به گزارش خبرنگار مهر، نادیا مفتونی استاد فلسفه دانشگاه تهران از جمله محققان و پژوهشگرانی است که به صورت متمرکز بر روی آرای فارابی کار کرده است و آثار و مقالات بسیاری درباره نظریات فارابی دارد.
نادیا مفتونی میگوید: مساله وحی در فلسفه اسلامی از جایگاه مهمی برخوردار است. فارابی و ابن سینا هر دو آرای بدیعی پیرامون وحی دارند که هر کدام از جهاتی درخور بررسی است. فارابی به عنوان اولین فیلسوف مسلمانی که به مساله وحی پرداخته و ابن سینا نیز از جهت مفهوم سازی های جدید همواره مورد توجه و نیز تفاسیر مختلف بودهاند. برخی به فارابی اشکال کردهاند که با وارد کردن خیال در فرآیند وحی جایگاه نبی را نسبت به فیلسوف تنزل داده و برخی به ابن سینا اعتراض نمودهاند که با داخل کردن حدس در فرآیند وحی از تبیین معلومات جزئی وحی عاجز مانده و تنها معارف کلی وحی در نظریه وی تبیین پذیرند، در حالی که نمیتوان به چنین تحلیلهایی اطمینان داشت. به تعبیر برخی اندیشمندان نخستین فیلسوف مسلمانی که مساله نبوت را مورد توجه قرار داد فارابی بود. فارابی عقل فعال را در تبیین وحی به کار برد و فرشته وحی، روح الامین و روح القدس را عقل فعال نامید. وی عقل فعال را در جایگاهی قرار داد که همه معقولات نظری و عملی را از طریق عقل مستفاد به عقل هیولانی پیامبر و از آنجا به متخیله او افاضه میکند.
این استاد دانشگاه تهران معتقد است: فارابی از نظریه خیال برای تبیین وحی بهره برد و خیال را از دو جهت به کار بست: یکی تلقی و دریافت وحی از عقل فعال و دیگری ابلاغ پیام وحی به مردم. پس از او عمدتاً جهت اول مورد توجه فلاسفه قرار گرفت و جهت دوم که میتواند تبیین گر جهت اول هم باشد مورد غفلت واقع شد. در اینجا این سوال قابل طرح است که چرا فارابی قوه خیال را در مساله وحی دخالت داد؟ منظور از این چرا، پرسش از دلیل نیست بلکه پرسش از علت است. چرا فارابی در تبیین وحی به همین اندازه اکتفا نکرد که بگوید عقل فعال همه معقولات نظری و عملی را به عقل منفعل پیامبر اعطا میکند به گونهای که از هیچیک از معقولات خالی نماند؟ با توجه به اینکه از نظر او معقولات سرآغاز علوم نظری است و غایت کمال انسان در نیل به سعادت معقول و در گرو درک معقول است چه ضرورتی برای ورود قوای خیالی به فرآیند وحی باقی میماند؟
ابن سینا در حوزه وحی قوه حدس را مفهوم سازی کرد
نویسنده کتاب «فارابی: خیال و خلاقیت هنری» میگوید: ابن سینا به مساله وحی توجه ویژه نشان داد و در این بحث قوه حدس را مفهوم سازی کرد و مدخلیت بخشید. پرسشهایی چند در این مقام مورد تأمل است: آیا ابن سینا تبیین متفاوتی از وحی ارائه داد؟ آیا وی خللی در نظریه فارابی یافت؟ پاسخ این مسائل متوقف بر تحلیل نظریه ادراک فارابی و ابن سینا و توجه به مفهوم سازی های جدیدی است که ابن سینا از حواس پنجگانه باطنی ارائه داده. از نظر فارابی قوه ناطقه عهدهدار ادراک عقلی و قوه متخیله عهدهدار ادراک خیالی و حواس ظاهر عهدهدار ادراک حسیاند. تکمیل این نظریه نزد ابنسینا حاصل میشود. فارابی قوای نفس را به ترتیب موجود شدن شرح میدهد و فعالیتهای آنها را ذکر میکند. از جمله این قوا قوه حاسه است که مشتمل بر حواس بساوایی، بینایی، شنوایی، چشایی و بویایی است. او قائل به قوه رییسهای برای حواس ظاهری است که محل اجتماع همه مدرکات حسی است و حواس همچون جاسوسان و خبرآوران او عمل میکنند و هر حسی عهدهدار جنس ویژهای از اخبار و ناحیه خاصی از مملکت بدن است در حالی که قوه متخیله دارای خادمان و مأموران پراکنده در سطح بدن نیست و به تنهایی فعالیتهای خود را انجام میدهد.
