباً همه کتابهایم را دوست دارم. بعضی کتابها در مرحله چاپ معمولاً خراب میشوند که آن بخش برای من خیلی ناراحتکننده است. ولی تا قبل از مرحله چاپ، چون هرکدام از کتابهایم در یکی از برهههای زندگی من بوده اند، با همهشان به نوعی ارتباط برقرار کردهام و همهشان را مثل بچههای خودم دوست دارم.
این تصویرگر کودک و نوجوان گفت: تنها چیزی که درباره خودم راضیام میکند این است که همیشه دلم میخواهد کار جدید کنم و از تکرار خوشم نمیآید. به نظرم وسواس من در این زمینه - که حالا نمیدانم تا چه حد موفق بوده ام- که همیشه سعی کردهام کار امروزم شبیه کار قبلیام نباشد و این عدم تکرار، خیلی همهجا بهم کمک کرده است.
نظر شما