مفتونی معتقد است: قوه متخیله تصاویر محسوسات را که در نفس نقش میبندد، پس از غیبت محسوسات از مشاهده حسی، حفظ میکند و علاوه بر حفظ، برخی تصاویر را با برخی دیگر ترکیب مینماید و یا تصویری را به چند بخش تقسیم میکند و با این ترکیب و تفصیلها نقوش جدیدی میآفریند. متخیله همچنین میتواند از روی محسوسات و معقولات محاکات و تصویر سازی کند. مثلاً لذت عقلی را با باغ و بستان و گلستان مجسم نماید. پس از قوه متخیله قوه ناطقه به وجود میآید که انسان را بر تعقل قادر میسازد. فارابی تفکیکی میان قوه خیال و متخیله قائل نیست و از یک قوه نام میبرد که فعالیتهای هر دو را انجام میدهد و غالباً آن را قوه متخیله و گاهی قوه خیال یه مینامد. تمایز میان این دو قوه را نزد ابنسینا مییابیم. اساساً بحث از حواس خمس باطنی آنگونه که نزد ابنسینا انتظام مییابد در آثار فارابی به چشم نمیخورد.
این استاد فلسفه با بیان اینکه بوعلی نظریه ادراک فارابی را بسط داده توضیح داده است: قوای ادراکی باطنی از نظر او عبارتند از حس مشترک یا بنطاسیا، مصوره یا خیال، وهم، مفکره یا متخیله به دو اعتبار و حافظه. ما قطرات باران را به صورت خط راست میبینیم و نقطهای را که به سرعت میچرخد به شکل دایره مشاهده میکنیم و این دریافتها از راه حس است نه تخیل یا تذکر. از سوی دیگر فقط صورت مقابل در چشم نقش میبندد و صورت مقابل قطرهای که فرو میریزد یا نقطهای که میچرخد نقطه است نه خط مستقیم یا دایره. بنابراین در یکی از قوای آدمی صورتی که ابتدا نقش بسته باقی میماند و صورت فعلی به آن میپیوندد و همه دریافتهای حسی نزد آن قوه جمع میشوند. این قوه حس مشترک یا بنطاسیا نام دارد. دومین قوه مصوره یا خیال است که تصاویر همه محسوسات را نگهداری مینماید. توسط دو قوه حس مشترک و خیال انسان میتواند حکم کند که دارنده این رنگ این مزه را دارد و دارنده آن رنگ آن مزه را ندارد. مثلاً این خرمای سیاه، شیرین است و این لیموی زرد، ترش است یا مثلاً شیرین نیست. قوه سوم وهم است که معانی جزئی نامحسوس را در محسوسات جزئی درک میکند. مثلاً گوسفند معنای نامحسوس ترس را در گرگ مشخص و بره معنای نامحسوس محبت را در مادر خودش در مییابد. قوه چهارم، قوه حافظه یا ذاکره است که معانی جزئی را نگهداری میکند و این قوه غیر از خیال است که صور جزئی را حفظ مینماید. یکی دیگر از قوای آدمی متصرفه است که میتواند صورتهایی را که حس دریافت میکند و یا معانی جزئی را که وهم در مییابد ترکیب و تفصیل نماید و نیز میان صور و معانی ترکیب و تفصیل انجام دهد. این قوه اگر در خدمت عقل قرار گیرد مفکره و اگر در خدمت وهم باشد متخیله نامیده میشود.
مفتونی اشاره میکند: ابنسینا امری تحت عنوان قوای مدرکه باطنی مفهومسازی میکند. این قوا بر اساس آنکه متخیله و مفکره یک قوه به نام متصرفه محسوب شوند پنج قسم و بر اساس آنکه دو قوه به شمار آیند شش قسم میشود. ابنسینا قوه خیال را خزانه حس مشترک و عهدهدار حفظ صور محسوسات میداند. یعنی اولین وظیفه قوه متخیله فارابی، به طور مستقل بر عهده قوه خیال یا مصوره شیخالرئیس است. قوه متخیله ابنسینا عهدهدار تجزیه و ترکیب صورتهای حسی است، یعنی دومین فعالیت قوه متخیله فارابی را انجام میدهد. متخیله فارابی شامل قوه وهمیه ابنسینا نیز میشود. زیرا فارابی قوه متخیله را قادر به ادراک امور لذتبخش، دردآور، سودبخش و زیانبخش میداند. یعنی قوه متخیله فارابی میتواند معانی را دریابد. در حالی که ابنسینا ادراک معانی موجود در امور محسوس را بر عهده قوه مستقلی به نام وهمیه میگذارد. از آنجا که فارابی قوه وهمیه را جدا نکرده است، وجهی ندارد که حافظه یعنی خزانه معانی جزئی را هم تفکیک نماید. حاصل سخن اینکه قوه متخیله فارابی نزد ابنسینا به صورت چهار قوه خیال، متخیله، وهمیه و حافظه تبدیل شده.
فارابی عقل فعال را در تبیین وحی به کار گرفت
نویسنده کتاب «فارابی و فلسفه هنر دینی» با بیان اینکه فارابی عقل فعال را در تبیین وحی به کار گرفت و افاضه معقولات به عقل بالقوه را با افاضه آنها به قوه متخیله ضمیمه کرد میگوید: وی نبوت را از دو ناحیه دریافت وحی از فرشته وحی یا عقل فعال و انتقال آن به عامه مردم به کمک تخیل تبیین کرد. از جهت دریافت وحی، او بر آن است که پیامبر انسانی است که همه مراحل کمال را طی کرده و به عقل فعال متصل شده و عقل هیولانی وی با ادراک همه معقولات کامل شده. قوه متخیله نبی نیز به نهایت کمال ممکن رسیده. هر آنچه از ناحیه خداوند به عقل فعال اعطا میشود به عقل هیولانی پیامبر میرسد و در هر دو بخش نظری و عملی قوه ناطقه حلول پیدا میکند و از آن به قوه متخیله او افاضه میشود.قوه متخیله پیامبر در نهایت کمال و قدرت است. این توانایی سبب میشود از یک طرف محسوساتی که از خارج بر متخیله وارد میشود آنگونه بر متخیله چیره نشود که همه ساحتش را فرا گیرد. متخیله در عین اشتغال به قوه ناطقه و محسوسات، هنوز فضای خالی وسیع دارد که میتواند افعال خاص خود را نیز انجام دهد. به این ترتیب قوه متخیله پیامبر، در بیداری و در خواب، هم جزئیات امور حال و آینده را از عقل فعال دریافت میکند و هم معقولات مفارقه و مبادی شریفه را. این مرتبه کاملترین حدی است که قوه متخیله به آن میرسد و نیز کاملترین مرحلهای که انسان میتواند به واسطه قوه متخیله به آن راه یابد. نبوت به سبب معقولاتی که قوه متخیله از جانب عقل فعال پذیرفته، حاصل میشود.
وی تصریح میکند اما از جهت ابلاغ وحی، به نظر میرسد علت اینکه فارابی قوه متخیله را در تبیین وحی دخیل نموده آن است که شأن نبوت، اساساً رساندن پیام خدا به مردم است و آیات متعدد قرآن بر این شأن تصریح نموده است. یعنی خداوند پیامبر را به سوی ناس فرستاده است. بنابراین مردم باید بتوانند از این پیام الهی بهره مند شوند. از سوی دیگر از نظر فارابی جمهور قادر به درک معقول نیستند و امور معقول را باید توسط محاکیات آنها به خیال مردم منتقل کرد. تنها افراد اندکی یعنی پیامبران و امثال ایشان، از قوای مدرکه حیوانی فراتر میروند و قوه ناطقه در ایشان به فعلیت در میآید. بنابراین به علت قصور قابلی جمهور، راه دیگری وجود ندارد جز اینکه پیامبر حقایق معقول را به صورت متخیل به ایشان انتقال دهد. بر اساس این تبیین، میتوان نزول وحی را تنزل معقول به متخیل نامید. خصلت مهمی که نبوت نزد فارابی دارد جنبه سیاسی آن است. این جنبه نزد فیلسوفان مسلمان به اندازه فارابی مورد تاکید قرار نگرفت. از نظر فارابی رئیس اول مدینه فاضله کسی جز نبی نیست و حکومت او همواره مقرون به وحی است و همه افعال و آرای مدینه فاضله با وحی تقدیر میشود و در واقع مدبر مدینه فاضله، خود خداوند تعالی است که توسط روح الامین به رئیس اول آن وحی میفرستد و به وسیله مفاد وحی مدینه فاضله را اداره میکند.
از نظر فارابی رئیس اول مدینه فاضله کسی جز نبی نیست و حکومت او همواره مقرون به وحی است و همه افعال و آرای مدینه فاضله با وحی تقدیر میشود و در واقع مدبر مدینه فاضله، خود خداوند تعالی است که توسط روح الامین به رئیس اول آن وحی میفرستد و به وسیله مفاد وحی مدینه فاضله را اداره میکند
پژوهشگر ارشد دانشگاه ییل معتقد است: بوعلی در آثار مختلف خود سخنانی درباره وحی دارد که از مجموع آنها سه ویژگی برای نبی به دست میآید. اولین آنها قوه قدسیه است. قوه قدسیه یکی از مفهوم سازی هایی است که شیخ ارائه داده و به اعتقاد وی نوعی از نبوت، بلکه عالیترین قوای نبوت و عالیترین مراتب قوای انسانی محسوب میشود. ابنسینا پیش از بررسی وحی، ابتدا تفاوت فکر و حدس را بیان میکند و اظهار میدارد که در حدس، حد وسط به طور ناگهانی در ذهن متمثل میگردد و متمثل شدن آن، گاهی در پی تلاش ذهن است و گاهی بدون آن. حدس ممکن است به قدری قوی شود که انسان از آموزش و تفکر بینیاز باشد. این حدس عالی و شریف قوه قدسیه خوانده میشود. شیخ تصریح دارد که حدس موجب دستیابی به معقولات است و نفس پیامبر به گونهای است که به سبب اتصال شدید با عقل فعال، همه یا اکثر معقولات را در کوتاهترین زمان با حدس قوی در مییابد. این قوه قدسیه نفس همان فیض الهی و اتصال عقلی غیر اکتسابی است.دومین ویژگی نبی مربوط به تخیل است. هنگام تابش عقل فعال، خیال پیامبر معقولات را میگیرد و در حس مشترک تصویر میکند. چنین انسانی کمال نفس ناطقه و کمال خیال را همراه با هم دارد. شیخ در طبیعیات شفا هم به این مساله پرداخته که نبی از قوه متخیله به شدت قوی برخوردار است و در عین حال نفسی قوی دارد که همواره ملتفت به جانب عقل است. در بسیاری اوقات شبحی برای نبی متمثل میشود که او را با الفاظ مسموعه مورد خطاب قرار میدهد. ابن سینا در اینجا میگوید این، نبوت خاص قوه متخیله است و نبوتهای دیگری هم وجود دارد که به زودی توضیح داده میشود. احتمالاً آنچه در اینجا وعده میدهد همان مطلبی است که در احوال قوای محرکه گفته و میتوان آن را ویژگی سوم نبی تلقی نمود: نفس نبی از شدت قدرت و شرافت، شبیه مبادی و علل عالیه است و عناصر عالم، مطیع نفس نبی است و آنچه پیامبر اراده میکند در عالم طبیعت ایجاد میشود و مثلاً بیماران را شفا میدهد و اشرار را بیمار میکند.
وی میگوید: در آخر طبیعیات دانشنامه علایی پس از بیان انواع حدس، هر سه ویژگی پیامبر یکجا به زبان فارسی ذکر شده: «اما نفس قدسی، نفس ناطقه پیغامبران بزرگ بود که به حدس و پیوند عالم فریشتگان بی معلم و بی کتاب معقولات بداند و به تخیل به حال بیداری به حال عالم غیب اندر رسد و وحی پذیرد و … اندر هیولای عالم تأثیر کند تا معجزات آورد و صورت از هیولا ببرد و صورت دیگر آورد، و این آخر مرتبت مردمی است و… اینچنین کس خلیفت خدای بود بر زمین.» فارابی در تبیین وحی، از جهت دریافت آن از عقل فعال، بر قوه متخیله تأکید نموده است. اما ابنسینا در این مسأله مدخلی برای حدس قائل است. تفاوت این دو نظریه چیست و آیا ابنسینا در نظریه فارابی تجدیدنظر کرده؟ در تحلیلهای رایج پیرامون دو نظریه تعابیر مختلفی به چشم میخورد. برخی گفتهاند به نظر فارابی حکیم از طریق تأمل نظری به عقل فعال میپیوندد و نبی از طریق خیال. اینگونه تعابیر موجب این تصور شده که به گمان فارابی نبی فقط از طریق خیال با عقل فعال مرتبط است. لذا برخی گفتهاند نظریه فارابی مستلزم تنزل مرتبه نبوت است و به همین علت ابن سینا تصمیم گرفته وحی را به عقل قدسی نسبت دهد و برخی هم اظهار کردهاند با اینکه نظر ابن سینا با عظمت نبی همخوانی بیشتری دارد لکن مشکلی پیش آورده که ابن سینا نتوانسته از آن رهایی یابد و آن مساله علم نبی به امور جزئی است.
این پژوهشگر حوزه فلسفه اسلامی معتقد است: در این تحلیلها مجموعاً یک اشکال متوجه فارابی و یک اشکال دیگر هم متوجه ابن سینا است. اشکال مربوط به فارابی این است که وی مقام نبی را از حکیم و فیلسوف پایینتر قرار داده و فیلسوف را از طریق قوای عاقله به عقل فعال متصل میسازد در حالی که نبی را از طریق قوای خیالی. اعتراض مربوط به شیخ این است که وی نتوانسته جزئیات وحی را تبیین کند. البته هر یک از این دو مساله، نقطه قوت فیلسوف دیگر تلقی شده، یعنی فارابی توانسته جزئیات وحی را از طریق قوه متخیله نبی تبیین کند و شیخ توانسته نبی را در جایگاهی شریف بنشاند که هیچ مقام دیگری مثلاً فیلسوف بر آن برتری ندارد. اما هر دو دسته تحلیلها مخدوش است. درباره فارابی، همانطور که گفتیم او وحی را دریافت تمامی معقولات میداند و علاوه بر آن بر دریافت همه جزئیات امور نیز تأکید دارد. در تلقی وحی، همه معقولات و جزئیات امور بدون وساطت تفکر در قوه متخیله حاصل میشود. بنابراین نبی پایینتر از فیلسوف نیست و بلکه فیلسوف یکی از اوصاف نبی است و اساساً غیر از او نیست تا مقایسه آن دو معنی داشته باشد. زیرا تعبیر فارابی این است که پیامبر از حیث معقولاتی که از عقل فعال گرفته فیلسوف و از حیث افاضاتی که به متخیله شده نبی نامیده میشود.
فارابی و ابن سینا هردو در قبول معقولات اتفاقنظر دارند
این استاد فلسفه در ادامه توضیح میدهد: تفاوت فارابی و ابنسینا، در این نیست که آیا پیامبر، معقولات را بدون وساطت فکر، از عقل فعال اخذ میکند یا نه؟ و در این بخش، ابنسینا با فارابی هم عقیده است. لکن بوعلی این دریافت بیواسطه را به روشنی تعریف کرده و به حدس و قوه قدسیه نامگذاری نموده. ابنسینا حتی در چگونگی رسیدن پیامبر به مرحله اتصال با عقل فعال، بیانی همانند فارابی دارد با این تفاوت که قوه خیال فارابی نزد ابنسینا به چهار قوه ادراکی باطنی تکثیر شده. بنابراین هر دو فیلسوف مسلمان در قبول معقولات اتفاقنظر دارند. لکن مضمون وحی و مفاد آیات قرآنی آکنده از اخبار و حوادث جزئی و اسامی اشخاص و مکانها و اتفاقات تاریخی و احوال پیامبران و جوامع قبل از ظهور اسلام و معاصر صدر اسلام و گاه ناظر به آینده است. تبیین این آیات چگونه میسر است؟ گفتیم که فارابی بر دریافت همه جزئیات امور تأکید دارد. مطابق نظر وی همه معقولات پس از افاضه به عقل مستفاد و عقل هیولانی پیامبر، به قوه متخیله وی نیز اعطا میشود. اما ابنسینا در اشارات تلقی وحی را به دریافت معقولات تفسیر میکند. او در معراجنامه هم تصریح دارد که آنچه از روح القدس به عقل میرسد نبوت است و آنچه پیامبر از روح القدس در مییابد معقول محض است، لکن برای ادراک مردم آن را به صورت محسوس و آراسته به زینت وهم و خیال بیان میکند زیرا مردم در بند حواس اند و اطلاع از حقایق ندارند و برای مصلحت ایشان به نبی اجازه داده شده تا خیال و وهم را به کار گیرد. این تصورات منجر شده که از نظر ابنسینا تبیین ارتباط امور جزئی با عقل فعال دشوار یا محال بوده و این مسأله سبب شده است که او تلقی وحی را منحصر به دریافت امور معقول نماید. در نتیجه آیات و اخباری که سخن از جزئیات عالم معقول و بهشت و دوزخ و فرشتگان و مانند آن دارد، بر اساس نظر ابنسینا، از سنخ تشبیه معقول به محسوس است و لابد مستند به بیان پیامبر است. در حالی که بر اساس نظر فارابی همه جزئیات آیات و اخبار، مفاد وحی است که از سوی عقل فعال به پیامبر اعطا شده است. با توجه به عصمت نبی در تلقی و ابلاغ وحی نمیتوان از مساله جزئیات وحی چشم پوشی کرد. اما در گزارش وحی نزد ابن سینا ملاحظه شد که وی در دانشنامه علایی، شفا، مبدا و معاد و رساله در روانشناسی درباره جایگاه تخیل در وحی تاملاتی دارد که مساله جزئیات وحی را تبیین میکند. نظر وی در دانشنامه علایی بسیار نزدیک به رأی فارابی است و پس از اینکه نفس قدسی پیامبر را دانای معقولات معرفی میکند دریافت وحی را به تخیل نسبت میدهد.ظاهراً این گفتههای بوعلی مورد توجه معترضان نبوده است. براساس این تبیین، جزئیات وحی مشمول هیچ دخل و تصرفی از سوی نبی حتی به عنوان تشبیه معقول به محسوس نخواهد بود و با عصمت پیامبران هیچ تعارضی ندارد.
نظر شما